پست های مشابه

madaran_sharif

. ترم جدید وضعیت درسیم رو به دلایلی از #غیر_حضوری به #نیمه_حضوری تغییر دادم👩🏻‍💻⁩⬅️⁦👩🏻‍🏫⁩ پس فعالیت‌هام نیاز به بازنگری و #برنامه_ریزی مجدد داشت . ذهنم آشفته بود، هی کارهام رو میشمردم و میدیدم توانایی #جمع کردن همه رو به نحو مطلوب ندارم: همسر🧔🏻 فرزند⁦⁦👧🏻 خونه🏡 کار💼 درس📖 دوره مطالعاتی📚 و سایر فعالیت‌ها😅 ‌. همه‌ی زمان‌های موجود در هفته رو آوردم روی کاغذ، همه‌ی کارها، اولویت‌ها، و زمان‌های مورد نیازشون رو هم همین‌طور، دوره مطالعاتی آخرین اولویت بود که با تلفیقی از ایده‌آل‌گرایی و واقع‌نگری و البته با یه نگاه کاملا مادی، ۲ ساعت در هفته وقت براش خالی موند😐🙄 . جمله ای که اون روزا توی ذهنم چرخ میخورد این بود "آدم باید بعضی وقتا جرئت حذف و تغییر داشته باشه"🤔 تصمیمم رو گرفتم؛ از لیست کارام حذفش کنم! اما چندتا چیز به شدت آزارم میداد: ✅ الان وضعیت زندگیم ثبات نسبی داره👌🏻 هرچی بگذره تا چند سال آینده وضعیت از نظر تعداد بچه‌ها و... بهتر نمیشه، پس این دوره مطالعاتی که تا چندین سال آینده جزء اولویت‌های آخره هیچ‌وقت به سرانجام نمیرسه . ✅ این دوره رو خیلی دوست دارم😍 یه عصاره‌ی خوشمزه و مقوی از دین، برای آدمی در قد و قواره من (یعنی یه آدم معمولی از نظر سواد دینی) . ✅همیشه از خودم خجالت میکشم،😥 برای نه حتی به زبون آوردن، بلکه فکر کردن به جمله‌ی "وقت ندارم"، یعنی من هیچی وقت تلف نمیکنم و همه‌ش پره؟🙄 . پس اگه بخوام دوره مطالعاتی رو حفظش کنم یه راه بیشتر ندارم؛ به برنامه ریزیم پایبند باشم و بعضی وقتا از خوابم کم کنم💤 . این وسطا یه نگاهی انداختم به نرم‌افزار کوالیتی تایم⌛که میزان استفاده از گوشی رو به تفکیک برنامه‌ها نشون میده برای اینکه بفهمی چند ساعت در روز تو فضای مجازی پرسه زدی عالیه😁 روزی میانگین ۵ ساعت تو فجازی‌ام؟!😱 کی گفته؟؟😦 اینا همه‌ش توطئه‌ست!!😡 . القصه . جاتون خالی الان که مینویسم جلوی آشپزخونه، دورترین نقطه از اتاق خواب، ساعت ۱۲ شب، در حال مطالعه‌ی مبحث جذاب و کاربردی #تقوا از کتاب ده گفتارم🥰: "تقوا نه لازمه‌ دین‌داری بلکه لازمه‌ انسانیت است [...] تقوا یعنی انسان برای رسیدن به هدفی در زندگی، از اصول معین و مشخصی پیروی کند که لازمه‌ آن محدود کردن هوا و هوس است (شما بخوانید پرسه در فجازی، تنبلی و...😏)" . یه نکته‌ انحرافی که الان متوجهش شدم؛ همه فعالیت‌هام تو سال‌های اخیر بدون کم کردن غیرعادی خواب و فجازی بوده! برکت وقت مادری بوده؟ یا برنامه‌ریزی و تو دل کار رفتن؟ شایدم #از_من_حرکت_از_او_برکت❣ . #ف_جباری #فیزیک۹۲ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف

11 اسفند 1398 16:13:47

0 بازدید

madaran_sharif

. #پ_بهروزی (مامان #محمد ۳ سال و ۱۱ ماهه و #علی ۱ سال و ۱۰ ماهه) . تو یه جمع کوچیک دوستانه با فاصله‌ی مناسب نشسته بودیم و مشغول شام خوردن بودیم و بچه‌ها همه پیش پدرهاشون بودن. مامان یه دختر کوچولوی سه ساله با نگرانی چشمش دنبال دختر و همسرش بود و گفت یه وقت بچه‌ها مزاحم شام خوردن پدراشون نشن!😟 . منو می‌گی!😤 یه جوری که کاملا متوجه شدت اشمئزازم بشه گفتم: ایشش😕! حالا مزاحم بشن! این همه مزاحم روح و روان و اعصاب ما می‌شن! حالا یه وعده هم مزاحم شام خوردن باباهاشون بشن! بگیر بشین خواهر! شر درست نکن برای ما! داریم غذامونو می‌خوریم! . و بعد همونجا سر سفره دست به دعا برداشتم! خدایا به حق این برکت دو تا پسر پشت هم به این دوستمون عنایت کن!👶🏻 یکی دیگه از دوستان با تعجب به من گفت: یا خدا! تو که این‌جوری نبودی!! با کی گشتی این مدت؟ گفتم: خدایا برا ایشونم دو تا پسر پشت هم لطفا! تا بفهمه با کی گشتم این مدت! . . خلاصه بگم خدمتتون که مدتی بود از لذت هم‌بازی شدن بچه‌ها گذشته بودم! و رسیده بودم به رنج خراب‌کاری دونفره! به فشار روحی دعوا و جیغ و کتک‌کاری سر اسباب‌بازی! به استرس دیدن علی بالای هر بلندی! و خنده‌ی محمد به جسارت‌های علی! و جسورتر شدن علی! به کوبش این ندا تو مخم که "چرا هر چی راه می‌رم باز همه چی رو هواس! همه جا کثیف و نامرتبه!" . به روزی شونصد بار" مامان غذا بیار گشنمونه!" شنیدن! به اینکه "چرا مامانم پیشم نیستن بچه‌ها رو بذارم پیششون و با خیال راحت و بدون وقفه به کارهام برسم؟" به اینکه "چرا پدر بچه‌ها همه‌ش می‌ره کلاس و من باید تنهایی بچه‌ها رو نگه دارم؟!" به اینکه چرا در دیزی بازه؟ چرا دم خر درازه؟😭 . نه واقعا چرا؟! . چرا انقد رو اعصابم رژه می‌رن؟ چرا مثل قبل لذت نمی‌برم از حضورشون؟! . خیلی شیک و مجلسی جواب چراهام ریخت تو این طفل معصوم چهارساله ! تب و لرز و هذیان و دل درد و... کارش به سرم کشید! تمام مدت سرم زدن محمد، من گریه می‌کردم و از خودم شرمنده بودم که چرا متوجه نعمت سلامتی‌شون نبودم اصلا! . . روز بعد وقتی صدای جیغ و دادشون از تو حیاط بلند شد، همسر اومدن و با خوشحالی گفتن شکر خدا محمد خوب خوب شده انگار! دارن دعوا می‌کنن!😍 😅 . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

03 آبان 1399 15:51:27

0 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_پنجم #م_ک (مادر چهار پسر ۱۰ساله، ۸ساله، ۶ساله و ۳ساله) سال ۹۳ وقتی حسن ده ماهه بود، همسرم تصمیم گرفتن درس طلبگی رو شروع کنن و ما اومدیم قم. لطف خدا شامل حالمون شد و همسایه طبقه بالای خواهر بزرگم شدیم. (هر دو هم مستاجر😊) دیگه دنیا گلستون شد.😍 پسر بزرگ خواهرم حدوداً هم‌سن هادیه. بچه‌هام هم‌بازی و حامی پیدا کردن. خواهرم معلمه و سرشلوغ. اما با این وجود کمک حالم بوده و هست. منم درحد توانم بهش کمک می‌کردم. خلاصه انقدر شرایط خوب بود و آب و هوا بهمون ساخته بود که بچه سومم، آقا صادق به فاصله‌ی دوسال از دومی یعنی سال ۹۴ به دنیا اومد.😅 الحمدلله بارداری سختی نداشتم. با توجه به سبک تغذیه و مکمل‌ها مشکل خاص جسمی نداشتم. البته قبل بارداری پیش متخصص طب سنتی رفتم و ایشون در کنار تغذیه‌ی صحیح، به ورزش و خواب زود هنگام و سحرخیزی توصیه جدی کردند. برام جالب بود! چون مامان‌بزرگا همیشه به ما می‌گفتن فقط خوب بخوووور! ورزش حتی در حد پیاده‌روی خیلی خوبه. فقط یه کفش مناسب می‌خواد و یه اراده‌ی محکم.💪🏻 من از در ورودی خونه تا در اتاق عقبی ۲۰ دقیقه پیاده‌روی می‌کردم😁البته که تو هوای آزاد خیلی بهتره. پسر دومم شخصیت آرومی داشت و تو بارداری سوم زیاد اذیت نشدم. بعد دنیا اومدن نوزاد هم بخاطر فاصله سنی کمشون (۲ سال) زیاد متوجه نبود که بخواد حسادت کنه. پسر سومم الحمدلله وزنش خوب بود. همین الانشم تپل‌ ترینشونه. بعضیا می‌گفتن به بچه‌ی دوم ظلم کردی که پشت سر هم آوردی! ولی دومی کلا طبعش اینجوریه. خیلی نمی‌خوره و هنوزم لاغره. علاقه‌ی چندانی به خوردن نداره. دکتر و آزمایش و دارو هم امتحان کردیم، ولی همونه که بود.😄 الحمدلله سالمن، چاق و لاغریشون مهم نیست.👌🏻😁 #مادران_شریف_ایران_زمین #تجربیات_تخصصی

16 تیر 1400 16:49:16

0 بازدید

madaran_sharif

. #م_تبیان (مامان #علیرضا ۴/۵ ساله و #محمد_پارسا ۲/۵ ساله ) . - سخت نیست؟؟ این سؤال رایج از یه شاگرد اول دانشگاهه، یا برنده‌ی جایزه بهترین بازیگر، یا... می‌تونه هم سؤال رایج از من باشه!😄 یه مادر با بچه های شیر به شیر⁦👦🏻⁩⁦👶🏻⁩ . 🎥تازه عروس بود که پرسید👰🏻 احتمالا منتظر بود که بگم: "نههههه اصلاااااا... بچه‌ی دوم خودش می‌خوابه، خودش غذا می‌خوره، خودش به حرف می‌افته، کلا خودش برای خودش بزرگ می‌شه!!!" . منِ درونی‌ام با چاشنی عصبانیت⁦🙍🏻‍♀️⁩ گفت: "خب معلومه که سخته، بچه‌داری که پر از سختیه، پس معلومه که دوتا بچه از یکی سخت‌تره! اونم دوتا قد و نیم‌قد، پشت سر هم." . اما منِ بیرونیم خیلی متین و موقر جواب داد: "بله سخته، ولی شیرینه و شیرینیش هم بیشتر از تک‌فرزندیه. و البته به نفع بچه‌هاست که در کنار هم بزرگ بشن.👬 پس اگر برای راحتی خودتون می‌پرسید، می‌گم یه کم فاصله بدین که زیاد خسته نشید، ولی اگر برای فرزندتون بپرسید می‌گم هرچه زودتر به فکر هم‌بازی کودکی و همراه بزرگیش باشید.🤾‍♂️🤸‍♂️ قطعا خدا هم در این مسیر به شما کمک می‌کنه؛ ضمن اینکه در آینده لذت داشتن یک خانواده‌ی گرم و صمیمی همه‌ی خاطره‌های سخت رو از ذهنتون پاک می‌کنه"👨‍👩‍👦‍👦 . 😌 از حرفام لذت برد و حتی تصدیق کرد⁦👌🏻⁩ اما با یادآوری سختی‌های چندفرزندی دوباره منصرف شد!!!⁦🤦🏻‍♀️⁩ . یک مثال ویژه سرآشپز براش زدم: "شما می‌تونید برای ناهارتون تدارک نیمرو🍳 ببینید، یا قرمه سبزی🥘. زحمت این کجا و آن کجا... لذت این کجا و آن کجا!!!😋" و اصلا مگر لذتی در دنیا هست که بدون سختی بدست بیاد؟؟؟🤔 . بعد خیلی سریع فرد را به خدا سپردم، از منبر پایین آمدم و به پسرانم پناه بردم⁦👩‍👦‍👦⁩ . . #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

15 مرداد 1399 15:26:35

0 بازدید

madaran_sharif

. #ا_زمانیان (مامان #محمد_مهدی ۱۳ساله (#محمد_صادق ۷، #زینب ۵، #علی ۲) #فاطمه_زهرا ۱سال و ۸ماهه #محدثه ۴ماهه) ❌هشدار: قسمت‌های بعدی این تجربه شرح مصائب زینب گونه‌ی مادری صبور است. درصورت داشتن سابقه‌ی افسردگی یا هرگونه ناراحتی روحی، از مطالعه‌ی آن اجتناب کنید.❌ #قسمت_اول متولد ۶۶ هستم. فرزند اول خانواده بودم و بعد از من سه برادر دیگه. تک دختر و کمی هم ناز نازی و عزیز دردونه‌ی بابام (پدرم علاقه‌ی خاصی به دختر داشتن) فکر کنم به خاطر اینه که توی فامیلمون دختر کم داریم و اکثرا تک‌ دخترن. سال ۸۵ توی سن ۱۹ سالگی با یک جوان مومن ازدواج کردم. اون زمان دانشجوی مدیریت بودم و همسرم هم ۲۰ سالشون بود. ایشون هنوز کاری نداشتن و مورد تعجب همه شده بود که چرا با وجود خواستگارهای زیاد، من باهاشون ازدواج کردم. اما برای ما که ایمان مهم‌تر بود، به خاطر ایمان زیادشون قبول کردیم. (اینو بگم که بعدها خدا هم کارشون رو درست کرد، هم ازبرکت بچه‌ها صاحب خونه و ماشین شدیم) در شهرستان زندگی خوبی رو شروع کردیم و سال ۸۷ اولین فرزندم محمدمهدی به دنیا اومد و زندگی ما رو شیرین‌تر کرد. پسرم ۳ ساله‌ش بود که تصمیم گرفتیم براش آبجی یا داداش بیاریم. باردارشدم و وقتی پسرم ۳ سال و ۹ ماه داشت محمدصادق به دنیا اومد... و باز محمدصادق عزیزم ۹ ماه بیشتر نداشت که دوباره فهمیدم باردارم. این‌بار خدا دختری به ما داد که اسمش رو زینب گذاشتیم. رسیدگی به سه تا بچه مخصوصاً دو تا پشت سر هم که حکم دوقلو رو داشتن خیلی سخت بود برام... یادم میاد که وقتی سومی رو باردار بودم، همه بهم یه جورایی نیش و کنایه می‌زدن. حتی مادرم هم خیلی ناراحت بودن و می‌گفتن من غصه‌ی تو رو می‌خورم. همسرم اما همیشه برام قوت قلب بود😍 و می‌گفت خانم کمکت می‌کنم. نگران نباش خداوند حتما توانایی‌ش رو در تو دیده که بهت بچه می‌ده.😌 زینب ۲ سال و ۹ ماه داشت که برای بار چهارم باردارشدم، چند ماهی بارداری‌م رو از بقیه به خصوص مادرم پنهان کردم. خداروشکر چون ویار نداشتم، کسی هم تا شکمم بزرگ نمی‌شد متوجه نمی‌شد باردارم. بارداری‌ها و زایمان خوب نعمتی بود که خدا به من داده بود. البته درد زایمان سختی خودش رو داشت ولی همه می‌گفتن خوش‌زایی چقدر... فقط در بعضی موارد سر زایمان خونریزی داشتم که با دارو برطرف می‌شد. ماه پنجم بارداری کم‌کم مادرم از بارداری‌م مطلع شد و این‌بار باهام دعوا کرد که بسه خودت رو از بین بردی دختر.😑 خوب چه می‌شه کرد مادره دیگه و نگران دخترش. و بالاخره خداوند به ما پسری به نام علی داد... #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

31 فروردین 1401 18:03:55

3 بازدید

madaran_sharif

. #ه_محمدی . بچه بغل چه کارایی می‌شه کرد؟😌 . . می‌شه گوشی دست گرفت و مشغول (یه فعالیت مفید😌) شد. . می‌شه کتاب دست گرفت و خوند📖 یا صوت گوش کرد. . می‌شه خونه رو جمع و جور کرد. آشپزی کرد و غذا رو هم زد. . حتی می‌شه بچه رو با بازو گرفت و دو تا دست رو آزاد کرد، برای کارایی مثل سبزی پاک کردن یا میوه پوست کندن! . می‌‌شه لباس پوشید و درش آورد. . یا بچه‌ی بزرگتر رو غذا داد. یا حتی دستشویی برد!!🤦🏻‍♀️ . . البته همه‌ی اینا وقتیه که مجبور باشی... مجبوووور!!!😅 . تو اجبار، اصلا یه توانمندی‌های جدیدی آدم پیدا می‌کنه😆 . . شما بگید وقتی مجبور شدید، با بچه چی کارا کردید؟😊 . . پ.ن۱: ابزارهایی هستن به نام پستونک و گهواره، که از الطاف ویژه خداوند هستند.😌 می‌شه ازشون کمک گرفت تا کار به بغل کردن نکشه!! آغوشی و کریر هم همینطور☺️ . پ.ن۲: وقتی بچه بغل یه کار دیگه هم انجام می‌دی، خوبیش اینه که دیگه کمردرد اینا نمی‌فهمی!! می‌بینی نیم ساعته، بچه بغل، داری با گوشی کار می‌کنی، بچه هم خیلی وقته خوابیده، نفهمیدی! . پ.ن۳: اگه این وسط، بچه، بچه‌ی خوبی بشه و بذاریش زمین، آی سرعت کارات بیشتر می‌شه.🤪 مثل کسی که هی سوزن به خودش می‌زد می‌گفت آخه نمی‌دونید وقتی نمی‌زنم، چه کیفی داره.😅 . پ.ن۴: البته وسط این بغل کردنا، به معنی واقعی کچل می‌شی!!😆 از بس که این بنده خدا، موها رو می‌کشه! . اصلا فک کنم علت اصلی ریزش موها بعد زایمان، دسته موی تلف شده، بین انگشتان این عزیزانه!!!🤔 . پ.ن۵: توصیه می‌شه موقع بغل کردن نوزاد، شکم رو تو بدیم و سینه رو جلو، تا در طولانی مدت، به کمر فشار نیاد. . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

26 فروردین 1400 15:25:29

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. #پ_بهروزی (مامان محمد ۴سال و ۵ماهه و علی ۲سال و ۴ماهه) . سال پیش چند روزی با مادری هم‌نشین شدم که دائم یا بچه رو دعوا می‌کرد یا می‌زد! خیلی اذیت می‌شدم و سعی می‌کردم اونو متوجه عواقب رفتارش بکنم. خوشحال بودم فرصتی پیش اومده تا رفتار صبورانه‌ی😎 من با بچه‌ها رو از نزدیک ببینه، شاید تغییر کنه.😅 . مدتی گذشت و می‌خواستم علی رو از پوشک بگیرم. هرکاری می‌کردم بی‌خیال پوشک نمی‌شد!اتفاقی با دوستی هم‌صحبت شدم و حرف رسید به پوشک! گفت پسرم دیر از پوشک دراومد، چون من که مثل بعضیا نمی‌خواستم با کتک از پوشک بگیرمش!🤔 💢💢 به خودم اومدم! دیدم منی که اسطوره‌ی صبر بودم،😜 کلی کتاب خونده بودم، ته تکنیک‌های تربیتی رو درآورده بودم، کلی ادعا داشتم، حالا خیلی زود از کوره در می‌رم و داد می‌زنم! بی‌دلیل به خواسته‌هاشون می‌گم نععع! کوتاه هم نمیام به هیچ قیمت! . حتی تنبیه فیزیکی قبحی برام نداشت!🤔نه که نداشتا! توجیه می‌ساختم براش!😒 مثلا می‌گفتم: -اصلا مگه می‌شه دو تا پسر پشت هم داشته باشی و نزنیشون؟! . - من که همه‌ی راه‌ها رو برای از پوشک گرفتن بچه امتحان کردم، بذار چند بار دعوا کنم و ریز بزنمش شاید جواب بده.😔 . - منم آدمم، فشار روم زیاده، طبیعیه که هر دقیقه صدام بره بالا! با دو تا پسر! دست تنها، تو‌ غربت! . هنوز نفهمیده بودم دلیل تغییرم چیه و ذهنم بیشتر دنبال توجیه بود تا دلیل! تا اینکه دوستی سر راهم اومد که خیلی قربون صدقه‌ی بچه هاش می‌رفت! در قبال اشتباهاتشون آروم واکنش نشون می‌داد و منطقی برخورد می‌کرد و با خواسته‌هاشون همراه می‌شد. . دیدم کم‌کم دارم صبور می‌شم! لذت محبت کردن و آزادی دادن به بچه رو دوباره تجربه کردم. کمتر با بچه‌ها دچار تنش می‌شم. در عمل به *آنچه که می‌دونستم* موفق‌تر شدم!! . تازه فهمیدم چه بلایی به سرم اومده بود!! . . پ.ن۱: دیگه هیچ‌وقت از اشتباهاتی که در مسیر مادری مرتکب می‌شم جایی صحبت نمی‌کنم! شاید مادری بشنوه و ناخواسته تحت تاثیر حرف من همون اشتباه رو انجام بده! . پ.ن۲: خیلی حواسم هست با کیا نشست و برخاست دارم! چه تو دنیای مجازی و چه حقیقی! خصوصا تو معاشرت‌های صمیمی. چرا که اینجوری اثرگذاری ناخودآگاه اتفاق می‌افته! . پ.ن۳: شاید آدم ترجیح بده با کسی هم‌صحبت بشه که دچار عذاب وجدان نشه و بگه ایول همه مثل خودم هستن! . ولی واقعیت اینه که: می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها از ره پنهان صلاح و کینه‌ها صحبت صالح تو را صالح کند صحبت طالح تو را طالح کند! . پ.ن۴: نظر شما چیه؟ تجربه‌ی مشابه داشتید؟ . . #مادران_شریف_ایران_زمین #روزنوشت_های_مادری

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #پ_بهروزی (مامان محمد ۴سال و ۵ماهه و علی ۲سال و ۴ماهه) . سال پیش چند روزی با مادری هم‌نشین شدم که دائم یا بچه رو دعوا می‌کرد یا می‌زد! خیلی اذیت می‌شدم و سعی می‌کردم اونو متوجه عواقب رفتارش بکنم. خوشحال بودم فرصتی پیش اومده تا رفتار صبورانه‌ی😎 من با بچه‌ها رو از نزدیک ببینه، شاید تغییر کنه.😅 . مدتی گذشت و می‌خواستم علی رو از پوشک بگیرم. هرکاری می‌کردم بی‌خیال پوشک نمی‌شد!اتفاقی با دوستی هم‌صحبت شدم و حرف رسید به پوشک! گفت پسرم دیر از پوشک دراومد، چون من که مثل بعضیا نمی‌خواستم با کتک از پوشک بگیرمش!🤔 💢💢 به خودم اومدم! دیدم منی که اسطوره‌ی صبر بودم،😜 کلی کتاب خونده بودم، ته تکنیک‌های تربیتی رو درآورده بودم، کلی ادعا داشتم، حالا خیلی زود از کوره در می‌رم و داد می‌زنم! بی‌دلیل به خواسته‌هاشون می‌گم نععع! کوتاه هم نمیام به هیچ قیمت! . حتی تنبیه فیزیکی قبحی برام نداشت!🤔نه که نداشتا! توجیه می‌ساختم براش!😒 مثلا می‌گفتم: -اصلا مگه می‌شه دو تا پسر پشت هم داشته باشی و نزنیشون؟! . - من که همه‌ی راه‌ها رو برای از پوشک گرفتن بچه امتحان کردم، بذار چند بار دعوا کنم و ریز بزنمش شاید جواب بده.😔 . - منم آدمم، فشار روم زیاده، طبیعیه که هر دقیقه صدام بره بالا! با دو تا پسر! دست تنها، تو‌ غربت! . هنوز نفهمیده بودم دلیل تغییرم چیه و ذهنم بیشتر دنبال توجیه بود تا دلیل! تا اینکه دوستی سر راهم اومد که خیلی قربون صدقه‌ی بچه هاش می‌رفت! در قبال اشتباهاتشون آروم واکنش نشون می‌داد و منطقی برخورد می‌کرد و با خواسته‌هاشون همراه می‌شد. . دیدم کم‌کم دارم صبور می‌شم! لذت محبت کردن و آزادی دادن به بچه رو دوباره تجربه کردم. کمتر با بچه‌ها دچار تنش می‌شم. در عمل به *آنچه که می‌دونستم* موفق‌تر شدم!! . تازه فهمیدم چه بلایی به سرم اومده بود!! . . پ.ن۱: دیگه هیچ‌وقت از اشتباهاتی که در مسیر مادری مرتکب می‌شم جایی صحبت نمی‌کنم! شاید مادری بشنوه و ناخواسته تحت تاثیر حرف من همون اشتباه رو انجام بده! . پ.ن۲: خیلی حواسم هست با کیا نشست و برخاست دارم! چه تو دنیای مجازی و چه حقیقی! خصوصا تو معاشرت‌های صمیمی. چرا که اینجوری اثرگذاری ناخودآگاه اتفاق می‌افته! . پ.ن۳: شاید آدم ترجیح بده با کسی هم‌صحبت بشه که دچار عذاب وجدان نشه و بگه ایول همه مثل خودم هستن! . ولی واقعیت اینه که: می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها از ره پنهان صلاح و کینه‌ها صحبت صالح تو را صالح کند صحبت طالح تو را طالح کند! . پ.ن۴: نظر شما چیه؟ تجربه‌ی مشابه داشتید؟ . . #مادران_شریف_ایران_زمین #روزنوشت_های_مادری

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن