پست های مشابه
madaran_sharif
. #قسمت_دوم #ف_هاشمیان (مادر ۶ فرزند) بعد از ازدواج کیفیت درس خوندنم بیشتر شد. منظمتر شدم و برنامهریزی میکردم که هم به درسم برسم هم به خونه و همسر. اتلاف وقتم خیلی کمتر شد.👌🏻 همون زمان خواستگاری با همسرم راجع به تعداد بچهها توافق کردیم. هدفمون این بود که در حد توان امت پیامبر رو زیاد کنیم و برای امام زمان سرباز تربیت کنیم.😍 پس علیرغم توصیههای اطرافیان که حالا یه کم صبر کنید و زود بچهدار نشید، ما زود بچهدار شدیم. سالگرد عروسیمون چهارماهه باردار بودم و ویارم تقریباً رو به اتمام بود. نوروز سال ۸۳ بود که حسن آقا به دنیا اومد. زایمان اولم به لطف خدا طبیعی بود. نوزاد آرومی بود و لحظات لذت بخشی رو با هم میگذروندیم. همسرم به خاطر مشغلهی زیاد شب.ها دیر میاومدن. من نیاز داشتم که گاهی از خونه برم بیرون و هوایی تازه کنم. یکی از برادرهام که مجرد بود همراهم میاومدن و با هم میرفتیم دور دور. همسرم هم وقتی میاومدن خونه تا جایی که میتونستن با محبت و همراهی جبران میکردن. تا ۶ ماهگی حسن آقا حوزه نمیرفتم. البته این وقفه به خاطر بارداری و زایمانم نبود. تغییراتی توی حوزهمون پیش اومد که مدتی تعطیل شدیم. ۶ ماهه که شد دوباره رفتم سر کلاس. درس خوندن با بچه هم علیرغم سختیهایی که داشت بازم برام رشد دهنده بود.👌🏻 اون موقع خونهی مادرم نزدیک ما بود. پسرم صبح تا ظهر پیش مادرم بود و خیالم از این بابت راحت بود. با برنامهریزی دقیقتر و مصممتر درسمو میخوندم. حتی معتقدم کیفیت درس خوندنم بعد از مادرشدن از زمان مجردی بهتر بود. ارزش زمان رو بیشتر فهمیده بودم.😉 ۴سال و ۳ماه حسن آقا تک پسر خونه بود. کلاس قرآن میبردمش و پایاننامهم رو آهسته و پیوسته پیش میبردم. خرداد ۸۷ حسین پسر دومم به جمع ما اضافه شد. حسن آقا پرجنب و چوش بود ولی حسین تا ۴-۵ سالگی خیلی آروم بود. پسر دومم ۴ ماهه بود که از پایاننامهم دفاع کردم. بعد از اون دیگه حوزه نرفتم، ولی رشد علمیم متوقف نشد. برنامهی مشخص داشتم و تو خونه صوتهای اساتیدم رو گوش میدادم. حال خوب اون روزهامو مدیون همون صوتهای اخلاقی و عرفانی هستم. تو برنامهم مینوشتم و مقید بودم که سر موعد صوت رو گوش بدم.👌🏻 با تولد هر کدوم از بچهها من و همسرم کلی هیجانزده و خوشحال میشدیم که لطف خدا باز شامل حالمون شده ولی حالا بعد از دو تا پسر ذوق دختردار شدن هم به انگیزههای قبلیمون اضافه شده بود. ولی خدا طور دیگهای برنامه ریخته بود برامون. آقا محمدجواد زمستان ۸۹ اومد تا تیم پسرا قویتر بشه.😁 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
04 مرداد 1401 17:33:23
4 بازدید
madaran_sharif
. #ف_اردکانی (مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله) #قسمت_سیزده آغاز سال ۱۴۲۰ هجری شمسی مبارک 🎉سال نو مباررک🎉 نوهی ۱: باباجون عیدی نمیدی؟ همسرم: چرا نمیدم باباجون؟ خانوم! اون دسته اسکناس یک میلیاردی نو رو از تو کمد برام بیار. وایسا ببینم چند تایین؟ خودم: دوازده تا بچهها و همسراشون، هشت تا هم نوه. همسرم: ماشاالله خداروشکر که دورمون شلوغه و تنها نیستیم. محمداحسان: آره بابا چه کار خوبی کردید که زیاد بچه آوردید. الان بچههامون از نظر عمه و عمو و... آبادن. همسرم: آره، درسته که تو تو بچگیت پوستمونو کندی ولی میارزید.😁 عروس بزرگه😜: وای بابا، محمداحسان بچگیش اذیتکن بود؟ بگو بچههاش به کی رفتن.😆 محمداحسان: آها! الان شدن بچههای من!😏 محمدحسین: آره من یادمه چقد گریه میکرد.😄 خودم: نه بچهم، الکی نگین! اصلأ هم اذیت نمیکرد.😏 همهتونو محمداحسان بزرگ کرد. زهرا: نه داداشم بچهی خوبی بود! اونی هم که جیغ من و زینبو در میآورد عمه وسطیمون بود.😂 خودم: تو جیغت همیشه دم مشکت بود! نوهی ۲: مامان جون اونی که دم مشکه، اشکه. خودم: الهی قربونت برم. میدونم، شوخی کردم.😘 عروس۲: مامان محمدحسین آروم بود؟ خودم: آره مادر. محمدحسین و زینب اصلأ نفهمیدم چطور بزرگ شدن، انقد که آروم بودن. زینب: خواهش میکنم!😎 قابل توجه بعضیا😉 داماد: وا پس چرا الان اینجوریه.😂 زینب: چهجوری مثلا؟!🤨 داماد: هیچی... همونجوری... آروم😅 همسرم: ولی از شوخی گذشته، کاش عمه نسرین و دایی مجتبی هم به فکر امروزشون بودن و بچه بیشتر میآوردن. الان تنها نبودن.😔 خودم: آره، انقدر که بهشون هشدار دادیم ولی کو گوش شنوا؟ هی گفتن پول، خونه، درس،... الان نه کار و درس به کارشون اومد و نه خونه. آدم باید دودوتا چهارتا کنه ببینه چی رو فدای چی میکنه. مادر ثواب داره، فردا بیاید همگی بریم یه سر دیدنشون😔 محمد سعید: شما برید من با نامزدم قرار دارم☺️😁 سلام منم برسونید. همه: باااااباااا زن ذلیییل.. واسه ما قاطی مرغا شده. حالا بذار دو روز از عقدت بگذره بعد واسه ما فاز متأهلی بردار.🤣 پ.ن ۱: بعد از تعریف کردن نسبی سرگذشتم و از حیث عیب نبودن آرزو بر جوانان،😁 دلم میخواست گوشهای از آیندهی خیالیم رو باهاتون شریک بشم. آیندهای که قسمتیش بستگی به تصمیم و رفتار امروزمون داره. پ.ن۲: عمه نسرین و دایی مجتبی و نوهها و... شخصیتهای خیالی اند. پ.ن۳: سال نو مبارک، ممنونم از اینکه وقت و نگاه ارزشمندتون رو در اختیارم گذاشتید.💚 یا علی (پایان) #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
13 فروردین 1401 18:33:23
1 بازدید
madaran_sharif
. مروری بر مسیر آینده دختران شریفی... . #یادداشت_مهمان . آمار دقیقی ندارم و فقط از حدسیات و مشاهداتم کمک میگیرم ولی اگه شما ادعاهای منو رد میکنید و آمار دارید لطفا بگید. احتمالا درصد هام فضایی باشه! . به طور خیلی تقریب فرض کنیم نسبت دختر به پسر در شریف ۱ به ۳ باشه یعنی بیش از ۳۰ درصد شریفی ها دخترن. . خیلی ها میگن ۹۰ درصد شریفی ها برای ارشد اپلای میکنن(میرن دانشگاه های کشورای دیگه) که من قبول ندارم و طبق مشاهداتم شاید حدود ۵۰ درصد باشه. که بازم حس میکنم زیاده. . بعضی ها اصلا ادامه تحصیل نمیدن. که فرض میکنیم ۱۰ درصد باشن. . زیر ۵ درصد احتمالا کردیت میکنن(پذیرش ارشد بدون کنکور و با معدل بالا) تو خود شریف میمونن و کمی بیش از ۵ درصد هم توی دانشگاه های دیگه ی ایران ادامه تحصیل میدن. . و حالا ۳۰ درصد باقی مونده ادامه تحصیل میدن اما نه در رشته ی خودشون. رشته های مدیریتی و ام بی ای که تو شریف طالب زیاد داره. رشته های علوم انسانی و حتی پزشکی و هنر هم عده ای رو جذب کرده. . و اما بازار کار . چقدر از این ۵۰ درصدی که تو ایران موندن سر کار میرن؟ اصولا شریفی ها یه اخلاقی دارن که یا باید خودشون شرکت بزنن و مدیر باشن یا اگرم کارمند میشن جزء کارمندای تاپ با حقوق بالا باشن. . از این لحاظ کم پیش میاد شریفی با لیسانس بره سراغ کار و اصولا برنامه درسی ارشد ها هم طوری ریخته میشه که نتونی کار کنی ولی حالا دست بالا بگیریم ۴۰ درصد رو بگیم کار میکنن. . چقدر از این تعداد تو رشته ی خودشون کار میکنن؟اینم دست بالا بگیریم بگیم ۳۵ درصد. . چقدر از این تعداد هم تو رشته خودشون کار میکنن هم تحصیل؟ کمتر از ۱۰ درصد چقدر از این تعداد دختر هستن؟ بازم بگیم ۳ الی ۴ درصد در نتیجه فقط ۳ الی ۴ درصد شریفی ها دخترانی هستند که در رشته خودشون ادامه تحصیل میدن و مرتبط با رشته شون کار میکن. البته همین تعداد هم به نظرم زیاده و لفظ فقط رو نباید اورد. . حالا که چی؟ . از این همه حساب کتاب هدفم این بود که بگم تعداد خیلی کمی از ماها( نه تنها در شریف) قبل از ورود به دانشگاه و بعدش میدونیم که چه رشته ای رو دوست داریم و آیندمون رو بر اساس اون برنامه ریزی میکنیم که تا کجا بخونیم و چه کاری هم انجام بدیم متناسب با اون.(تازه اگه بر اساس برنامه ریزی مشاور و معلم و پدر و مادر نباشه و نهایتش باعث سرخوردگی نشه). . ادامه در بخش نظرات😊 . . #ش_سعیدی_نیا #برق91 #یادداشت_مهمان #مادران_شریف
09 آبان 1398 17:16:09
0 بازدید
madaran_sharif
. #ط_اکبری (مامان #رضا ۶ساله، #طاها ۴/۵ساله، #محمد ۲ساله) . یادم میاد مغزم سوت میکشه❗️ که برای انتخاب #مدرسه_دولتی خوب یا #مکتب_اسلامی یا #مدرسه_در_مسجد و از طرف دیگه، انتخاب محل زندگی، مدتها درگیر و بلاتکلیف بودیم❗️ . اما دیگه بعد از ثبتنام، خیالم راحت بود! پسرم در حد خواندن و نوشتن کلاس اول بلده.👌🏻 پس دیگه سال سختی پیش رو نداریم.☺️ (هدفم از ثبتنام، #مؤدب، #مقید و #منظم شدن پسرم بود.) . همه در تکاپوی سفارش روپوش و خرید کیف و... و من همچنان خیالم راحت بود میخوام مجازی شرکتش بدم.😉 . روز پنجشنبه خبردار شدیم از شنبه کلاسها دایر هست و حضوری❗️البته ما موافق با شرکت حضوری نبودیم و قرار شد نبریمش. روز شنبه فرا رسید و من با گل پسر کلاس اولیم صحبت میکردم و براش خاطره مینوشتم.☺️ که یکهو دیدم از گروه مجازی کلاس، فیلم پشت فیلم! پیام پشت پیام! متن و صوت، رسید❗️ حقیقتا دستپاچه شدم.😱 هیچی آماده نبود به جز مداد، پاک کن، تراش، دفتر و کتاب! آخه یه «آب» و «بابا» این همه سرود و نمایش میخواد؟ نمیدونم حتما معلم محترم با سابقه ۲۸ سال تدریس یه چیزی میدونه دیگه.👌🏻 . اول باید خودم همه فیلمها رو میدیدم، توصیهها رو به خاطر میسپردم و بعد برای پسرم میذاشتم و از نحوه حضور در کلاس و پاسخگوییش فیلم بازخورد میگرفتم و همراه تکالیف میفرستادم. سعی کردم مسلط بنمایم😌 _پسر گلم رضا جان! بیا خانم معلم مهربونت درس داده😍 اتاق رو مرتب کردم میز و دفتر و... آماده! _پیراهن بپوش! شونه بزن به موهات! مرتب و منظم سر کلاس حاضر شو.😊 . کلاس درس رسما آغاز شد اما نه با یه گل پسر بلکه با سه قند و عسل❗️ تیله و توپ رنگی، نقاشی و کتاب، خاک بازی، آب بازی، اسباببازیهای نهفته در انبار و... هیچکدوووم جذابیت کلاس درس رضا رو نداشتند😄 طاها جان! رضا نیاز به تمرکز داره حواسش پرت بشه باسواد نمیشه ها! رضا جان به سروصدا توجه نکن! سرت رو ثابت نگهدار فقط خوب به خانم حکیم گوش کن! اینجوری تمرکزت زیاد میشه👌🏻 طاها: رضا من اصلا واسه این اومدم اتاقت که تمرکزت زیاد بشه😜 . رفتم یه کاغذ بزرگ از باطلهها آوردم و زدم رو دیوار و گفتم: بفرمایید نقاشی😍 ولی بی سروصدا! . انگار جواب داده! منم شعر و مطالب رو مرتب با هیجان برای رضا تکرار میکردم، فیلم میگرفتم و موقع نوشتنش هم کتاب خودمو میخوندم😃 آخرشم برای تشویق زیر هر تکلیف یه نقاشی خوشگل میکشیدم😚 . الان، محمد ۲ساله حین بازیهاش میخونه: از اون بالا بکشم پایین پامو نکنی تو زمین (سرود حرف ا) . ❗ادامه در نظرات❗ . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
18 شهریور 1399 17:34:51
0 بازدید
madaran_sharif
. #ط_اکبری (مامان #رضا ۶ساله، #طاها ۴/۵ساله و #محمد ۲ساله) . من یک #مادر هستم و خداوند، مسئولیت #تأدیب کودکانی پاکسرشت رو بعهدهام گذاشته... اول از همه باید خودم رو مؤدب میکردم و این ادب باید در همه ابعاد وجودم نمود پیدا میکرد😊 . البته مهمترین بعد ادب در #بندگی خدا بود👌🏻 رفتم سراغ اصلاح این رابطه پیچیده و ناشناخته: #رابطه_عبد_و_مولا البته در یک روز، چنین تصمیم کبرایی نگرفتم😃 به مرور سعی کردم خودتکانی کنم و گرد #غفلت و #توجیه رو از ذهن شلوغم پاک کنم. . از آنجا که ما در دوران بردهداری زیست نمیکنیم! تصور اینکه #عبد باید چه جوری رفتار کنه و #ادب_بندگی چیه، برام سخت و غیرقابل دسترس بود🧐🤨 مثلا استغفار، لازمه این رابطه ناشناخته هست. چه برای من سرتاپا گناه و چه فاطمه زهرا(س)، معصوم و میوه دل پیامبر❗️ . بیادبی یکی در بندگی خدا، مناجات به زبان خود، به جای اقامه نماز طبق #آداب اون هست. بی ادبی من در بندگی خدا هم در تأخیر نماز🤭 یا اخم و اعتراض حین مشکلات😓 و...نمود پیدا میکرد. در هر صورت بیادبی، بیادبیه دیگه! باید خودمو اصلاح میکردم🧐 . کارهای مختلفی برای رعایت ادب بندگی، پیش گرفتم و همه رو هم نیمه نیمه رها میکردم! . چرا؟ 1⃣ اینکه اولویتشون نسبت به هم برام معلوم نبود!🤔 مجموعه ادعیه، مناسک عبادی و توصیههای اخلاقی در برابرم شبیه چی بود⁉️ یه جعبه پر از خرت و پرت🤯 هی میگشتم ببینم چه چیز به درد بخوری توش هست؟ شاید این دکمه به درد اون مانتو بخوره🤔 نه اون مانتو اصلا پوسیدهاس، دکمه میخوام چیکار؟ عه این نگینه چه خوشگله بردارم شاید یه جا به دردم خورد😁 . 2⃣اینکه #زیرساخت زندگیام هم مناسب اون کارها نبود و دنبال اصلاح زیر ساخت هم نبودم! هربار سر اذان صبح بچه شیر میخواست! ول کن هم نبود😂 شام دیروقت و توقع بیداری بین الطلوعین؟ خلاصه اگه شرایط برقرار بود، سروقت، اون کار رو انجام میدادم و اگه نبود نمیتونستم، یا انقدر بهم فششششار میآورد که خیلی زود میذاشتم کنار😑 دوباره میرفتم تو فاز: خداجون بیخیال! ما که با هم این حرفا رو نداریم🙃 . در مدت این چهار سال، کلی تلاش کردم و خداوند هم راهشو کمکم نشونم میداد👌🏻 . مثل هدیه یک دوست، کتابی که تو دست خواهرم دیدم، خراب شدن گوشی، قطع سیر مطالعاتی الکترونیکی که فکر میکردم الان وقتشونه و بازگشت به گنجینه کتابهای کاغذیام که فکر میکردم الان وقتشون نیست😬 و... بالأخره به یک سبک مادرانه( از نوع بچه زیاد😄) در ادب بندگی دست پیدا کردم😍 . . #روزنوشت_های_مادری#قسمت_دوم #رابطه_عبد_و_مولا #ادب_بندگی #مادران_شریف_ایران_زمین
21 مرداد 1399 16:46:47
0 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_پنجم . #م_کلاته (مامان #مرتضی ۵ سال و ۸ ماهه، #فاطمه ۳ سال و ۹ ماهه و #مجتبی ۱۱ ماهه) . مهرماه، شروع دورهی سطح ۳ من بود... تو طول روز اصلا درس نمیخونم و تمام وقتم برای بچهها و بقیهی کارهای خونه است. بچهها شبها حدود ۱۱ تا ۱۲ میخوابن و من تا ۳ و ۴ بیدارم و درس میخونم. شببیداری باوجود ۳ تا بچه، سخته ولی چارهای نیست. صبح همه باهم تا حدود ۱۰ میخوابیم😴 . و بعدش روز شروع میشه و دوباره بازی و کار خونه و…. . همسرم کارشون زیاده. گاهی تا ۱۱ شب هم کلاس دارند… برای همین خیلی نمیتونن تو کارها کمکم کنند. . درسته من وقت کمی برای درسخوندن دارم اما برکت اون وقت کم رو تو زندگی و درسخوندنم میبینم… قبل از بچهدار شدن، چند روز برای یک امتحان میخوندم ولی الآن، فقط چند ساعت تو شب درس میخونم، ولی برکت خاصی داره… . برای کارهای خونه سعی میکنم از خود بچهها کمک بگیرم💪 از روزی که یه بچه داشتم سعی میکردم کارهای خونه رو با پسرم انجام بدم. مثلا یه دستمال میدادم دست پسرم و باهم دستمال میکشیدیم. موقع آشپزی چندتا کاسه و تشت آب میذاشتم جلوی بچهها تا مشغول باشن. . کمی بزرگتر که شدن سعی میکردم کارها رو مشارکتی انجام بدیم. مثلا شبها قبل از خواب با بچهها خونه رو کمی جمعوجور کنیم. گاهی کارهایی رو که دوستداشتن انجام میدادند مثل ظرف شستن و جارو زدن... هرچند زحمتم بیشتر میشد اما براشون لازم بود. . حس میکنم اینکه حالا خودشون ساعتها مشغول بازی میشن و سراغ من نمیان نتیجهی زحمتیه که اون موقع کشیدم. . گاهی دستهجمعی بازی میکنیم. گرگمبههوا ، تفنگبازی، قایمموشک، خالهبازی و… هرچی تعدادمون بیشتر بشه برای این بازیا بهتره😜 . روزها با بچهها، کیک ، شیرینی و نون میپزیم، مسجد میریم و تو برنامههای فرهنگی شرکت میکنیم.(الآن با رعایت پروتکلها😷) به صورت جزئی قرآن حفظ میکنم. کارهای هنری میکنم و به بقیه از این کارهام، هدیه میدم.🤩 اما هرجایی که برای فعالیت میرم، همه میدونن شرط من برای کارکردن، حضور بچهها کنارمه❤️ فرقی نمیکنه کجا باشه و چه جلسهای، مهم اینه که تمام تلاشم رو میکنم که بچهها کنار خودم باشن. در تمام برنامهها و موقع همهی کلاسهای رزمی مسجد و حتی آموزش کار با اسلحه😱، کنارم بودند ...😉 . همهی اینها باعث شد که حضور بچهها تو مسجد برای بقیه هم پذیرفتنی بشه. . هرچند گاهی شرایط بسیار سخت میشه… یادمه یه بار همسرم خونه بودند و دختر ۱ سالهم از روی تخت افتاد... . ❗ادامه در اولین کامنت❗ . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
06 اسفند 1399 17:16:23
1 بازدید
مادران شريف
0
0
#قسمت_چهارم اذان ظهر ۶ محرم زهرا به دنیا اومد👼 . همسرم که طلبه هستن محرم ها خیلی سرشلوغن💼 . روزای غمبار محرم برای منی که همیشه و همه جا همراه همسرم بودم و این غم رو تو هیئتها خالی میکردم، اما حالا باید میموندم خونه پدری پیش مادرم در حالیکه بقیه میرفتن هیئت، کافی بود تا دچار #افسردگی_پس_از_زایمان بشم 😪😥😞 . فکر میکردم دیگه اون آدم سابق نمیشم، دیگه نمیتونم پامو از خونه بیرون بذارم، منی که حسابی اهل بیرون بودم... از طرفی دلم برای خونه و خانواده دو نفره مون تنگ بود!😩😭😅 . تازه همه این احوالات در حالی بود که من با انگیزه و علاقه و کاملا #آگاهانه مادری رو انتخاب کرده بودم 💖👌 . اما نبودِ همسرم، اون روزهای اول، این چیزا سرش نمیشد... 😪 چیزی که ما، قبل از تولد زهرا متوجهش نبودیم و بعدش فهمیدیم که #حضور_همسر چقدر برای خارج شدن مادر از حال و هوایی که درگیرشه موثره . و البته این تجربه مون باعث شد به خانواده های اطرافمون قبل از وقوع حادثه آگاهی بدیم😅😎 . زهرا ۱۷ روزش بود که زندگی رو از سر گرفتم، برگشتیم خونه مون و من با زهرای ۱۷ روزه یک روز در هفته میرفتم حوزه دانشجویی تا سال آخرش رو هم تموم کنم💪😏 . در طول هفته هم معمولا یکی دو روز برای جلساتی به دانشگاه رفت و آمد داشتم🚶♂ . و همین #بازگشت زودهنگام به جمع دوستانم حالم رو بهتر از همیشه کرد...حالا مادری بودم که با دختر کوچولوش تو #جامعه #حضور داره و این منو راضی و خوشحال میکرد 🤩، و این شروع ماجرای بازگشت من به جامعه بود😎 . پ ن ۱: بعضی خانوما میگن ما #روحیه مون تو #خونه موندنیه و این بهمون #آرامش میده😇، بعضیا هم میگن روحیه ما #بیرون بودن رو میپسنده و اگه چند روز خونه بمونیم کلافه میشیم😖، من میگم شرایطی که آدم توش بزرگ میشه در شکل گیری این روحیات موثره، خود من خیلی مستقل و اهل بیرون بزرگ شدم، پس سخت بود برام تحمل خونه نشینی مطلق حتی همون روزای اول تولد دخترکم، اما زندگی نباید در بندِ روحیات #برساخته باشه... 🧐 بعدا بیشتر در موردش مینویسم . پ ن ۲: به اون مامانای بچه اولی که روحیه دَدَری دارن!😁 پیشنهاد میکنم از همون روزای نوزادی، نی نی رو تو کالسکه بذارید و اطراف خونه تون مخصوصا پارک و فضای سبز 🌳که بچه ها توش بازی میکنن #پیاده_روی کنید و از این موقعیت #لذت ببرید😍؛ اینطوری یک قدم به سمت #ترسِ تون برداشتین و عوضش ۱۰ قدم ترسِتون از شما دور میشه!😁 . پ ن ۳: عکس مربوط به ۳۰ روزگی زهرا در دَدَر یا همون سواحل دریای خزر هست 😍😂 . ادامه دارد... #ف_جباری #فیزیک۹۲ #تجربیات_تخصصی #قسمت_چهارم #مادران_شریف