پست های مشابه

madaran_sharif

. #ه_محمدی (مامان #محمد ۲ سال و یازده ماه، و #حسین ۱.۵ ماهه) . تازه فهمیده بودیم یه نینی تو دلم دارم. هنوز از جنسیتش خبر نداشتیم. هر از گاهی از محمد می‌پرسیدیم آبجی می‌خوای یا داداش؟ و اونم که کلا با این مفاهیم ناآشنا بود، می‌گفت عممم ما هم می‌خندیدیم. نگو واقعا داشت برای بچه‌هاش، دنبال عمو می‌گشت😂 . بارداری خیلی متفاوتی با محمد رو سپری کردم. تو بارداری اولم، می‌شه گفت همه‌ش خواب بودم!!! یه زن تنها تو خونه، که تازه درس دانشگاهشم تموم کرده و کار دیگه‌ای نداره، و وقتی شوهرش می‌ره سر کار، کاری به جز خواب براش تعریف نشده!!! . چقدر خسته شده بودم از اون همه خواب!! . همه از اینکه نمی‌تونن با بچه بخوابن می‌نالن. منم می‌نالم🤣 ولی بعد اون تجربه‌ی بارداری اول، قدرشو هم می‌دونم.😁 . تو بارداری دومم، نظم زندگیم خیلی بهتر شد. (هرچند هنوزم نامنظمه نسبتا😅) بعد نماز صبح، دو ساعتی روی پروژه‌ای که گرفته بودیم، کار می‌کردم و بعد یکی دو ساعتی تا بیدار شدن محمد می‌خوابیدم. بعد اون با صدای محمد که می‌گفت جیش، از خواب پا می‌شدم😅 (مامانا می‌دونن که جیش بچه، شوخی بردار نیست و همچین خوابو می‌پرونه که هزار تا تصمیم و اراده نمی‌تونه) و صبح دونفری‌مون آغاز می‌شد. . . همیشه با خودم فکر می‌کردم باید مامان دومی بودن، راحت‌تر باشه. چون کلللی تجربه سر اولی کسب می‌کنی. همینطورم بود. یه جورایی، بعد یه دور بازی کردن، می‌دونستم تو هر مرحله چه اتفاقاتی در انتظارمه.😙 . اصلا انگاری خودمم با بزرگ شدن محمد، یه مرحله‌ رشد کرده بودم و بزرگتر شده بودم. . دیگه به نوزادم، به چشم «یکی از بچه‌هام» نگاه می‌کردم. در نتیجه خودمو وقف اون نمی‌کردم و به بقیه‌ی کارام هم بهتر می‌رسیدم. چون باید برای «بچه‌ی دیگه‌م» هم ناهار می‌پختم و غذا می‌دادم و بهش رسیدگی می‌کردم. در نتیجه یه قدرت روحی هم درونم حس می‌کردم. . یه راحتی دیگه مامان دومی بودن، اینه که با دیدن شیرین‌کاری های آقامحمد، تحمل سختی‌های نوزادی آسون‌تر می‌شه! چون تو تصورم ۲ ۳ سال بعد حسین آقا رو می‌بینم که اونم ان‌شاالله مثل داداشش شیرین می‌شه.😉😊 . خلاصه خیلی از مسائلی که با اومدن بچه‌ی دوم پیش میاد، تکراریه! و قبلا نمونه سوالشو دیدی!! ولی بعضیا هم سوالات جدید و ترکیبی اند که باید حلشون کنی. مثل حسودی نکردن بچه‌ی اول!! نظرتون چیه در این مورد؟ . . #روزنوشت_های_مادری #بچه_دوم #نینی_جدید😍 #مادران_شریف_ایران_زمین

27 بهمن 1399 15:50:47

0 بازدید

madaran_sharif

. بچه‌ها را نترسانید، نه به شوخی نه جدی. قوت قلب بچه‌ها به اندازه‌ی بزرگترها نیست. بچه‌ها را نترسانید، نه کم نه زیاد. کمش هم برای بچه‌ها زیاد است. بچه‌ها را نترسانید، نه در روشنایی نه در تاریکی‌. ترس، روز بچه‌ها را شب می‌کند. بچه‌ها را نترسانید، نه در خانه نه بیرون از آن. ترس، خانه را از بیرون هم ناامن‌تر می‌کند برای بچه‌ها. بچه‌ها زود می‌ترسند؛ ولی ترس، دیر از جانشان می‌رود. دست خودشان نیست، خیالی قوی دارند. یک لحظه می‌ترسند و چند روز با همان یک لحظه زندگی می‌کنند. یک بار تهدیدش می‌کنی؛ ولی او مدت‌ها با یادآوری آن تهدید، نفسش در سینه حبس می‌شود. می‌گویی: «از خانه بیرون می‌اندازمت!» و او در خیالش آواره کوچه و خیابان است از همان لحظه. تو حرفش را می‌زنی، ولی بچه واقعی می‌بیندش. چه قدر بچه‌های حسین(ع) را ترساندند! مگر آن‌ها چه گناهی کرده بودند؟ بچه بودن که گناه نیست! نکند «بچه‌ی حسین(ع) بودن» جرمی نابخشودنی بوده باشد؟ کسی حق ندارد حتی بچه‌های کافران را بترساند، بچه‌های حسین(ع) که جای خود دارند. بچه‌ها از دعواهای نمایشی هم می‌ترسند. نکند حتی به شوخی جلوی بچه‌ها دعوا کنید! امان از دل بچه‌ای که شاهد یک دعوای جدی باشد. اگر دستتان زخمی شد، حتی یک زخم کوچک، پنهان کنید از بچه‌ها. بچه‌ها از خون می‌ترسند. آن‌ها را با خون نترسانید. آیا می‌شود زخم‌هایی را که بچه‌های حسین(ع) دیدند، شماره کرد؟ چه کار کردند جماعت ِ از خدا بی‌خبر با دل بچه‌های حسین(ع) ؟! بچه‌ها از زخم، می‌ترسند. هر چه زخم بیشتر، ترسشان بیشتر. کاش کسی به من می‌گفت: دروغ است که خانواده‌ی حسین(ع) را از کنار قتلگاه عبور دادند. می‌شود باور کرد که از کربلا تا شام، سرها بالای نیزه‌ها بود و بچه‌ها می‌دیدند؟ مگر بچه‌ها از زخم نمی‌ترسند؟ 🔷 منبع: صفحه‌ی ۱۲۷ کتاب حسینیهٔ واژه‌ها (۱) : در میان روضه‌هایت زندگی کردن خوش است. «کربلای خانوادگی، خانوادهٔ کربلایی» نوشته‌ی محسن عباسی ولدی 🔰معرفی این کتاب خوب: این کتاب می‌خواهد بگوید می‌شود روضه خواند و گریست؛ اما رسم زیستن را هم یاد گرفت. آمیختگی سبک زندگی با روضه، ویژگی برجسته‌ی این کتاب است. 🔸ماه محرم و صفر فرصت خوبیه برای خوندن این کتاب. روضه‌هایی که همیشه شنیدیم، می‌تونه خیلی بهمون کمک کنه برای شناخت رفتار درست در خانواده. در واقع این کتاب باعث میشه ربط روضه‌ها و نکات آموزنده‌ش رو با زندگی روزمره‌مون بفهمیم. #معرفی_کتاب #مادران_شریف_ایران_زمین

28 مرداد 1400 11:44:55

0 بازدید

madaran_sharif

. هفته‌ی پیش خیلی غیر منتظره امتحان‌هام شروع شد🙈 . غیر منتظره چون اصلا حواسم به روز و ماه و تاریخ نبود...⁦🤷🏻‍♀️⁩📅 و یهو مواجه شدم با ۵ تا امتحان📝 پشت سر هم... امتحان‌های این ترم از همیشه سخت‌تر بود...😖 به خاطر کرونا میان ترم‌ها حذف شد😤 و در نتیجه حجم درسا دو برابر بود...⁦⁦⁦🤐 . بچه‌ها هم بزرگتر شدن و به نسبت ترم‌های پیش زمان خوابشون کم تر شده. . روزای اول دیدم خیلی دارم کنترل اعصابمو از دست می‌دم...😲🤬 - ئه اینا چرا نمی‌ذارن من درس بخونم😩 - همین الآن بازی کردیما... چرا ۵ دقیقه ولم نمی‌کنه...😖 - نگاه کن این همه کار دارم باز همه‌ی ماشین🚙 هاشو ریخته این وسط😡 . ته همه این غر زدنا مجبور می‌شدم برم بازی کنم، ولی بازی‌ای همراه غر و نارضایتی با چهره‌ای که این شکلی بود😒 . دیدم اینجوری فایده نداره...🤔 یه مناظره درونی راه انداختم ببینم حرف حساب خودم با خودم چیه😂 . یه طرف می‌گفت: + این چه وضعشه، خوب درس داری دیگه😡 یکی دیگه می‌گفت: + اصلا کی گفته تو درس بخونی😕 بشین بچه داریتو بکن🤱🏻 . یه کم که دو طرف، خودشونو خالی کردن کم‌کم شخصیت باوقار و منطقی😎 مغزم🧠 وارد بحث شد... +ببین جان دلم چرا باز صفر و صد شدی؟ مگه خودت انتخاب نکردی که با بچه‌ها درس بخونی با همه‌ی سختی‌ها و گرفتاری‌هاش؟! حالا نمی‌خواد تو امتحان ۲۰ بگیری ولی تلاشتو بکن...⁦👌🏻⁩ حالا دو روز غذای🍛 متنوع نخورین و ظرفا🍴 دیرتر شسته بشه آسمون⛅ که زمین🌍 نمیاد، عوضش بیشتر می‌تونی درس بخونی و از بازی با بچه‌ها هم کم نکنی... چطوره؟!🙂 . همینجور که شخصیت منطقی ذهنم داشت بقیه رو آروم می‌کرد یه دفعه شخصیت عرفانی ذهنم پرید وسط😶 و گفت: + آقاااا اصلا یه چیزی... مگه فقط دانشگاه کلاس و امتحان داره...؟! چرا فکر نمی‌کنی خدا برات کلاس فوق برنامه گذاشته؟!😶 اگه بتونی تو شرایط سخت و  شلوغ پلوغت، آرامش و اخلاق و اعصابت رو حفظ کنی، اون موقع است که تو امتحان خدا قبولی...⁦👌🏻⁩ در اینجا بود که دیگر شخصیت‌های ذهنی بنده درحالی که آچمز شده بودند صحنه رو ترک کردند🏃🏻‍♀️ و منو با امتحانای دانشگاه و امتحان خدا به حال خودم گذاشتن...😏 . خلاصه که سعی کردم تو این هفته بیشتر حواسم به وظیفه‌ای که در لحظه دارم و زمانای پرتم باشه، که هم از پس امتحان‌های دانشگاه بر بیام⁦💪🏻⁩ هم تو امتحان خدا مردود نشم😳 من برم بقیه درس‌ها رو بخونم که دوتا امتحان دیگه مونده...😰😭 . . پ.ن: مشغول تحصیل تو مقطع لیسانس رشته‌ی #شیعه_شناسی #دانشگاه_مجازی_المصطفی هستم.👩🏻‍🎓 . . #ز_م #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

01 تیر 1399 16:44:05

0 بازدید

madaran_sharif

. - وای بچه‌ها، هوا خوب شده، بریم تو حیاط بازی کنیم؟!😍😃 -⁦🏃🏻‍♂️⁩⁦🏃🏻‍♂️⁩⁦👦🏻⁩⁦👶🏻⁩هورااا برییییم.😃 . . - محمد! مواظب داداش باش، خیسش نکنی ها! من می‌رم خونه رو مرتب کنم. حسابی سرشون گرم بود و منم از فرصت استفاده می‌کردم.😊 دیدم رفتن سراغ شلنگ آب.🌊💧 - محمد داداشو خیس نکنی ها! آب سرده، باد هم میاد، سرما می‌خوره! -- نه مامان، می‌خوایم گل بازی کنیم.😍😜 . . و دقایقی بعد که با این صحنه مواجه شدم😦 - محمد؟!! چیکار کردی داداشو؟!😮 -- حمامش کردم، اینا مثلا کفه، مالیدم به داداش😆😅 من😒😐😁 . ته دلم خوشحال بودم که تو این خونه بچه‌ها می‌تونن راحت بازی کنن😍 تماس تصویری گرفتم که مامان جون رو تو شادی بچه‌ها شریک کنم مثلا!😅 - سلام مامان جون -- سلا...😲😱😣😑😖😩 . . پ.ن۱: رسول خدا فرمودند: من بچه‌ها را به پنج دلیل دوست دارم: ... دوم آنکه در خاک می‌غلطند! ... . پ.ن۲: روزی رسول خدا به همراه اصحاب از جایی رد می‌شدند که دیدند کودکان با خاک بازی می‌کنند. یکی از اصحاب می‌خواست مانع کودکان شود، حضرت اجازه ندادند و فرمودند: «خاک، بهار کودکان است.» . . #پ_بهروزی #روزنوشت_های_مادری #خاک_بازی

13 خرداد 1399 18:44:18

0 بازدید

madaran_sharif

. داشتم خونه رو ‌مرتب میکردم که چشمم خورد بهشون. قبلا هم چند بار اونارو دیده بودم، اما هنوز ننداخته بودم تو سطل زباله!! . این کارت‌های بانکی منقضی شده 💳 ، مدتی بود که بین اسناد قدیمی 💼 جا خوش کرده بودن. بدون فکر خاصی و خوشحال از اینکه بالاخره این کار رو انجام میدم😊، برداشتمشون و رفتم سمت سطل زباله!🚮 . کارت‌ها دستم بود که پسرم با گفتن «نا نا» یعنی «اون، اون» چیزای توی دستم رو نشونه گرفت😏 ( نمی‌دونم چرا بچه‌ها به هر چیزی که دست بزرگاست، علاقه دارند😶) نگاه کردم تو دستم به‌جز #کارتهای_بانکی 💳، یه اسباب‌بازی انگشتی🐱 هم داشتم که قصد داشتم ببرم تو کمد بذارم. محمد به گمونم اونو می‌خواست. . ولی من فکری به ذهنم رسید.🌟 این کارتهای بانکیم میتونست #اسباب‌بازی جذابی باشه براش😃 همینطورم بود! محمد با خوشحالی گرفتشون و مشغول شد...😌 می‌چیدشون رو زمین، تو دستش جمعشون میکرد و این‌ور‌ و اون‌ور می‌برد، و از همه جالب‌تر، با ابتکار خودش😎، زیر فرش قایم میکرد و بعد پیداشون میکرد و #دالی !! 😂 . راستی! تا محمد با کارت‌ها مشغول بود تونستم خونه رو #مرتب کنم و جارو بکشم👌 . . پ.ن۱: از بس علاقه پیدا کرده بود به کارت‌ها، که فکر کرد بروشوری رو که توی دستم داشتم و در اندازه یه کارت تا شده بود، یه کارت جدیده! ازم گرفتش و قاطی کارت‌هاش کرد!!! احتمالا احساس پولدارتر بودن بهش دست داده بود!!! 😁 . پ.ن۲: تعریف #یک_اسباب‌بازی_خوب برای بچه‌ها با نظر خیلی از بزرگترا، متفاوته! یکی از ملاک‌های اون اینه که چقد بتونه باهاش مشغول شه و ارتباط برقرار کنه! مثلا یکی از جذابترین بازی‌ها برای #محمد، ریختن تعدادی در بطری و سر قطره‌چکان! در یک شکرپاش بود!!! اصلا من با کمک این بازی، چندین وعده #غذا 🍝 به محمد دادم!! . یکی دیگه از ملاک‌هاش #جدید بودنشه! یادم نمیره دعوای #دوقلوهای_برادرشوهرم، سر یک عدد دکمه!!! 😮 وقتی پرسیدیم آخه مگه این چیه که دعوا میکنید سرش؟ یکیشون گفت: «آخه جدیده» 😆 . . #ه_محمدی #برق۹۱ #اسباب‌بازی_یا_اسبابِ‌بازی #مرتب_کردن_خانه #مادران_شریف

07 آذر 1398 17:22:37

0 بازدید

madaran_sharif

. #م_زادقاسمی (مامان #فاطمه_سادات ۱۷ساله، #سیده_ساره ۱۲ساله، #سید_علی ۸ساله و #سید_مهدی ۵ساله) #قسمت_ششم سال ۹۸ به خاطر شرایط شغلی همسرم، از قم به تهران نقل مکان کردیم. اون سال کنکور رو شرکت کردم و چند ماه با انگیزه و علاقه خوندم و رتبه‌ی ۲۱ شدم.☺️ ترم اول حضوری بود و سید مهدی ۲ ساله مهد دانشگاه نمی‌موند! دوستان، همسرم، خواهرم و حتی بچه‌های بزرگتر برای نگه داشتن سید مهدی کمک می‌کردن. خواهرم ۱۰ سال از من کوچیکترن و از دوران مجردی‌شون خیلی به من کمک می‌کردن و بچه‌ها هم بهشون علاقه زیادی دارن.😍 بعد هم که ازدواج کردن ساکن قم شدن و حضورشون کنار ما موهبت الهی و دست یاری خدا بود.😍 معتقدم اگه ما قدمی برای خدا برداریم خدا خودش اسباب کار رو جور می‌کنه و یاری می‌رسونه.👌🏻 گاهی پیش می‌اومد که من و همسرم سفرهای کاری استانی می‌رفتیم و بچه‌ها یک شب منزل خواهرم می‌موندن. الان هم که ما ساکن تهران شدیم، باز اگه کاری داشته باشم هم خودش و هم همسرشون دست یاری می‌رسونن. در کل هم خواهر برادرها خیلی به داد هم می‌رسیم.😉 از ترم دوم دانشگاه مجازی شد و من تازه فهمیدم که چقدر مجازی می‌شه درس خوند و موقعیت خوبیه.😃 کنار بچه‌ها کلاس‌های آنلاین رو شرکت می‌کردم و هر جا لازم بود برای فهم مطالب درس بعد از نماز صبح بیشتر وقت می‌ذاشتم. مجدد با فعالیت‌های همسرم که در شرایط شغلی جدید قرار گرفته بودن، همراه شدم و کم‌کم متناسب با رشته‌ی تحصیلی‌م و تجربیاتم پروژه‌ای رو هم شروع کردم.👌🏻 در حال حاضر تو مجموعه‌ی فرهنگی متعلق به سازمان تبلیغات در کنار همسرم به صورت پاره وقت در حوزه‌ی مسائل زنان، فعالیت میکنم. صبح‌ها بعد از نماز مشغول پروژه‌ها می‌شم و عمده‌ی وقتم رو توی خونه با بچه‌ها هستم و البته هم‌زمان مشغول کارهای پایان‌نامه. الان هم که بچه‌ها دیگه بزرگ شدن و این خیلی کمک‌کننده ست. در طول روز کار زیادی با من ندارن و توی کارهای خونه هم خیلی کمک می‌کنن. دخترها که از سن ۹ سال گذشتن دیگه با بچه‌های کوچیک‌تر گاهی تنهاشون می‌ذارم و مواظب پسرهان و الحمدلله مسئولیت‌پذیرن و بچه‌های توانمندی شدن.💪🏻 غذا درست می‌کنند، خونه رو مرتب می‌کنند، ناهار می‌دن، ناهار خودشون رو می‌خورند، به مسائل درسی کوچکترها می‌رسند...👌🏻 در مجموع از اول هم سبک زندگیم اینطور نبود که هر روز ۸ صبح از خونه بیرون برم و پیش بچه‌ها نباشم. همین شکل از فعالیته که به زندگیم معنا می‌بخشه و اثرات و برکات این نوع از فعالیت‌ها رو توی زندگیم می‌بینم.😊 چون احساس می‌کنم از جنس تکلیفه! #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

02 اسفند 1400 04:49:41

1 بازدید

مادران شريف

0

0

. به لطف خدا کارهام، روزبه‌روز تمیزتر و قشنگ‌تر می‌شد.😊 . اولویت اولم رو همسر⁦👨🏻⁩ و دخترم⁦👶🏻⁩ قرار داده بودم. بعدش کارهای خونه🥣🍲🧹🧽 و بعد عروسک‌ها🎀 که با علاقه، یکی‌یکی سر و سامون می‌دادم.😉 . اوایل که گل دختر کوچیک بود⁦👶🏻⁩، می‌ذاشتمش روی بالشت و کارای خونه و عروسکا رو انجام می‌دادم و اون فقط نگاه می‌کرد.😃 . اما بعد که راه افتاد، من هم همه‌ی کارها رو به سطوح بالا منتقل کردم!😁 . وقتی دخترم یک‌ساله شد، فهمیدم که باردارم.💗 چندان ناراحت نشدم؛😌 فقط نگران دختر اولم بودم؛😥 نگران شیر دادنش. خیلی سخت گذشت.😖 وقتی از شیر گرفتمش، خیلی بد اخلاق شد.😭 . این بار، برخلاف اولی، بارداری سختی داشتم.😩 استراحت مطلق بودم و دائم درد داشتم.😵 . ولی بالاخره همین روزها هم سپری شد و گل دختر دوممون آذر ۹۸ به دنیا اومد🥰 . بعد از زایمان دوم هم دست از کارم نکشیدم و با قوت ادامه دادم.⁦💪🏻⁩ البته اوضاع کمی سخت‌تر شد، قبلا به راحتی تو بیداری⁦ ⁦👧🏻⁩دخترم می‌تونستم، عروسک‌ها رو بسازم؛ و تو زمان‌های خوابش، من هم بلافاصله می‌خوابیدم.😴 . ولی الان دیگه اوضاع متفاوته⁦🤷🏻‍♀️⁩ تقریبا کل روز رو باهاشون مشغول بازی ام🥣🤸🏐🧩🧸 برای همین لازمه از وقت خوابم بزنم.😬 خیلی خسته می‌شم،😒 ولی برای روحیه‌ی خودم این‌کارو می‌کنم.💕☺️⁦💪🏻⁩ چون واقعا تجربه کردم که هنر روحم رو صیقل می‌ده💖 . با این حال، هیچ وقت هم حس نکردم بچه ها برام محدودیت ایجاد کرد، و به اهدافم نرسیدم. سختی داره، ولی این منم که باید خودمو باهاش وفق بدم.🤗 . خداروشکر زندگی داره میگذره⁦🤲🏻⁩ . الان دیگه دختر اولم دو سالشه و دومی ۳ ماهه⁦👶🏻⁩⁦👧🏻⁩ دختر بزرگم همش لیوان🥛 و وسایل آشپزیِ اسباب‌بازیشو🥄🍽 میاره کنارِ آبجیش هی بهش چایی🍵 می‌ده... اونم مثلا می‌خوره😂😂😂 . . وقتی به گذشته‌ی خودم نگاه می‌کنم، از این که جرئت و جسارت این تغییر رو به خودم دادم، احساس رضایت و خوشحالی می‌کنم.⁦💪🏻⁩⁦✊🏻⁩ . پ.ن: ارشدم رو آموزش محور کردم. باید برم طی سال‌های آینده دو تا درس بردارم و تمومش کنم😁 می‌خوام عروسک‌سازی رو ادامه بدم و به یاری خدا گسترشش بدم.😍 و ان‌شالله به خواست خدا فرزندان بیشتری داشته باشم.😉 . . #ح_حیدری #تجربیات_تخصصی #قسمت_پایانی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. به لطف خدا کارهام، روزبه‌روز تمیزتر و قشنگ‌تر می‌شد.😊 . اولویت اولم رو همسر⁦👨🏻⁩ و دخترم⁦👶🏻⁩ قرار داده بودم. بعدش کارهای خونه🥣🍲🧹🧽 و بعد عروسک‌ها🎀 که با علاقه، یکی‌یکی سر و سامون می‌دادم.😉 . اوایل که گل دختر کوچیک بود⁦👶🏻⁩، می‌ذاشتمش روی بالشت و کارای خونه و عروسکا رو انجام می‌دادم و اون فقط نگاه می‌کرد.😃 . اما بعد که راه افتاد، من هم همه‌ی کارها رو به سطوح بالا منتقل کردم!😁 . وقتی دخترم یک‌ساله شد، فهمیدم که باردارم.💗 چندان ناراحت نشدم؛😌 فقط نگران دختر اولم بودم؛😥 نگران شیر دادنش. خیلی سخت گذشت.😖 وقتی از شیر گرفتمش، خیلی بد اخلاق شد.😭 . این بار، برخلاف اولی، بارداری سختی داشتم.😩 استراحت مطلق بودم و دائم درد داشتم.😵 . ولی بالاخره همین روزها هم سپری شد و گل دختر دوممون آذر ۹۸ به دنیا اومد🥰 . بعد از زایمان دوم هم دست از کارم نکشیدم و با قوت ادامه دادم.⁦💪🏻⁩ البته اوضاع کمی سخت‌تر شد، قبلا به راحتی تو بیداری⁦ ⁦👧🏻⁩دخترم می‌تونستم، عروسک‌ها رو بسازم؛ و تو زمان‌های خوابش، من هم بلافاصله می‌خوابیدم.😴 . ولی الان دیگه اوضاع متفاوته⁦🤷🏻‍♀️⁩ تقریبا کل روز رو باهاشون مشغول بازی ام🥣🤸🏐🧩🧸 برای همین لازمه از وقت خوابم بزنم.😬 خیلی خسته می‌شم،😒 ولی برای روحیه‌ی خودم این‌کارو می‌کنم.💕☺️⁦💪🏻⁩ چون واقعا تجربه کردم که هنر روحم رو صیقل می‌ده💖 . با این حال، هیچ وقت هم حس نکردم بچه ها برام محدودیت ایجاد کرد، و به اهدافم نرسیدم. سختی داره، ولی این منم که باید خودمو باهاش وفق بدم.🤗 . خداروشکر زندگی داره میگذره⁦🤲🏻⁩ . الان دیگه دختر اولم دو سالشه و دومی ۳ ماهه⁦👶🏻⁩⁦👧🏻⁩ دختر بزرگم همش لیوان🥛 و وسایل آشپزیِ اسباب‌بازیشو🥄🍽 میاره کنارِ آبجیش هی بهش چایی🍵 می‌ده... اونم مثلا می‌خوره😂😂😂 . . وقتی به گذشته‌ی خودم نگاه می‌کنم، از این که جرئت و جسارت این تغییر رو به خودم دادم، احساس رضایت و خوشحالی می‌کنم.⁦💪🏻⁩⁦✊🏻⁩ . پ.ن: ارشدم رو آموزش محور کردم. باید برم طی سال‌های آینده دو تا درس بردارم و تمومش کنم😁 می‌خوام عروسک‌سازی رو ادامه بدم و به یاری خدا گسترشش بدم.😍 و ان‌شالله به خواست خدا فرزندان بیشتری داشته باشم.😉 . . #ح_حیدری #تجربیات_تخصصی #قسمت_پایانی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن