پست های مشابه

madaran_sharif

. #پ_بهروزی (مامان محمد ۵ساله و علی ۳ساله) محمد ۱/۵ساله بود که متوجه حضور علی آقا شدیم.😇 یعنی حداقل فاصله سنی دل‌خواهمون رقم خورد. تصمیم گرفتیم علاج واقعه قبل از وقوع بکنیم و جلوی ایجاد حسادت رو بگیریم. اولین قدم این بود که فاصله‌شون انقدر کم باشه که محمد قبل از اینکه حسادت رو یاد بگیره، علی هم‌بازیش بشه و دوران حساسیت نوزاد هم گذشته باشه. اما این کافی نبود. باید رفتارهای حساسیت برانگیز رو کم می‌کردیم و محبت داداشی رو تو دل محمد ایجاد می‌کردیم تا دلش نیاد آسیبی برسونه.😉 چند ماه قبل از تولد علی به محمد گفتیم که خدا تو دل مامان یه هدیه برات گذاشته که باید صبر کنیم بزرگ بشه و دکتر درش بیاره. مشخصات نینی هم شرح دادیم. عکس سونوگرافی داداشی هم دید و ارتباط برادرها چند ماه قبل تولد آغاز شد. تو این مدت فیلم و عکس از تولد و نوزادیش بهش نشون می‌دادیم. این‌جوری هم تعامل با نوزاد رو یاد می‌گرفت هم می‌دید که همه‌ی این کارها رو برای خودش هم انجام دادیم قبلاً. علی که تو دلم تکون می‌خورد محمد رو صدا می‌زدم که بیاد ببینه و نینی رو نازی کنه. اوایل خودم از زبان محمد حرف می‌زدم: داداشی چی شده؟ نکنه گرسنه شدی؟ الان به مامان یه چیزی می‌دم بخوره تا تو هم سیر بشی. کم‌کم محمد یاد گرفت که می‌تونه با داداش علی حرف بزنه. بارها در روز می‌اومد و باهاش صحبت می‌کرد. اواخر حسابی دلتنگی می‌کرد و به دکتر معترض می‌شد که چرا داداشمو نمیاری بیرون. روز تولد علی به محمد یه کادوی خیلی جذاب دادیم و گفتیم این هدیه به خاطر اینه که بزرگ شدی و داداش دار شدی. چند روزی محمد سرگرم اسباب‌بازی تازه بود. اگه می‌خواستیم به نینی توجه کنیم، محمد رو شریک می‌کردیم. محمد ببین چقدر دستاش نازه، ببین چه بامزه خوابیده، نینی الان گرسنه است، چیکار کنیم؟ غذا که نمی‌تونه بخوره، دندون نداره. و محمد می‌گفت خب مامان باید بهش شیر بده. این‌جوری کم‌کم محمد نسبت به داداش علی هم محبت پیدا کرد و هم حس مسئولیت. نه بهش آسیبی می‌رسوند و نه می‌ذاشت کسی اذیتش کنه. البته پیش می‌اومد که در قالب بازی کارای خطرناک بکنه. چون متوجه خطرش نبود. این هم تا جایی که واقعا خطرناک نبود مانعش نمی‌شدیم و کارای خطرناک هم به مرور یاد گرفت که نباید انجام بده. پ.ن: فاصله سنی کم برای من تجربه خیلی خوبی بود😍 علیرغم همه سختیاش. دوست دارم بازم خدا توفیقش رو بهمون بده. ان‌شاءالله خدا چشم و دل همه منتظران فرزند رو با قدم این کوچولوهای دوست داشتنی روشن کنه.😍 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

08 آذر 1400 16:35:20

3 بازدید

madaran_sharif

. زهرا که نبود ماه رمضونا تا سحر بیدار بودیم، به کارامون می‌رسیدیم، می‌رفتیم #مناجات_دانشگاه_شریف، و منم از نماز صبح تا افطار می‌خوابیدم😆 . الان که دارم می‌نویسم و خاطرات مرور می‌شه، واقعا آن روزهایم آرزوست😅 (موافقم باهاتون❤ بی‌بچه هرگز😃) . . اما دو ساله که مسئله‌ی ماه رمضان ما اینه: زندگی عادی؟ یا زندگی جغدی؟🤔 . آقای همسر که سعی می‌کنن بچه کم‌ترین خللی توی برنامه‌هاشون ایجاد نکنه، خیلی خودشونو با ما هماهنگ نمی‌کنن😐 خوابشونم ماشاءالله سنگینه...😑😴 (البته اینکه نامرتبی خونه و بی‌حوصلگی من رو توی این ایام درک می‌کنن و سعی می‌کنن یک ساعت قبل افطار خونه باشن خوشحالم می‌کنه💑) . اما من... وقتی گرسنه باشم #عصبی و #بی‌حوصله می‌شم😤 در طول روز اصلا حوصله‌ی کاری رو ندارم، حالا فکرشو بکن با حضور بچه...😫 به زور خودم و زهرا رو به سلامت به افطار می‌رسونم😬 ‌. حالا به همه‌ی این‌ها اضافه کنید: 🔸درس📚 🔸کاری که همچنان بی‌وقفه ادامه داره، 🔸و #کلاس‌های_مجازی📝 . به نظرتون چطور می‌شه؛ هم #روزه گرفت، هم #مامان قابل قبولی بود، هم از #درس عقب نموند، هم تهش #زنده موند؟😅🤔 . . برنامه‌ی من این چند روز اینطوری بوده: ✅در طول روز با ریخت و پاش خونه هیچ‌کاری ندارم و فقط حداقل‌ها رو انجام می‌دم و نهایتا افطار آماده می‌کنم😁 (برنامه مرتب کردن خونه رو گذاشتم بعد افطار و حتی بعد خوابیدن زهرا⁦👩🏻⁩) . ✅برعکس همیشه که منتظرم زهرا عصر بخوابه و من بشینم پای درسام،📚 این روزا منتظرم زهرا بخوابه که بخوابم😴 . با این تدابیر همه انرژی موجودم رو توی روز می‌ذارم برای بچه⁦⁦👌🏻⁩⁦👩🏻⁩ البته خیلی هم انرژی دندون گیری نیست😅 . . و اما شب‌ها... شب هامون به دو دسته تقسیم میشه: . ⁦1️⃣⁩ شب‌هایی که افطار خونه نیستیم، (با رعایت نکات بهداشتی می‌ریم پیش مادر پدرها🙂) دیرتر می‌رسیم خونه و زهرا دیرتر می‌خوابه و صبح هم دیرتر بیدار می‌شه، منم تا سحر بیدار می‌مونم، بعد از نماز می‌خوابم و با زهرا بیدار می‌شم. . 2️⃣⁩ شب‌هایی هم که افطار خونه‌ایم، همه با هم زود می‌خوابیم و زهرا هم صبح زودتر بیدار می‌شه، منم که از سحر بیدارم، معمولا یک ساعت آخرِ خواب زهرا بهش می‌پیوندم😴 . یعنی خواب شبانه روزم می‌شه حدود ۸ ساعت به نظرم قابل قبوله⁦⁦👌🏻 . . برنامه شما تو ماه رمضون چیه؟ حالتون با بچه‌داری و روزه‌داری چه جوریه؟🤪 جون دارین کار دیگه‌ای هم انجام بدین؟😥 . عکس‌ها یه نما در دو زمانه! ⁦👈🏻⁩عکس اول نیمه شب و درحالیکه زهرا خوابه😇 👈🏻⁩عکس دوم ۲ ساعت مونده به افطار🥵 . . #ف_جباری #روزنوشت‌های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

09 اردیبهشت 1399 17:19:16

1 بازدید

madaran_sharif

. محمد کم‌کم داره حرف زدن یاد می‌گیره؛ هرچیزی که بشنوه #تلاش_می‌کنه تکرار کنه. . مامانی بگو پیشیه: شیه (پیشیه در زبان ترکی، یعنی گربه🐱 قبلا گفته بودم ما بهش #ترکی یاد می‌دیم😇) البته ناگفته نمونه خون دل‌ها خوردیم که به این مرحله هم برسه. قبلا گربه می‌دید می‌گفت #جوجو !! 🐱?=🐤 😓 گربه که باز خوبه! به ببعی🐑 و شترم🐪 می‌گفت جوجو!!!! . مامانی بگو سو (آب): سی بگو گوشی: شی (وقتی گوشیمون زنگ می‌خوره با صدای بلند می‌گه شیییی) بگو کلید: سی🔑 (وقتی می‌خوایم از خونه بریم بیرون، حواسش هست کلیدو برداریم و می‌گه سیییی! منم هر بار فکر می‌کنم آب می‌خواد اما باباش زود متوجه می‌شه کلیدو می‌گه) . پسرم تلاششو می‌کنه؛ ولی خب خیلی از کلمات شبیه هم ادا می‌شن😁 به قول مامانم، زبونش #سیاه_و_سفیده.📺 سبز و قرمز و نارنجی، همه رو خاکستری نشون می‌ده😂 . بگو سوت (شیر): سی تو ترکی، خود #بگو هم میشه #دِ، حالا با این نکته☝️، بریم که این جمله رو داشته باشیم: مامانی دِ بابا گِددی ایشَه (بگو بابا رفت سرکار): و پسرک به صورت خیلی کشدااار تکرار می‌کنه: باباااا... شیییی... دیروزم داشت به میله‌ی پرده اشاره می‌کرد و می‌گفت: شی!!😮 این دیگه انصافا هییچ ربطی به شی نداشت. . حالا تصور کنید وقتی عالی‌جناب می‌گن شی یا سی (که خیلیم شبیه هم ادا می‌شه)، ما باید چه‌جوری متوجه بشیم الان به چه چیزی اشاره داره؟😅 . یکی از کلماتی که این روزا پسرم زیاد تکرار می‌کنه کلمه‌ی طوطیه!! چون هر چیزی که ما بهش می‌گیم، تلاش می‌کنه تکرار کنه؛ ما هم ذوق‌زده می‌شیم از #تلاش و #پیشرفتِ اون و یه دونه با کِیف می‌گیم #طوووطییی !! و اونم باز همونو تقلید می‌کنه و می‌گه طوووطییی 😂😂 . اصلا اگه بچه‌ها این‌طوری تکرار و تقلید نمی‌کردن، عمرا زبون یاد می‌گرفتن. . به جز تقلید از کلمات، همه‌ی کارهامونم، محمد تحت نظر و زیر ذره‌بین🔎می‌گیره. می‌خواد همه‌ی اونارو تکرار کنه. مثل این عکس، که دیده باباش پیچ‌گوشتی به ‌دست، ‌پیچ می‌بنده😁 . یا مثلا یه بار خونه مامانم اینا بودیم. یه سوسک پیدا شد😱 مامانم با یه پارچه‌ای اونو برداشت و برد حیاط انداخت. فرداش محمد یه آشغال (بی‌جان البته😅)، روی زمین دید. با همون پارچه، اونو برداشت و رفت سمت در حیاط و «آآآ...» یعنی باز کن. خلاصه خیلی باید مراقب رفتارامون جلوی بچه باشیم دیگه😅 کوچکترین کارامون رو آقای کارگردان داره فیلم می‌گیره 🎥 حتی اگه همون روزا هم پخشش نکنه، تو حافظه‌ش می‌ره و یه روزی ازش استفاده می‌کنه. . #ه_محمدی #برق۹۱ #روزنوشت‌های_مادری #مادران_شریف

28 آذر 1398 16:38:36

0 بازدید

madaran_sharif

. گفته بودم من تو خونه بند نمی‌شم؟!🤔 گل دخترمون ۳ روزه بود که در اقدامی کاملا انقلابی⁦✌🏻⁩، در اعتراض به ۳ روز خانه‌نشینی از خونه زدیم بیرون... . حالا کجا؟! جلسه قرآن😉 مگه هلند جلسه قرآن داره؟😳 چرا نداره؟! پرچم مسلمونا همیشه بالاست🇮🇷 . . دلفت (شهری که ما ساکنیم) یکی از شهرهای دانشگاهی هلنده. . ایرانی های مذهبی اینجا، که اکثرا تو دانشگاه کار می‌کنن یا دانشجو هستن، یه هیئت جمع و جور دارن، که در مناسبت‌های مذهبی مراسم دارن و هر هفته هم برای جلسه‌ی قرآن، دور هم جمع می‌شن. . تمام کارها و هزینه‌های جلسات و هیئت🍵💵 هم با خود بچه‌هاست، و هر هفته در منزل یکی از بچه‌های داوطلب، برگزار می‌شه.🏠 جلسات هیئت همه باهم حدود ۸۰ نفر می‌شیم. ولی جلسات قرآن، دورهمی و دوستانه‌ست و خانم‌ها جدا و آقایون جدا. هر هفته خونه‌ی یه نفر، با یه شام خیلی ساده در حد تخم‌مرغ🍳 و سیب‌زمینی پخته🥔، یا نون🍞 و پنیر🧀 (البته هرکی بخواد مفصل ترش🍲 کنه هم منعی نداره😜) . جلسات مذهبی، در شهرهای بزرگتر هلند، که به ماهم نزدیکه، کم نیستن. (کلا فاصله‌ی خیلی از شهرها از هم، نیم ساعته🕧) . بانی و مسئول بیشترشون هم، دوستان افغان 🇦🇫 هستن، که پرچم شیعه رو در اینجا بلند کردن. . . دخترم که ۱۰ روزه شد، پرستارمون رفت😰 جناب همسر👨🏻⁩ رو هم راهی دانشگاه کردیم.🏫 و من موندم و بچه‌ها⁦👩🏻⁩⁦👦🏻⁩⁦👶🏻⁩ . چند روز اول خیلی سخت گذشت😫 گل دختر همش بغل می‌خواست و گل پسر هم توجه😒 . بعد از مشورت با دوستان صاحب نظر😎😎😎 و تحقیقات علمی📑، به این نتیجه رسیدم که از یک ترفند قدیمی استفاده کنم... . ❗❗قنداق❗❗ . از اینترنت فیلم‌های آموزشی رو نگاه کردم و تمرین کردم... (ورق بزنید فیلمش رو گذاشتیم براتون) نتیجه❓ فوق العاده بود!😉⁦✌🏻⁩ . جالبه مدتی هم که پرستار خونه‌مون بود، وقتی می‌خواست دختر رو آروم کنه، اونو توی ملحفه می‌پیچید و می‌ذاشت روی سینه‌ی خودش. . نمیدونم قدیما چه‌جوری بود؛ ولی تو این مدل، پای بچه خیلی سفت پیچیده نمی‌شه. . خلاصه که گل دختر ما با قنداق و پستونک به خودکفایی رسید⁦💪🏻⁩ . شیرشو که می‌خورد می‌ذاشتمش رو تخت و خودش می‌خوابید.🛌 . حالا می‌تونستم تو وقت‌هایی که خانم گل خوابه، هم با پسری بازی⚽ کنم و هم کمی به کارای خونه برسم.🧹🧽🍲 . وقتایی هم که به گل دخترمون می‌رسیدم، هم‌زمان برای پسری کتاب📚 می‌خوندم. . پ.ن: پسر من عاشق کتاب‌هاشه😍😍😍 البته همه‌ی اینا مال اون موقع نیست و توی این مدت کم‌کم خریدیم. . . #ز_م #تجربیات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_دوازدهم #مادران_شریف_ایران_زمین

13 فروردین 1399 17:05:35

0 بازدید

madaran_sharif

. #تجربه_شما #قسمت_پایانی . مرداد ماه ۹۶ به لطف خدا، فرزند اولمون سیدعلی، به دنیا اومد.♥ شب عید قربان✨ مادرشوهرم، بسیار محبت کردند و با آغوش باز و روی خوش😊، حدود ده روز پذیرای من و همسرم و سیدعلی بودند.😃 (همیشه مدیونشونم😌) . بهمن۹۷ به لطف خدا، سیده‌نرگس جانمون هم دنیا اومد❤️، و ما دوباره ده روزی زحمتشون دادیم. . داشتن دو تا کوچولوی پشت سر هم، برنامه ریزی زندگیم رو، خیلی تغییر داد. در واقع درست ترش اینه که بگم، برنامه زندگیم رو تنظیم کرد. ✅ . به قول مادر همسرم، هرچی بچه بیشتر داشته باشی، زرنگ‌تر میشی.😃 . مثلا من قبل از بچه‌دار شدن، یکی از آرزوهام این بود که اون‌قدر پولدار باشیم، که برای کارهای تمیزکاری و نظافت خونه، کارگر بگیریم؛🤩 اتفاقا چند ماه آخری که دخترم رو باردار بودم، این اتفاق افتاد☺️؛ ولی تقریبا یک ماه بعد از زایمان، خودم نخواستم دیگه بیاد.😏 چون احساس می‌کردم با داشتن کارگر، یک نوع روحیه تنبلی در وجودم رخنه می‌کنه.🤨🧐 یعنی برای من اینطور بود و البته برای همه این‌جوری نیست. . . من که خاطره خوبی از محیط دانشگاه و مدل درس خوندن دانشگاه نداشتم، ترجیح دادم به جای ادامه تحصیل به شکل آکادمیک، خودم به مطالعه بپردازم و از صوت ضبط شده اساتید بهره ببرم.😌 خصوصا این‌که بعد از تولد فرزند، آدم بیشتر احساس نیاز می‌کنه به خودسازی و توسعه فردی😌 . موضوعات مختلف مثلا روانشناسی، تربیت فرزند، خودسازی و تزکیه نفس و... رو با توجه به علایقم، انتخاب و مطالعه می‌کنم و صوت اساتید رو هم پیرامون هر کدوم، گوش می‌دم.😊😄 . این روزها، من بعد از نماز صبح، هم‌زمان که با هدفون بی‌سیم، مباحث تاریخ تحلیلی اسلام استاد پناهیان رو گوش میدم😊، کارهای خونه رو هم انجام می‌دم😀، نهار رو هم بعضا آماده می‌کنم🥣. خیلی از اوقات ساعت ۸ صبح، که بچه‌ها بیدار می‌شن، نهار هم آماده‌ست.🥘 . از اون روز که یکی از خانوم‌ها، توی صفحه مادران شریف، نوشته بود برای بچه‌ها توی مسجد کلاس می‌ذارم، و مامان‌هاشون بچه‌های خودمو نگه می‌دارن، منم به فکر افتادم!💡✨🌟 . یکی دو هفته است که هر روز عصر، کلاس روخوانی برای بچه‌های مسجد نزدیک منزلمون دارم. یک ساعت قبل از نماز مغرب. هم به بچه‌ها قرآن یاد می‌دم، هم تو روحیه خودم موثره،😃💪🏻 و هم بچه‌های خودم از همین سن، با مسجد انس پیدا می‌کنند، انشاالله. 😄 . #ه_ع #برق۸۴_سجاد_مشهد #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف

28 بهمن 1398 16:43:35

0 بازدید

madaran_sharif

. #ز_پازوکی (مامان زهرا ۲ ساله) . خواهرم چند ساعتی کار داشت. پسر کوچولوش رو گذاشت پیشم. تجربه‌ای بود برای این‌که بفهمم برای بچه‌ی دوم چند مرده حلاجم.😃 همه‌چی خوب پیش می‌رفت. سعی کردم بدون استرس نسبت به کارای خونه و درس، از بچه‌ها مراقبت کنم. زهرا اولش از دیدن علی خیلی خوش‌حال بود. با نظارت من کلی با هم بازی کردند.( زهرا دو سال و علی تازه یک سالش شده) . کم‌کم علی خسته شد و مدام سراغ من می‌اومد و دستاش رو به سمتم دراز می‌کرد. من هم باید براشون غذا حاضر می‌کردم! دست‌هاشو گرفتم و تاتی‌تاتی اومدیم تو پذیرایی. بادکنک گذاشتم جلوش و برگشتم و همین داستان چندین‌بار تکرار شد. غذا آماده شد ولی...ای دل غافل! زهرا بی‌موقع خوابش برد.😩 نیم ساعت بعد، صدای گریه‌ی زهرا که بی‌حوصله و زودرنج از خواب بیدار شده بود اومد. . علی‌کوچولو از سر محبت می‌خواست بیاد پیشش و باهاش بازی کنه ولی زهرا بهش آلرژی پیدا کرده‌بود! زد زیر گریه... علی هم شروع به بی‌تابی کرد! همسر هم که ساعت ۸ شب، هنوز نرسیده‌بود. بی‌تاب شدم. سر علی داد زدم. علی گریه نکن😡 و بدتر زد زیر گریه... خودمو آروم کردم. کتاب آوردم و مشغول قصه‌گفتن شدم. علی دستاشو روی صفحات می‌کشید و زهرا سرش داد می‌زد، نکن.😬 دیدم فایده نداره باید بریم بیرون تا حال و هوای بچه‌ها عوض بشه. . زدیم از خونه بیرون. انگار دنیا برا جفتشون گلستان شده‌بود. بالاخره خواهرجان از راه رسید. . برگشتیم خونه و رفتم تو فکر... من اصلا جنبه‌ی بچه‌ی دوم رو ندارم. من بی‌ظرفیتم و زود عصبانی می‌شم. فقط تو حرف خوبم...😢 . از خودم ناامید شدم. فکرم رفت سمت دو سه تا از دوستام که نی‌نی سوم و چهارم تو راه داشتن... ته دلم یاد حاج‌قاسم افتادم... تو یه روز به خانواده‌های شهدا سر می‌زد. محور مقاومت عراق و سوریه و...رو که درگیر صدها هزار داعشی بودند جلو می‌برد. فکر آهوهای گرسنه‌ی پشت پادگان بود‌. از پدر و مادرش احوال می‌پرسید... آرامش هم داشت... کی بهش این همه توفیقات رو داده‌بود؟ کسی جز خدا؟!... و ما توفیقی الا بالله . اگر ظرفیتم کمه، باید همین‌طوری کم‌ظرفیت بمونم؟ یا بگم گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را⁦👌🏻⁩... خدایا چشم امیدم به خودته. اگه دست رو دست بذارم تا ۱۰سال دیگه هم ممکنه ظرفیت و پختگی کافی برای بچه‌ی دوم که هیچ، همین بچه‌ی اول رو هم نداشته‌باشم! ولی اگه تو بخوای و توفیقم بدی چه می‌شود. . . پ.ن: البته جنس مسائل بچه‌ی دوم با مهمون یه روزه، خیلی فرق داره، اما تو افزایش سعه‌ی صدر و مدیریت مادر، مشترک هستند. . #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

10 دی 1399 16:34:53

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. . . #قسمت_پنجم . #بنت‌الهدی (مامان سه دختر) . . حرف و حدیث بود دور و برمون! از نظر مالی، من اگر می‌خواستم، می‌تونستم لاکچری ترین جهیزیه‌ی قابل تصور رو تهیه کنم!😎 برای همه این کار من عجیب بود. ولی دست‌پرورده‌ی مادری بودم که قبل از انقلاب تو دانشگاهی که همه‌جور فسادی رایج بود، تنها دختر چادری دانشگاه بودن و هرروز کلی تیکه و متلک می‌شنیدن ولی از موضع خودشون کوتاه نیومدن. " رنگ از جامعه نگرفتن" رو ما تو فضای خانواده یاد گرفته‌بودیم.😊 . القصه، زندگی مشترک رو شروع کردیم. در حالی‌که هردو محصل بودیم و من اصلاااا خانه‌داری و آشپزی و ... بلد نبودم.⁦⁦⁦🙃 . به سبک "همسایه‌ها یاری کنید تا من شوهرداری کنم" هفت‌ماه رو گذروندیم😁،‌‌ بدون تعارف از دوستام می‌خواستم که بیان خونمون و کمکم کنن و درواقع یادم بدن که چی‌کار باید بکنم. بعدش هم باردار شدم و دیگه بهونه داشتم برای آماده‌ نبودن غذا و مرتب نبودن خونه.🤭 به خصوص که دو‌قلو بودن و در معرض سقط! یک ماه استراحت مطلق بودم!⁦🤰🏻⁩ دیگه نور علی نور!🤗 بعضی از اقوام بهمون لطف کردن و میومدن کمک، خدا خیرشون بده. . بعد از برطرف شدن خطر، برگشتم بیمارستان. اون موقع هنوز شیفت شب نداشتم. تا ماه نهم می‌رفتم بیمارستان. . اسفند ۹۴ دوقلوها دنیا اومدن و یهویی چهارنفری شدیم.⁦⁦⁦👨‍👩‍👧‍👧⁩⁦⁦ دوران سختی بود. از مدتی قبل دنبال پرستار خوب بودیم و خیلی‌ها رو امتحان کردیم ولی سخت‌گیر بودیم و نمی‌تونستیم راحت کنار بیایم باهاشون. باز هم اقوام و دوستان به کمکمون اومدن. 😍 . فقط امکان ۹ ماه مرخصی گرفتن، داشتم و تمام ۹ ماه رو خونه پیش بچه‌ها موندم. ماه‌های اول انقدر فشار کار زیاد بود که حتی وقت نداشتم افسردگی بعد زایمان بگیرم!🙁 نوبتی شیر دادن و پوشک کردن و آروغ گرفتن و ... . روزی پیش اومد که با دوقلوها تنها بودم، قبل از ظهر دیگه به گریه افتادم! اون روز زن‌داداشم که همسایه‌مون بود هم خونه نبود!!! عاجزانه خدا رو صدا کردم و بعدش یکی از دخترها به طرز معجزه‌آسایی خوابید!🤩 خیلی اوقات با صلوات حضرت زهرا و ادعیه و اذکار دیگه، کارم راه میفتاد.⁦ . یه کم که به شرایط عادت کردم، مطالعه و کارهای فرهنگی و معرفتی رو کم‌کم تو خونه انجام می‌دادم. نه ماه مرخصی گذشت و من باید می‌رفتم‌ بیمارستان. . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. . . #قسمت_پنجم . #بنت‌الهدی (مامان سه دختر) . . حرف و حدیث بود دور و برمون! از نظر مالی، من اگر می‌خواستم، می‌تونستم لاکچری ترین جهیزیه‌ی قابل تصور رو تهیه کنم!😎 برای همه این کار من عجیب بود. ولی دست‌پرورده‌ی مادری بودم که قبل از انقلاب تو دانشگاهی که همه‌جور فسادی رایج بود، تنها دختر چادری دانشگاه بودن و هرروز کلی تیکه و متلک می‌شنیدن ولی از موضع خودشون کوتاه نیومدن. " رنگ از جامعه نگرفتن" رو ما تو فضای خانواده یاد گرفته‌بودیم.😊 . القصه، زندگی مشترک رو شروع کردیم. در حالی‌که هردو محصل بودیم و من اصلاااا خانه‌داری و آشپزی و ... بلد نبودم.⁦⁦⁦🙃 . به سبک "همسایه‌ها یاری کنید تا من شوهرداری کنم" هفت‌ماه رو گذروندیم😁،‌‌ بدون تعارف از دوستام می‌خواستم که بیان خونمون و کمکم کنن و درواقع یادم بدن که چی‌کار باید بکنم. بعدش هم باردار شدم و دیگه بهونه داشتم برای آماده‌ نبودن غذا و مرتب نبودن خونه.🤭 به خصوص که دو‌قلو بودن و در معرض سقط! یک ماه استراحت مطلق بودم!⁦🤰🏻⁩ دیگه نور علی نور!🤗 بعضی از اقوام بهمون لطف کردن و میومدن کمک، خدا خیرشون بده. . بعد از برطرف شدن خطر، برگشتم بیمارستان. اون موقع هنوز شیفت شب نداشتم. تا ماه نهم می‌رفتم بیمارستان. . اسفند ۹۴ دوقلوها دنیا اومدن و یهویی چهارنفری شدیم.⁦⁦⁦👨‍👩‍👧‍👧⁩⁦⁦ دوران سختی بود. از مدتی قبل دنبال پرستار خوب بودیم و خیلی‌ها رو امتحان کردیم ولی سخت‌گیر بودیم و نمی‌تونستیم راحت کنار بیایم باهاشون. باز هم اقوام و دوستان به کمکمون اومدن. 😍 . فقط امکان ۹ ماه مرخصی گرفتن، داشتم و تمام ۹ ماه رو خونه پیش بچه‌ها موندم. ماه‌های اول انقدر فشار کار زیاد بود که حتی وقت نداشتم افسردگی بعد زایمان بگیرم!🙁 نوبتی شیر دادن و پوشک کردن و آروغ گرفتن و ... . روزی پیش اومد که با دوقلوها تنها بودم، قبل از ظهر دیگه به گریه افتادم! اون روز زن‌داداشم که همسایه‌مون بود هم خونه نبود!!! عاجزانه خدا رو صدا کردم و بعدش یکی از دخترها به طرز معجزه‌آسایی خوابید!🤩 خیلی اوقات با صلوات حضرت زهرا و ادعیه و اذکار دیگه، کارم راه میفتاد.⁦ . یه کم که به شرایط عادت کردم، مطالعه و کارهای فرهنگی و معرفتی رو کم‌کم تو خونه انجام می‌دادم. نه ماه مرخصی گذشت و من باید می‌رفتم‌ بیمارستان. . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن