پست های مشابه

madaran_sharif

. از وقتی مادر شدم تازه فهمیدم مقوله‌ی #مادری چقدر پیچیده ست... . آدم تا وقتی بچه نداره، عمدتا فقط لذت‌ها و جذابیت‌های بچه‌داری رو میبینه و هی دلش می‌خواد زودتر این لذت‌ها رو بچشه😍 . بعد که بچه‌ش به دنیا میاد تا یه مدت شوکه ست! چون اون لذت‌ها برای چندماه مخلوط می‌شن با حجم زیادی از زحمت و خستگی و استرس و... و مادر با خودش می‌گه وااای چقدر سخته.😦 . . بعد یه مدت بچه‌ش خندیدن و سینه‌خیز رفتن و نشستن و راه رفتن و حرف زدن رو یاد می‌گیره و مادر دوباره در انبوهی از لذت‌ها غرق می‌شه.😇 . با هر مریضی بچه، مادر یه دوره‌ی بحران روحی و جسمی رو پشت سر می‌ذاره.😵 . با شروع لجبازی و غرغرهای بچه، مادر دوباره به فکر فرو می‌ره که چرا آخه این‌قدر سخت و طاقت فرساست مادری؟!😣 . بعدِ بچه‌ی دوم دوباره همون لذت‌ها و سختی‌ها، هر دوش با غلظت بیشتری تکرار می‌شه.😍😎 . علاوه بر اون، مادر کم‌کم فکر می‌کنه، چرا این‌قدر زمان زود می‌گذره؟! توی چشم برهم زدنی ماه‌ها می‌گذره و مادر حس می‌کنه داره همه‌ی عمرش صرف بچه‌ها می‌شه و از اهداف خودش داره جا می‌مونه...!!😦 . فکر می‌کنم تا سنی که بچه‌ها بزرگ و بالغ و کاملا مستقل بشن، مادر همیشه در رفت و برگشت بین لذت‌ها و امیدها و سختی‌ها و حسرت‌هاست... . اما این روزها فهمیدم مراحل بزرگتری از زندگی یک مادر هم می‌تونه وجود داشته باشه... . وقتی فرزندی که اون #مادر با همه‌ی سختی‌ها و شیرینی‌ها بزرگ کرده، تبدیل می‌شه به یه #قهرمان_بین_المللی و همه‌ی مردم کشور و حتی دنیا از کارهای اون فرزند و درواقع از نتیجه‌ی زحمات اون مادر، قدردانی می‌کنن و بهشون آفرین می‌گن... . این بخش ماجرا می‌تونه پایان خوب و لذت بخش و پرافتخاری باشه برای تلاش‌ها و خستگی‌های #یک_مادر ...✋ . پ.ن ۱: شاید بزرگترین آسیبی که ممکنه مادر بهش مبتلا بشه، اسیر شدن در امروز و غفلت از آینده باشه. امروز مادر درگیر تر و خشک کردن بچه‌هاش و سر و کله زدن با چند تا بچه‌ی به ظاهر زبون نفهمه ولی می‌تونه همین درگیری‌ها ختم بشه به ایجاد شخصیتی و فردی که در آینده همه بهش و به مادرش افتخار کنن و بخوان جای اون فرزند و مادرش باشن. درس این روزها واسه من این بود که ارزش مادری رو دست کم نگیرم و #ناشکری نکنم تو سختی‌ها و سعی کنم مادریم رو به بهترین نحو انجام بدم شاید خدا به من هم توفیق داد و در آینده من هم تونستم مادر #یک_قهرمان باشم... . پ.ن ۲: البته قطعا عوامل زیاد دیگه‌ای هم در رشد و تکامل سردار قهرمانمون موثر بوده. ولی نقش مادرشون قابل انکار نیست. . #پ_شکوری #روزنوشت_های_مادری #مادر_قهرمان #مادر_شهید #مادران_شریف

18 دی 1398 18:30:33

0 بازدید

madaran_sharif

سلام🌷 . آیا از نامرتبی خانه‌ی خود رنج می‌برید؟! آیا هر روز خانه‌تکانی می‌کنید ولی جا برای راه‌رفتن هم نیست روی زمین؟! . نگران نباشید!😎 ما هم مثل شما هستیم😆⁦💪🏻⁩ . حالا ببینید خانواده‌ی دوازده نفره‌ی فیلدز این بحران رو چطور مدیریت کردند؟! . می‌دونم که شما هم با دیدن این کلیپ تنها نکته‌ای که ذهنتون رو مشغول می‌کنه اینه که ۲۵۰۰ فوت مربع ، چند متر مربع می‌شه؟!😅⁦👌🏻⁩ . جواب رو خودم می‌گم⁦👇🏻⁩⁦👇🏻⁩ . خونشون ۲۳۰ متر مربع هست. . حالا با فراغت خاطر کلیپ رو ببینید! . باشد که رستگار شویم 😍⁦👏🏻⁩ . . #مادران_شریف_ایران_زمین #کلیپ #ترجمه #زیرنویس #خانواده_پرجمعیت #خانواده_چندفرزندی #پ_بهروزی #ا_باغانی #ف_محرم‌زاده

19 فروردین 1400 17:14:07

2 بازدید

madaran_sharif

. و اما اقدامات بالینی😄 ✅ اول؛ برنامه‌ریزی کارهای ماه و هفته‌ی پیش‌رو رو نوشتم، کارهای «فردا» رو هم لیست کردم. یه لیست مفصل شد با همه‌ی جزییات! 🔸بازی با علی👶🏻 🔸بازی با محمد👦🏻 🔸بازی سه تایی!👩🏻👦🏻👶🏻 🔸دانه برای مرغ‌ها 😅🐔 . حتی همون #آیت‌الکرسی، #چهار_قل، صدقه و اسفند هم تو برنامه‌ی هر روز می‌نوشتم. . گفتم خدا کنه تا فردا شب بخش خوبی از کارام پیش رفته باشه و حالم خوب باشه. . صبح شد و پر توان شروع کردم...💪🏻 کلی کار دارم که باید انجام بدم و تیکشو بزنم تا خوشحال بشم😅 پس وقت ندارم که کسل باشم. . در کمال تعجب همه‌ی اون لیست تا قبل ساعت ۱۱ ظهر تیک خوردن😮 بدون فشار عصبی به خودم و گل پسرا😍 (هرجا بچه‌ها صدام‌ می‌کردن کار رو رها می‌کردم و می‌رفتم، ولی حواسم بود که اولین فرصت برگردم به برنامه که به فنا نره!😀) . ✅ دوم؛ رمزِ «وقتِ اضافه» داشتن تو خونه اینه که «هیچ کاری بدون دلیل موجه، ترک نشه.» (دلیل موجه مثل نیاز بچه 👦🏻👶🏻) کار پیش اومد، همون موقع انجام بده، تل‌انبار نشه! کارِ مونده خیلیی انرژی می‌گیره‌.😖 تبدیل می‌شه به یه فایل باز، حافظه رو اشغال می‌کنه، و سرعت سیستم کم می‌شه.😅 . 👈🏻چای خوردین، لیوان روی زمین نمونه! 👈🏻از بیرون اومدیم لباس‌ها بره سرجاش. 👈🏻حین آشپزی هر ظرفی کثیف شد، نذار تو سینک بمونه. شستن یه ملاقه چند ثانیه وقت می‌گیره، ولی شستن دو تا سینک پر از ظرف، علاوه بر وقتی که می‌گیره، خیلیی رو اعصابه!😵😖 👈🏻بعد غذا، شستن ظرف‌های ۴ نفر حداکثر ده دقیقه وقت می‌بره! 👈🏻بعدش هم با جارو دستی سی ثانیه جارو میزنی. . ✅سوم؛ این نکته خیلی مهمه! برنامه‌ریزی و کار منظم برای اینه که حالمون خوب باشه و توانمون بهینه مصرف بشه. بنابراین خودِ این فرایند نباید انرژی‌گیر یا حال‌گیر😆 باشه! پس اگر برنامه ریختی و به هر دلیلی اجرا نشد، یا اگر کارهای خونه موند و خونه به هم ریخت، تو به هم نریز!😉 اصالت با اجرای برنامه نیست! اصل، حال خوب من و بچه‌هام و زندگیمونه تا بتونیم به سمت #هدف پیش بریم.💐 . ✅چهارم؛ با همه‌ی این‌ها بازم روزایی پیش میاد که حالم خوب نباشه و بی‌صبر بشم. اصلا اگه آدم همه‌ش حالش خوب باشه که خیلی لوس می‌شه زندگی!😅 مهم اینه که زود خودمو جمع کنم و برم پشت سنگر!😅 . مورد جذاب پنجم رو تو کامنت بخونید.🌷👇👇 #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف

26 اسفند 1398 16:53:06

0 بازدید

madaran_sharif

. #ف_جباری (مامان زهرا ۲.۵ ساله و هدی ۴۰ روزه) . همیشه غبطه می‌خوردم و احسنت می‌گفتم به خانواده‌شون که کارهای خاص و به‌ یادماندنی انجام می‌دن...😊 . عباس که به دنیا اومد گفتن چی کار کنیم ایام #دهه_فجر تو ذهن بچه‌ها یه شادی واقعی بشه؟ . شب ۲۲ بهمن ۲ سال پیش، عباس ۳ سال و نیمه و علی‌اکبر یک ساله بود که اولین #جشن_تولد_انقلاب رو تو خونه‌شون به راه انداختن،🥰 جشن تولدی که برای ۴۰ سالگی انقلاب گرفته‌ بودن از تولدهای دیگه هیچی کم نداشت، #تم_تولد، پرچم‌های ایران و بادکنک‌های سبز و سفید و قرمز بود و کلاه‌های سه رنگی که خانوادگی درست کرده‌ بودن.⁦🇮🇷⁩ دوستان بچه‌دار رو دعوت کرده‌ بودن و اصرار داشتن که جشن برای بچه‌هاست. . کیک رو آوردن و شمع ۴۰ سالگی انقلاب رو فوت کردیم. ساعت ۹ شب هم بچه‌ها و بزرگتر‌ها #الله_اکبر گویان محله رو روی سرشون گذاشتن. همه کیف کردن و شادی این جشن به جونشون نشست، می‌گفتن دیگه ۲۲ بهمن‌ها خاطرشون با جشن تولد انقلاب خونه‌ی اون‌ها شیرین می‌شه.🤗 . سال بعدش تولد ۴۱ سالگی انقلابمون که با ۴۰‌ام سردار دل‌ها یکی شد، یه ریسه‌ پرچم جدید به دکورشون اضافه شده‌ بود، پرسیدیم این چیه؟ گفتن پرچم جنبش‌های محور مقاومته!⁦💪🏻 می‌خوایم به بچه‌ها نشون بدیم که شادی جشنمون فقط برای ایرانی‌ها نیست، همه خوشحالن و افتخار می‌کنن به این انقلاب...🥰 همونجور که همه ناراحت بودن از رفتن #سردار...😔 . یادمه عباس پرچم ایران روی دوشش انداخته‌ بود و دور خونه می‌چرخید، بین دوستاش حسابی افتخار می‌کرد به میزبانی این جشن تولد،😎 . اما علی‌اکبر هنوز کوچیک بود، شاید امسال کم‌کم بفهمه شیرینی این جشن رو... . امسال که چراغ خونه‌شون خاموشه و در و دیوار‌های خونه دلتنگ ریسه‌ها و بادکنک‌هایی می‌شن که دیگه ازشون آویزان نمی‌شن.😞 . امسال که آبجی نور می‌خواست اولین جشن تولد انقلاب زندگیش رو تو خونه‌شون کنار مامان و بابا و داداش‌ها تجربه کنه... اما... اما نمی‌گم حیف... . چون امسال به جای چراغ خاموش خونه‌ی ‌اون‌ها، چراغ خونه ما و دوستاشون روشن می‌شه و #جشن_تولد_انقلاب رو خاص و به یادموندنی برای بچه‌هامون معنا می‌کنیم...🌸🙏🏻 . . پ ن: این خاطره مربوط به خانواده‌ی برادرم آقای #محمدسعید_جباری هست که آذرماه امسال سه فرزند عزیزشون، #عباس ۵.۵ ساله، #علی_اکبر ۳ ساله و #نور ۲ ماهه رو به مادر سپردند و به رحمت خدا رفتند... ان شاءالله روحشون قرین رحمت الهی و دعای دوستان بدرقه راهشون باشه.⁦🙏🏻⁩ لطفا فاتحه‌ای قرائت بفرمایید.🌺 . . #روزنوشت‌_های_مادری #جشن_تولد_انقلاب #جشن_تولد_خاص #مادران_شریف_ایران_زمین

21 بهمن 1399 16:48:36

0 بازدید

madaran_sharif

. ☘جمعیت مادران شریف ایران زمین☘ . 🔷 ما می‌خوایم نشون بدیم یه خانوم می‌تونه چند تا فرزند داشته باشه، و در کنارش، خودش هم در ابعاد مختلف، مخصوصا بعد علمی، رشد کنه.😄 و هم‌چنین فعالیت موثر اجتماعی داشته باشه.😃 . . ⁉️ به نظرتون غیرممکنه؟ سخته؟ اصلا چرا چند فرزند؟😎 . . اگر می‌خواید جواب این سوالا رو بدونید، با ما همراه بشید:😊 . . ✅ در کانال‌ها و صفحه اینستاگرام مادران شریف ایران زمین، تجربیات و روزنوشت‌های مادرانی که می‌خوان و تونستن این‌طوری زندگی کنن، و اتفاقا خیلی هم خوشحال و راضی هستن، منتشر می‌کنیم.😊 . . وقتی می‌تونیم با داشتن چند تا فرزند، موفق و بانشاط باشیم، چرا به یکی دو تا اکتفا کنیم؟😇 . . آدرس ما در اینستاگرام، بله، سروش و ایتا: @madaran_sharif . . پ.ن: مارو به دوستاتون معرفی کنید😊 . . #مادران_شریف #معرفی #تبادل

02 اسفند 1398 18:11:20

0 بازدید

madaran_sharif

#قسمت_چهارم #م_ک (مامان چهار پسر ده ساله، هشت ساله، شش ساله و سه ساله) بعد از زایمان اولم کمردرد شدیدی گرفتم. جوری که تا یک سالگی‌ش دو سه دقیقه‌ بیشتر نمی‌تونستم رو پام بذارمش.🥺 آنقدر دکتر و ارتوپد رفتم و این در و اون در زدم تا کمردردم خوب شد.😊 بعد، دوباره مراجعه کردم متخصص زنان برای چکاپ و دکترم خیلی تشویق می‌کرد که دوباره باردار بشم. میگفت نسل شماها باید زیاد بشه!😬 من تعجب می‌کردم که خب چه عجله‌ایه؟ میاریم حالا! منم سزارینم!⁦🤷🏻‍♀️⁩ ولی می‌گفتن من تا ۶ تا هم برات سزارین می‌کنم! ( اون‌موقع طبیعی بعد سزارین خیلی رایج نبود و دکترا توصیه نمی‌کردن) همسرمم که می‌گفتن بچه شش ماهش می‌شه دیگه بزرگ شده.😂 البته بسیار اهل کمک بودن و هستن... از شب‌بیداری گرفته تا تعویض پوشک⁦👌🏻⁩ خلاصه که پسر اولم ۱۹ ماهش بود دومی رو باردار شدم😃 بارداری دومم خیلی بهتر بود. سر اولی استراحت مطلق بودم، ولی دومی رو خیلی راحت‌تر گذروندم.⁦🙏🏻⁩ خیلیا هستن بارداری و زایمان اولو که تجربه می‌کنن، پشت دستشونو داغ می‌کنن که دیگه باردار نشن!😑 ولی حقیقت اینه که هم بارداری‌ها متفاوته، هم مادر به اون سختی‌ها از نظر روحی و جسمی عادت کرده و روی ریل افتاده، سعه‌ی صدر و حتی توان جسمی بیشتری پیدا کرده. ⁦💪🏻⁩😉 هادی، پسر اولم‌ دو سال و ۵ ماهش بود که حسن آقا به دنیا اومد. رفلاکس و کولیک داشت و به این خاطر خیلی مشغول‌ش بودم😢 یادمه وقتی می‌خواستم نماز بخونم، نوزادمو می‌ذاشتم تو اتاق درو قفل می‌کردم که بزرگتره نره سراغش چون واقعا نمی‌فهمید نباید اذیت کنه🤨 زمان تولد حسن، خونه‌مون جایی بود که از خونه‌ی اقوام و دوستان و مامانم دور بود.😔 حتی خونه‌ی مامان رفتنم هم محدود می‌شد به همون آخرهفته که با همسر می‌رفتم. همسایه‌هامونم هم سن ما نبودن که بتونم باهاشون رفت‌وآمد کنم . اون دوران به نظرم سخت‌ترین دوران زندگی‌م بود. وقتایی هم که همسرم شب دیر می‌اومدن که دیگه هیچی.😩 هرچی حسن بزرگ‌تر می‌شد، روابطشون بهتر می‌شد. دوساله که شد قشنگ هم‌بازی شدن.😊 برای اولی خیلی وقت بازی و آموزش در قالب بازی می‌ذاشتم اگه پیشش نبودم خیلی نمی‌تونست بازی کنه.😶 اما دومی (و همین‌طور بچه‌های بعدی) حتی وقتی می‌نشستم وسط بازیش مثلا چندتا رنگ یادش بدم می‌دیدم خودش بلده! حتی رنگ‌های غیرمعمول رو از داداشش یاد گرفته⁦👌🏻⁩ #مادران_شریف_ایران_زمین #تجربیات_تخصصی

15 تیر 1400 16:41:33

1 بازدید

مادران شريف

0

0

. #قسمت_دوم #ف_هاشمیان (مادر ۶ فرزند) بعد از ازدواج کیفیت درس خوندنم بیشتر شد. منظم‌تر شدم و برنامه‌ریزی می‌کردم که هم به درسم برسم هم به خونه و همسر. اتلاف وقتم خیلی کمتر شد.👌🏻 همون زمان خواستگاری با همسرم راجع به تعداد بچه‌ها توافق کردیم. هدفمون این بود که در حد توان امت پیامبر رو زیاد کنیم و برای امام زمان سرباز تربیت کنیم.😍 پس علی‌رغم توصیه‌های اطرافیان که حالا یه کم صبر کنید و زود بچه‌دار نشید، ما زود بچه‌دار شدیم. سالگرد عروسی‌مون چهارماهه باردار بودم و ویارم تقریباً رو به اتمام بود. نوروز سال ۸۳ بود که حسن آقا به دنیا اومد. زایمان اولم به لطف خدا طبیعی بود. نوزاد آرومی بود و لحظات لذت بخشی رو با هم می‌گذروندیم. همسرم به خاطر مشغله‌ی زیاد شب.ها دیر می‌اومدن. من نیاز داشتم که گاهی از خونه برم بیرون و هوایی تازه کنم. یکی از برادرهام که مجرد بود همراهم می‌اومدن و با هم می‌رفتیم دور دور. همسرم هم وقتی می‌اومدن خونه تا جایی که می‌تونستن با محبت و همراهی جبران می‌کردن. تا ۶ ماهگی حسن آقا حوزه نمی‌رفتم. البته این وقفه به خاطر بارداری و زایمانم نبود. تغییراتی توی حوزه‌مون پیش اومد که مدتی تعطیل شدیم. ۶ ماهه که شد دوباره رفتم سر کلاس. درس خوندن با بچه هم علی‌رغم سختی‌هایی که داشت بازم برام رشد دهنده بود.👌🏻 اون موقع خونه‌ی مادرم نزدیک ما بود. پسرم صبح‌ تا ظهر پیش مادرم بود و خیالم از این بابت راحت بود. با برنامه‌ریزی دقیق‌تر و مصمم‌تر درسمو می‌خوندم. حتی معتقدم کیفیت درس خوندنم بعد از مادرشدن از زمان مجردی بهتر بود. ارزش زمان رو بیشتر فهمیده بودم.😉 ۴سال و ۳ماه حسن آقا تک پسر خونه بود. کلاس قرآن می‌بردمش و پایان‌نامه‌م رو آهسته و پیوسته پیش می‌بردم. خرداد ۸۷ حسین پسر دومم به جمع ما اضافه شد. حسن آقا پرجنب و چوش بود ولی حسین تا ۴-۵ سالگی خیلی آروم بود. پسر دومم ۴ ماهه بود که از پایان‌نامه‌م دفاع کردم. بعد از اون دیگه حوزه نرفتم، ولی رشد علمی‌م متوقف نشد. برنامه‌ی مشخص داشتم و تو خونه صوت‌های اساتیدم رو گوش می‌دادم. حال خوب اون روزهامو مدیون همون صوت‌های اخلاقی و عرفانی هستم. تو برنامه‌م می‌نوشتم و مقید بودم که سر موعد صوت رو گوش بدم.👌🏻 با تولد هر کدوم از بچه‌ها من و همسرم کلی هیجان‌زده و خوشحال می‌شدیم که لطف خدا باز شامل حالمون شده ولی حالا بعد از دو تا پسر ذوق دختردار شدن هم به انگیزه‌های قبلی‌مون اضافه شده بود. ولی خدا طور دیگه‌ای برنامه ریخته بود برامون. آقا محمدجواد زمستان ۸۹ اومد تا تیم پسرا قوی‌تر بشه.😁 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #قسمت_دوم #ف_هاشمیان (مادر ۶ فرزند) بعد از ازدواج کیفیت درس خوندنم بیشتر شد. منظم‌تر شدم و برنامه‌ریزی می‌کردم که هم به درسم برسم هم به خونه و همسر. اتلاف وقتم خیلی کمتر شد.👌🏻 همون زمان خواستگاری با همسرم راجع به تعداد بچه‌ها توافق کردیم. هدفمون این بود که در حد توان امت پیامبر رو زیاد کنیم و برای امام زمان سرباز تربیت کنیم.😍 پس علی‌رغم توصیه‌های اطرافیان که حالا یه کم صبر کنید و زود بچه‌دار نشید، ما زود بچه‌دار شدیم. سالگرد عروسی‌مون چهارماهه باردار بودم و ویارم تقریباً رو به اتمام بود. نوروز سال ۸۳ بود که حسن آقا به دنیا اومد. زایمان اولم به لطف خدا طبیعی بود. نوزاد آرومی بود و لحظات لذت بخشی رو با هم می‌گذروندیم. همسرم به خاطر مشغله‌ی زیاد شب.ها دیر می‌اومدن. من نیاز داشتم که گاهی از خونه برم بیرون و هوایی تازه کنم. یکی از برادرهام که مجرد بود همراهم می‌اومدن و با هم می‌رفتیم دور دور. همسرم هم وقتی می‌اومدن خونه تا جایی که می‌تونستن با محبت و همراهی جبران می‌کردن. تا ۶ ماهگی حسن آقا حوزه نمی‌رفتم. البته این وقفه به خاطر بارداری و زایمانم نبود. تغییراتی توی حوزه‌مون پیش اومد که مدتی تعطیل شدیم. ۶ ماهه که شد دوباره رفتم سر کلاس. درس خوندن با بچه هم علی‌رغم سختی‌هایی که داشت بازم برام رشد دهنده بود.👌🏻 اون موقع خونه‌ی مادرم نزدیک ما بود. پسرم صبح‌ تا ظهر پیش مادرم بود و خیالم از این بابت راحت بود. با برنامه‌ریزی دقیق‌تر و مصمم‌تر درسمو می‌خوندم. حتی معتقدم کیفیت درس خوندنم بعد از مادرشدن از زمان مجردی بهتر بود. ارزش زمان رو بیشتر فهمیده بودم.😉 ۴سال و ۳ماه حسن آقا تک پسر خونه بود. کلاس قرآن می‌بردمش و پایان‌نامه‌م رو آهسته و پیوسته پیش می‌بردم. خرداد ۸۷ حسین پسر دومم به جمع ما اضافه شد. حسن آقا پرجنب و چوش بود ولی حسین تا ۴-۵ سالگی خیلی آروم بود. پسر دومم ۴ ماهه بود که از پایان‌نامه‌م دفاع کردم. بعد از اون دیگه حوزه نرفتم، ولی رشد علمی‌م متوقف نشد. برنامه‌ی مشخص داشتم و تو خونه صوت‌های اساتیدم رو گوش می‌دادم. حال خوب اون روزهامو مدیون همون صوت‌های اخلاقی و عرفانی هستم. تو برنامه‌م می‌نوشتم و مقید بودم که سر موعد صوت رو گوش بدم.👌🏻 با تولد هر کدوم از بچه‌ها من و همسرم کلی هیجان‌زده و خوشحال می‌شدیم که لطف خدا باز شامل حالمون شده ولی حالا بعد از دو تا پسر ذوق دختردار شدن هم به انگیزه‌های قبلی‌مون اضافه شده بود. ولی خدا طور دیگه‌ای برنامه ریخته بود برامون. آقا محمدجواد زمستان ۸۹ اومد تا تیم پسرا قوی‌تر بشه.😁 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن