پست های مشابه

madaran_sharif

. #ح_کرباسی ( مامان #حسنا ۹ساله ، #محمدحسین و #محمدهادی ۵ساله و #زینب ۱ساله) #قسمت_چهارم دوره‌ی کارشناسی گرافیکم رو تموم کردم و حسنا تقریبا ۳ سال و نیمه بود که دو قلوها رو باردار شدم. دوران بارداری خاص و سختی داشتم. به خاطر شرایط دوقلویی نمی‌تونستم خیلی از کارها رو انجام بدم یا حتی بیرون برم. آخرا هم دیگه استراحت مطلقِ مطلق بودم و چاره‌ای نداشتم جز اینکه برم خونه‌ی مامانم اینا. همسرم شب‌ها می‌اومدن به من و دخترم سر می‌زدن و بعدش می‌رفتن خونه‌ی خودمون. البته می‌تونستن همونجا بمونن شب‌ها ولی خونه‌ی خودمون راحت‌تر بودن. اون چند ماه برای هر دومون خیلی سخت و دیر گذشت. پسرها قرار بود هشتم مهرماه به دنیا بیان. ولی با نظر دکترم مجبور شدیم ۲۷ شهریور عمل سزارین رو انجام بدیم. جالب اینجا بود که دقیقا آخر شهریور بیمه تکمیلی مون تموم می‌شد و هزینه‌ش بدون بیمه زیاد می‌شد. اما نهایتاً خدا خواست و زودتر به دنیا اومدن و تونستیم از بیمه استفاده کنیم.😇 اینم از الطاف ویژه‌ی خدا بود که توی زندگی‌مون حسش کردیم. پسرها خداروشکر سالم بودن ولی یه مقدار کوچیکتر و ضعیف‌تر از بچه‌های معمولی. به همین خاطر باید هفت روز بیمارستان و توی دستگاه می‌موندن. روزهای اول خونه‌ی مامانم بودم و بالاخره بعد از مدت‌ها برگشتیم خونه‌ی خودمون.😍 انگار تازه با سختی‌های دوقلوداری مواجه شدم. رسیدگی به دوقلوها در طول روز که تنها بودم و همسرم سر کار بودن خیلی سخت بود.🤪 گاهی فقط می‌رسیدم ناهار حسنا رو بدم و خودم اینقدر مشغول دوقلوها بودم که حتی نمی‌تونستم ناهار بخورم!! همه‌ش می‌گفتم خدایا کی می‌شه این دوران و سختی‌هاش تموم بشه.😥 همسرم هم البته وقتایی که خونه بودن خوب پدری می‌کردن.😉👌🏻 نسبت به زمانی که حسنا تازه به دنیا اومده بود، تجربه و هم‌دلی شون خیلی بیشتر شده بود و خصوصا چون بچه‌ها دوقلو بودن، می‌دونستن باید همکاری کنن.😆 گاهی توی روز که تنها بودم، باید دوتاشون رو با یه دست بغل می‌کردم و با دست دیگه شیر خشک درست می‌کردم. سختی‌های اون مدت و بغل کردن‌های زیاد کار دستم داد. پسرا هشت ماهه بودن که کمردرد شدیدی گرفتم‌‌. رفتم دکتر و گفت دیسک کمرت جابه‌جا شده‌. باید بیشتر استراحت کنی. یه هفته استراحت مطلق بودم و خداروشکر کارم به عمل نکشید. بعد از اون ماجرا همسرم گفتن: دیگه نمی‌شه اینطور ادامه داد! حتما باید یه پرستار پیدا کنیم بیاد کمکت وقتایی که من سرکارم.👌🏻 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

23 آذر 1400 15:54:06

1 بازدید

madaran_sharif

. سلام دوستان😊 . تعدادی از مخاطبین عزیزمون، از ما سوال می‌پرسیدن، که این *دوره‌های مجازی* که در پست‌هامون می‌گیم، چیاست و چه جوری می‌شه در اون‌ها ثبت‌نام کرد. . ما لیستی از دوره‌های مجازی مختلف، که تعدادی از دوستان در اون‌ها شرکت کرده و استفاده برده بودند، رو جمع‌آوری کردیم و تقدیم حضورتون می‌کنیم.😊 . اینجا خلاصه‌ای از لیست اومده، برای دیدن توضیحات و جزئیات هر دوره لطفا هایلایت ها رو مشاهده کنید.😉⁦⁦🙏🏻⁩ . 🔸دوره‌های معارف🔸 1️⃣⁩ بنیاد شهید پالیزوانی: دوره‌های طلیعه‌ی حکمت و طلیعه نور ⁦ 2️⃣⁩ آموزش مجازی کرامت: مطالعه آثار استاد عباسی ولدی و تربیت مربی تراز انقلاب اسلامی 3️⃣⁩ دوره های آموزش مجازی نورالمجتبی علیه‌السلام ⁦4️⃣⁩ سایت بیان معنوی: سخنرانی‌های حاج آقا پناهیان 5️⃣⁩ مرکز آموزش مجازی دانشگاهیان 6️⃣⁩ سایت mojib: طرح مترجمی زبان قرآن 7️⃣⁩ مرکز تحقیقات زن و خانواده: مهارت‌افزایی و سبک زندگی خانوادگی . 🔸دروس حوزوی🔸 1️⃣⁩ جامعه‌الزهرا 2️⃣⁩ طرح مصباح و منهاج: دروس حوزوی، وابسته به حوزه مشکات 3️⃣⁩ سایت حوزه مجازی مهندس طلبه . 🔸آموزش زبان🔸 جامعه المصطفی: زبان انگلیسی و عربی به صورت مجازی و آنلاین . 🔸علمی و مهندسی🔸 ⁦1️⃣⁩ سایت فرادرس ⁦2️⃣⁩ سایت استنفورد آنلاین (انگلیسی) 3️⃣⁩ سایت مکتب خونه (فارسی) . 🔸 متفرقه🔸 ⁦1️⃣⁩ باشگاه فکرپروری و خلاقیت 2️⃣⁩ آموزش‌های هنری متنوع در اینستاگرام . . #مادران_شریف #لیست_دوره_ها #مادران

12 اسفند 1398 19:20:34

0 بازدید

madaran_sharif

#ف_جباری (مامان #زهرا ۲ساله) . نوبت دکتر داشتم و همسر پیش دختر موند. یهو یادش افتاد همون زمان کلاس مجازی داره😱 اما راه برگشتی نبود😬 من راهی شدم بدون اندکی راهنمایی به پدر در مورد شرکت هم‌زمان با کودک در کلاس!😌 خب قصدم این بود که زندگی پدر رو کمی هیجان‌انگیز کنم و به توانمندی‌هاش بیافزایم! . وقتی برگشتم پدر با لبخندی از رضایت و غرور گفت ۷۰٪ کلاسو فهمیده!😎 دیگه راست و دروغش با خودشه! . تا حالا از این زاویه به مسئله پدری نگاه کرده بودین؟ پر از رشد و شکوفاییه⁦👏🏻⁩😁 . پ.ن۱: از این زاویه به مادری هم می‌شه نگاه کرد!😄 چند سالی هست که از دوران دانشجوییم می‌گذره، دورانی که توش اهداف زندگیم روشن‌تر شد، و بعدش با ازدواج و بعدترش با بچه‌داری تغییر اساسی توی اهداف ایجاد نشد. بچه و همسر و بقیه فعالیت‌هام رو هدف‌های کوتاه مدت و بلند مدت و پارامترهایی در مسیر رسیدن به هدف اصلی می‌دیدم. . تو این مسیر بعضی از پارامترها تاثیر چندانی بر سرعت حرکت به سمت هدف ندارن ولی بعضیا شتاب دهنده‌ن و سرعت رو برای رسیدن به هدف کم و زیاد می‌کنن. . بر اساس تلفیقی از قوانین فیزیک و تجربیات یک زندگی ۲۵ ساله نظریه‌ی من اینه که بچه‌داری یکی از این شتاب‌دهنده هاست😎 البته مثبت یا منفی بودن و حتی قدر مطلق شتاب دهندگیش یه اصل ثابت نیست و وابسته به عواملیه، یعنی شتاب دهندگیش توی عرصه‌های مختلف زندگی یه مادر ثابت نیست و روی هرکدوم از اخلاقیات، عبادات، تحصیل و شغل و... به صورت مستقل عمل می‌کنه و باعث پیشرفت یا عقب‌رفت هر کدوم می‌تونه باشه. . زندگی رو شبیه یه معادله ریاضی می‌بینم و عاشق حل معادلات پیچیده‌ ام🤓 هر چی پارامترهای معادله بیشتر، زندگی هم هیجان‌انگیز تر🤪 اول تویی و هدف‌ها حالا تویی و یه مرد و هدف‌هاتون بعدش تویی و یه مرد و یه بچه و هدف‌هامون حالا دونه دونه به بچه‌ها اضافه می‌شه😆 . برای حل معادله‌ت باید؛ یاد بگیری تیز و بز باشی😅 تمرکز کنی برنامه ریزی کنی هدف‌گذاری و اولویت‌بندی کنی تلاش کنی حالت رو با چیزای ساده خوب نگه داری صبور باشی😁 و بلد باشی خوب به ضعیف بودنت اقرار کنی و زاری بزنی و دوباره محکم‌تر از قبل از سر سجاده بلند شی😉 . وگرنه اینجاست که بچه‌داری به جای شتاب مثبت بهت شتاب منفی می‌ده و تو رو روز به روز از جواب معادله دور می‌کنه. . وقتی مادر می‌شی هنوز انسانی! با معادلات پیچیده‌تر که برای حلش تلاش بیشتری لازمه، این یه تلاش دو سر برد و هیجان‌انگیزه، قبول دارین؟🤣 . پ.ن۲: عکس مربوط به یکی از معادلات پدره که به خوبی حلش کرده!😁 . #مادران_شریف_ایران_زمین #روزنوشت_های_مادری

03 مهر 1399 16:22:22

0 بازدید

madaran_sharif

. امسال اربعین، به لطف خدا قسمت شد ما هم با محمد نوزده ماهه‌مون بریم پیاده روی. . تو این سفر، خانواده خواهر شوهرم و ۲ خانواده دیگه هم همراهمون بودن. . جمعا ۶ تا بچه. 👦👧 👦👦👧👶 پسرمم که میگی بچه دوووووست.👼 دیگه تو این سفر نونش تو روغن بود. . از تهران تا مهران، با ماشین خودمون رفتیم.🚗🚙 محمدحسین، پسر عمه محمدم، تو ماشین ما بود و شده بود قبله توجهات محمد.❤ هی محمدحسینو به من نشون میداد و میگفت محمَ ... 😍 . بین راه تو یه پارکی در همدان برا ناهار نگه داشتیم. هم ما دلی از عزا درآوردیم. هم بچه ها دلی از بازی! . بچم دیگه پارک و بچه ها رو دیده بود، نمی‌نشست دو لقمه غذا‌ بخوره. 😉 ترجیح می‌داد مامانش دنبالش بیفته و وسط بازی اون دو لقمه رو نوش جانش کنه!! . از هر تپه و چاله ای هم بچه های بزرگتر عبور میکردن، اینم باید دنبالشون میرفت. یعنی غرق شادی بودن بچه ها. 😄😄 . غروب، یه جایی برا نماز نگه داشتیم. همسرم و محمد و محمدحسین رفتن سمت سرویس بهداشتیا. همسرم گفت محمدحسین تو برو دستشویی بعد محمدو نگه دار من برم. . وقتی محمدحسین دستشویی بود، محمد نمیذاشت همسرم از جاش جم بخوره، که محمدحسین اینجاست. اونو جا نذاریم!!😲 . اما وقتی که اومد و همسرم خواست بره، دیگه انگاری آقامحمد بابا رو نمی‌شناسه... با محمدحسین راهشو کشید و رفت مسجد.😝😄 یعنی فقط باید محمدو بشناسی که از منو باباش دور نمیشه. اما وقتی محمدحسینو داره، دیگه مامان بابا میخواد چیکار؟ 😅😁 . پ.ن۱: همه آدم ها، تو هر جمعی که باشن، با هم سن و سالای خودشون، بیشتر اخت میگیرن. ❤ بچه ها هم با بچه ها. 👧👶👦 . چند وقت پیش، یه جایی تو نمازخونه، بودم.دوستمم اونجا بود. با بچه ۵ ماهش که به شکم رو زمین بود.👼 محمدم کنارم داشت بازی میکرد. وسط نماز بودم که یهو رفت سمت نی نی. دلم ریخت که الان بلایی سرش نیاره.😱 ولی آروم کنارش رو‌ زمین نشست.☺️ . نمازمو که تموم کردم؛ دیدم خم شده به صورتش نگاه میکنه و با زبون بی زبونی خودش باهاش حرف میزنه😇 دالی میکنه 😃 نازش میکنه 😌 بوسش میکنه 😙 یعنی اشک تو چشام حلقه زد. 😍 . ایشالاه که زودی آبجی داداشای خودش به دنیا بیان، خونمون پر بچه بشه، بچم هرچقدر خواست باهاشون بازی‌ کنه⚽️⚾️🎾 . پ.ن۲: توی این عکس، محمد دوباره به دوران نینی بودنش برگشته و با محمدحسین دارن رو چمنا چهاردست و پا راه میرن. . . ادامه در نظرات😁 . #ه_محمدی #برق91 #خاطره_نوشت #سبک_مادری #مادران_شریف

02 آبان 1398 14:48:57

0 بازدید

madaran_sharif

. . . #قسمت_دوم . #بنت‌الهدی (مامان سه دختر) . . چهار‌ساله که بودم، دو تا از برادرهای بزرگم در آستانه‌ی نوجوانی بودن و مادرم احساس خطر کردن، ترجیح دادن بچه‌ها تو این بازه‌ی حساس از هم‌راهی و محبت مادرانه بیش‌تر برخوردار بشن.🥰 . پدرم هم موافقت می‌کنن و همه برای زندگی میان قم.🤗 یکی از رزق‌هایی که خدا به خانواده‌ی ما داد و از نظر مادرم یکی از جبران‌های قشنگ خدا بود، کلاس قرآنی بود که برای اولین‌بار تو قم تشکیل شد.😊کلاس حفظ قرآن که تمام وقت بود، نمی‌شد هم مدرسه رفت و هم کلاس قرآن. . پدرم همه‌ی بچه‌ها رو جمع کردن و گفتن: "وظیفه‌ی من بعنوان پدر، آموزش قرآن و آموزه‌های دین به شماست. ریاضی و فیزیک و شیمی رو هروقت بخواید می‌تونید یاد بگیرید. حالا چنین کلاسی تشکیل شده و شما می‌تونید برید قرآن یاد بگیرید. خودتون تصمیم بگیرید که حاضر هستید یک سال مدرسه نرید و قرآن رو یاد بگیرید یا نه."🤔 . بچه های بزرگ‌تر مدتی فکر کردند و همه موافقت کردند. تو چنین فضایی من که یه دختر ۵ ساله بودم هم به تبعیت از جمع کلی خوش‌حال شدم و استقبال کردم.🌺 من شش‌ساله بودم،با برادرها رفتیم کلاس قرآن و شش‌تامون حافظ قرآن شدیم.💓 . فضای خونه‌مون اون‌موقع‌ها این‌جوری بود که صبح شش‌تایی می‌رفتیم کلاس قرآن و عصرها هم تو خونه حین بازی و ورزش و درازنشست و حتی کاراته!😁 آیاتی که حفظ کرده‌بودیم رو به هم تحویل می‌دادیم و اشکالات هم رو تصحیح می‌کردیم. تجربه‌ی زیبای بازی با قرآن واقعا شیرین و به یادماندنی بود. . برای رفتن به کلاس قرآن لازم بود که سواد خوندن و نوشتن رو بلد باشیم. به همین خاطر یه معلم خصوصی خیلی خوب و باتجربه پیدا شد که به من و کوچک‌ترین برادرم آموزش بده.😊 . اون معلم هم از رزق‌های خدای جبار بود برای ما. . بعد از آموزش الفبا، هم ما دوست داشتیم ادامه بدیم و هم آقای معلم موافق بودن. لذا تو همون سن هفت سالگی تو مدت کوتاهی تا کلاس سوم رو به ما آموزش دادن.⁦💪🏻⁩ . بنابراین من مدرسه نرفتم، فقط بعضی روزها می‌رفتم که با فضای مدرسه و میز و نیمکت و معلم و شاگرد آشنا بشم! و در امتحانات پایان ترم شرکت می‌کردم. باقی روزها کلاس قرآنم برقرار بود. . هشت‌ساله بودم که هم حفظ قرآنم تموم شده‌بود و هم شرایط کاری مادرم تغییر کرد و همگی برگشتیم تهران. و من از کلاس چهارم بالاخره وارد فضای مدرسه شدم.😁 . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

19 اسفند 1399 16:59:08

1 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_نهم #ک_موسوی از اون مامانای سخت‌گیر نیستم. فعلاً قوانین خونه‌مون کمه. چون بچه‌ها اگه آزادی بیشتری داشته باشن، اعتماد به نفس و خلاقیتشون افزایش پیدا می‌کنه.😊 زهرا که خیلی کوچیک بود، یه زیرانداز می‌نداختم و ظرف غذا رو می‌ذاشتم جلوش! (البته مقدار کمی غذا توی ظرف بود) اونم تا دلتون بخواد کثیف کاری می‌کرد.😝 همسرم اوایل دوست داشت بچه تمیز و مرتب غذا بخوره.🤨 بعد که با هم چند تا مطلب در مورد استقلال بچه در غذا خوردن خوندیم، ایشونم راضی شد.👌🏻 دیگه این چالش رو سر مریم و نرگس نداشتیم. اما! نرگس از همون اول از کثیف کاری بدش می‌اومد و مثل خواهراش عمل نکرد.😄 بچه‌ها تا غروب هر بازی‌ای بخوان انجام می‌دن ولی قبل از اومدن بابا، همه با هم خونه رو جمع می‌کنیم.😊 این یه قراره! چند تا سرود هم پخش می‌کنم. هم سرودها رو حفظ می‌شن هم با سرعت بیشتری جمع می‌کنن.😜 یکی از چالش‌های خونه‌داریم اینه: غذا چی بپزم؟!😅 الان سعی کردم برنامه‌ی غذایی یک هفته رو از قبل بنویسم یا حداقل روز قبل برای ناهار و شام فردا برنامه داشته باشم. اگه بشه سعی می‌کنم تو زمان تهیه ناهار، مقدمات شام رو هم آماده کنم تا وقت آزاد بیشتری پیدا کنم.👌🏻 تو اعیاد مذهبی سعی می‌کنیم برای بچه‌ها خاطره خوشی بسازیم. گاهی اوقات با هم کیک و ژله درست می‌کنیم، هدیه می‌خریم یا می‌ریم گردش. و اما❗ برنامه‌های پدر فرزندی هم داریم.😃 گاهی دخترا با باباشون می‌رن کتاب می‌خرن. بعضی شبا هم براشون می‌خونه. به خاطر اهمیت رابطه‌ی خوب پدر و دختر، مخصوصاً دختر نوجوون، گاهی همسرم دخترا رو نوبتی می‌بره بیرون. یه اردوی دو نفره‌ی قشنگ.🌷 از همه بیشتر دختر اولم که نوجوونه این اردوهای دو نفره رو دوست داره. گفتم نوجوونی... امان از نوجوونی❗️ کلا بچه‌ها یه مدل دیگه می‌شن. مثلاً به خیلی چیزا انتقاد می‌کنن. گاهی اوقات از شنیدن انتقادهاش اذیت می‌شدم.😞 ولی با مطالعه‌ی بیشتر متوجه شدم اقتضای سنشونه. توی این سن بچه‌ها دنبال هویتشون می‌گردن. پس خیلی چیزا رو زیر سوال می‌برن! سعی می‌کنم به حرف‌هاش خوب گوش بدم و زود عکس‌العمل نشون ندم.👌🏻 خیلی وقتا که با آرامش به حرفاش گوش می‌دم، انگار آروم می‌شه و دیگه اون حرفا رو تکرار نمی‌کنه. گاهی اوقات تاییدش می‌کنم و برای حل مشکلش کمکش می‌کنم تا احساس بهتری پیدا کنه.☺️ گاهی اوقات هم از پدرش یا کسانی که دخترم دوستشون داره، می‌خوام به صورت غیر مستقیم در مورد موضوع باهاش صحبت کنن. در کنار این تلاش‌ها، بعد از هر نماز بچه‌ها رو دعا می‌کنم.🤲🏻 #تجربیات_تخصصی #قسمت_پایانی #مادران_شریف_ایران_زمین

09 خرداد 1401 16:01:27

5 بازدید

مادران شريف

0

0

. #ط_اکبری (مامان #رضا 7ساله، #طاها 6ساله، #محمد 3ساله، #زهرا 4ماهه) . اسفند95بود مُشتی تمرین و کوئیز و پروژه‌ی سنگین داشتم که به بچه‌داری و خانه‌تکانی عید اضافه شده بود. رضا2.5سالش بود و طاها 1سال و اندی. طبق معمول وقتی تمیزکاری میکردم، بچه‌ها میومدن دستمال و جارو میگرفتن و خلاصه همیشه تو #کارهای_اشتراکی حضور داشتن. 👌 البته کمک که چه عرض کنم بساط بازی‌شون رو جور میکردن و کار من رو چندبرابر❗️ من هم میدادم دستشون و از صحنه بامزه کارکردنشون قلقلکم می‌گرفت و عکس میگرفتم! چندتاشون هم برای دوستان فرستادم با این زیرنویس: "کودکان سخت مشغول کارند اگر شما هم قلبتان به درد آمد، مراتب را به مسئولین ذیربط گزارش کنید باشد که دیگر کودک کار نبینیم!" . الان حدود 4سال از اون روزها میگذره کوکان کار 3تا شدند😁 و یکی هم در گهواره درحال یادگیری😂 بچه ها همچنان درکارها حاضرند البته نه با اون اشتیاق! کلی باید انگیزه ایجاد کنم و حرص بخورم😜 درواقع خودم همه کارها رو بکنم خیلی راحت‌تره تا اینکه نقش جعبه تقسیم رو بازی کنم و مدام مسئولیت‌ها رو تذکر بدم و نحوه اجرا رو بررسی کنم و ایرادات رو بهشون بگم و برطرف کنن. چاره چیه بالأخره باید میدون بدم تا رشد کنن و براشون ملکه بشه که این کارها واسه همه‌س نه مامان😉 . شاید اون موقع چندان ارزشش رو نمیدونستم و بهش فقط به چشم آزادی و بازی نگاه میکردم اما منم با بچه ها بزرگ شدم و ارزش این مسئولیت دادن برام روشن‌تر شد... . الان اگه مهمون داشته باشم و بچه‌هام و همسرم نباشن به شدت خسته‌ میشم و احتمالا سالاد هم نداریم😅 (جدیداً رضا و گاهی طاها، سیب زمینی، لوبیا، خیار و... خرد میکنن برای غذا و سالاد) چون مدتهاست نقش مدیریتی‌م از اجرایی پررنگ‌تر بوده😂 . این فقط مربوط به بچه‌ها نیست بعضی خانوما چون کارکردن آقایون رو قبول ندارن میدون نمیدن تا خطا کنن و یادبگیرن. "کمک نخواستم آقا! بدتر کار تراشیدی جانم" در نتیجه نوه و نتیجه دار هم که میشن همچنان آقا جاش جلو تلویزیون، یا تو حیاط و کوچه‌س بعضا خریدها رو هم خانوم انجام میده🙄 . البته حساب آقایونی که این کارها رو زنونه میدونن با کرام‌الکاتبینه(بلکه با سریع الحسابه😆) . خلاصه که باید یه همتی کنیم نسل‌های آینده برامون دعای‌خیر کنن😍 . پ.ن: چندی پیش که زهرا مریض بود. وقتی از کارها فارغ شدم، رفتم آشپزخونه، با بسته‌های تمیز و مرتبِ مرغ پاک و خردشده(کار همسر) مواجه شدم! سینک ظرفشویی و ظروف مربوطه هم مثل آینه برق میزد😳 یک لحظه با چشمان گرد و دهان باز در افق محو شدم! . #روزنوشت_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #ط_اکبری (مامان #رضا 7ساله، #طاها 6ساله، #محمد 3ساله، #زهرا 4ماهه) . اسفند95بود مُشتی تمرین و کوئیز و پروژه‌ی سنگین داشتم که به بچه‌داری و خانه‌تکانی عید اضافه شده بود. رضا2.5سالش بود و طاها 1سال و اندی. طبق معمول وقتی تمیزکاری میکردم، بچه‌ها میومدن دستمال و جارو میگرفتن و خلاصه همیشه تو #کارهای_اشتراکی حضور داشتن. 👌 البته کمک که چه عرض کنم بساط بازی‌شون رو جور میکردن و کار من رو چندبرابر❗️ من هم میدادم دستشون و از صحنه بامزه کارکردنشون قلقلکم می‌گرفت و عکس میگرفتم! چندتاشون هم برای دوستان فرستادم با این زیرنویس: "کودکان سخت مشغول کارند اگر شما هم قلبتان به درد آمد، مراتب را به مسئولین ذیربط گزارش کنید باشد که دیگر کودک کار نبینیم!" . الان حدود 4سال از اون روزها میگذره کوکان کار 3تا شدند😁 و یکی هم در گهواره درحال یادگیری😂 بچه ها همچنان درکارها حاضرند البته نه با اون اشتیاق! کلی باید انگیزه ایجاد کنم و حرص بخورم😜 درواقع خودم همه کارها رو بکنم خیلی راحت‌تره تا اینکه نقش جعبه تقسیم رو بازی کنم و مدام مسئولیت‌ها رو تذکر بدم و نحوه اجرا رو بررسی کنم و ایرادات رو بهشون بگم و برطرف کنن. چاره چیه بالأخره باید میدون بدم تا رشد کنن و براشون ملکه بشه که این کارها واسه همه‌س نه مامان😉 . شاید اون موقع چندان ارزشش رو نمیدونستم و بهش فقط به چشم آزادی و بازی نگاه میکردم اما منم با بچه ها بزرگ شدم و ارزش این مسئولیت دادن برام روشن‌تر شد... . الان اگه مهمون داشته باشم و بچه‌هام و همسرم نباشن به شدت خسته‌ میشم و احتمالا سالاد هم نداریم😅 (جدیداً رضا و گاهی طاها، سیب زمینی، لوبیا، خیار و... خرد میکنن برای غذا و سالاد) چون مدتهاست نقش مدیریتی‌م از اجرایی پررنگ‌تر بوده😂 . این فقط مربوط به بچه‌ها نیست بعضی خانوما چون کارکردن آقایون رو قبول ندارن میدون نمیدن تا خطا کنن و یادبگیرن. "کمک نخواستم آقا! بدتر کار تراشیدی جانم" در نتیجه نوه و نتیجه دار هم که میشن همچنان آقا جاش جلو تلویزیون، یا تو حیاط و کوچه‌س بعضا خریدها رو هم خانوم انجام میده🙄 . البته حساب آقایونی که این کارها رو زنونه میدونن با کرام‌الکاتبینه(بلکه با سریع الحسابه😆) . خلاصه که باید یه همتی کنیم نسل‌های آینده برامون دعای‌خیر کنن😍 . پ.ن: چندی پیش که زهرا مریض بود. وقتی از کارها فارغ شدم، رفتم آشپزخونه، با بسته‌های تمیز و مرتبِ مرغ پاک و خردشده(کار همسر) مواجه شدم! سینک ظرفشویی و ظروف مربوطه هم مثل آینه برق میزد😳 یک لحظه با چشمان گرد و دهان باز در افق محو شدم! . #روزنوشت_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن