پست های مشابه

madaran_sharif

. در ماه، ۶-۷ بار، کشیک شب داشتم. . مهد بیمارستان فقط تا بعد از ظهر باز بود و نمی‌تونستم دخترم رو شب‌ها، تو بیمارستان نگه دارم. تا عصر اونجا بود و غروب باباش میومد و می‌برد خونه💔 . خیلی سخت بود😫 حس نبودن یک بخش از وجود💔 . البته گاهی اونقدر شدید مشغول کار بیمارها می‌شدم، که کلا یادم می‌رفت. . تو بخش اطفال، خیلی سخت‌تر می‌گذشت؛🥺 دیدن بچه‌هایی اندازه بچه خودت، که باید بستری‌شون کنی و نگاه‌های دردناکشونو ببینی😟 . تو بخش زنان هم، وقتی که نوزادی متولد می‌شد، دلم غنج می‌رفت و حسابی تنگ می‌شد برای دخترم!💕 . تو کشیک‌ها بعضی شب‌ها، پدرش برای شیر خوردن، می‌آوردش بیمارستان، و بعد برمی‌گردوند🧔🏻👶🏻🚙 . اما بیشتر شب‌ها، خودم، در زمان مخصوص استراحت، (که آف بودیم و بقیه همکارام صاف میرفتن تو تختخواب، 🛌 تا خستگی چند ساعت کار رو بیرون کنن)، می‌اومدم خونه. یه ساعتی پیشش بودم💕 و شیر می‌دادم و بوس😚 و نوازش و دوباره برمی‌گشتم.🚙🌃 . خونمون به لحاظ جغرافیایی به بیمارستان‌ها اصلا نزدیک نبود، ولی خوش مسیر بود😃 . خودم باورم نمي‌شد که تا چه حد این خونه، به سه چهار تا بیمارستان، چه این سر شهر، و چه اون سر شهر نزدیکه!😍 حس معجزه داشتم😄 مخصوصا که با خلوتی نصف شب خیابونا، سریع می‌رسیدم خونه پیش دخترم،🤗 و برعکس بیمارستان، سرکارم.😊 . عوض این همه سختی، برخلاف درسای مهندسی، تکلیف و پروژه نداشتیم، و البته باید خودمون حسابی می‌خوندیم و درسامونو مرور می‌کردیم📚 . برا همین، مشغولیتم تو خونه، خوندن رفرنس و جزوه و هندبوک‌ها بود.📖 که البته اکثر مواقع، تو بیمارستان، تو ساعتهایی که وقتم خالی بود، یا زمان‌های استراحتم، می‌خوندم.😌 . گاهی هم تو خونه، با سختی زیاد، و در حالی‌که بچه داره پاره و مچاله‌اش می‌کنه😅 . دوره‌ی اینترنی، و درواقع پزشکی عمومی م که تموم شد، طرحم توی مناطق محروم شروع شد.⛺ . به مدت۹ ماه، با دختر دوساله‌م، و در حالی‌که طبق برنامه خودم، بعدی رو باردار بودم، در یکی از روستاهای جنوب کشور.👩‍⚕️ . بدون همسرم😣 تنهای تنها.... روستایی که گاز که نداشت، حتی آب لوله‌کشی هم نداشت.😲 و تا هکتارها اطراف پانسیونم، مزرعه بود و مزرعه... 🌱🌱😩 . داستان اون روزها مفصله. تصمیم دارم ان‌شاء‌الله در صفحه شخصی خودم، به مرور، داستان اون روزها رو بذارم...✍️ . گذشت و دختر دومم هم، به دنیا اومد.💖 . الحمدلله ۹ ماه مرخصی زایمان داشتم و رفتم خونه.🏡 بعدش چیز زیادی از طرحم نموند و به خوبی و سلامت (و البته سختی خاص خودش😅) تمام شد... . #هجرت #پزشکی۸۶ #تجربه_شما #تجربیات_تخصصی #قسمت_دوم #مادران_شریف

19 اسفند 1398 17:27:54

0 بازدید

madaran_sharif

. #س_دینی (مامان #علی ۱۲.۵، #ریحانه ۹، #علیرضا ۷.۵، #معصومه ۴.۵ساله) #قسمت_چهارم تو همین اوضاع، دوباره حضور یه مهمون رو تو وجودم حس کردم.😍 بازم بارداری خیلی سختی داشتم. ریحانه خانم به جمع ما اضافه شد و ۲۰ روزه بود که به قم مهاجرت کردیم.☺️ درست روز آخر ثبت‌نام حوزه بود. خونه‌ی مناسبی پیدا نکردیم و مجبور شدیم یه جای خیلی بزرگ و داغون رو با قیمت زیادی اجاره کنیم.🤭 تازه اسباب کشی با بچه‌ها هم که سختی خاص خودشو داره. از طرفی همسرم دیگه شغلی نداشتن و فقط کارهای محدود پروژه‌ای و شهریه طلبگی کل درآمد ما بود، که تقریبا همه‌ش صرف اجاره خونه می‌شد. از همه چیز کنده شده بودم. فقط افسردگی پس از زایمان کم داشتیم که اونم از خجالتمون درومد و تشریف آورد! روزهای سختی بود.🙃 بچه‌هام دو جنس مخالف بودن و اغلب نمی‌شد لباس‌های علی‌آقا رو تن ریحانه‌خانم بکنم. دوست نداشتم خانواده‌هامون متوجه نداری‌ و سختی‌های زندگی ما بشن. به خاطر همین اگر می‌تونستم لباسی بخرم، حتما لباس بیرونی برای بچه می‌خریدم که جلوی بقیه بپوشه و اون‌ها نفهمن اوضاع ما خرابه.😅 الحمدلله خدا به من روحیه‌ای داد که با وجود فشار‌های زیاد روانی و مالی، حس نمی‌کردم الان دیگه من بیچاره‌ام. همه‌ش به این فکر می‌کردم که چطور می‌تونم این موقعیت سخت رو تبدیل به فرصت بکنم و شرایطم رو بهتر کنم. این شد که به خیاطی رو آوردم.😃 خیاطی تنها کاری بود که از بچگی خیلی ازش بدم می‌اومد! حتی اون زمانی که مامانم جورابم رو می‌داد که بدوزم همه‌ش می‌گفتم هرکار می‌خوای به من بده ولی این نه! به بیشتر کارهای هنری علاقه داشتم اما از دوخت و دوز فراری بودم.😝 ولی دست تقدیر منو با خیاطی آشتی داد. اوایل به لباس‌های علی‌آقا یه روبانی، توری می‌دوختم و تن دخترم می‌کردم. بعدش هم رفتم کلاس خیاطی مسجد محله‌مون تا پارچه‌هایی که داشتم رو تبدیل به لباس کنم. البته تنها چیزی که اون‌جا یاد گرفتم متر زدن پارچه بود!😂 ولی از رو نرفتم! لباس بچه‌ها رو به عنوان رو بُر می‌ذاشتم رو پارچه و می‌بریدم و می‌دوختم. خیلی هم بد می‌دوختم! اما با کمال اعتماد به نفس تن بچه‌ها می‌کردم و کلی هم پز می‌دادم!🤩 بچه‌ها هم واقعا با لباس‌هاشون کیف می‌کردن و میپوشیدن. اینطوری حس می‌کردن مامان همیشه همراهشونه. الان هم با اینکه مشکل مالی ندارم دوست دارم برای بچه‌ها و حتی همسرم لباس بدوزم و یادگاری بذارم. همه‌ش رو هم با نگاه کردن و تلاش و گاهی هم کمک گرفتن از اینترنت یاد گرفتم.😊 اون دوران با همه‌ی سختی‌ش خیلی چیز‌ها به من یاد داد و خیلی بزرگ شدم. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

13 اردیبهشت 1401 17:56:58

2 بازدید

madaran_sharif

. محمد آقامون از وقتی هنوز به دنیا نیومده بود، کلی کتاب داشت😄📚. . هر روز براش کتاب می‌خوندم📖، شعر و قصه📃 تا گروه سنی ج! ⁦👶🏻⁩⁦👦🏻⁩⁦👨🏻⁩😅 تصاویر کتاب رو هم براش با جزئیات توضیح می‌دادم😃 . بعد تولدش هم اولین جغجغه‌اش، یه کتاب پارچه‌ای بود که یه لایه پلاستیک داشت، که حین بازی بچه، خش خش می‌کرد.📖 . از همون نوزادی روی پام می‌خوابوندمش، صفحات کتاب رو نشونش می‌دادم و صدای حیوونای تو کتاب رو براش در می‌آوردم.🐸🐮🐴🐱🐑 . وقتی چهار دست و پا رفتن رو یاد گرفت، قفسه‌ی کتاباشو آوردیم روی زمین، که خودش بتونه بره برداره و مطالعه کنه!😁😅 . حتی قفسه‌ی پایین کتابخونه‌ی خودمونو تغییر کاربری دادیم! کتابایی توش چیدیم که روشون حساس نبودیم😉 محمد هم روزی چند بار اونا رو می‌ریخت بیرون و گاها پاره می‌کرد. البته یه کتاب قطور نه چندان مهم هم از همون اول گذاشتیم برا پاره کردن. هروقت تمایل به پاره کردن داشت، اونو براش می‌آوردیم که بقیه کتابا در امان باشند.😎😆 (اون کتاب هنوزم همین کاربری رو داره و هنوز تموم نشده!) . بعدتر هم که دیگه می‌بردیمش کتابفروشی تا خودش کتاب بخره، البته خودمون از پشت صحنه هدایتش می‌کنیم به سمت کتابی که مورد تاییدمونه!😎😁 . . خلاصه که هرکاری از دستمون بر می‌اومد تا حالا انجام دادیم که این بچه با کتاب مأنوس بشه ان‌شاالله! . اما طفلک علی آقا😞 تقریبا هیچ‌کدوم از این اقدامات براش انجام نشد! جز اینکه از وقتی هنوز بالقوه بود تا همین حالا، ما برای محمد و به انتخاب محمد، کتاب می‌خونیم و علی کوچولو می‌شنوه! ولی نکته‌ی جالبش این‌جاست که علی اگر بیشتر از محمد کتاب دوست نباشه، کمتر نیست!😍 . طوری‌که می‌ره کتاب می‌آره و رو زمین می‌خوابه⁦😅 و با زبان بی زبانی به ما می‌گه بیاید برام بخونید! و تا آخر کتاب بی‌تحرک می‌مونه! در حالی‌که یک سال و سه ماهشه! . . پ.ن۱: این روزها خیلی یاد جمله‌ای که قبل تولد محمد از یه استاد شنیده بودم می‌افتم؛ که سخت‌ترین قسمت تربیت، تربیت بچه‌ی اوله! اون اگر درست بشه، تربیت بقیه‌ی بچه‌ها تا حد خوبی پیش رفته.😉 . پ.ن۲: نمی‌دونم تمایل بچه‌ها به کتاب دقیقا به چه چیزایی بستگی داره، این راهکارها هم ممکنه موثر باشه، ولی روحیه‌ی بچه هم احتمالا خیلی مهمه! شما تجربه‌تون در این مورد چیه؟! #پ_بهروزی #کتاب_کودک #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف

23 فروردین 1399 16:13:38

0 بازدید

madaran_sharif

. حالا ‌که مهم‌ترین ابزار بازی بچه‌ها توی این سنین هر چیز ممکن از وسایل خونه و مواد خامِ توی خونه‌ست، مامان خانوم باید ترکیباتی از اون‌ها رو در بازیِ بچه قرار بده🙂(بعضی مثال‌هاش رو توی عکس می‌تونید بخونید) . برای تکراری نشدن همه چیزها رو یه دفعه رو نکنه و مرحله مرحله ابزارها و مواد رو به بازی اضافه کنه؛ مثلا روز اول فقط یه کاسه آرد، مرحله بعدی بهش یه کم آب اضافه بشه و... 🍚🧊 . ✅و اما نکته اصلی؛ #برنامه✅ . "برنامه ریزی" ازون چیزاییه که هر روز می‌شنویم و هی هم از کنارش رد می‌شیم! 🚶‍♀️ چون واقعا نمی‌دونیم باید چی کار کنیم🤔 باهاش جمله بسازیم؟😅 خلاصه تا خانم مشاور گفت برنامه! گفتم برای بازی بچه هم برنامه؟؟😳 . شب که همه خوابیدن، چندتا کاغذ برداشتم و ۲-۳ ساعت وقت گذاشتم 🕰 اول از همه حدودی نوشتم که من و زهرا در طول شبانه روز چه کارایی می‌کنیم تا بفهمم برای چند ساعت بازی برنامه بریزم؟ ۸ ساعت بیدار و دو نفری هستیم🙋‍♀️👧 ۱ ساعت خوردن نهار و صبونه🍝🍳 مجموعا ۱ ساعت تلویزیون برای رها کردن ذهن و آسایش خودم!🖥 ۱ ساعتم آشپزی بازی و کار خونه بازی! گذاشتن بچه روی کابینت خیلی راهگشاست، همونجا پوست موادی که میگیرم رو زهرا میریزه توی سطل، اون وسطا سر پوست کن دعوامون میشه که یا میدم دستش چون براش خطرساز نیست یا حواسشو پرت میکنم... در ادامه هم هر کار خلاقانه دیگه‌ای که همون لحظه به ذهنم میرسه رو اضافه می‌کنم. . میمونه ۵ ساعت که اگه ۲-۳ ساعت ازش رو خوب بازی کنیم بقیه‌ش رو خودش سرگرم میشه، عین غذا خوردن که اگه بچه سیر باشه تا یه مدت سرحاله.😊 . گوشیمو گرفتم دستم و صفحات بازی که داشتم رو یه دور نسبتا کامل مرور کردم؛📱 یه لیست بلند از بازی‌های مناسب این سن نوشتم، خیلی از این بازی‌ها ایده دهنده هستن و کلی بازی جدید میشه از روشون خلق کرد، ولی توی نوشتن لیست نباید وسواس به خرج داد چون ته نداره.😬 . پیشنهاد مشاور این بود که از شب قبل بازی‌های پیشنهادی برای فردا رو یادداشت کنم تا ذهنم از آشفتگی رها بشه،😊 این کار مزایای زیادی داره؛ بعد یه هفته دستتون میاد زمان هر بازی چقدره، چه بازی هایی رو بیشتر دوست داره و چه بازی هایی رو فعلا یا کلا بی‌تمایله و... برای روزهای بعدی تغییرات لازم رو اعمال می‌کنیم . برای ایده گرفتن، برنامه و لیست بازی‌ها رو توی عکس‌ها گذاشتم.💡 . اما نهایتا این راهکار معجزه نمی‌کنه و نکته های پست دوم، یعنی دیشب رو هی باید مرور کنید؛ 😉 همه این کارها ان‌شاءالله کمک کنه تا این مرحله سخت با #آرامش بیشتری سپری بشه.🤲 . #ف_جباری #روزنوشت‌های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

21 فروردین 1399 16:59:32

0 بازدید

madaran_sharif

. #ز_منظمی #قسمت_اول ۲ ماهی می‌شه که از هلند برگشتیم... دو ماه پر از چالش‌های عجیب‌ وغریب ! (چالش‌های ما کی قراره تموم بشه؟!🤯)  ۲ ماه گذشته و ما هنوز نتونستیم تو خونه خودمون مستقر بشیم. یه کم این شهر و کنار این مامان و بابا، یه کم اون شهر و کنار اون مامان و باباییم. از هفته‌ی اول فهمیدم روزهای سختی رو باید بگذرونم... نظم زندگیم بهم خورده بود. خط زرد (یه مرحله قبل از خط قرمز😜) هایی که داشتم، یکی‌یکی رد می‌شد. قوانینی که توی خونه داشتیم، نقض می‌شد. از همون روز اول بچه‌ها بنا رو بر ناسازگاری گذاشتن و هر کدوم روزی ۱ ساعت برنامه‌ی ثابت گریه داشتن.🥴 حق هم داشتن... برنامه‌ی زندگیشون به هم خورده بود. دلشون برای خونه، اسباب‌بازی‌ها، روتین‌ها و خیلی چیزهای دیگه تنگ شده بود. نصف شب‌ها فاطمه بانو از خواب می‌پرید و نیم ساعت گریه می‌کرد و به هیچ وسیله‌ای ساکت نمی‌شد.😭 بچه‌ها حسابی بهانه‌گیری‌ می‌کردن... اونم وقتی نازشون زیادی خریدار داشت.🤨😣 تلویزیون دیدنی که عملاً قانون نداشت.☹ حرف‌ها و کارهای جدیدی که پسری یاد می‌گرفت.🙊 دخترکی که وابسته‌تر شده بود و لحظه‌ای ازم جدا نمی‌شد.🤪 ضربه‌ی آخر، بهم خوردن ساعت خوابشون بود که یعنی وقت‌های آزاد و متمرکز من هم از دست رفت. نه تنها کارهای درسی و مسئولیت‌های غیر از مادریم، نسبتاً تعطیل شده بود، بلکه وقتی برای تمدد اعصاب هم نداشتم.😤 ۲-۳ هفته‌ی اول واقعاً سخت گذشت…  حجم کارهای تلنبار شده اذیتم می‌کرد و اجازه‌ی تمرکز روی شرایط و همدلی با بچه‌ها رو هم ازم می‌گرفت. مدام در حال تلاش برای همراه کردن خانواده‌ها با سیستم تربیتی خودم بودم. سیستم تربیتی که فقط در خانواده‌ی هسته‌ای و بسته‌ی خودم قابل اجرا بود. و چون عملی نمی‌شد حسابی عصبی‌م کرده بود.  فکر می‌کردم دیگه بچه‌هام از دست رفتن.😅😥 گاهی حس می‌کردم دیگه تحمل این شرایط رو ندارم...😭 یه چند روزی شبیه افسرده‌ها شده بودم.😑 تا اینکه ندایی درونی گفت؛ پاشو پاشو خودتو جمع کن.😡 با این حال افسرده چیزی درست نمی‌شه. منم پاشدم خودمو جمع کردم.😁 🔴فردا شب منتظر قسمت دوم باشید...🔴 #روزنوشت_های_مادری #قسمت_اول #مادران_شریف_ایران_زمین

28 تیر 1400 16:22:29

0 بازدید

madaran_sharif

علی آقا و کاپشن هاش😛 خداروشکر برف⛄❄ هم اومد و علی آقا دو تا کاپشن خیلی خوب 👌 داره امسال. البته ما براش نگرفتیم!😏 برای محمد هم‌ نبوده!😶 یکیش برای دخترعمه جان بوده (که به نظر من کاملا پسرونه هست😁😛) و اون یکی برای یه فامیل دور! (پسرِ خواهرِ همسر ِدایی آقامون😁😅) . این فرهنگ که لباس‌ها توی فامیل بچرخه و همه بچه‌ها یه تنی به همه لباسا بزنن😅😂 تا همین چند سال پیش خیلییییی رایج بوده، حالا چی شده که حتی خواهرها و برادرها هم اگر لباسای همو بپوشن ظلمه!!؟!(این جمله رو بارها شنیدم که آخی طفلک کهنه پوش داداششه!😯😯😯) . پ ن:میشه از چارچوب‌ها بیرون اومد و ساده گرفت و راحت زندگی کرد. برای بچه چه فرقی می‌کنه لباسی که تنشه کاملا نو هست، یا چند باری پوشیده شده؟! گاهی حس می‌کنم ما اومدیم دور خودمون یه دیوار بلند و مستحکم کشیدیم، حالا هی می‌زنیم تو سر خودمون که وااااااای گیر افتادم!😱😶😐 . #پ_بهروزی #ریاضی_۹۱ #عمادالدین_علی #برف #کاپشن #خود_آزاری #کاهش_هزینه #فرهنگ_مصرف_گرا #فرهنگ_مصرف_زده #سبک_زندگی #خرید_کمتر_زندگی_بهتر😆

05 آذر 1398 17:42:40

2 بازدید

مادران شريف

0

0

. یه مدت روزهایی از هفته رو بیکار بودم و حس می‌کردم بیکاری برام سمه.😥 به همین خاطر کلاس‌های هنری بیشتری رفتم.👩🏻‍🎨 . بیشتر کارهای هنری رو توی این مدت یاد گرفتم. قبل از تولد پسرم گل🌺 کریستال یاد گرفته بودم. بعد از دنیا اومدنش دوره‌ی کارهای نمدی رو پیش یکی از دوستام دیدم. گل🌸 های دکوراتیو رو مجازی یاد گرفتم. الآن هم کلاس خیاطی✂ و فتوشاپ می‌رم.⁦💪🏻⁩ . این کلاس‌ها یا مجازی و رایگانن😍 یا پیش خانوم‌های طلبه‌ای می‌رم که با یه مبلغ کم، هنری رو که بلد باشن به هرکسی بخواد یاد می‌دن.👩🏻‍🏫 . از طرفی به معلم شدن علاقه پیدا کرده بودم و برای همین آزمون📑 استخدامی آموزش و پرورش رو شرکت کردم و قبول شدم ولی قبل از مرحله‌ی مصاحبه، فقط به خاطر بیماریم ردم کردن.😒 . کم‌کم که به پایان ارشدم نزدیک می‌شدم، وارد عرصه‌ی تخصصی و علاقه‌ی خودم هم شدم و چند ماه پیش تو مهدکودکی👼🏻 که روش تربیتیش طبق مطالعاتی که داشتم بود، قبولش داشتم و شرایط خوبی هم داشت به عنوان هیئت اندیشه‌ورز و تولید محتوا جذب شدم.😍😇 . وقتی می‌رم سر کار محمدمهدی بخواد می‌تونه پیش من باشه یا بره قسمت مهد و بازی کنه. . از کار کردن توی این مهد خیلی لذت می‌برم.🤗 چون هم در راستای اهدافمه، هم پسرم⁦👦🏻⁩ بازی می‌کنه و خوشحاله😄. وگرنه حقوقش زیاد نیست.💸 البته الان مجازی شده کارهامون.👩🏻‍💻 . . این روزها محبتم به همسرم بیشتر شده😍 و قدرشونو بیشتر می‌دونم.💑 الحمدلله بیماریم کنترل شده و خیلی دردهام کمتر شده.💪🏻 بعد از بیماری اینو عمیقا فهمیدم که عمر خیلی کوتاه و باارزشه و من چه روزهایی از عمرم گذشت و خوب ازشون استفاده نکردم. حالا همه‌ی تلاشمو می‌کنم از لحظه به لحظه‌م استفاده کنم؛ از محبت کردن به اطرافیان و همسر⁦🧔🏻⁩ و فرزند⁦⁦👦🏻⁩ تااااا انجام کارهای مورد علاقه و وظایف اجتماعیم و مهم‌ترینش خوابیدن برای رضای خدا😴😅 . . به خاطر کرونا شرایط زندگی‌ها عوض شده،⁦🤷🏻‍♀️⁩ و دانشگاه این ترم درس ارائه نداد. ان‌شاء‌الله ترم پاییز آخرین ترم ارشدمه.☺️ و زندگی همچنان جریان داره.... . . #ز_م_پ #قسمت_پایانی #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. یه مدت روزهایی از هفته رو بیکار بودم و حس می‌کردم بیکاری برام سمه.😥 به همین خاطر کلاس‌های هنری بیشتری رفتم.👩🏻‍🎨 . بیشتر کارهای هنری رو توی این مدت یاد گرفتم. قبل از تولد پسرم گل🌺 کریستال یاد گرفته بودم. بعد از دنیا اومدنش دوره‌ی کارهای نمدی رو پیش یکی از دوستام دیدم. گل🌸 های دکوراتیو رو مجازی یاد گرفتم. الآن هم کلاس خیاطی✂ و فتوشاپ می‌رم.⁦💪🏻⁩ . این کلاس‌ها یا مجازی و رایگانن😍 یا پیش خانوم‌های طلبه‌ای می‌رم که با یه مبلغ کم، هنری رو که بلد باشن به هرکسی بخواد یاد می‌دن.👩🏻‍🏫 . از طرفی به معلم شدن علاقه پیدا کرده بودم و برای همین آزمون📑 استخدامی آموزش و پرورش رو شرکت کردم و قبول شدم ولی قبل از مرحله‌ی مصاحبه، فقط به خاطر بیماریم ردم کردن.😒 . کم‌کم که به پایان ارشدم نزدیک می‌شدم، وارد عرصه‌ی تخصصی و علاقه‌ی خودم هم شدم و چند ماه پیش تو مهدکودکی👼🏻 که روش تربیتیش طبق مطالعاتی که داشتم بود، قبولش داشتم و شرایط خوبی هم داشت به عنوان هیئت اندیشه‌ورز و تولید محتوا جذب شدم.😍😇 . وقتی می‌رم سر کار محمدمهدی بخواد می‌تونه پیش من باشه یا بره قسمت مهد و بازی کنه. . از کار کردن توی این مهد خیلی لذت می‌برم.🤗 چون هم در راستای اهدافمه، هم پسرم⁦👦🏻⁩ بازی می‌کنه و خوشحاله😄. وگرنه حقوقش زیاد نیست.💸 البته الان مجازی شده کارهامون.👩🏻‍💻 . . این روزها محبتم به همسرم بیشتر شده😍 و قدرشونو بیشتر می‌دونم.💑 الحمدلله بیماریم کنترل شده و خیلی دردهام کمتر شده.💪🏻 بعد از بیماری اینو عمیقا فهمیدم که عمر خیلی کوتاه و باارزشه و من چه روزهایی از عمرم گذشت و خوب ازشون استفاده نکردم. حالا همه‌ی تلاشمو می‌کنم از لحظه به لحظه‌م استفاده کنم؛ از محبت کردن به اطرافیان و همسر⁦🧔🏻⁩ و فرزند⁦⁦👦🏻⁩ تااااا انجام کارهای مورد علاقه و وظایف اجتماعیم و مهم‌ترینش خوابیدن برای رضای خدا😴😅 . . به خاطر کرونا شرایط زندگی‌ها عوض شده،⁦🤷🏻‍♀️⁩ و دانشگاه این ترم درس ارائه نداد. ان‌شاء‌الله ترم پاییز آخرین ترم ارشدمه.☺️ و زندگی همچنان جریان داره.... . . #ز_م_پ #قسمت_پایانی #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن