پست های مشابه
madaran_sharif
. #ه_محمدی . بچه بغل چه کارایی میشه کرد؟😌 . . میشه گوشی دست گرفت و مشغول (یه فعالیت مفید😌) شد. . میشه کتاب دست گرفت و خوند📖 یا صوت گوش کرد. . میشه خونه رو جمع و جور کرد. آشپزی کرد و غذا رو هم زد. . حتی میشه بچه رو با بازو گرفت و دو تا دست رو آزاد کرد، برای کارایی مثل سبزی پاک کردن یا میوه پوست کندن! . میشه لباس پوشید و درش آورد. . یا بچهی بزرگتر رو غذا داد. یا حتی دستشویی برد!!🤦🏻♀️ . . البته همهی اینا وقتیه که مجبور باشی... مجبوووور!!!😅 . تو اجبار، اصلا یه توانمندیهای جدیدی آدم پیدا میکنه😆 . . شما بگید وقتی مجبور شدید، با بچه چی کارا کردید؟😊 . . پ.ن۱: ابزارهایی هستن به نام پستونک و گهواره، که از الطاف ویژه خداوند هستند.😌 میشه ازشون کمک گرفت تا کار به بغل کردن نکشه!! آغوشی و کریر هم همینطور☺️ . پ.ن۲: وقتی بچه بغل یه کار دیگه هم انجام میدی، خوبیش اینه که دیگه کمردرد اینا نمیفهمی!! میبینی نیم ساعته، بچه بغل، داری با گوشی کار میکنی، بچه هم خیلی وقته خوابیده، نفهمیدی! . پ.ن۳: اگه این وسط، بچه، بچهی خوبی بشه و بذاریش زمین، آی سرعت کارات بیشتر میشه.🤪 مثل کسی که هی سوزن به خودش میزد میگفت آخه نمیدونید وقتی نمیزنم، چه کیفی داره.😅 . پ.ن۴: البته وسط این بغل کردنا، به معنی واقعی کچل میشی!!😆 از بس که این بنده خدا، موها رو میکشه! . اصلا فک کنم علت اصلی ریزش موها بعد زایمان، دسته موی تلف شده، بین انگشتان این عزیزانه!!!🤔 . پ.ن۵: توصیه میشه موقع بغل کردن نوزاد، شکم رو تو بدیم و سینه رو جلو، تا در طولانی مدت، به کمر فشار نیاد. . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
26 فروردین 1400 15:25:29
0 بازدید
madaran_sharif
. بعد از اتمام طرحم تو مناطق محروم، برگشتم خونه☺️🏘 . برای مدتی طبابت حضوری🥼 رو گذاشتم کنار، البته ۳ ۴ ماهی پنجشنبه جمعهها برای دل خودم کار میکردم☺️ . دوست داشتم چند سالی رو برای بچهها سرمایه گذاری کنم😌🥰 . ۲.۵ سال بعد تولد دختر دومم، با برنامهریزی و تصمیم قبلی😉، پسرم هم به دنیا اومد👶🏻 . اضافه شدن فرزند سوم به خانواده راحتتر از اضافه شدن فرزند دوم بود.🤩 دوتای قبلی بیشتر با هم #سرگرم بودن🤼♀️ و لازم نبود من #یک_تنه، هم حامی و سرگرمکننده فرزند قبلی👧🏻 باشم هم مشغول رسیدگی به نوزاد👼🏻 . دختر بزرگ پنج سالهم خیلی کمک حال بود👩🏻 هم تو کارهای دختر دوم👧🏻 مثل آب و خوراکی دادن،🥣🥛 سرگرم کردن،🧩 و کاهش حساسیت و حسادت،☺️ . هم کارهای نوزاد👼🏻 مثل آوردن پوشک و لباس،👕👖 سرگرم کردنش برای نماز، و خندوندن و بازی کردن🤸 . . الان که دیگه پسرم ۱.۵ سالش شده، سه تایی با هم سرگرمن😎 تماشای بازیها و خندههاشون فوقالعاده انرژی بخشه🥰 . #دعوا،گریه، جیغ و کتک کاری هم دارن؛ اما همینها رو هم من #تعامل_مثبت میدونم👌🏻 که توش یه سری مهارتهای خاص به دست میاد، مثلا پسرم تو همین سن، ماشاالله چنان یاد گرفته حق خودش رو بگیره که نگو😄 . در این روزها، #مادر سه تا فرشتهم🥰 و در بهشت خونه با اونها وقت میگذرونم. به علاوه، فعالیتهای اجتماعی منظم هم دارم👌🏻 و البته مرور درسها📚 (یک پزشک هیچ وقت نمیتونه درس خوندن رو کنار بذاره😅) و مشاوره مجازی پزشکی در روز . این چندماه اخیر، آخر هفتهها که همسرم خونه هستن و میتونن بچهها رو نگه دارن، #دوره_دانشگاهی_طب_سنتی رو میگذرونم🌱 چند هفتهای هست که شروع کردم برای #آزمون_دستیاری (تخصص) بخونم.📚 البته برای اهل فن، شبیه شوخیه😄 به امسال امیدی ندارم، انشاءالله سال آینده😃 . احتمالا از یکی دو ماه دیگه، کارم رو در یکی دوتا #درمانگاه شروع میکنم🏥 ساعتش محدوده و زیاد از بچههام دور نمیشم😊 . برای این زمان احتمالا از یک #پرستار_کودک کمک بگیرم. با تعداد فرزند زیاد، به نظرم داشتن پرستار راه حل بهتری نسبت به مهدکودکه. . به گذشته که نگاه میکنم میبینم تا الان طبق برنامهها و اهدافم پیش رفتم،📝💪🏻 و مادری هم بخشی از #موفقیت منه😌👼🏻🏆 . زندگیم رو برای فرزندآوری متوقف نکردم، بلکه بچهدار شدن بخشی از برنامه من بوده، درست در مسیری که برای #رشد و #پیشرفتم متصورم. . بگذریم که خودم تا چه حد با بچهها بزرگ شدم و رشد کردم🤩 انشاءالله با دو سه تای بعدی، رشد بیشتری رو تجربه کنم.😍 . #هجرت #پزشکی۸۶ #تجربیات_تخصصی #قسمت_پایانی #مادران_شریف
20 اسفند 1398 17:56:30
0 بازدید
madaran_sharif
. #پ_بهروزی #قسمت_سوم . حال روحی و جسمی نه چندان مساعد، منو از فکر کردن به دانشگاه🎓 تا مدتی بازداشت. ضمن اینکه مدیریت خانه برای منی که تا حالا مشغول هر چیزی به جز #خانه_داری بودم، خیلیییییی سخت بود.😩😰 . از صبح علی الطلوع🌄 تا پاسی از شب🌃 درگیر کارهای حداقلی خانه.😕 . چرا واقعا؟!؟ ۱۲ سالِ تحصیلی شاگرد اول مدرسه بودم!!!بعد اولین بار بادمجونها رو با پوست سرخ کرده بودم.😨😣🙈 #مدرسه قراره چیکار کنه دقیقا؟! مارو برای ایفای نقش در خانواده و جامعه آماده کنه؟! یا فقط برای ورود به #دانشگاه؟! اصلا #نسل_سوخته ماییم😁😆 که همهجا (از جمله در مدرسه و خانواده) بهمون گفتن تو فقط درس بخون، ما بقیه کاراتو میکنیم. حالا کجایید که بیاید بادمجونامو پوست بگیرید؟!🍆😅😅😁 . لازمه بگم که مامانم آشپزی میکردن😅، خیلی هم زبر و زرنگ و فرز هستن. ولی نمیدونم چرا من هررررر کاری میکردم جز اینکه بایستم بغل دست ایشون و کار یاد بگیرم.😒😕 . بگذریم... . یه کم که سرحال شدم👩 و با خانهداری هم تا حدی کنار اومدم، با هدایت و حمایت آقای همسر👳،مطالعه گسترده📗📘📙📚📖 و روزانه راجع به سه موضوع مهم✨ که تا اون موقع ازش غافل بودم رو شروع کردم... . یک؛ #تغذیه_صحیح و #طب_سنتی 🍎🍞🍲🍖🍢 دو؛ #همسرداری و قواعد زندگی مشترک👸💑 سه؛ #تربیت_فرزند👶👦 . انصافا اون مدت انقدرررر برام مفید بود که احساس میکردم اگر تمام دوران تحصیلم، اینطور جهتدهی شده بودم چقدررررر الان بزرگتر بودم😔😕.میزان مطالعهام از زمانی که دانشگاه میرفتم خیلیییی بیشتر بود، #راضیتر و #شادتر از همیشه بودم. چون واقعا این مطالب رو برای خودم تو این شرایط، ضروریتر و کاربردیتر میدونستم. اون لذتی که فقط تو کلنجار رفتن با مسائل ریاضی تجربه کرده بودم، دوباره برام تکرار شد، اما این بار با مطالعهی مجموعهی #تا_ساحل_آرامش و بعدش #من_دیگر_ما و طبیعتاً استفاده از اون مطالب تو متن زندگیم. . این کتابها شدن پایهی ثابت هدیههای که به عزیزانم میدادم.🎁🎀📚📖 . از فراغت حاصل از مرخصی تحصیلی استفاده کردم و رفتم کلاس خیاطی✂...و باز هم ناشی بازیهای وحشتناکم کاملا نشون میداد که تا حالا به چرخ خیاطی نزدیک هم نشدم. (مثلاً اینکه با تعجب پرسیدم مگه چرخ خیاطی دو تا نخ داره؟!فک میکردم چرخ هم مثل خودمون کوک میزنه میره جلو😅😅😅) ادامه دارد... . #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #تجربیات_تخصصی #خانه_داری #خیاطی #حلیم_بادمجان #بادمجان #مادران_شریف
05 بهمن 1398 16:55:23
0 بازدید
madaran_sharif
. #ح_یزدانیار (مامان #علیرضا ۱۰ساله، #زهرا ۷ساله ، #فاطمه و #زینب ۱.۵ساله. #قسمت_هشتم یک هفته قبل از تولد زهرا جواب کنکور دکترا اومد. همسرم صنعتی اصفهان قبول شده بودن و ما اینو از پا قدم دردونهمون میدونستیم.😍 روزهای سختی در راه بود. همسرم که هم تدریس دانشگاه رو داشتن و هم باید سر کلاسهای دکترا حاضر میشدن. منم با علیرضا که تازه ۳ ساله شده بود و زهرای نوزاد که به خالهریزه معروف شده بود، سرگرم بودم. زهرا تقریباً ۱ساله و علیرضا ۴ساله بود که برگشتم سر کار. علیرضا میرفت مهد کودک اما زهرا کوچیک بود و مهمون مادر جون. به خاطر درسها حضور همسرم توی خونه کم بود اما علاقهٔ خیلی زیادشون به درس و کتاب و تحصیل و از همه مهمتر همراهی من😎 باعث شده بود که مصمم دکتری رو ادامه بدن. روز هایی بود که هر دو بار هم مریض میشدن ولی همراهی بیدریغ مادرم برام نعمت بزرگی بود و میتونستم همزمان هم به خونه و بچهها رسیدگی کنم هم مدرسه رو داشته باشم. اما از طرفی حرف اطرافیان اذیتم میکرد که میگفتن چقدر به خودت سختی میدی! یکی دو سال مرخصی بدون حقوق بگیر بشین خونه تا درس همسرت سبک بشه و بچههات بزرگ بشن! نمیدونستن که من با بچههای مدرسه خو گرفته بودم. خصوصاً که خودم هم بچهدار شده بودم و علاقهم به بچهها دوچندان شده بود. با وجود همهٔ سختیای که به دوش میکشیدم صبحها با عشق دیدن بچهها راهی مدرسه میشدم.🧡 تا جایی که اگر مدرسه نمیرفتم احساس پوچی میکردم.🥺 مدتی رو هم که در مرخصی بودم نمیتونستم بیکار باشم. شروع کردم به انجام کارهای هنری به صورت حرفهای... حتی جنبهٔ فروش داشت. عروسک و توپ بافتنی میبافتم. گلسر و گیرهٔ روسری و انواع دستبند و گردنبند و... انگار بیکار بودن برام سختتر از پرکاری بود.😁 بعد از بارداری دومم دکتر بهم گفت با وجود اون حساسيت شرایطتت تو هر بارداری سختتر میشه مگر اینکه جراحی کنی. تا وقتی زهرا دو ساله شد شرایط جراحی فراهم نبود. هم کوچیک بودن زهرا هم مدرسه هم دانشگاه و کار همسرم... من هم در قبال فرزندان خودم که خواهر برادر داشته باشن و هم در قبال بحران جمعیت کشورم احساس مسئولیت میکردم، بنابراین رضایت به جراحی دادم. بالاخره سال ۹۶ جراحی کردم تا شرایطم برای بارداری بعدی بهتر بشه. عمل سخت و سنگینی بود با ۶ ماه دورهٔ نقاهت ولی نتیجهٔ رضایت بخشی داشت خداروشکر. بعد از اون ما منتظر عنایت خدا برای فرزند سوم بودیم. اما ارادهٔ ما و خدا هم راستا نبود. گرچه خداوند بهتر از بندههاش صلاحشون رو میدونه...😉 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
15 شهریور 1401 16:23:38
5 بازدید
madaran_sharif
. #پ_بهروزی (مامان محمد ۴ سال و ۹ ماهه و علی ۲ سال و ۸ ماهه) طفلک دو سالش بیشتر نبود که خانوادهش دچار یه مشکل مالی شدن و حسابی کار و بارشون قاطی شده بود. این طفل معصوم هم کاملاً در جریان قرار گرفته بود و خیلی عصبی بود. از پدر و مادرش شاکی بود و فکر میکرد اگه پول داشتن همه چی حل میشد! من هنوز ازدواج نکرده بودم ولی از همون موقع تو ذهنم بود که نباید طوری رفتار کنیم که بچهها فک کنن بیپولی عامل همهی مشکلاته و پول تنها حلال گرفتاریها! گذشت تا خودم مادر شدم. یه روز محمد ازم خواست چیزی براش بخرم که گرون بود. منم خواستم به بابای بچهها لطف کرده باشم، گفتم مامان این که خیلی پولش زیاده، ما اونقدر پول نداریم. به بابا هم نگو که میخوای. بعدا پولمون بیشتر شد شاید بخریم. اون تجربه رو فراموش کرده بودم و میخواستم که محمد از پدرش چنین چیزی رو درخواست نکنه! محمدآقا هم به محض ورود پدر گفتند که بابا من به شما نمیگم که فلان چیز رو برام بخری، چون گرونه و ما اونقدر پول نداریم.😐 پدر حواسش جمعتر از من بود. گفتن بابا کی گفته ما پول نداریم؟ پول همیشه هست ولی این وسیله به این دلیل و اون دلیل مناسب نیست. بهتر نیست به جاش یه چیز بهتر بگیریم؟! خلاصه با گلپسر توافق کردن که وسیلهی دیگهای بخرن. من که سریع متوجه شدم چه سوتیای دادم به خودم اومدم و دیگه در موارد مشابه رویکرد همسر رو پیش گرفتم. چند روز پیش پسر همسایه اومده بود خونهمون. میخواست یکی از ماشینهای محمد رو ببره برای خودش. یه کم با هم چک و چونه زدن. محمد: خب به بابات بگو برات بخره از اینا. پسر همسایه: آخه ما پول نداریم. محمد: امممم خب باشه ماشینم مال تو. ما خیلییییی پول داریم دوباره یکی میخریم. من و آقای همسر:😐😂😎 پ ن: نگران نشید! بعدش محمد رو توجیه کردیم که این خبرا نیست.😁 هرچند خوبه که اسباب بازی هاشو به بچه های دیگه بده ولی لزوما دوباره همون وسیله رو براش نمیخریم. #روزنوشت_های_مادری #ما_خیلی_پولداریم😅 #مادران_شریف_ایران_زمین
16 شهریور 1400 16:00:26
0 بازدید
madaran_sharif
#ط_اکبری . باید #مسئله چی بپزم، چی بخورونم، چی بپوشونم، کی رو کی کجا ببرم روبرای همیشه حل کنم!👌🏻 . از اونجا که مغز ما بسیار تنبل تشریف داره (بیشینه😮 مصرف انرژی، کمینه😇 تمایل به بازدهی!)، نوشتن #برنامه بلندمدت، میان مدت و کوتاه مدت، فراغت قابل توجهی برای مغز میاره و شدیداً خرسند میشه!😉 . ضمن اینکه یه سری کارها در برنامه کوتاه مدت روزانه وجود دارند که دائمی هستند، ولی هر روز مغز ما رو به کار میگیرن که یه وقت فراموش نشن!🤔 «یادم نره امروز سه شیره بدم بروبچ؟!؟» امروز چی بپزم؟! و.. اینجوری وقتی برای کارهای مهم دیگه میری سراغ جناب مغز، گوشهی چشم👀 باریک میکنه میگه اینهمه کار دارم بعدشم خستهام!😅 . نوشتن این مدل کارها ضمن اینکه فراغت برای ذهنمون میاره، بعد مدت کوتاهی، اونها رو تبدیل به «عادت» میکنه و #عادت هم یعنی تعطیلات آخر هفتهی مغز😎 . حالا وقتی بگم: «مغز جان! میخوام به خودشکوفایی بپردازم»😉 میگه: «در خدمتم سرورم!»💪🏻 . نکات مهم: ۱. در تصویر نمونهای از #دفتر_برنامه آورده شده، ابتدای هرماه کارهای مهم ماه رو لیست کنید. 👈🏻مثلا تبریک تولد دخترخالم، واکسن محمد و... ابتدای هر هفته هم کارهایی که تو اون هفته باید انجام بدید لیست کنید. 👈🏻مثلا خانه تکانی🏡، مطالعهی ۲۰۰ صفحه از فلان کتاب و... و هر شب جزییات برنامهی فردا رو بنویسید. دقت کنید که برنامهی ماه و هفته رو نباید جزیی بنویسید.🙅🏻♀️ 👈🏻مثلا اینکه هر روز صدقه بدهید رو تو برنامه ماه ننویسید، ولی میتونید یه مدت تو برنامه روزانه بنویسید تا تبدیل به عادت بشه. . ۲. برنامه رو یه جور بنویسیم تا ضمن اینکه دچار استرس😖 و بعدش، ناامیدی😞 نشیم، اندک فشاری برای رشدمون داشته باشه.☺️ دقت داشته باشید که برنامه ریزی باید توان شما رو مضاعف کنه، پس اگر خود برنامه ریزی داره انرژی زیادی میگیره ازتون، یه جای کار میلنگه.😕 . ۳. در ابتدا حتما یک کار زماندار تعیین کنیم.⏱️ 👈🏻مثال تلفن☎️ به مامانی راس ساعت ۹ صبح و به مرور برنامههای زمان دار را زیاد کنیم. . ۴. در برنامه کارها طبق #اولویت مرتب میشن که اگه به یه کاری نرسیدیم، اون کاری باشه که درجهی اهمیتشم کمتره. . ۵. تعیین برنامهی غذایی🍛 روزهای ماه، ضمن اینکه کمک میکنه نوع و میزان مواد غذایی مورد نیاز خانواده رو مدیریت کنیم، باعث میشه از ابتدای هفته یا از روز قبل، آمادگی لازم برای تهیه مواد لازم خوراک روز رو داشته باشیم و مثلاً نگیم: ای وای برای آش امروز حبوبات نخیسوندم! . #هوافضا۹۰ #روزنوشت_های_مادری #دفتر_برنامه #مادران_شریف
22 بهمن 1398 16:33:21
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. #پ_شکوری (مامان #عباس ۴ساله و #فاطمه ۲.۵ ساله) چند روز پیش، به خاطر بیخوابیهای زیاد شبانه و روزانه توی ایام امتحانات، بعد از نماز صبح تا حدود ۱۱ خوابیدم. عباس و فاطمه ۹:۳۰ بیدار شدن و خودشون رفتن توی هال و مشغول بازی شدن. منم اونقدر خسته بودم که بیخیال همهی خرابکاریهای احتمالیشون، به خوابم ادامه دادم.😅 وقتی ساعت ۱۱ از خواب بیدار شدم، با یه صحنه ی جذاب مواجه شدم. دوتایی نشسته بودن سر سفره و داشتن صبحانه میخودن.😍 خودشون سفره پهن کرده بودن و نون و خامه شکلاتی و قاشق برداشته بودن و دوتایی میخوردن. به منم هیچی نگفتن که مامان بیدار شو، گشنه ایم و صبحانه میخوایم! خودشون دست به کار شدن و از پس رفع نیازشون بر اومدن. خیلی حس خوبی داشتم بعد از دیدن این استقلالشون. بیشتر به این خاطر که تلاش خاص و زیادی نکرده بودم واسه مستقل شدنشون.😬 توی این چند سال زیاد پیش میاومد که خودم براشون لقمه میگرفتم و میذاشتم دهنشون.😎 گاهی که عجله داشتیم و باید زود غذا میخوردن؛ یا تازه لباس تمیز تنشون کرده بودم؛ یا غذا کم بود و اگر میخواستن خودشون بخورن و نصفش رو بریزن روی زمین، میدونستم که سیر نمیشن و غذا تموم میشه. یا به دلایل متعدد دیگه، خودم ترجیح میدادم بهشون غذا بدم و نمیذاشتم خودشون بخورن و اونا هم اکثرا وقتی توضیح میدادم براشون میپذیرفتن.😁 البته ۵۰ یا ۶۰ درصد اوقات (شایدم بیشتر) سعی میکردم به خودشون آزادی بدم تا غذا بخورن و یاد بگیرن و با غذا بازی کنن. ولی اینطور نبوده که همیییشه و تمام و کمال این قضیه رو رعایت کنم. اما اون روز دیدم بالاخره خودشون یادگرفتن و مستقل شدن. در حالیکه که من فکر میکردم چون اصل آزادی کودک برای غذا خوردن رو کامل رعایت نکردم، بچهها به این زودیا مستقل نمیشن.🙈 حالا نمیخوام بگم پس توجه به اصول تربیتی لازم نیست و چه رعایت کنیم چه نکنیم، بالاخره بچهها رشد میکنن. میخوام بگم مهم اینه که سعی کنیم هرچقدر میتونیم و حوصلهش رو داریم، اصول تربیتی رو رعایت کنیم. اگرم گاهی حوصله نداشتیم یا شرایط طوری بود که لازم بود اون اصل رو زیر پا بذاریم، حس نکنیم وای دیگه الان تربیت بچهمون مشکل پیدا میکنه و من چه مادر بدی هستم و ... اصول تربیتی قراره بهمون کمک کنه مادر بهتری بشیم و حال خوبی داشته باشیم، نه اینکه برامون وسواس فکری و عملی و عذاب وجدانهای مادرانه درست کنه! یا باعث بشه زندگی رو به خودمون و خانواده و اطرافیان سخت بگیریم و همهش ناراضی و ناراحت باشیم. #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین