پست های مشابه

madaran_sharif

. #خ_عبدالله‌پور (مامان #محمد_جواد ۲۲ساله، #فاطمه ۱۹ساله، #زهرا ۱۷.۵ساله، #محمدمهدی ۳ساله) ۱۶ ساله بودم که کلاس قرآن شرکت کردم. همون سال در مسابقه‌ی حفظ سوره‌ی نور در سطح شهرستان و استان دوم شدم.😊 این موفقیت همراه تشویق‌های مادرم باعث شد که به حفظ قرآن علاقه‌مند بشم. تا حدود ۱۹ سالگی به صورت تدریجی چند جزء رو حفظ کردم. از ۱۹ سالگی یعنی بعد از ازدواج هم حفظ رو به خاطر تشویق‌های همسرم جدی‌تر دنبال کردم و تا تولد فرزند اولم ۶ جزء و تا سال ۸۲ که فرزند دومم به دنیا اومد حدود ۱۱ جزء حفظ بودم. اما بلافاصله بعدش فرزند سومم رو باردار شدم و تا چهار سالگی‌ش فرآیند حفظ کردنم متوقف شد. البته بعد از اون با وجود سه فرزند، ادامه دادم تا اینکه به یاری خدا تونستم کل قرآن رو حفظ بشم...✌🏻 اما چیزی که برای حفظ، اونم با وجود چند فرزند مهمه سحر خیزیه.👌🏻 اگر سحرخیزی نباشه امکان حفظ هم نیست! در همکلاسی‌های خودم دیدم کسانی که تا ظهر می‌خوابیدن و برای چندمین بار با وجود یک بچه در کلاس شرکت می‌کردن ولی موفق نمی‌شدن.🤷🏻‍♀️ اما من بعد از نمازصبح صبحانه و حتی مقدمات ناهار رو آماده می‌کردم. تقریباً ساعت ۷ همگی صبحانه می‌خوردیم و بعد که دو تا از بچه‌ها و همسرم از خونه بیرون می‌رفتن و من می‌موندم و دختر ۴ ساله‌ام، می‌رفتم سراغ قرآن.😍 اول، تکلیف حفظم یعنی روزی نیم صفحه و هفته‌ای ۳ صفحه رو حفظ می‌کردم. (گاهی هم بیشتر) حفظ جدید رو تا آخر روز هر نیم ساعت دوره می‌کردم، طوری که هیچ اشکالی نداشته باشم. بعد برای استراحت می‌رفتم سراغ پختن ناهار و کمی هم با دخترم مشغول می‌شدم. الحمدلله دخترم، هم سحرخیز بود هم آروم.😎 حتی وقتی با خودم می‌بردمش کلاس،کاری به من نداشت. یا نقاشی می‌کشید یا پازل درست می‌کرد یا مشغول خوردن بود.😄 بعد از گذاشتن ناهار و بازی با دخترم، دوباره محفوظاتم رو مرور می‌کردم. جدیدها رو بیشتر و قدیمی‌ها رو چند روز یکبار. تا ظهر، هم به کارهای خونه می‌رسیدم هم به برنامه‌ی حفظم. با صدای زنگ در هم قرآن رو می‌بستم و بقیه‌ی روز رو در خدمت همسر و بچه‌ها بودم. فقط گاهی به اندازه‌ی ۵ دقیقه حفظ اون روز رو تثبیت می‌کردم. البته بیشتر خریدهای خونه و بردن و آوردن دخترم به مدرسه هم به عهده‌ی خودم بود. در طول مدت حفظ هم زندگیم برکت خاصی داشت و خدا هم توفیقات حفظ قرآن رو روزبه‌روز برام بیشتر می‌کرد. یکی از برکاتش تشویق فرزندان و خواهرام برای حفظ بود و اینکه سعی می‌کنم به عنوان یک حافظ، مراقب اخلاق و رفتارم باشم. #حفظ_قرآن #سبک_مادری #مادری_به_توان_چهار #مادران_شریف_ایران_زمین

14 خرداد 1401 17:18:02

8 بازدید

madaran_sharif

. از اواسط ماه رمضون، نقشه کشیده بودم که تعطیلات عید فطر بچه‌ها⁦🧒🏻⁩⁦⁦👦🏻⁩ رو بذاریم خونه یکی از مامان جون‌ها⁦👵🏻⁩ و کارهای تل‌انبار شده رو انجام بدیم😁 . . از قضا خانواده‌ی همسر تعطیلات خونه نبودن🤷🏻‍♀️⁩ فرصت خوبی بود، چون می‌شد بچه‌ها رو بذاریم خونه‌ی مامان خودم⁦🧕🏻⁩ و خودمون بریم خونه‌ی مادرِهمسر⁦🧔🏻⁩😉 . از چند روز قبل به محمد گفتم: «چون پسر آقایی شدی و می‌تونی تنهایی مواظب داداش علی باشی، یه جایزه پیش ما داری😍😛 می‌خوایم یه روز شما و داداش علی رو تنهایی بذاریم خونه‌ی مامان جون😍😅» . یه جوری با هیجان و صدای بلند می‌گفتم😆😅 که اصلا متوجه ندای درونم نشه که می‌گفت: «دیگه نمی‌تونم ادامه بدم😫 یه روز مرخصی می‌خوام😖 تا دوباره بتونم باهاتون سر و کله بزنم😁😛» . محمد هم کللی هورا کشید و خوشحال شد که می‌خواد جایزه بگیره😆😂 . روز موعود فرا رسید و بچه‌ها توسط مامان جون سرگرم شدن و ما با کوله باری از درس و کتاب و جزوه رفتیم بیرون⁦⁦🧕🏻⁩⁦🧔🏻⁩😍 . من امتحان داشتم و همسر مقاله‌ی چند ماه عقب افتاده‌ش رو باید تنظیم می‌کرد📚 وقت برای این حجم کار کم بود،⏳ اما مثل دونده‌هایی⁦🏃🏻‍♂️⁩ که موقع تمرین گوی سنگین به پاهاشون می‌بندن و موقع مسابقه باز می‌کنن، بودیم😅😂 . باور نمی‌کردم یک ساعت پیوسته نشستم رو صندلی و مشغول لپ‌تاپم! و کسی نمی‌گه: -⁦👦🏻⁩ماماااااان بیا علی رو بردار! -⁦👦🏻⁩مامان منم می‌خوام فیلم ببینم تو لپ‌تاپ! -⁦👶🏻⁩ماما ماما دی ده! (مامان مامان شیشه)🍼 . . بچه‌ها هم با مامان جون و‌ باباجون رفتن گردش😍 (یه جای خلوت که پروتکل‌های بهداشتی هم نقض نشه😁!) خیلی بهشون خوش گذشته بود و از جایزه‌شون کاملا راضی بودن.😂😍 . . پ‌ن۱: ما همشهری خانواده‌هامون نیستیم و از این فرصتا کم پیش میاد برامون. اما تجربه‌ی خوبی بود، تو فکرشم این تجربه رو با یه دوست همشهری یا حتی همسایه‌مون⁦ هم امتحان کنم. خوشبختانه علی⁦👦🏻⁩ به خاطر حضور داداش محمد خیلی راحت از من جدا می‌شه. . پ.ن۲: چند روز قبل از این فرصت، شرایطی پیش اومد که محمد با خانواده‌ی همسر رفت و ما تقریبا ۱۲ ساعت با علی آقا تنها بودیم. شب بود و علی خوابید. شاید باورتون نشه تا صبح فردا ما بیدار موندیم و فقطط حرف زدیم!😲 نزدیک ده ساعت!‌ آخرش صدامون گرفته بود دیگه😅 از وقتی محمد آقامون حرف می‌زنه، دیگ ما فرصت نمی‌کردیم با هم صحبت کنیم!😆 کلی حرفِ عقب مونده هم داشتیم😁😅 . پ‌ن۳: الفُرصَة تَمر مرَّ السَحاب...فرصت مثل ابر می‌گذره.😭😭 قبول دارید مادرا ارزش زمان رو بیشتر درک می‌کنن؟!😄 . . #پ_بهروزی #روزنوشت_های_مادری #تجدید_قوا

20 خرداد 1399 16:53:51

0 بازدید

madaran_sharif

#ف_اردکانی (مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ساله) #قسمت_سوم بابام به درسمون خیلی اهمیت می‌دادن و ما هم از ترس بابا😜 درس می‌خوندیم. بر عکس خونه، توی مدرسه از اون بچه مثبت‌ها بودیم و مورد توجه معلم و مدیر و... ۱۴ ساله بودم که خواهر کوچیکه به دنیا اومد. مامانم از اولین ورودی‌های جامعة‌الزهرا (سلام‌الله‌علیها) بودن و درس می‌خوندن. بنابراین خیلی از کارهای نینی رو به من می‌سپردن. منم که دهه شصتی و جواهر! ئه ببخشید بچه دوست!!😁از خدام بود. از اونجا بود که حسابی بچه‌داری یاد گرفتم. از شستن کهنه بگیر تا خوابوندن و حموم کردن نوزاد و... سال ۸۲ بود که کنکور دادم، ولی رتبه‌ی دل‌خواهم رو کسب نکردم. عزمم رو جزم کردم که یک‌سال دیگه بیشتر تلاش کنم.💪🏻 ولی بابا که پشت کنکور موندن رو مساوی تو خونه موندن و ترشیدن😅 می‌دونستن، منو قانع کردن که یه رشته‌ای قبول بشم. شیمی قبول شدم دانشگاه یزد. اما به زور خوندم و هیچ وقت علاقه‌ای بهش در من ایجاد نشد.🙁 توی دانشگاه هم فعالیت خاصی نداشتم، حتی توی بسیج. چون پدرم توصیه کرده بودن که وارد کارهای فرهنگی و سیاسی نشم و فقط درس بخونم! منم توصیه‌ی اولشون رو به گوش جان خریدم ولی دومی رو نه!😁 دلیلش رو هیچ وقت نفهمیدم که چرا با اینکه دوران دانشجویی خودشون هم‌زمان با تحولات انقلاب بود و ایشون از فعالین این عرصه بودن، ولی اجازه‌ی این کارو به من نمی‌دادن. دانشگاه هرچند دستاورد علمی چندانی برام نداشت اما زندگی در خوابگاه و تعامل با افرادی با فرهنگ‌ها و دیدگاه‌های مختلف، باعث شد چیزهای زیادی یاد بگیرم. بعد از اینکه زور زوری کارشناسی رو گرفتم، بر طبق جو اطرافیان و هم دانشگاهی‌ها، تصمیم گرفتم ارشد امتحان بدم.🤦🏻‍♀️ داشتم حسابی با درس‌هایی که توی اون چهارسال نخونده بودم، برای اولین بار آشنا می‌شدم،😁 که آقای همسر اومدن خواستگاری و منم که اصلاً قصد ازدواج نداشتم و می‌خواستم درسمو ادامه بدم، بعد از چند جلسه صحبت و آشنایی، دیدم هر چی درس می‌خونم توی مغزم نمی‌ره. (مدیونید اگر فکر کنید قصد ازدواج پیدا کرده بودم🙃) خوشحال بودم که ۴ سال دوری از خانواده‌ تموم شده و از یزد به قم کوچ کردم و با فرد مورد علاقه‌م توی شهر خودمون زندگی می‌کنم. اما انگار خدا جور دیگه‌ای تقدیر کرده بود. بعد از عقد ما، مادر و پدرم به خاطر کار پدرم برعکس من، از قم به یزد کوچ کردن.🤦🏻‍♀️ اونم بعد از بیست و چند سال! این بود که یک ماه و نیم بیشتر عقد نبودیم و زود عروسی کردیم، خانواده‌م هم زود رفتن.😢 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

03 فروردین 1401 15:14:29

1 بازدید

madaran_sharif

. سلام به همه‌ی اعضای عزیز خانواده‌ی مادران شریف ایران زمین😍 حالتون خوبه؟ . تولد یک‌سالگی‌مون مباااارک😇 و یه تبریک ویژه هم می‌گیم به اونایی که از همون روزای اول (مهر پارسال) کنارمون بودن😁 (کیا بودن؟ دستا بالا) . . به این بهونه می‌خوایم یه خورده بیشتر از خودمون بگیم، بعدش شماهم تو کامنتا از خودتون برامون بگید😇 . ما یه تعداد مامان فارغ‌التحصیل دانشگاه شریف هستیم.😁 بعد مامان شدن مثل بقیه مامانا یه مدت حالمون خوب نبود از اینکه نمی‌تونیم به کارای مورد علاقه‌مون برسیم و رشد کنیم و فعال باشیم.😞 . توی گروه دوستانه‌ای که داشتیم دنبال این بودیم که چطور می‌شه کنار بچه داری، به کارای دیگه هم برسیم؟ از تجربیات دوستامون و مامان‌های باتجربه استفاده می‌کردیم.👌🏻 دنبال مامانایی بودیم که کنار مادری، فعالیت‌های دیگه‌ای داشتن. فعالیت‌هایی طبق  شرایط، علاقه و نقشی که داشتن. ادامه‌ی تحصیل، مطالعه، فعالیت اجتماعی و فرهنگی، کارهای هنری، اشتغال، کارآفرینی و ... . کم‌کم به نتایج خوبی رسیدیم... دیدیم این آرزو دست یافتنیه😄 چون یه سری مامانا تونستن پس ماهم می‌تونیم. و تونستیم😇 . بعدش تصمیم گرفتیم تجربیات این مامانا رو به بقیه مامانا بگیم. و این حال خوب رو برای همه‌ی مامانا رقم بزنیم😍 . حالا بعد این یه سال ما یه خونواده‌ی حدود 10 هزارتایی هستیم توی پیج و کانال‌هامون (بله و ایتا و سروش) تو این مدت هم خیلی چیزا از شما خونواده‌ی عزیزمون یاد گرفتیم. و خیلی بیشتر از قبل حال خوب و انگیزه داریم به خاطر بودن کنار شما.🌹 . و اما اینکه ما دقیقا کی هستیم و این پیج توسط چه کسانی اداره می‌شه: . اول کار ما یه تیم ۶ نفره بودیم. بعدش کم‌کم دوستای دیگه‌ای پیدا کردیم و خیلیا توی این مسیر بهمون کمک کردن.💚 . الان تیم اصلی‌مون شامل این افراده. 👇 اینجا جا نشد کامل معرفی کنیم. توی بخش نظرات معرفی ها رو بخونید😁😇 . 🔸پروانه شکوری 🔸پگاه بهروزی 🔸طاهره اکبری 🔸فاطمه جباری 🔸هاجر محمدی 🔸پریسا عارفی 🔸الهام باغانی 🔸زهرا منظمی 🔸اسما توانا . و البته با همراهی تعداد زیادی از مامانا که برامون پست می‌نویسن و خیلی عوامل پشت صحنه‌ی دیگه😘 . . پ.ن: دوست داشتیم تولدمون رو دورهم و کنار شما جشن بگیریم. اما امان از کرونا😕 به جاش چند روز پیش یه دورهمی دوستانه داشتیم با رعایت پروتکل‌ها😉 البته جای یکی از مامانا و سه تا پسراش خالی بود. چهار تا از بچه‌ها هم غایب بودن و خونه‌ی مامان بزرگاشون مونده بودن.😅 . ❤️جاتون کنارمون خیلی خالی بود❤️ . . ادامه در بخش نظرات👇👇 . #تولد #یک_سالگی #مادران_شریف_ایران_زمین

19 مهر 1399 18:15:24

0 بازدید

madaran_sharif

#ف_اردکانی (مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱.۵، #زهرا ۱۰، #زینب ۷.۵، #محمد_سعید ۳.۵ساله) *منشور حقوق خانواده‌های چند فرزندی* (نسخه مردمی): ماده‌ ۱: لطفاً وقتی تو خیابون ما رو دیدید، نخندید، پچ‌پچ نکنید و از همه مهم‌تر نشمریدمون! باور کنید ما یه پدر و مادریم با ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ تا بچه! همین! نحن بشرٌ مثلکم، نلِد و نولَد (ما انسانیم مثل شما هم زاییدیم هم زاییده شدیم) حتی از پشت سر هم نشمریدمون، پشت سرمون چشم داره.😜 ماده۲: ازمون نپرسید: خودتون می‌خواستین؟!! چون شاید به روتون نیاریم ولی تو دلمون می‌گیم: پ‌ن‌پ عمه‌مون می‌خواسته ما روشو زمین ننداختیم! ماده۳: وقتی باهامون برخورد کردید، نپرسید: همسرتون روحانیه؟! چون اگر روحانی باشه، چیزی از بار مسئولیت شما کم نمی‌کنه! اگر هم روحانی نباشه باز چیزی از بار مسئولیت شما کم نمی‌کنه! ماده۴: ناموسا بهمون نگید: چه کار خوبی کردی! چون این سوال برامون پیش میاد که اگر کار خوبیه پس شما چرا نکردین؟!! (درمورد مواردی که عذر پزشکی غیر از خرابی دندون و... دارن فرق می‌کنه! که لطفاً در گفتگوها حتما بهش اشاره کنید.) عوضش اگر قصد تشویق کردن دارید بهتره بهمون بگید: اصلاً بهتون نمیاد n تا بچه داشته باشید.☺️ اینجوری ضمانتی تا دو سه هفته روحیه‌ی مضاعف داریم.😃 ماده۵: خواهشا ازمون نپرسید: خرجشون رو از کجا میارید؟ چون خودمونم خبر نداریم ولی مطمئنیم که اون فسقلی که از پیش خدا میاد پیشمون، قبلش خدا کوله پشتی‌شو پر کرده از همهٔ رزق‌های مادی و معنوی قشنگ تا با خودش بیاره. ماده۶: التماس می‌کنم بهمون توصیه نکنید که دیگه بسه! و دیگه بچه نیارید! ما این محبت شما رو دخالت در امور خصوصی محسوب می‌کنیم و از اونجا که می‌خوایم ثابت کنیم به احدی اجازه‌ی ورود به مسائل خصوصی‌مون رو نمی‌دیم باز بچه میاریم😉 و خوب خوبه که... ماده۷: ازمون حتماً بپرسید که: سخت نیست؟ چون می‌دونیم می‌خواید سر صحبت رو باهامون باز کنید و از مزایای چند فرزندی آگاه بشید و نظرتون عوض بشه و با اجازه‌ی بزرگترها برید تو فکر فرزندان بیشتر و نجات کشور.👌🏻 ماده۸: اگر صاحبخونه هستید لطفا به چند فرزندی‌ها خونه اجاره بدید. مطمئن باشید خدا جور دیگه و جای دیگه، قشنگتر براتون جبران می‌کنه. ماده۹: اگر جایی دیدید از دست بچه‌هامون عاصی شدیم، تو دلتون نگید مگه مجبور بودی؟ منتی نیست ولی داریم جور کم بچه‌ها رو هم می‌کشیم. می‌شه از یه زاویه‌ی قشنگتر نگاه کنید و بگید: آفرین به شجاعت و همتت شیر زن!😊 مواد بعدی رو در کامنت اول بخونید.👇😉 #مادران_شریف_ایران_زمین

09 تیر 1401 17:28:45

3 بازدید

madaran_sharif

. تولد گل دختر نزدیک بود که فهمیدیم اصطلاحا بچه #بریچ هست، یعنی نچرخیده. در ایران در این شرایط، معمولا لازمه #سزارین انجام بشه، و من از سزارین و عوارضش وحشت داشتم.😱 . ولی این‌جا بهمون گفتن شما ۳ تا راه دارین: ۱. زایمان طبیعی در همین حالت، که ریسکش زیاده، ۲. سزارین، که به خاطر عوارضش توصیه نمی‌کنیم، ۳. چرخوندن بچه😬 . ما راه سوم رو انتخاب کردیم که توصیه خودشون هم همین بود. . یه روز رفتیم بیمارستان و در عرض نیم ساعت بچه رو توی شکم و به وسیله ماساژ چرخوندن.😄 . خودمون هم باورمون نمی‌شد چرخوندن بچه انقدر ساده باشه.😙 . یک هفته مانده به زمان موعود تولد دختری بود، که پسرم سخت سرما خورد. همه خیلی نگران به دنیا اومدن خانم گل بودیم.😰 اونم توی یه کشور غریب، دست تنها، با یه بچه یک سال و دو ماهه و حالا مریض. . گل پسر توی شب چند بار از شدت سرفه از خواب می‌پرید و گلاب به روتون...🤮 . خواستیم ببریمش اورژانس🚑 که آقای همسر گفتن اینجا با ایران فرق داره🤔 باید برای سرماخوردگی، زنگ بزنیم و از اورژانس وقت بگیریم.😳 . به سختی تونستیم اپراتور اورژانس رو راضی کنیم، تا بهمون وقت بده (قبول نمی‌کردن و می‌گفتن با شرح حالی که شما میدین بچه مشکل خاصی نداره⁦🤷🏻‍♀️⁩) . در نهایت برای یک ساعت و نیم بعد يعنی ساعت یازده🕚 شب بهمون وقت دادن. . حالا چجوری باید می‌رفتیم بیمارستان؟🤨 . هلند، خبری از تاکسی خطی و آژانس، به شکلی که توی ایران وجود داره، نیست.😮 . اتوبوس🚌 و ترم (قطار شهری)🚉 هست ولی اون ساعت نبود.😩 و تاکسی اینترنتی (اوبر) و تلفنی که ما اون زمان نمی‌شناختیم.⁦🤷🏻‍♀️⁩ . پیاده راه افتادیم و یک مسیر نیم ساعته رو، با بچه و کالسکه تا به بیمارستان رفتیم.😖 . برای برگشت هم ساعت یازده و نیم شب، زیر بارون💦، پیاده روی کردیم تا به خونه رسیدیم🚶🏻‍♀️⁩⁦🚶🏻‍♂️⁩⁦🧒🏻⁩ . . شنیده بودم هر بچه‌ای که بیاد، رزقشم با خودش میاره.😃💕 به خاطر تجربه‌ی اون شب (و سختی بیرون رفتن تو هوای بارونی هلند، اونم با دو تا بچه)، به لطف خدا، همسرم تونست چند روز قبل از تولد گل دختر، یه ماشین دست دوم بخره.🚗😄 . گل دختر منتظر مونده بود، که حال برادرش کمی بهتر بشه بعد تشریف بیاره😉 که استقبال خوبی ازش صورت بگیره🥳 . به لطف خدا تولد دختر جون، انقدر راحت و بی‌دردسر بود که حتی پزشکا و پرستارا هم فقط می‌گفتن wonderful😎 . #ز_م #فقه_حقوق_امام_صادق #تجربیات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_نهم #مادران_شریف

10 فروردین 1399 15:57:29

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه) . همون موقعا، مادربزرگم که اصرار داشت دختر باید از هر انگشتش یه هنر بریزه👌🏻 #چهل_تکه_دوزی و #خیاطی و... رو به ما یاد داد. سیزده سالم بود که رفتم کلاس خیاطی و ضروریات رو یاد گرفتم و همون زمان به اندازه‌ی خودم لباسای خوبی دوختم. ولی خیلی ریزه‌کاری داشت.😤 علاقه نداشتم و این باعث شد بعدها هم نتونم برم سمتش به #والیبال علاقه داشتم و تابستونا تخصصی دنبالش می‌کردم. که بعدا به خاطر مشکلات کمردرد و زانودرد، نتونستم ادامه‌ش بدم. #زبان_انگلیسی رو هم دوست داشتم و تا سال‌ها کلاس می‌رفتم و تو دانشگاه برای مطالعه منابع به زبان اصلی خیلی به کارم اومد. . سال اول دبیرستانم خیلی خوب بود.😊 دوستان صمیمی‌ای پیدا کردم؛ خیلی مهربان و خدا‌دوست و هنوز که هنوزه باهاشون در ارتباطم. رشته تحصیلی‌مو، #ریاضی_فیزیک انتخاب کردم. ریاضیم خوب بود و بهش علاقه داشتم و البته شرایط کار سنگین مادرم (که دندانپزشک بودن) هم، بی‌تاثیر نبود. . از سال دوم، از دوستان صمیمی‌ام جدا شدم و دوباره تنها شدم و به درس چسبیدم و فعالیت دیگه‌ای نداشتم. درسم خوب بود و #المپیاد شرکت می‌کردم و در سطح منطقه و استان مقام می‌آوردم. . آرزوم بود که #مهندس_کامپیوتر بشم.🤓 مهندسی که ۲-۳ فرزند داره، زندگی خوبی داره، هم بچه‌هاشو اداره می‌کنه و هم تو شغلش موفقه.💪🏻 . گذشت و سال ۸۳ رشته مهندسی آی‌تی #دانشگاه_شریف قبول شدم. وقتی وارد دانشگاه شدم، هم دانشگاه از تصوری که داشتم دور بود، هم رشته.😬 به دلیل تأخیر در ثبت‌نام و ندیدن تبلیغات #اردو_ورودی‌ها و عدم استقبال خانواده، اردو رو شرکت نکردم❗️ همین باعث شد قبل از شروع کلاس‌ها با همکلاسی‌ها آشنا نشم. (آدم درونگرایی بودم و کلا سخت ارتباط می‌گرفتم.) فکر می‌کردم دانشگاه کشور اسلامی مثل مدرسه و خانواده منه😉 اما با ورود بهش و شرکت در جشن ورودی‌ها و دیدن روابط عادی دختر پسری خیلی تو ذوقم خورد.😐 در جمع ۵۰ نفری دخترا، فقط چند نفر هم‌تیپ من بودند. بر همین مبنا دوستی‌مون شکل گرفت. رشته آی_تی شریف، ملغمه‌ای بود از نرم‌افزار و سخت‌افزار و از آنچه شنیده بودم خیلی فاصله داشت.😕 به این ترتیب ترم یک به افسردگی گذشت... البته بصورت پشتیبان و معلم، با کنکوری‌های مدرسه‌مون ارتباط داشتم و با واحد دانشگاه‌های شورای نگهبان هم همکاری‌ام رو شروع کردم. در همین فضای تنهایی بودم که زمان اردوی جنوب شد❗️ . پ.ن: این عکس تابلوییه که خودم گلدوزی کردم و الان ساعت اتاق بچه‌هامه😍 . . #قسمت_دوم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه) . همون موقعا، مادربزرگم که اصرار داشت دختر باید از هر انگشتش یه هنر بریزه👌🏻 #چهل_تکه_دوزی و #خیاطی و... رو به ما یاد داد. سیزده سالم بود که رفتم کلاس خیاطی و ضروریات رو یاد گرفتم و همون زمان به اندازه‌ی خودم لباسای خوبی دوختم. ولی خیلی ریزه‌کاری داشت.😤 علاقه نداشتم و این باعث شد بعدها هم نتونم برم سمتش به #والیبال علاقه داشتم و تابستونا تخصصی دنبالش می‌کردم. که بعدا به خاطر مشکلات کمردرد و زانودرد، نتونستم ادامه‌ش بدم. #زبان_انگلیسی رو هم دوست داشتم و تا سال‌ها کلاس می‌رفتم و تو دانشگاه برای مطالعه منابع به زبان اصلی خیلی به کارم اومد. . سال اول دبیرستانم خیلی خوب بود.😊 دوستان صمیمی‌ای پیدا کردم؛ خیلی مهربان و خدا‌دوست و هنوز که هنوزه باهاشون در ارتباطم. رشته تحصیلی‌مو، #ریاضی_فیزیک انتخاب کردم. ریاضیم خوب بود و بهش علاقه داشتم و البته شرایط کار سنگین مادرم (که دندانپزشک بودن) هم، بی‌تاثیر نبود. . از سال دوم، از دوستان صمیمی‌ام جدا شدم و دوباره تنها شدم و به درس چسبیدم و فعالیت دیگه‌ای نداشتم. درسم خوب بود و #المپیاد شرکت می‌کردم و در سطح منطقه و استان مقام می‌آوردم. . آرزوم بود که #مهندس_کامپیوتر بشم.🤓 مهندسی که ۲-۳ فرزند داره، زندگی خوبی داره، هم بچه‌هاشو اداره می‌کنه و هم تو شغلش موفقه.💪🏻 . گذشت و سال ۸۳ رشته مهندسی آی‌تی #دانشگاه_شریف قبول شدم. وقتی وارد دانشگاه شدم، هم دانشگاه از تصوری که داشتم دور بود، هم رشته.😬 به دلیل تأخیر در ثبت‌نام و ندیدن تبلیغات #اردو_ورودی‌ها و عدم استقبال خانواده، اردو رو شرکت نکردم❗️ همین باعث شد قبل از شروع کلاس‌ها با همکلاسی‌ها آشنا نشم. (آدم درونگرایی بودم و کلا سخت ارتباط می‌گرفتم.) فکر می‌کردم دانشگاه کشور اسلامی مثل مدرسه و خانواده منه😉 اما با ورود بهش و شرکت در جشن ورودی‌ها و دیدن روابط عادی دختر پسری خیلی تو ذوقم خورد.😐 در جمع ۵۰ نفری دخترا، فقط چند نفر هم‌تیپ من بودند. بر همین مبنا دوستی‌مون شکل گرفت. رشته آی_تی شریف، ملغمه‌ای بود از نرم‌افزار و سخت‌افزار و از آنچه شنیده بودم خیلی فاصله داشت.😕 به این ترتیب ترم یک به افسردگی گذشت... البته بصورت پشتیبان و معلم، با کنکوری‌های مدرسه‌مون ارتباط داشتم و با واحد دانشگاه‌های شورای نگهبان هم همکاری‌ام رو شروع کردم. در همین فضای تنهایی بودم که زمان اردوی جنوب شد❗️ . پ.ن: این عکس تابلوییه که خودم گلدوزی کردم و الان ساعت اتاق بچه‌هامه😍 . . #قسمت_دوم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن