پست های مشابه
madaran_sharif
. #ز_زینیوند (مامان #معصومه ۵سال و ۹ماهه و #امیرحسن ۱۰ماهه) مامان ببین میشه باهاش بازی کرد! دیگه به دوستام میگم من داداش دارم و همبازیمه.😍 اینو معصومه با همممهی ذوقش گفت و مهر باطلی زد به نگرانی یکسال و نیمهی من. از همون موقع که فهمیدم تو راهی داریم، ترسم این بود با وجود اختلاف سنی حدود پنج ساله، مگه میشه اینا همبازی هم بشن و آی چقدر حرص میخوردم که دخترم عطش همبازی داره و به بچههای همسایه رو میزنه برای چند دقیقه بازی. اما حالا با سینهخیز رفتن امیرحسن و شیرین کاریهاش، معصومه عین یه عقاب 🦅 مراقبشه و توی همین مراقبت باهم کلی کلی کیف میکنن و میخندن. حتی اشتیاق امیرحسن ۹.۵ ماهه به حضور توی جمع دوستای معصومه، هم برام جالبه که چطور با ذوق و هنهن خودشو میرسونه به بچهها و اونها رو به آدم بزرگا ترجیح میده.😅 حقیقتا تجربهی بچهی دوم با وجود وقت کمتر برای استراحت، شیرینتر و صلحآمیزتر از چیزی بود که فکرشو میکردم.😉 چون توی بارداری در مورد جزئیات این روزا گاهی با معصومه حرف میزدم: آره اینقدرش بشه میشه باهاش دالی بازی کرد. اینقدر بشه میشه براش شکلک درآورد. اینقدری میشه قایم موشک و... بازی کرد. یعنی منتظر نموندیم که امیرحسن از آب و گل دربیاد و بعد معصومه اونو به عنوان همبازی به رسمیت بشناسه.😉 اجازه دادیم خودش قلق داداش رو دربیاره بالأخره امیرحسن هم انسانه و درد حالیشه! اگر از حرکتی اذیت باشه بلده اعتراضشو نشون بده و اگه ذهنیت من این باشه که قراره بچهی بزرگتر به کوچیکتر آسیب بزنه، قضاوتهام و نوع نگاهم دقیقاً منو به این نتیجه میرسونه. اما اگه باور کنم که بچهی بزرگتر داره راههای مختلف رو برای برقراری ارتباط امتحان میکنه، اون وقت از حساسیت و نگرانی و ترسهام کمتر میشه. و بچهی کوچیکتر مسیری نیست که عبور از همه طرفش ممنوعه😅 پ.ن: البته که توی خونهی ما هم استارت دعواهای خواهر برادری خورده😁 و در طول روز این صداها زیاد به گوش میرسه: ماااااماااان بیا ببرش داره بازیمو خراب میکنه. ماااامااان چنگ زد تو غذام. آخ مووووهااام جیغ و مقادیری اشک و البته زد و خوردهایی که در اکثر موارد میگیم انشالله گربه است و با نگاه به افق خودمونو به اون راه میزنیم.😁 #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
25 دی 1400 17:43:50
3 بازدید
madaran_sharif
. #پ_بهروزی #قسمت_چهارم . مهر سال بعد دوباره رفتم سر کلاس دانشگاه.🎓 این بار دانشگاه قم، ترم اول به خوبی گذشت. آخرای ترم دوم محمدآقای بالقوه حال مامانشو دگرگون کرد.😖 به سختی میتونستم برم دانشگاه، به جز یه استاد، بقیه راضی نشدن که بدون حضور در کلاس، امتحان بدم.😡😠 تا جایی که تونستم کلاسها رو رفتم و امتحانها رو دادم. . قبل از تولد پسرم باید راجعبه تحصیلم تصمیم میگرفتم. . تحلیل سطحی شرایط این بود: . زیر یک سال👶🏻 که بچهم نباید نبودِ منو حس کنه، پس سال اول مرخصی. سال بعدش هم محمدِ دوساله👦🏻 دیگه میتونه با پدرش👳🏻♂️ بره کلاس... چون اونجا که یه محیط مردانه ست، بچه رو راه میدن، ولی دانشگاه قم که اتفاقا محیط زنانه🧕🏻 ست، ورود بچه به ساختمان هم ممنوعه! چه برسه به کلاس... . ولی خب طبق برنامه، سالی که محمد دوساله👦🏻 ست، یه بچهی زیر یکسالِ دیگه داریم.👶🏻😅😆 . پس نیاز به یه تحلیل عمیقتر داریم: . هدف چه بود؟! از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود؟! . - اصلا چرا وسط تحصیل ازدواج کردی؟! -- ازدواج مایهی آرامشه... آرامشی که سرمایهی رشد آدم بشه، من نمیخواستم وقت رو از دست بدم. - خب، یه مسئولیت تموم نشده، مسئولیت دیگه به دوشت افتاد و حالا تلاقی و تزاحم مسئولیتها پیش اومده. میخوای چی کار کنی؟! -- اگه بتونم همشو پیش میبرم.من میخوام معلم بشم، معلمی شغل با ارزشیه و فکر میکنم تواناییشو دارم. جامعه هم به معلم ریاضی خانم و توانمند نیاز داره. از دبیرستان، کار فرهنگی و اجتماعی پایه ثابت برنامههام بود... همیشه خودمو یه معلم که دغدغههای اجتماعی داره و کار فرهنگی میکنه تصور میکردم. -هدفت چیه؟ هدف نهایی؟! -- هدفم رشده، رسیدن به جایی که براش آفریده شدم.😯😕 راستی الان تنها راه رشد برای من دانشگاهه؟! - خودت بگو -- نه نیست... . . جلد سوم #من_دیگر_ما رو باز میکنم: «تا کسی از خودش فاصله نگیرد، به خدای خویش نزدیک نخواهد شد و تربیت فرزند، یکی از بهترین عرصهها برای دور شدن از منیتها و خودخواهیهاست.» . . - الان میخوای بچه ات رو از خودت جدا کنی بری دانشگاه که چی بشه؟! -- مدرک کارشناسیمو بگیرم حداقل...بعد دیگه نمیرم تا وقتی بچههام بزرگ بشن. - پس هدفت مدرکه! -- نههههه...خب بالاخره برای خدمت به جامعه مدرک باید داشته باشم دیگه. - امروز جامعه چه خدمتی از #تو میخواد؟!خدمتی که فقط #تو از پسش بر بیای و اگر انجام ندی رو زمین میمونه؟! . ادامه دارد... #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #تجربیات_تخصصی #قسمت_چهارم #من_دیگر_ما #مادران_شریف
07 بهمن 1398 17:22:44
0 بازدید
madaran_sharif
. #پ_بهروزی #قسمت_سوم . حال روحی و جسمی نه چندان مساعد، منو از فکر کردن به دانشگاه🎓 تا مدتی بازداشت. ضمن اینکه مدیریت خانه برای منی که تا حالا مشغول هر چیزی به جز #خانه_داری بودم، خیلیییییی سخت بود.😩😰 . از صبح علی الطلوع🌄 تا پاسی از شب🌃 درگیر کارهای حداقلی خانه.😕 . چرا واقعا؟!؟ ۱۲ سالِ تحصیلی شاگرد اول مدرسه بودم!!!بعد اولین بار بادمجونها رو با پوست سرخ کرده بودم.😨😣🙈 #مدرسه قراره چیکار کنه دقیقا؟! مارو برای ایفای نقش در خانواده و جامعه آماده کنه؟! یا فقط برای ورود به #دانشگاه؟! اصلا #نسل_سوخته ماییم😁😆 که همهجا (از جمله در مدرسه و خانواده) بهمون گفتن تو فقط درس بخون، ما بقیه کاراتو میکنیم. حالا کجایید که بیاید بادمجونامو پوست بگیرید؟!🍆😅😅😁 . لازمه بگم که مامانم آشپزی میکردن😅، خیلی هم زبر و زرنگ و فرز هستن. ولی نمیدونم چرا من هررررر کاری میکردم جز اینکه بایستم بغل دست ایشون و کار یاد بگیرم.😒😕 . بگذریم... . یه کم که سرحال شدم👩 و با خانهداری هم تا حدی کنار اومدم، با هدایت و حمایت آقای همسر👳،مطالعه گسترده📗📘📙📚📖 و روزانه راجع به سه موضوع مهم✨ که تا اون موقع ازش غافل بودم رو شروع کردم... . یک؛ #تغذیه_صحیح و #طب_سنتی 🍎🍞🍲🍖🍢 دو؛ #همسرداری و قواعد زندگی مشترک👸💑 سه؛ #تربیت_فرزند👶👦 . انصافا اون مدت انقدرررر برام مفید بود که احساس میکردم اگر تمام دوران تحصیلم، اینطور جهتدهی شده بودم چقدررررر الان بزرگتر بودم😔😕.میزان مطالعهام از زمانی که دانشگاه میرفتم خیلیییی بیشتر بود، #راضیتر و #شادتر از همیشه بودم. چون واقعا این مطالب رو برای خودم تو این شرایط، ضروریتر و کاربردیتر میدونستم. اون لذتی که فقط تو کلنجار رفتن با مسائل ریاضی تجربه کرده بودم، دوباره برام تکرار شد، اما این بار با مطالعهی مجموعهی #تا_ساحل_آرامش و بعدش #من_دیگر_ما و طبیعتاً استفاده از اون مطالب تو متن زندگیم. . این کتابها شدن پایهی ثابت هدیههای که به عزیزانم میدادم.🎁🎀📚📖 . از فراغت حاصل از مرخصی تحصیلی استفاده کردم و رفتم کلاس خیاطی✂...و باز هم ناشی بازیهای وحشتناکم کاملا نشون میداد که تا حالا به چرخ خیاطی نزدیک هم نشدم. (مثلاً اینکه با تعجب پرسیدم مگه چرخ خیاطی دو تا نخ داره؟!فک میکردم چرخ هم مثل خودمون کوک میزنه میره جلو😅😅😅) ادامه دارد... . #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #تجربیات_تخصصی #خانه_داری #خیاطی #حلیم_بادمجان #بادمجان #مادران_شریف
05 بهمن 1398 16:55:23
0 بازدید
madaran_sharif
. #ز_منظمی (مامان #علی آقای ۴ساله و #فاطمه خانم ۳ ساله) #قسمت_اول دو سال بود که بچهها چشمشون دنبال قرآن من بود.😅 هروقت میخواستیم قرآن بخونیم دوست داشتند قرآن من رو بردارن. (قرآنم ظاهر بچه پسندتری داره😁) امسال اولین سالی بود که عید ایران بودیم و بچهها عیدی نقدی گرفتن رو تجربه کردن. بعد از تعطیلات با کلی ذوق و شوق با بچهها رفتیم کتابفروشی تا با عیدی هاشون خرید کنن. هر کدوم کنار کتابی که خریدن یه قرآن هم برداشتند. علی آقا قرآن سبز و فاطمه خانم قرآن صورتی.🤩 هدف من از تهیهی قرآن برای بچه ها این بود که احساس انس و تعلق با قرآن در وجودشون شکل بگیره. حالا قراره شب قدر هم با قرآنهای خودشون قرآن به سر بگیرند. متأسفانه سالهای پیش توفیق زیاد قرآن خوندن رو در ماه مبارک نداشتم. امسال تصمیم گرفتم تلاش کنم کنار بچهها بیشتر از سالهای قبل قرآن بخونم. حالا یه وقتهایی در روز سهتایی کنار هم میشینیم. من قرآن میخونم و بچهها هم به قرآنهای خودشون نگاه میکنن. البته که وسطش سراغ بازی هم میرن، بپربپر هم میکنند، کشتی هم میگیرند🤪 اما همینکه گاهی کنارم میشینن و کتابهای قرآن شون رو دست میگیرند قشنگ و کافیه.😍 روز اول وسط قرائت جزء اول قرآن، به ذهنم رسید بعضی از آیات رو که برای بچهها قابلفهمه یا داستان جذابی داره براشون توضیح بدم. و همین باعث شد زمان تلاوت من رو با ذوق و شوق رسیدن به یه داستان جدید بگذرونند. چند شب پیش وقتی داشتم آیات آخر سورهی بقره رو میخوندم به داستان جالوت و طالوت رسیدم و احساس کردم این داستان برای علی آقا و فاطمه خانم خیلی جذابه. صداشون کردم و شروع کردم به تعریف داستان… گاهی هم چند کلمه از متن عربی رو براشون میخوندم. از قضا خیلی داستان رو دوست داشتند و جالبتر اینکه دیدم چه قشنگ میشه داستان رو به ماه مبارک و فلسفهی روزه ربط داد. تو پست بعد داستانی که برای بچهها گفتم رو براتون میذارم. تا شما هم ایده بگیرید و از این داستانها برای بچهها بگین. انشاءالله که باعث انس بیشترشون با قرآن بشه شما هم ما رو تو این ماه عزیز از دعای خیرتون محروم نکنید.😍 راستی آقای عباسی ولدی (فکر کنم مخاطبهای اینجا دیگه ایشون رو به خوبی میشناسن😁) یه کانال دارن به اسم لالایی خدا که اونجا قرآن رو به زبان ساده برای بچهها ترجمه میکنن و همراهش قصه تعریف میکنن. یه نگاهی به محتواهاشون بندازید.😍 آدرس کانال ایتا : لالایی خدا https://eitaa.com/lalaiekhoda #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
27 فروردین 1401 19:40:04
1 بازدید
madaran_sharif
. امسال اربعین، به لطف خدا قسمت شد ما هم با محمد نوزده ماههمون بریم پیاده روی. . تو این سفر، خانواده خواهر شوهرم و ۲ خانواده دیگه هم همراهمون بودن. . جمعا ۶ تا بچه. 👦👧 👦👦👧👶 پسرمم که میگی بچه دوووووست.👼 دیگه تو این سفر نونش تو روغن بود. . از تهران تا مهران، با ماشین خودمون رفتیم.🚗🚙 محمدحسین، پسر عمه محمدم، تو ماشین ما بود و شده بود قبله توجهات محمد.❤ هی محمدحسینو به من نشون میداد و میگفت محمَ ... 😍 . بین راه تو یه پارکی در همدان برا ناهار نگه داشتیم. هم ما دلی از عزا درآوردیم. هم بچه ها دلی از بازی! . بچم دیگه پارک و بچه ها رو دیده بود، نمینشست دو لقمه غذا بخوره. 😉 ترجیح میداد مامانش دنبالش بیفته و وسط بازی اون دو لقمه رو نوش جانش کنه!! . از هر تپه و چاله ای هم بچه های بزرگتر عبور میکردن، اینم باید دنبالشون میرفت. یعنی غرق شادی بودن بچه ها. 😄😄 . غروب، یه جایی برا نماز نگه داشتیم. همسرم و محمد و محمدحسین رفتن سمت سرویس بهداشتیا. همسرم گفت محمدحسین تو برو دستشویی بعد محمدو نگه دار من برم. . وقتی محمدحسین دستشویی بود، محمد نمیذاشت همسرم از جاش جم بخوره، که محمدحسین اینجاست. اونو جا نذاریم!!😲 . اما وقتی که اومد و همسرم خواست بره، دیگه انگاری آقامحمد بابا رو نمیشناسه... با محمدحسین راهشو کشید و رفت مسجد.😝😄 یعنی فقط باید محمدو بشناسی که از منو باباش دور نمیشه. اما وقتی محمدحسینو داره، دیگه مامان بابا میخواد چیکار؟ 😅😁 . پ.ن۱: همه آدم ها، تو هر جمعی که باشن، با هم سن و سالای خودشون، بیشتر اخت میگیرن. ❤ بچه ها هم با بچه ها. 👧👶👦 . چند وقت پیش، یه جایی تو نمازخونه، بودم.دوستمم اونجا بود. با بچه ۵ ماهش که به شکم رو زمین بود.👼 محمدم کنارم داشت بازی میکرد. وسط نماز بودم که یهو رفت سمت نی نی. دلم ریخت که الان بلایی سرش نیاره.😱 ولی آروم کنارش رو زمین نشست.☺️ . نمازمو که تموم کردم؛ دیدم خم شده به صورتش نگاه میکنه و با زبون بی زبونی خودش باهاش حرف میزنه😇 دالی میکنه 😃 نازش میکنه 😌 بوسش میکنه 😙 یعنی اشک تو چشام حلقه زد. 😍 . ایشالاه که زودی آبجی داداشای خودش به دنیا بیان، خونمون پر بچه بشه، بچم هرچقدر خواست باهاشون بازی کنه⚽️⚾️🎾 . پ.ن۲: توی این عکس، محمد دوباره به دوران نینی بودنش برگشته و با محمدحسین دارن رو چمنا چهاردست و پا راه میرن. . . ادامه در نظرات😁 . #ه_محمدی #برق91 #خاطره_نوشت #سبک_مادری #مادران_شریف
02 آبان 1398 14:48:57
0 بازدید
madaran_sharif
گروه مادران شریف ایران زمین اسممون الآن اینه😊 . دوستیهامون، تو دانشگاه شکل گرفت. توی اردوها و فضاهای فوق برنامه😀 کمکم وارد نقشهای جدید خانوادگی شدیم. . ازدواجمون اکثرا دانشجویی بود. #دانشجویی به معنای واقعی! هم در زمان دانشجویی و هم #ساده و دانشجویی!🎓 . از قبل #ازدواج، وقتی میخواستیم به آینده خانوادگیمون فکر کنیم، خودمونو با پنج شش تا بچه قد و نیمقد که باهم بازی میکنن و میخندن، میدیدیم.😄 . بعد ازدواج، ارتباطمون رو با همدیگه، از طریق فضای مجازی، حفظ کردیم و دغدغههامونو به اشتراک گذاشتیم. . دغدغههایی مثل روشهای برنامهریزی و مدیریت زمان⏱ راهکارها و تجریبات بهدردبخور در زمینههای مختلف، رسالت و وظیفهی خودمون به عنوان مادران #فارغالتحصیل و #دانشجو، #تربیت_خانوادهمحور بحران پیری آیندهی کشور و ... . #فرزندآوری هم همیشه یکی از مهمترین دغدغههامون بود😌 . حالا چند ماهی هست که تعدادی از ما، تصمیم گرفتیم توی این راه جدیتر قدم برداریم💪🏻 . میخوایم نشون بدیم که چطور میشه هم یه خانواده کامل و شاد داشت و هم فعالیتهایی فراتر از مادری انجام داد؟ اصلا آیا میشه؟ اونجاهایی که سخته به هم #راهکار نشون بدیم💡 و #امید و #انگیزه بدیم😃 . و اونجاهایی که #موانع هست مطالبه کنیم و برای رفع موانع قدم برداریم؛ . و در این راه از نظرات همه مامانهایی که قصد دارن خانواده بزرگی داشته باشن و در عین حال خودشون رو هم فراموش نکنن، و فعالیتهای فراتر از مادری داشته باشن، استفاده کنیم😉 . ما میخوایم تصویری ارائه بدیم از یه خانوادهی چندفرزندی با #بچه های_شاد_و_خلاق، با مادری که به روشهای مختلف، دنبال #کسب_دانش و #نقش_آفرینی_اجتماعی هست. . از مادری که داره #درس دانشگاه یا حوزه میخونه . تا اون مادری که در #دورههای_مطالعاتی مختلف حضوری و غیرحضوری شرکت میکنه . یا اونی که #مطالعات منظم و هدفمند در راستای بالا بردن #مهارتها در نقشهای #مادری و #همسری داره . تا اون مادرهایی که راههای خیلی نو و خلاقی رو در پیش میگیرن . و راههای جدیدی که وجود ندارند، و ما اونها رو، به امید خدا، خواهیم ساخت.😄 . ما قصد داریم مدلهای جدیدی از موفقیت زنان رو به دست بیاریم؛ . مدلهای جدیدی از حضور یک مادر در جامعه🤱🏻 . و یقین داریم این خود ما مادرها هستیم که بهتر از هر مرد نظریهپرداز و سیاستگذاری، میتونیم به این مدلها دست پیدا کنیم😌 . یادداشت مادران شریف در نشریه حیات دانشگاه شریف ادامه در نظرات😊 . #مادران_شریف #نشریه_حیات #معرفی #ه_محمدی #برق91
06 دی 1398 19:41:48
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. #پ_وصالی (مامان #امیرعلی ۲سال و ۲ماهه و #هانا ۷ ماهه) امیرعلی مشغول بازیه. هانا هم داره غلت میزنه رو زمین. منم سرم گرم شستن ظرفاست. امیر علی یواش یواش میاد سمت خواهر کوچولوش! لپش رو محکم میکشه و فرااار .. هانا کوچولو جیغ میزنه و گریه.😭 دستامو میشورم و بغلش میکنم. میبرمش پیش داداشی. میگم امیرعلی جان! هانا میگه دلم خواسته داداشی نازم کنه. با اشتیاق میاد سمت خواهرش و میشینه میگه منم دلم خواسته بغلش کنم.😍 چند لحظه پیش رو به روش نمیارم نمیخوام قبح کارش براش بریزه. یه جوری خودمو زدم به اون راه که انگار اصلا ندیدم. یادمه یه بارم از صدای همسایهها که داشتن دعوا میکردن، حرف زشتی یاد گرفت. تند تند مثل طوطی داشت تکرارش میکرد و کیف میکرد و ریز ریز میخندید. صدام میزد و حرف زشت رو میگفت. بازم نمیشنیدم. بازم خودمو میزدم به اون راه انگار نه انگار ک حرفی زده👌🏻 همین نشنیدن و ندیدنش باعث شد تا عصر حتی اون کلمه رو یادش بره. این تغافل، وقتایی که کار خطرناکی نمیکنه لازمه و حساااااابی تاثیرگذار👌🏻 خودتو بزنی به نشنیدن! به ندیدن! حواسم هستا.😄 خوب میدونم چه اتفاقی داره میافته ولی نباید بگم... اسم نذارم رو کارش... چون اگه بگم قبحش ریخته میشه و تماااام. اصل تغافل توی رابطهی بنده و معبود هم زیاد دیده میشه.💛 چه وقتایی که بدجوری همه چیز رو خراب کردیم و خدا به رومون نیاورد و نعمتاشو به زندگیمون روانه کرد.🧡 #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین