پست های مشابه
madaran_sharif
. #ح_یزدانیار (مامان #علیرضا ۱۰ساله، #زهرا ۷ساله ، #فاطمه و #زینب ۱.۵ساله) #قسمت_یازدهم روزها گذشت و دیگه سعی میکردم زیاد مامانم رو اذیت نکنم و کمتر از مشکلاتم میگفتم و سر خودمو یه جوری گرم میکردم. برای بچهها نشسته عروسک میبافتم، روی کلاه و دستکس و پاپوش بیمارستان دوقلوها گلدوزی میکردم. و کلا هر کاری که باعث میشد روزها زودتر بگذره... همهٔ لوازمی که نیاز داشتم رو اینترنتی میخریدم. لباسهای بچهها و حتی کادوهایی که قرار بود با تولد دوقلوها به علیرضا و زهرا هدیه بدیم.😊 از دیدن لباسهای رنگ و وارنگ جفت جفت تو کمد دلم غنج میرفت.😅 مشکلات بارداری روزبهروز بیشتر خودشونو نشون میدادن و نفس کشیدن رو هم برام سختتر میکردن. ولی قشنگترین حس دنیا رو داشتم. این احساس رو برای همهٔ مادرای چشم انتظار آرزومندم. 🤲🏻 دی ماه با تشخیصهای مختلفی، مجبور شدم بستری بشم اما باز با دارو و کنترل فشار خون و انواع آزمایشها و سونوهای داپلر و... مرخص شدم. یک روز صبح که از خواب بیدار شدم، یک طرف صورتم کامل فلج شده بود. نه میتونستم پلکم رو ببندم نه حتی لبم رو جمع کنم، درست نمیتونستم حرف بزنم و حتی نمیتونستم آب دهنم رو قورت بدم. با یه جستجوی ساده فهمیدم دچار بلز پالسی یا فلج بلز شدم. با یکی دو تا از دوستان پزشک مشورت کردیم، علیرضا و زهرا رو به مادرم سپردیم و محض احتیاط رفتیم بیمارستان و بعد به همدان اعزام شدیم. با اطلاعات و دقتنظرهایی که خودم داشتم سعی کردم ارامشم رو حفظ کنم. با دکترم تماس گرفتم که ایران نبود و فقط از راه دور چند تا توصیه بهم کرد. با چند تا دکتر آشنای دیگه تماس گرفتیم. اما اون وقت شب تو شهر غریب از دست کسی کاری برنمیاومد و من بار دیگه از پدرم کمک خواستم.😢 دستم از همه جا کوتاه شده بود که یک آن تشنج کردم. میگفتن اگر عملت نکنیم ممکنه مادر و جنینها هر سه رو از دست بدیم. همسرم با تمام نگرانیای که داشتن رضایت دادن به عمل. خودم برگه رو با توضیح شرایط امضا کردم که اگر برنگشتم تو پرونده بمونه که منو با چه شرایطی به اتاق عمل بردن.😔 نهایتاً به لطف خدا دوقلوها توی ۳۴ هفته (با توقف رشد تو ۳۲ هفته) به دنیا اومدن. هوا که روشن شد دوتا فرشتهٔ خیلی خیلی کوچولو تو دوتا تخت شیشهای کنارم بودن که من حتی توان بغل کردنشون رو نداشتم. بعد از چند روز مرخص شدم و در مسیر برگشت، از همسرم خواستم از کنار گلزار شهدا رد بشیم. نمیتونستم از ماشین پیاده بشم. از دور بچههامو نشون بابام دادم و ازش خواستم مثل همیشه هوامونو داشته باشه.😭 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران
19 شهریور 1401 17:21:49
10 بازدید
madaran_sharif
. (مامان #علی آقای ۳سال و نیم و #فاطمه خانم ۲سال و ۴ ماهه) . من امسال یه جورایی روزهاولی محسوب میشم. 😅 . بعد از ۴ سال بارداری و شیردهی پشت هم، باید روزه میگرفتم. اون هم توی روزهای بلند #هلند (حدود ۱۹ ساعت😰) . روز اول رو که گرفتم دیدم چقدر سخته…😣 گرسنه و تشنه و بیحال باشی، ولی با بچهها بازی کنی، ظرف بشوری، غذا درست کنی ، حتی درس بخونی...😑 . دلم میخواست بعد افطار تا سحر بیدار بمونم و روز رو بخوابم تا فشار روزهداری رو کمتر احساس کنم... اما نمیشه، بچهها ۷ صبح بیدار میشن و … 🤪 . دلم برای روزهای مجردی تنگ شدهبود...💔 وقتایی که شب تا سحر بیدار بودم، بعدشم نصف روز رو میخوابیدم و بقیهاش رو کتاب میخوندم و کارهای نشستنی که خداینکرده کمی سختم نشه.😉😅 . اما حالا... 😐🙄 تمام تلاشم رو باید بکنم که بازیهای هیجانی رو تبدیل به نشستنی کنم یا مواظب باشم داد نزنم و بداخلاقی نکنم و… که همیشه هم موفق نمیشم.🥴 . انگار وقتی انقدر گرسنه و تشنهای، یه لبخند و خسته نباشید گفتن، به همسرِ خستهتر از خودت هم سخت میشه چه برسه به تحمل بچه ها.🤯 . سالهای مجردی وقتی این 👇🏻 قسمت از خطبه شعبانیه را میشنیدم: . (أَیهَا النَّاسُ مَنْ حَسَّنَ مِنْکمْ فِی هَذَا الشَّهْرِ خُلُقَهُ کانَ لَهُ جَوَازاً عَلَی الصِّرَاطِ یوْمَ تَزِلُّ فِیهِ الْأَقْدَامُ. . ای مردم! هر کس از شما خُلق خود را در این ماه(رمضان) نیکو سازد، ازصراط، در روزی که قدمها بر آن میلغزد عبور خواهدکرد.) . با خودم میگفتم انقدرم سخت نیست حالا 😏 کسی باهام کاری نداشت که بخواهم بداخلاقی کنم. 😎 . اما الان قضیه فرق داره، همه با من کار دارن!😬 . وقتی موقعیتهای عصبانیشدن زیادتر برام فراهم میشه با خودم میگم شاید باید تلاش کنم مثل یه کلاس ورزش ببینمش که اگر مربی به من وزنه سنگینتر بده بیشتر ذوق میکنم و یعنی من قویترم!🤩💪🏻 . و رشد، یعنی اینکه زمینههای عصبانیت برات فراهم باشه و عصبانی نشی!😤 . شاید ماه رمضان مثل یه میدان مسابقه است که هر کس بتونه نشون بده چند مرده حلاجه... و جهاد من اینجا در میان خانواده است… . خانواده ای که پیامبر اکرم در موردش میفرمایند: . (بهترين شما كسى است كه براى خانوادهاش بهتر باشد و من از همهی شما براى خانوادهام بهترم) . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین #ز_منظمی
09 اردیبهشت 1400 16:07:15
0 بازدید
madaran_sharif
. #ح_کرباسی ( مامان #حسنا ۹ساله ، #محمدحسین و #محمدهادی ۵ساله و #زینب ۱ساله) #قسمت_پنجم به خاطر کمردرد شدیدی که توی هشت ماهگی دوقلوها دچار شدم، همسرم پیشنهاد پرستار کودک رو دادن. خداروشکر بعد از اون مشکلات مالی اول زندگی، حقوق همسرم به قدم بچهها بیشتر شده بود و میتونستن هزینهش رو تأمین کنن. خیلی دنبال پرستار خوب گشتیم. میخواستم حتماً مذهبی و مستحق باشن.👌🏻 بعد کلی جستجو بالاخره پیداشون کردیم. یه جورایی از آشنایان هم بودن و باهاشون احساس راحتی داشتم. مذهبی بودن و خوشحال بودم به خاطر تاثیر مثبتی که روی بچهها داشتن.😇 همون خدایی که دوقلوها و سختیهای بارداری و هشت ماه اول و امتحان بیماری و کمر درد رو برامون خواسته بود، خودش هم طوری صحنه رو رقم زد که بتونیم یه پرستار خوب و مومن پیدا کنیم.🤲🏻 هر روز صبح تا ۵ عصر میاومدن. هم توی مراقبت از دوقلوها و هم توی کارهای خونه بهم کمک میکردن. اونجا حس کردم یه مقداری زندگیمون روی روال افتاد و خونه سر و سامون گرفت.😅 بعضی وقتها شب بچهها رو میبردم خونهی مامانم و اونجا میخوابیدیم. صبح فرداش که بچهها خواب بودن، من و همسرم میرفتیم کوه یا کافه و رستوران و سینما. این تفریحات دو نفره باعث میشد تجدید قوا کنیم و روحیهمون تقویت بشه. به پرستارمون هم میگفتم اون روز بیان خونهی مامانم. هم توی کارهای خونه به مامانم کمک میکردن و هم از بچهها مراقبت میکردن. منم تا حدی خیالم راحت میشد که زحمت زیادی به مامانم نمیدم. 🙂 تا حدود یک سال و هشت ماهگی دوقلوها پرستار داشتیم. بعدش که دیگه از آب و گل در اومدن نیازی به پرستار نبود. پسرها تقریبا دو ساله بودن که از طریق همسرم متوجه شدم قراره یه کلاس آموزش نقاشی دیجیتال برگزار بشه. کلاس ۱۲ جلسه دو ساعتی بود. قرار شد بچهها رو ببرم محل کار ایشون و خودم برم و دو ساعته برگردم.😀 شرکت توی این دوره برام خیلی مفید بود و همیشه بابتش از همسرم تشکر میکنم. دوقلوها چهار ساله بودن که تصمیم گرفتیم یه عضو جدید به جمعمون اضافه کنیم.😍 قصد داشتم بعد از سزارین دوباره زایمان طبیعی داشته باشم. گشتم و یه دکتر خیلی خوب و مهربون و مومن پیدا کردم و ایشون کمک کردن که بتونم دخترم رو طبیعی به دنیا بیارم.💪🏻 کلی نذر و نیاز و دعا کردیم که زینب به موقع به دنیا بیاد و مثل بچههای قبلیمون بستری نشه. خداروشکر همینطور هم شد. زینب خانوم صحیح و سالم آبان ۹۹ خانوادهی ما رو باشکوهتر کرد.😍 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
24 آذر 1400 16:30:18
1 بازدید
madaran_sharif
. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ ساله، #محمدعلی ۷ ساله، #محمدحسین ۵ ساله، #محمدرضا ۳ ساله) #قسمت_پایانی همسر من ابتدا اصلأ موافق تعداد زیاد بچه نبودن. یه بار وقتی فقط یه بچه داشتیم یه هئیتی رفتیم که سخنران داشتن درمورد امام زمان (عج) و یاری ایشون صحبت میکردن. حرفاشون خیلی ذهنم رو درگیر کرد. وقتی اومدیم خونه به همسرم گفتم به نظرتون اگه من به عنوان مادر و زن وظیفهام این باشه که چند تا فرزند بیارم تا یار امام زمان (عج) باشن عاقلانه است؟ و تو جواب با استقبال شگفتانگیزی روبهرو شدم که اصلا فکرشو نمیکردم. و عنایت امام حسین (علیهالسلام) رو دیدم.💛 واقعا راضی شدن همسرم کار خدا بود. چون خیلی مسئولیتپذیرن و به جزئیات زیاد فکر میکنن، مسئولیت خانوادهی چندفرزندی براشون سختتره. الحمدلله اصول تربیتی من و همسرم هم یکیه. گاهی اختلاف نظرهایی پیش میاد که با گفتوگو حلش میکنیم.👌🏻 در طول این سالها خانواده برام اولویت بوده و هیچ وقت نخواستم درسخوندن آسیبی به خانوادهم بزنه. شاید به نظر بیاد اگه بچهها نبودن، من بیشتر به درسهام میرسیدم. خودمم شده که اینطور فکر کنم. ولی واقعاً وقتی عمیق نگاه میکنم میبینم که اگه بچه نداشتم، هیچ وقت به این پیشرفتها نمیرسیدم. به هر حال تجربهی شخصی من این بوده.😊 مادری خیلی سختی داره، شب بیداری داره... دلت پر میزنه یه روز با همسرت بیرون بری... همهی اینها رو داره ولی وقتی به عمقش نگاه میکنی میبینی به خاطر بچهداری بهترین زمانبندی ممکن برای رسیدن به اهدافت ایجاد شده. و از همین حداقل فرصتها حداکثر استفاده رو بردی.👌🏻 یه وقتی آقای قرائتی میگفتن مادرهایی که بچهدار میشن، میتونن درس مدیریت بدن. الان میبینم راست میگفتن. یه مادر روزانه مدیریت همزمان چندین برنامه رو تجربه میکنه. دوست دارم به لطف خدا بعد اتمام تحصیلاتم، به کار پژوهشی مشغول بشم. کار پژوهشی تو ذهن من خیلی ارزشمنده. همینطور علاقه دارم کنار کار پژوهشی هیئت علمی یه دانشگاهی هم بشم. کار آموزشی به خاطر تاثیری که میشه روی دانشجوها گذاشت و همینطور انتقال تجربیات و دانستهها خیلی خوبه. انشاالله که بتونم با توکل به خدا در کنار داشتن خانوادهی سالم و موفق به این اهداف هم برسم.🤲🏻🌷 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
16 مهر 1400 15:34:39
2 بازدید
madaran_sharif
. #پ_بهروزی #قسمت_سوم . حال روحی و جسمی نه چندان مساعد، منو از فکر کردن به دانشگاه🎓 تا مدتی بازداشت. ضمن اینکه مدیریت خانه برای منی که تا حالا مشغول هر چیزی به جز #خانه_داری بودم، خیلیییییی سخت بود.😩😰 . از صبح علی الطلوع🌄 تا پاسی از شب🌃 درگیر کارهای حداقلی خانه.😕 . چرا واقعا؟!؟ ۱۲ سالِ تحصیلی شاگرد اول مدرسه بودم!!!بعد اولین بار بادمجونها رو با پوست سرخ کرده بودم.😨😣🙈 #مدرسه قراره چیکار کنه دقیقا؟! مارو برای ایفای نقش در خانواده و جامعه آماده کنه؟! یا فقط برای ورود به #دانشگاه؟! اصلا #نسل_سوخته ماییم😁😆 که همهجا (از جمله در مدرسه و خانواده) بهمون گفتن تو فقط درس بخون، ما بقیه کاراتو میکنیم. حالا کجایید که بیاید بادمجونامو پوست بگیرید؟!🍆😅😅😁 . لازمه بگم که مامانم آشپزی میکردن😅، خیلی هم زبر و زرنگ و فرز هستن. ولی نمیدونم چرا من هررررر کاری میکردم جز اینکه بایستم بغل دست ایشون و کار یاد بگیرم.😒😕 . بگذریم... . یه کم که سرحال شدم👩 و با خانهداری هم تا حدی کنار اومدم، با هدایت و حمایت آقای همسر👳،مطالعه گسترده📗📘📙📚📖 و روزانه راجع به سه موضوع مهم✨ که تا اون موقع ازش غافل بودم رو شروع کردم... . یک؛ #تغذیه_صحیح و #طب_سنتی 🍎🍞🍲🍖🍢 دو؛ #همسرداری و قواعد زندگی مشترک👸💑 سه؛ #تربیت_فرزند👶👦 . انصافا اون مدت انقدرررر برام مفید بود که احساس میکردم اگر تمام دوران تحصیلم، اینطور جهتدهی شده بودم چقدررررر الان بزرگتر بودم😔😕.میزان مطالعهام از زمانی که دانشگاه میرفتم خیلیییی بیشتر بود، #راضیتر و #شادتر از همیشه بودم. چون واقعا این مطالب رو برای خودم تو این شرایط، ضروریتر و کاربردیتر میدونستم. اون لذتی که فقط تو کلنجار رفتن با مسائل ریاضی تجربه کرده بودم، دوباره برام تکرار شد، اما این بار با مطالعهی مجموعهی #تا_ساحل_آرامش و بعدش #من_دیگر_ما و طبیعتاً استفاده از اون مطالب تو متن زندگیم. . این کتابها شدن پایهی ثابت هدیههای که به عزیزانم میدادم.🎁🎀📚📖 . از فراغت حاصل از مرخصی تحصیلی استفاده کردم و رفتم کلاس خیاطی✂...و باز هم ناشی بازیهای وحشتناکم کاملا نشون میداد که تا حالا به چرخ خیاطی نزدیک هم نشدم. (مثلاً اینکه با تعجب پرسیدم مگه چرخ خیاطی دو تا نخ داره؟!فک میکردم چرخ هم مثل خودمون کوک میزنه میره جلو😅😅😅) ادامه دارد... . #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #تجربیات_تخصصی #خانه_داری #خیاطی #حلیم_بادمجان #بادمجان #مادران_شریف
05 بهمن 1398 16:55:23
0 بازدید
madaran_sharif
. به امید شنیدن دوباره صدای اساتید و حس حضور در کلاس، برای #دانشگاه_مجازی_المصطفی ثبت نام کردم.💻 . بهمن۹۷ ترم اول دانشگاه مجازی من شروع شد. از همه عالیتر اینکه بیشتر دروسی که در امام صادق خوانده بودم، هم تطبیق داده شد🤩 . حجم کارها و برنامهی درسی من نسبت مستقیمی با حال خوب من داشت...😂 درس بیشتر📕، انرژی بیشتر💪📈 . حالا انگیزهم، برای بیدار موندن بعد از اذان صبح🕌 و بینالطلوعین🌅 هم، بیشتر شده بود. . از لحظاتی که بچهها😴 خواب بودن بیشتر استفاده میکردم.💻 وقتایی هم که کارهای خونه🧹 رو انجام میدادم، یا سخنرانی گوش میکردم، یا صوتهای انگلیسی برای تقویت زبان🆎 . هرچند کمی بعد که هردو بزرگتر شدن صوت گوش دادن تعطیل شد...🚫 (هردو همزمان اظهار فضل🗣 میکنند و برای فهمیدن صحبتهاشون باید تمرکز کنم) . رفتم تو کار یادگرفتن یه زبان جدید🆕 اگر گفتین چه زبونی؟🧐 زبون نینیها🤪 . گاهی چند روز طول میکشه تا بفهمم معنی کلمهی جدیدی که گل پسر اختراع کرده چیه😅 فکرکنم باید کم کم یه فرهنگ لغت جدید بنویسم!📙 اُلس یعنی بزرگ و آلس یعنی زیاد🥴 (به زبان فارسیها😂) آدودو یعنی آبمیوه🥤 و بیلا بیلا یعنی لوبیا🤦🏻♀️ . از همهی زبونای دنیا سختتره🤯 . گل دخترمونم که وارد مرحلهی چسبندگی شده بود... وقتی که تونست چهار دست و پا بره اوضاع بهتر شد.😁 کمی گلیم خودش رو از آب بیرون میکشید...😉 . وقتی که یک ساله شد تونست راه بره🚶🏻♀️ و این هم یه مرحلهی فوقالعادهی دیگه است... چون حالا خواهر و برادر خیلی بیشتر باهم بازی میکنن...🧒🏻👩🏻 و من بیشتر از همبازی بودنشون کیف میکنم🤩 . هرچند... بازی اشکنک داره سر شکستنک داره🤕 . قاطی بازی🤼، از نوازشهای محکم🤫 بغلهای عاشقانه همراه با چاشنی هل دادن🤗 و ناز کردنهایی همراه با پنجول کشیدن🤭 هم بهرهمند میشن... . ولی در کنارش تعامل سازنده😜 رو یاد میگیرن💪🏻 . و من هر روز بیشتر خدا رو به خاطر دختر کوچولویی که بهمون هدیه داد شکر میکنم.🤲🏻🌺 . . #ز_م #تجربیات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_چهاردهم #مادران_شریف_ایران_زمین
15 فروردین 1399 16:04:00
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. #پ_شکوری (مامان #عباس 2.9 و #فاطمه 1.3 ساله ) . آخه چرا این بچهها اینقدر نادون و زبون نفهم هستن؟؟!!😑 . اصلا شاید مهمترین چالش مامانا که باعث میشه خیلی سختی بکشن و حرص بخورن از دست بچهها همین باشه! خدایا چی میشد این بچهها عاقل بودن و اینقدر کارهای غیرعاقلانه انجام نمیدادن که هم خودشونو به خطر بندازن و هم ماها رو اذیت کنن؟!😣 . چی میشد میفهمیدن که نباید غذاشون رو بمالن به سر و کله و لباساشون و پخش کنن تو کل خونه؟😮 . . حالا جوابشو بشنویم از استادی که از حکمت کارای خدا خبر دارند و میتونن برای ما دریچهای باز کنن به سمت علم بینهایت خدا و حکمتهاش در آفرینش... . . ۱. اگه نوزاد با فهم و شعور کامل به دنیا میاومد ، از اینکه یهویی با یه دنیای جدید و کاملا پیچیده مواجه شده، به وحشت میافتاد و گیج میشد. فرض کنید ما رو یهو ببرن توی یه دنیای جدید خیالی که همه چیش برامون جدیده. چه حسی بهمون دست میده؟ مثل کسی که اسیر میشه و میره به یه سرزمین جدید و چیزی از زبون و آداب مردم اونجا نمیدونه.😮😦 . ۲. از طرفی نوزاد چون جسمش هنوز خیلی ضعیفه، خودش نمیتونه از پس هیچ کاری بر بیاد. لازمه بقیه بغلش کنن، عوضش کنن، بهش غذا بدن و توی گهواره بخوابوننش. اگر عاقل بود حتما خیلی احساس خفت و خواری میکرد.😢 . ۳. اگه بچهها کاملا عاقل بودن، شیرینی و جذابیت خاصی هم نداشتن احتمالا! خیلی از شیرینکاریهای بچهها، حاصل همین نادونیه!😍 و اگه بچهها شیرین و جذاب نبودن، چقدر زندگی باهاشون سخت میشد! . ۴. اگه بچهها عقلشون کامل بود، دیگه خودشونو مستقل و بینیاز از پدر و مادر میدیدن. شیرینیهای فرزندپروری از بین میرفت و مصلحتی که توی سرگرمی والدین با بچهها هست، محقق نمیشد. بچهها با مامان و باباشون انس نمیگرفتن ومیرفتن دنبال کار و زندگی خودشون و حتی ممکن بود بعد از چند سال دیگه والدین و خواهر و برادراشون رو نشناسن! . و اگه بچهها بینیاز بودن از کمکهای والدین، به تبع قدر زحماتشون رو نمیدونستن و توی دوران پیری و نیازمندی، تنهاشون میذاشتن.😢 . . پ.ن: خیلی حس خوبی داشتم بعد از خوندن این مطالب جالب توی کتاب توحید مفضل. امام صادق علیه السلام برای شاگردشون( مفضل بن عمر) توی ۴ جلسه حکمت خلقت انسان، حیوانات، طبیعت و علت بلاها و آفتها رو توضیح دادند و مفضل کلمه به کلمه نوشته و برای ما به یادگار گذاشته. فایل کتاب توحید مفضل با ترجمه علامه مجلسی رو توی گوگل سرچ و دانلود کنید. بخونید و لذتش رو ببرید.👌🏻 . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین