پست های مشابه
madaran_sharif
. یه روز وقتی زهرا خیلی کوچولوتر از الان بود تو یه جمع دوستانه یکی از مامانا گفت من بچهم رو تا ۲ سالگی دعوا نکردم.😇 اون موقع اون حرف خیلی برام عجیب نبود چون بچهم نوزاد بود و هنوز زمینهای برای دعوا کردنش ایجاد نشده بود😅 ولی حرفش توی ذهنم موند🤔 . مطمئن بودم این حرف تو ذهن مامانهای دیگه اون جمع هم نشست؛ احتمالا یکی از خودش پرسید من اولین بار تو چه سنی بچهم رو دعوا کردم؟🤔 اون یکی یاد آخرین باری که بچهش رو دعوا کرده بود افتاد و حسابی وجدان درد گرفت.😔 یکی هم شاید تو دلش گفت الکی!😒 مگه میشه اصلا دعوا نکردی باشی؟🤨 (منِ خبیث😁) . منم پیش خودم میگفتم کدوم مادر پدری میتونن بچهشون رو دعوا کنن؟ فکر میکردم به خاطر شدت عشق و ترحم به بچه کنترل خشم کار سختی نباشه😏 . از اون روز ماهها گذشت و من زودتر از دو سالگی زهرا با مسئله دعوا کردن یا نکردن بچه مواجه شدم... . به نظرم بچهها خیلی خیلی زیاد میتونن موقعیت عصبانی شدن رو برای بزرگترها فراهم کنن😬😤😈 توی هر سنی با یه رفتارهایی... . از طرفی مثلا من وقتایی که حال جسمی یا روحیم خوب نباشه یا مشغول کاری باشم که حس کنم زهرا برام مزاحمت ایجاد کرده، در برابر رفتارهاش بیاعصاب میشم😑 ولی وقتایی که همه چی آرومه و خودم رو میبرم تو قد و قامت زهرا از همون موقعیتهای آزاردهنده خیلی کمتر عصبانی میشم و واکنش تند نشون میدم . شماها وقتی حالتون خوبه، خوبین با رفتارای آزاردهنده؟ وقتی حالتون بده چطورین؟😄 چطور میشه یه مامان وقتی حالش خوش نیست بتونه سرخوش باشه؟ شما کشف کردین چه وقتایی نمیتونین کظم غیظ کنید و به اینجاتون میرسه؟😁 . حتما بعدشم عذاب وجدانم میگیرن؟😔 پشیمون بشیم... ولی خودخوری آخه چرا؟ . بابا خب مادرم یه آدمه که تو مادریش داره رشد میکنه و سقف انسانیتشو بلند میکنه، اگه الان با یه خرابکاری ساده بچه نمیتونه جلوی خودشو بگیره خب تلاش میکنه و از خدا میخواد کمکش کنه که با چیزهای مهمتر و کمتری اون روش بالا بیاد😂 . پ ن: امروز که ولادت حضرت معصومه (س) و روز دختر بود از یه هفته قبل داشتم فکر میکردم که برای زهرا چی کار کنم حالا که متوجه جشن و شادی و هدیه میشه؟😍🤔 تو ذهنم برنامه یه جشن کوچیک خونگی رو ریختم اما یهو تصمیمم جدید گرفتم امروز خودم رو هدیه دادم به دخترم😎🤣 سعی کردم همه حواسم معطوف به دنیای اون باشه... فک کنم از این تصمیمم هر دومون راضی بودیم.🤲 . #ف_جباری #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
03 تیر 1399 17:23:04
0 بازدید
madaran_sharif
. بعد از حدود ۹ ماه و به لطف قرنطینه😅 بالاخره نوبت رسید به مرتب کردن کتابهای کتابخونهای به غایت بینظم!😣😫 که هیچ دو کتاب مرتبطی پیش هم نبودن😩 . یه شب که بچهها زود خوابیدن و ما هنوز بیهوش نشده بودیم، فرصت رو غنیمت شمردیم💪🏻 و با سرعت بالایی طی ۲ ساعت رسیدیم به نظم دلنشینی که با دیدنش به وجد میاومدیم!😍😁 . تا اینجا همه چی خوب بود... اما صبح که محمد بیدار شد، دیدیم ظاهراً این نظم برای ایشون هم خیلی جذاب بوده و یاد بازی کودکیهاش افتاده😅 یعنی کتاب بازی! البته در ورژن جدیدتر!😈 . قدیما نهایتا یه قفسه رو خالی میکرد و قطارشون میکرد! اما حالا میخواد با چهارپایه تا جایی که میتونه کتابا رو پیاده کنه و یه آغل بسازه... تا خودش در نقش ببعی بره توش!😨😨 . همینطور که مشغول کارهای خونه بودم، بهش گفتم دست به کتابا نزنیا! تازه مرتب کردیم!😡 برو با اسباببازیات آغل بساز! هاج و واج نگاهش👀 بین من و کتابا میچرخید، و نمیفهمید علت نهی من چیه!😕😯📚📗📒📕 . دست از کار کشیدم و مستأصل به زحمت دیشبمون فکر کردم که محمد براش نقشه کشیده بود! جوری نگاه میکرد که مطمئن بودم اگر بهش اجازه ندم، میافته رو فاز لجبازی و...😵😱👿😈 . کتاب سوم «من دیگر ما» وارد گود شد! - نظم کودکانه... نظم بزرگترها! - نظم بزرگترها رو بچهها میفهمن!؟ - نظم خشک زندگی مدرن، برخلاف طبیعت کودکه! - همینطور که تربیت جسمی کودک نظم داره، و مثلا آبگوشت که غذای خوبی هست، برای نوزاد میتونه کشنده باشه؛ نظم هم اگرچه چیز خوبیه، اما برای کودک سه سالهی من هم خوبه؟! - اصلا آموزش نظم به کودک در چه قالبی باید باشه؟! - نظم بیرونی یا نظم درونی؟! کدوم اولویت داره؟ . . خلاصه که باز هم نویسنده کتاب پیروز شد😅 با خودم گفتم اگر هم کتابهارو پایین بیاره، چون جاشون مشخصه، میشه با کمک خودش تو ده دقیقه دوباره همه جا مرتب بشه! و من و محمد مشغول خالی کردن کتابها و چیدنشون روی هم شدیم؛ ببعی هم یه نصفه روزی با داداش ببعی مشغول بازی با آغلِ کتابی بودن. و بعد با کمک محمد همه چی برگشت سرجاش.😍 . پ.ن: اینکه مادر بتونه تو چنین شرایطی به خودش مسلط بشه و تصمیم درستی بگیره به عوامل زیادی بستگی داره! برای من هم بارها پیش اومده که بدترین تصمیم ممکن رو گرفتم😔 و روز خودم و فرشتههامو خراب کردم!😓 واقعا از خدا همیشه میخوام که کمکم کنه و خطاهام کمتر بشه. . . #پ_بهروزی #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف
06 اردیبهشت 1399 17:19:26
0 بازدید
madaran_sharif
. سلام.✋ حتما شما هم تو این مدت که کرونا اومده، با آدمهای خیلییییی استرسی 😣 یا آدمهای خیلییییی بیخیال 😌 مواجه شدید! . در شرایط معمولی شاید خیلی به این فکر نکنیم که اضطراب چه عوارضی برامون داره. اما یه خانوم، به محض باردار شدن، حفظ آرامش براش خیلی مهم میشه. حالا چطوری میشه تو این روزگار کرونایی باردار بود و زایمان کرد و استرس نداشت؟! . امروز هم با #کرو_نی_نی رفتیم سراغ دو تا از دوستانمون که تو این روزهای کرونایی باردار بودن و زایمان کردن. یه مامان اولی که تصمیم گرفته به نگرانیهاش غلبه کنه. و یه مامان سومی که خانوادگی درگیر کرونا شدن! . نظرات و تجربیاتتون رو در این زمینه برامون ارسال کنید. . . #مادران_شریف_ایران_زمین #کرو_نی_نی #بارداری_در_کرونا #باردار #کرونا #نوزاد #بیمارستان
19 آذر 1399 17:50:30
0 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_هفتم پس از سه ترم #مرخصی_تحصیلی، مجدد وارد #دانشگاه شدم! با مبلغی ترس و مشتی شک بابت باد خوردن پشت🙃 و #اولویت رسیدگی به همسر، نوپا و نوزاد.👶🏻👦🏻🧔🏻 . خب واحدها رو طوری باید بردارم که فقط تا ظهر دانشگاه باشم... واحدها بالا، پایین، کم، زیاد، چپ، راست...🤔 هرکار کردم نشد که نشد😑 بذار ببینم چطور شد؟!🤔 دو روز از صبح تا عصر باید برم.😕 کلاس سر صبح و دانشگاه بدون مهد.😒 طاها ۴ ماههست و فقط #شیر_مادر میخوره.😢 اینهمه وقت، دوتا بچه کوچیک، رو دست مامان بزرگ؟؟😳 غیرقابل قبوله😑 . و اما! یکی از #مادران_شریف،😌 به صورت خودجوش، تعدادی از مادران بالقوهی (!) شریفی رو برای نگهداری از طاها در #مسجد_دانشگاه، بسیج کرد.👌😍 دوستان نوبتی در اوقات خالی از طاهای نازنینم مراقبت میکردن تا من بتونم بین کلاسهام بهش شیر بدم.❤️ رضا هم پیش مامان گلم میذاشتم.👵🏻 خدا از همهشون به ویژه از مادرم😚 قبول کنه.🤲🏻 . با توکل برخدا شروع کردم... وقتی برمیگشتم بدون معطلی رضا رو از مامانی میگرفتم. کارهای خونه و نیاز بچهها زیاد بود، بیداری و خوابشون الاکلنگی بود! بازیهای مورد نیازشون متفاوت! نیاز به #نظارت در اوج! دو هفته درماه همسرم نبود و خرید و...هم کم و بیش با خودم بود... گاهی بیحوصله و بیرمق میشدم.😢😩 دوست نداشتم کسی به خاطر من و تصمیماتم، اذیت بشه! درنتیجه از کسی درخواست یاری نمیکردم... البته چون #خدا بود،💪🏻 و #تصمیم و #هدف خودم بود، نق و نوق نمیکردم. "آمده ام که #رشد کنم نه اینکه دچار #رفاه_طلبی و #روزمرگی بشم" #بین_الطلوعین رو سعی میکردم بیدار باشم و درس بخونم... خونه کوچیک بود و یه اتاق داشت با پنجرهی مشرف به پذیرایی... نمیشد لامپ روشن کرد و راحت درس خوند...🤔 پس نسخه الکترونیکی کتابها رو میخوندم و رو تمرینها فکر میکردم تا در روشنایی بنویسم...برنامهی خوبی بود! چون میشد حین شیر دادن و آروم کردن نوزاد هم انجامش داد.😁 . تو مترو، بین کلاسها، وقت ناهار، حین آشپزی، لابهلای کارهای خونه، درکنار بچهها تو حیاط وقتی بازی میکردن و... خلاصه از هر فرصت اندکی استفاده میکردم تا به درس و پروژهها برسم (واقعا فهمیدم وقت مرده زیاده! تو زندگی همه! حتی با این شرایط هم میتونه وجود داشته باشه!) البته #وقت_اختصاصی بچهها خط قرمز بود!👼🏻👦🏻 ولو خیلی کم😞 و خدا چقددددر برکت میداد به وقتم!!😍 . ❗ادامه را در بخش نظرات بخوانید❗ . #ط_اکبری #هوافضا۹۰ #تجربیات_تخصصی #قسمت_هفتم #فرهنگ_مقاومت #مادران_شریف
23 دی 1398 16:40:18
0 بازدید
madaran_sharif
. #ز_زینیوند (مامان #معصومه ۴.۵ ساله) . خدا راههای نزدیک شدن به خودش رو یکییکی بهم نشون میداد… خوندن سیرهی شهدا، نگاهم رو به دنیا و آخرت عمیقتر کرد… . برای ارشد هم چون استعداد درخشان بودم، بدون کنکور در دانشگاه رازی کرمانشاه درسمو ادامه دادم.😉 . آخرای ارشد بودم که که توسط یک روحانی که در شیراز فعال فرهنگی بودند و یکبار توی دانشگاه ما سخنرانی داشتند به همسرم که ساکن شیراز بودند، معرفی شدم. . اردیبهشت ۹۳ عقد کردیم👰🏻🤵🏻 قرار شد به خاطر نزدیکی بیشتر با خانوادهی من قم زندگی کنیم🤗 یک ماه بعد، با یه عروسی ساده، بدون آتلیه و ارکستر و... راهی خونهی بخت شدیم. . غافل از اینکه مرحلهی بعد، امتحانش سختتره🤯 . بعد از سالها جنگیدن به خاطر عقایدم، دلم آرامش میخواست. تصورم از زندگی مشترک خیلی رویایی بود😃 زن و شوهر عاشقی که تو کارای خونه به هم کمک میکنن، مدام هیات و حرم میرن، همهش حرفای عاشقانه میزنن😍 اما همیشه همه چیز اونجوری که ما میخوایم نمیشه😁 . من و همسرم به اندازهی اشتراکاتمون تفاوت داشتیم🤷🏻♀️ خانوادهی همسرم مذهبیتر از خانوادهی ما بودن و راهی که من تازه شروع کرده بودم اون سالها قبل رفته بود. روحیهی کمال گرایی داشتم هیچی راضیم نمیکرد! . با خوندن مطالب وبلاگهای عاشقانه-مذهبی که مدام از کادوها، کمکها و عشقولانههاشون❤️ مینوشتن، زندگیمو با اونا مقایسه میکردم. چیزی درمورد اقتدار مرد تو خونه نمیدونستم. آشپزی🍳 و کارای خونه رو هم بلد نبودم🤭 هنوز از مرد جماعت دل خوشی نداشتم و فکر میکردم باید حقم رو بگیرم🤔 . اما همسرم آدم راضی و قانعی بودن، از هر چیزی میتونستن برای خوشبختیمون دلیل بیارن🤪 و به شدت معتقد به اقتدار مرد در خانواده بودن🧐 همهی اینها و خیلی چیزا باعث میشد گاهی دچار اختلاف بشیم. و هر دومون هم لجبازی میکردیم🙈 من حتی درست حرف زدن و دلبری کردن رو هم بلد نبودم🤦🏻 . یادمه یه بار همسرم بشقابها رو از سفره جمع کرد اما خود سفره رو یادش رفت، گفتم: خوب جونت در میاومد سفره رو هم جمع میکردی🙄🤦🏻 . و حیف نمیدونستم با لجبازیهام چطور دارم روزهای خوشمونو خراب میکنم. . . خیلی از مشکلات من به این خاطر بود که از نقش و هویت خودم به عنوان یک زن آگاه و راضی نبودم. برای همین خیلی از اصول اولیه زندگی مشترک رو بلد نبودم😕 شروع کردم به گوش دادن سخنرانیهای حاج آقا پناهیان تو خونه👌🏻 بیشتر از همه #نقش_پنهان_زن و #حسادت_پنهان و #تنها_مسیر، زندگی و نگاهم رو تغییر داد. . . #قسمت_دوم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
08 مرداد 1399 16:45:56
0 بازدید
madaran_sharif
. #ف_قربانی . شاید برای صدمین بار داشت دکمهی ماشین لباسشویی رو میزد و هی خاموش روشنش میکرد😫 بعد از تمام شدن شستشوی ماشین یادم رفته بود از برق🔌 بکشمش و شده بود اسباببازی گل پسر!🤦🏻♀️ . دیگه مغزم خوب حرف زدن و جایگاه امیر بودن گل پسری رو یه لحظه به فراموشی سپرد و ماحصلش شد یه داد بسیار عصبانی سرش!🗣😡 . پسرکم یهو از صدای دادم ترسید😧 و از ترس یه داد کوچیک زد و خیلیییی مستاصل و ناراحت😰 دوید سمتم و چسبید به پاهام! چسبید به منی که فوقالعاده از دستش ناراحت و عصبانی بودم و... . خودم خیلی ناراحت شدم😔 که چرا ناگهانی داد زدم و دلم به رحم اومد و کلی بغلش کردم و نازش کردم. . وقتی فکر کردم دیدم پسرکم حتی وقتی که میدونه که از کارش ناراحتم و عصبانی باز در حالت ترس😨 و ناراحتی😔 و استیصال😓 پناهی جز آغوش امن من نداره و خودشو از ترس و نگرانی میچسبونه به من👩🏻 و یاد این عبارت دعای ابوحمزه ثمالی افتادم: "هارب منک الیک" (از خشم و غضب تو به سمت تو فرار میکنم) خدایا ما غیر از آغوش امن تو کجا رو داریم که از ناراحتی تو به خاطر اشتباهاتمون بهش پناه ببریم؟😥 . خدایا هرچی هم کار بد کرده باشیم و تو هم با حادثهای یا حرفی یا... بهمون یه چشمهای از نتیجهشو چشونده باشی اما بازم میایم پیش خودت، مگه ما غیر تو کی رو داریم؟ ای بهترینی که از کودکی ما رو در دامن مهر و لطف خودت بزرگ کردی...❤️ . سیدی انا الصغیر الذی ربیته... و انا الخائف الذی آمنته... (سرورم، من کوچکی هستم که او را بزرگ کردی و ترسانی هستم که او را ایمنی بخشیدی) . . #سبک_مادری #عارفانه_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
29 تیر 1399 15:51:47
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. ☘جمعیت مادران شریف ایران زمین☘ . 🔷 ما میخوایم نشون بدیم یه خانوم میتونه چند تا فرزند داشته باشه، و در کنارش، خودش هم در ابعاد مختلف، مخصوصا بعد علمی، رشد کنه.😄 و همچنین فعالیت موثر اجتماعی داشته باشه.😃 . . ⁉️ به نظرتون غیرممکنه؟ سخته؟ اصلا چرا چند فرزند؟😎 . . اگر میخواید جواب این سوالا رو بدونید، با ما همراه بشید:😊 . . ✅ در کانالها و صفحه اینستاگرام مادران شریف ایران زمین، تجربیات و روزنوشتهای مادرانی که میخوان و تونستن اینطوری زندگی کنن، و اتفاقا خیلی هم خوشحال و راضی هستن، منتشر میکنیم.😊 . . وقتی میتونیم با داشتن چند تا فرزند، موفق و بانشاط باشیم، چرا به یکی دو تا اکتفا کنیم؟😇 . . آدرس ما در اینستاگرام، بله، سروش و ایتا: @madaran_sharif . . پ.ن: مارو به دوستاتون معرفی کنید😊 . . #مادران_شریف #معرفی #تبادل