پست های مشابه

madaran_sharif

. #ز_م (مامان #علی ۲ سال و ۹ ماهه و #فاطمه ۱ سال و ۷ ماهه) . از وقتی گل‌ پسرم کم‌کم هویتش شکل گرفت، حس می‌کردم ذاتا ترسو تشریف داره. به حیوونا نزدیک نمیشه، به حشرات دست نمی‌زنه و... . هر چی هم بیشتر می‌گذره جنبه‌های جدیدی برامون رو می‌کنه.😒 چند وقت پیش می‌گفت از کلاغ می‌ترسم.🙄 . البته در گوشی🤫 بهتون بگم که خودم هم شخصا با هیچ نوع گونه جانوری جز انسان میونه خوبی ندارم.🤭 اما همیشه می‌گفتم این ویژگی علی‌آقا ذاتیه نه الگوگیری از من. چون من جلوش تمام سعیم رو کرده‌ام که چیزی از ترس و اضطرابم😰 نشون ندم. آماااا… . چندروز پیش با جمعی از دوستان رفته بودیم یه پارکی که حیوانات محترم هم در پشت حصارها حضور داشتند. دوستم هویج و پوست خیار و… آورده بود تا بچه‌ها به حیوونا غذا بدن. این وسط بچه‌های من جرئت نزدیک شدن به حصار و غذا دادن به حیوونا رو نداشتن(خودمم نداشتم😬). . کمی که گذشت با دیدن شور و شوق بقیه بچه‌ها، کم‌کم دختری پا پیش گذاشت(دختری نترس‌تر از من و داداششه🤪) و به تبعیت ازش داداشش هم جلو رفت.😁 . خلاصه که کار به جایی رسید که بعد تموم شدن غذا‌ها پسری خودش می‌رفت برگ درخت پیدا می‌کرد و به آهوها می‌داد.😍 آهوهای عزیز هم دست رد به سینش نمی‌زدن و هرنوع گیاهی که پسری پیشکش کرد رو خوردند.😆 بعد از اون روز حس کردم که انگاری ترس من خیلی هم بی‌تاثیر نیستا.🤔 اینجا بود که تصمیم گرفتم یه فکری برای این ترسم بکنم و طی یک اقدام کاملا فداکارانه😅 با دست به کبوترا غذا دادم. تازه طوری که نوکشون🐦 به دستم نخوره.😂 . امیدوارم طی زمان به موفقیت‌های بیشتری از قبیل توانایی نوازش کردن حیوانات و... دست پيدا کنم. فعلا که دختری جلوتر از منه.😅 . هیچ‌ وقت فکر نمی‌کردم بچه‌ها انقدر باعث رشد کردن من بشن. به نظرم بچه‌داری شبیه دانشگاهیه که واحد‌های مختلف رو توش پاس می‌کنی.👩🏻‍🎓 مثلا من تا حالا واحدهای صبر، نظم، کنترل عصبانیت، سرعت در کارها، ارتباط با طبیعت و... رو گذروندم.😂 البته بیشترشون چند واحدیه و هنوز خیلی جای کار داره.🤪 . پ.ن: وقتی کرونا تو هلند شیوع پیدا کرد، دولت قوانین سخت‌گیرانه‌ای وضع کرد و تقریبا تمام دورهمی‌ها و فعالیت‌های بیرون از خانه متوقف شد. از وقتی آمار ابتلا پایین اومد، کشور کم‌کم داره به حالت عادی برمی‌گرده. . . #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

25 مرداد 1399 16:55:05

0 بازدید

madaran_sharif

#ز_منظمی (مامان علی آقا ۳سال و ۴ماهه و فاطمه خانم ۲سال و ۲ماهه) . چند وقته اوضاع خونه نا آرومه. گل پسری بداخلاق شده... سر مسائل کوچولو شروع به پرخاش می‌کنه و اوضاع خونه رو به هم می‌ریزه. دم به دقیقه به دست و پای خواهرش می‌پیچه و گلاویز می‌شن. روزی چندبار با داد و فریاد و بهانه گیری‌هاش کلافه‌ام می‌کنه.😫 . چند روز پیش بعد یه جروبحث الکی با پسری، حس کردم تحملم تموم شده و حالم خوب نیست... رفتم تو اتاق و گفتم چند دقیقه کسی پیش من نیاد. (چقدر گوش کردن😬)  . فردا صبحش هنوز حالم خوب نشده بود. برای پیشگیری از درگیری بیشتر و بهتر شدن حال خودم، تصمیم گرفتم اون روز تا آخرین حد ممکن، تو خواسته‌های علی آقا #نه نیارم… . درقدم بعدی برای بهبود حالم ۹ تا نون پختم.😉 (ورز دادن خمیر معمولا حالم رو بهتر می‌کنه)  . اون روز کمی آرام‌تر گذشت. . بعد آرامش نسبی اون روز، با بالا و پایین کردن شرایط این چند وقتمون، حس کردم شاید مقصر اصلی خودم باشم. . انگار مدتیه برخلاف همه‌ی شعارهایی که در باب آزادی بچه‌ها و امیر بودن کودک زیر ۷ سال می‌دادم، خیلی امر و نهی می‌کنم و حواسم به بچگیشون نیست. یه عالمه هم اما و اگر براشون ردیف می‌کنم: با غذا بازی نکن! نون رو تکه‌تکه نکن! لباستو اینجا نذار! اسباب بازی‌هاتو جمع کن! . . اگر دیر آماده بشی بیرون نمی‌ریم. اگر اسباب بازی‌هاتو جمع نکنی منم نمی‌تونم باهات بازی کنم. اگر با خواهرت دعوا کنی منم... اگر... . انگار این ایراد گرفتن‌ها و گیر دادن‌های مداوم، پسری رو عصبی کرده و تحملش تموم شده.🤪 شاید به این شیوه داره مراتب اعتراضش به نحوه‌ی مدیریت خونه رو به گوش مسئولین می‌رسونه.😜 . خلاصه که در راستای احترام به حقوق شهروندان، تصمیم گرفتم تلاش کنم تا شرایط بهتر بشه. اگر ها و تهدیدها رو حذف کنم. #نه ها و گیر دادن‌ها رو محدود کنم. . واقعا کار سختیه...😬 مخصوصا قسمت اما و اگر😑 به خودم می‌گم چرا این نکات تربیتی یادم رفت؟!🤔 . انگار که بیشتر از خوندن کتاب‌های تربیتی مختلف، به تذکر و مرور همون دانسته‌های اولیه نیاز دارم. انقدر که برام ملکه بشه. . شاید برای همینه که می‌گن اگر به اونی که می‌دونی عمل کنی خدا چیزی که نمی‌دونی رو بهت یاد می‌ده. . . از روزی که تصمیم گرفتم کمتر به پسری گیر بدم و تا حد ممکن #نه بهش نگم، خونه آروم‌تر شده. مثل اینکه پسری هم داره عقب نشینی میکنه.  . هرچند هنوز ترکش‌هاش هست.😬 اما مهم اینه که اوضاع رو به بهبوده💪🏻 . هر روز که می‌گذره بیشتر می‌فهمم چقدر مادری پر پیچ و خمه و چقدر من رو رشد می‌ده.. . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

12 اسفند 1399 17:46:03

1 بازدید

madaran_sharif

. دیروز شاخ غول کالسکه بردن تو مترو برام شکسته شد.💪 . #ه_محمدی . باید یه همایشی رو می‌رفتم؛ از صبح تا شب. قبلا هم با محمد #همایش رفته بودم؛ ولی چون مجبور بودم برای خوابش برم تو نمازخونه، نتونسته بودم خوب استفاده کنم.😕 . برا همین، این بار تصمیم گرفتم کالسکه ببرم. . جابه‌جاییش توی پله‌های مترو، به همراه یه بچه و یه ساک پر، سخت بود؛ ولی می‌ارزید. فاصله مترو تا محل همایش، یه کم پیاده‌روی داشت و سالن همایش، جای راحتی برای خواب بچه نداشت. . کالسکه رو جمع کردم و دستم گرفتم؛ ساک رو روی دوشم انداختم؛ دست محمد رو گرفتم، و مثل یه شیرزن از پله‌برقی پایین رفتم.😁 . راحت بود.😄 رفتنی همه‌جا پله‌برقی داشت، یا پله‌هاش کم بود. . ولی وقتی به متروی مقصد رسیدم، چه حالی کردم.😄 . کالسکه رو باز کردم، محمد رو نشوندم توش، همه‌ی وسایل هم از کالسکه آویزون کردم؛ و مثل یک مادر خوشحال، روندم به سمت همایش.😄 . قبلا همین مسیر رو بچه بغل رفته بودم، و باعث شد این دفعه حسابی از کالسکه سواری، لذت ببرم.😍 . وقتی وارد حیاط محل همایش شدم، محمد یهو تشنه‌ش شد.😅 بلهههه! حوض آب دیده با چند تا فواره‌ی کوچیک...😂 از تو ساک بهش آب دادم؛ بعد رفتیم کنار حوض، تا لحظاتی رو از صدای آب لذت ببریم...💦😍😙 . . تو سالن همایش، بعد یکی دو ساعت ورجه وورجه، تو بغلم خوابید.😌 آروم گذاشتمش تو کالسکه؛ و تازه لذت واقعی از آوردن کالسکه رو درک کردم.❤️ یکی دو ساعتی آروم خوابید،😍 منم تو اون مدت، تونستم خوب به ارائه‌ها گوش بدم،📝 با چند نفر صحبت کنم،👥 کتاب بخرم،📚 و دمنوش بخورم.😍 . . برگشتنی با مترو، یکم سخت‌تر از اومدن شد. کلی پله، بدون پله برقی رو باید می‌رفتم پایین؛ با یه کالسکه جمع شده، یه ساک سنگین‌تر از صبح، کیف دستی کتاب‌هایی که خریده بودم. و محمدی که بغل می‌خواست.⁦🤱🏻⁩ . به زور قانعش کردم که دستمو بگیره و آروم آروم بیایم پایین.😌 تا اینکه یه نفر، خدا خیرش بده، کمک کرد و محمد رو برام پایین برد.😀 یکی هم کالسکه‌مو از پله‌برقی برد پایین. تو مترو هم یه خانمی، صندلیشو داد به من. یه نفر هم تو پله‌های مقصد، کالسکه رو رسوند بالای پله‌ها.❤️ . خیلی خوشحال شدم. جایی که قرار بود، یکم سختی بکشم هم خدا نخواست😍 . و چقدر من از این رفتار انسان‌دوستانه‌ی اون آدم‌ها لذت بردم؛ چقدر خوبه که مردمانی داریم، این‌قدر خونگرم و مهربان.😇 . دیروز هم گذشت و روز ماندگاری شد. با خاطره‌های خوب🤩 و تجربه‌ی اولین سفر با #کالسکه و #مترو😃🚝 . . #ه_محمدی #برق_۹۱ #مادر_با_بچه_در_همایش #مادر_با_مترو #مردم_مهربان #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف

20 بهمن 1398 16:03:03

0 بازدید

madaran_sharif

. #پوشک #قسمت_اول . سلام بر همراهان همیشگی مادران شریف😃 . چند روز پیش ازتون خواستیم تجربیاتتون رو در مورد از پوشک گرفتن کوچولوهاتون، برامون بنویسید.👶🏻 . از همه‌ی کسایی که نظراتشونو فرستادن خیلی خیلی ممنونیم.😊 . اینجا می‌خوایم یه جمع‌بندی از نظرات و تجربیات مختلف رو براتون بذاریم. امیدواریم با توجه به شرایط خود و کودک عزیزتون، از تجربه‌ای که براتون بهتره، استفاده کنید.❤ ❇️ ۱. اولین نکته‌ای که خیلی از دوستان گفته بودن، اینه که بچه باید به سن مناسب برسه و از لحاظ جسمی‌ و ذهنی آمادگی پیدا کنه. البته یه نسخه‌ی واحد برای سن آمادگی همه‌ی بچه‌ها وجود نداره. ممکنه تو یه سنی، این فرایند رو شروع کنیم و ببینیم فرزندمون هنوز آمادگی پیدا نکرده و دوباره پوشکش کنیم تا یه مدت دیگه. (البته خوبه حداقل دو هفته‌ای مداومت داشته باشیم و زود کوتاه نیایم.) . ❇️ ۲. برای آمادگی ذهنی دادن به کودک، از مدتی قبل، موضوع رو با کتاب و قصه و حرف زدن، براش توضیح بدیم. مثلا داستان کسی که خودش دستشویی می‌ره.🚽 یا توضیح دادن اینکه دیگه بزرگ شده و پوشک براش کوچیکه. یا اینکه جیش‌ها دوست دارن برن خونه‌ی خودشون (دستشویی) و اگه بریزن تو شلوار گریه می‌کنن و... . ❇️ ۳. قبل از پوشک گرفتن، باید بچه رو با مفهوم خیسی و خشکی آشنا کنیم.☝🏻 همچنین توضیح بدیم دستشویی کردن چیه و چرا آدما نیاز دارن. اگر هم تو حموم یا موقع شستن، دستشویی کرد، توضیح بدیم چه اتفاقی افتاد. . ❇️ ۴. آغاز فرایند، بهتره تو فصل گرما باشه؛ یا اگه زمستونه، خونه حتما گرم باشه. اگه با وجود کم خوردن مایعات، تند تند دستشویی می‌کرد، احتمالا سردیش شده؛ اگه چند بار حوله گرم گذاشته بشه روی کمر و شکم و بین پاهاش، بهتر می‌شه. روغن‌مالی کشاله ران هم توصیه شده. خوبه بچه بیشتر تو حیاط باشه تا نگران نجس شدن خونه هم نباشیم. . ❇️ ۵. برای دستشویی رفتن، براش ایجاد انگیزه کنیم. مثل چسبوندن برچسب، گذاشتن خوراکی و اسباب‌بازی ارزون تو دستشویی، نشون دادن گل‌ها و طرح‌های توی دستشویی، آب بازی کردن، تفنگ آب‌پاش، شمع فوت کردن تو دستشویی و... . ❇️ ۶. برای خراب‌کاری کردن، دعواش نکنیم. دعوا کردن کار رو خراب‌تر می‌کنه. اینکه خونه نجس بشه (ولو در حد یکی دو دفعه)، تقریبا امر حتمیه و باید صبور باشیم. . زمان کافی برای این فرایند در نظر بگیریم، تا حد ممکن سرمون خلوت باشه و تمرکز کنیم رو این موضوع. بچه‌ها تا الان، عادت داشتن تو پوشکشون دستشویی کنن؛ و حالا عوض کردن این عادت، زمان می‌بره. . . #ادامه_در_پست_بعدی . . #پوشک #از_پوشک_گرفتن #مهارت_های_مادرانه #مادران_شریف_ایران_زمین

10 آذر 1399 17:18:41

2 بازدید

madaran_sharif

. #ر_ن (مامان سه فرزند ۷ساله، ۴ساله و ۶ماهه) . زندگی‌مونو تو خوابگاه دانشجویی شریف شروع کردیم و حدود یک سال بعد، فرزند اولمون رو باردار شدم. ۵ ماهه باردار بودم که ارشد اقتصاد دانشگاه تهران قبول شدم.👩🏻‍🏫 حدودا تا ۹ ماهگی نی‌نی‌مون، توی همون خوابگاه بودیم و بعد باید از اونجا می‌رفتیم. (به خاطر فارغ‌التحصیلی، مهلتمون تموم می‌شد) . . یکی دو ماه آخری بود که تو خوابگاه قبلی بودیم... یه شب برقا رفت و من یه شمع🕯️ روشن کردم و گذاشتم جلوی آینه و اومدم تو اون یکی اتاق که نماز بخونم. یکی از نمازامو که خوندم، دیدم یه نور زردی از این اتاق داره میاد.😳 همین که درو باز کردم دیدم این شمعه افتاده، گرفته به پرده و خونه آتیش گرفته.🤯 هول کردم و فقط بچه رو بغل کردم، اومدم تو راهرو و داد زدم کمک. . اول شب بود و اکثر مردا خونه نبودن. زن‌های همسایه اومدن بیرون و بچه رو سپردم دست یکی و دویدم که آب بریزم. دیدم عطرای جلوی آینه دارن آتیش می‌گیرن و دونه دونه می‌ترکن و بوووم صدا می‌کنن و می‌خوردن تو در و دیوار🤦🏻‍♀️ برگشتم آب پیدا کردم و با کمک چندتا از خانمای همسایه بالاخره آتش رو خاموش کردیم. . الان اگه اون اتفاق می‌افتاد، بچه رو برنمی‌داشتم، یه پتو می‌نداختم رو آتیش و در همون لحظات اول خاموش می‌کردم. ولی اون موقع، اولین بارم بود آتیش می‌دیدم و خیلی ترسیده بودم و این به فکرم نرسید.🤷🏻‍♀️ . حادثه‌ای بود که خیلی تلخ شد. از این جهت که خونه‌ی عروس بود، همون وسایل ساده‌مون هم نو بود. یه مقدار از وسایلمونو از بین برد و یا آسیب زد و همه چی دودی و سیاه شد و کلی بشور بساب داشتیم. البته اول زندگی، وسیله زیادی نداشتیم، نه مبل داشتیم نه سرویس چوب و تخت و فلان و اینا، خیلی از این چیزا رو به خاطر ساده شدن جهیزیه گفتیم نخریم. البته که اگه می‌خریدیم هم تو خوابگاه جا نمی‌شدن.😅 . اون موقعا دردسر گرفتن خوابگاه دانشگاه تهرانو هم داشتیم. چون من دانشجوش بودم (و همسرم نبود) بهمون نمی‌دادن. ما هم واقعا پول کافی نداشتیم که خونه اجاره کنیم و نمی‌خواستیم از خانواده‌ها هم کمک بگیریم. واقعا برامون نقطه‌ی بحران بود که ما الان می‌خوایم چی کار کنیم...🤷🏻‍♀️ . همسرم اون زمان کار پاره وقت داشتن و بیشتر وقتشون صرف درس و کارای جهادی می‌شد. بالاخره به لطف خدا، خوابگاه دانشگاه تهران رو با کلی دوندگی و تو نوبت رفتن تونستیم بگیریم. . . فرزندم که ۹ ماهه شد، کلاس‌های ارشدم شروع شد. . خداروشکر خوابگاه با دانشگاه ده دقیقه فاصله داشت و این برای من بچه‌دار حسن بزرگی بود.🌹 . . #قسمت_چهارم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

09 مهر 1399 17:15:05

0 بازدید

madaran_sharif

. به خاطر این ویروس نامحترم مدتیه که همه‌ی زندگیمون به هم خورده. . پارک🌳 خانه‌ی بازی🎠 خرید🛒 و تفریحات خارج از خونه تقریبا تعطیله دورهمی های خانوادگی و مهمونی🎊🎈 هم تعطیله و حتی نمی‌شه دوستای پسری⁦🧑🏻⁩ رو دعوت کرد. خلاصه که اعصاب دختر و پسری به هم ریخته🤯 ولی حتی خودشونم نمی‌دونن چی شده و چه جوری باید دردشونو بگن...😖 . دختری که چند بار در روز می‌گرده کاپشنشو🧣 پیدا می‌کنه و التماس که تنم کن، بریم بیرون... آقای همسر⁦🧔🏻⁩ هم تعطیل شدن و باید تو خونه دورکاری کنن💻🤨 و این یعنی تلاش برای اینکه بچه‌ها کمتر برن کنار معشوق و محبوبشون😅 . صبحمون رو با ۱۰۰ بار: کتاب خوندن📚 توپ بازی⚽️ قایم موشک بازی (با چاشنی غرغر دختری که هنوز بازی رو بلد نیست) و... شروع می‌کنیم. . بازیایی که بلدیم رو پیشنهاد می‌دم، بعضی‌ها رو انجام می‌دیم، بعضی‌هارم پسری نمی‌پسندن😏 . لی لی حوضک کلاغ پر🦅 دنبال بازی⁦🏃🏻‍♂️⁩ فوتبال⚽️ نون ببر کباب بیار🥖🍖 دالی زیر پتو . و در نهایت کم میاریم... . دیدم اینجوری فایده نداره باید بیشتر براش #بازی جور کنم😎 یه دفعه یادم افتاد که یه روش بی‌ضرر درست کردن #رنگ_بازی🎨 برای بچه‌ها رو از یه پیج یاد گرفتم. (به خاطر وجود گل دخترمون باید بازی‌هایی انتخاب کنیم که براش خطر نداشته باشه) خلاصه که به پسری پیشنهاد دادیم بیا با هم رنگ درست کنیم که الحمدلله مقبول افتاد...🤪 . ترکیب ۲ قاشق آرد، یک قاشق نمک🧂 چند قطره رنگ خوراکی (زردچوبه یا آب لبو هم خوبه⁦👌🏻⁩) و به مقدار لازم آب💧 میشه #رنگ_خونگی_سالم...😃 خیالم از بابت خوردن دختری هم راحت بود. . اول توی خونه روی کاغذ رنگ بازی🎨 کردن⁦⁦🤸🏻‍♂️⁩ (که من و باباشون⁩ هم کمی باهاشون هنرنمایی کردیم😅) بعد منتقل شدن به تراس، آخرش هم تو حموم🚿 در نهایت هم تبدیل شد به #آب_بازی 💦 و سرانجام حموم کردن🛁🚿 و تمیز تشریف آوردن بیرون... . خوب حالا بازی بعد چی باشه؟🤔 ۴ تا پتو رو دولا می‌کنیم و می‌اندازیم جلوی مبل 🛋... حالا می‌شه رفت رو مبل و ازش پرید پایین...⁦🤸🏻‍♂️⁩ به قول دختری بِپَ بِپَ . دیگه کم‌کم به ساعت‌های پایانی🕡 روز نزدیک می‌شیم و بعد شام🍛 دیگه وقت خوابه😴 . پ.ن۱: قطعا تمام بازی‌هایی که اول لیست کردم توی یه روز انجام نمی‌شه. هم من نمی‌کشم😨 هم ممکنه بچه‌ها خیلی از بازی‌ها رو اون روز تمایل نداشته باشن یا شرایطش نباشه. . . #ز_م #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

10 اردیبهشت 1399 17:34:45

2 بازدید

مادران شريف

0

0

خدااااا😭 چرا بچه‌ها از بازی خسته نمی‌شن؟!😵 از سر صبح تا پاسی از شب یک‌سره مشغول بازی اند! 😛🚌🚂🔑🔫🎲🎮🎨🔎🎉🎄🎈🌊🐱🐵🐭 تمام زندگيشون انگار تو شهر بازین، بی‌خیال و شاد! . . یه نگاهی به خونه🏠 انداختم👀 اینجا بیشتر شبیه موزه‌ست تا شهر بازی!😐 برای بچه‌ها هم که پادگانه! از بس بکن نکن مي‌شنون از مامان فرمانده!👮🏻‍♀️ . ترسم از این بود که بهم بگن مامان شلخته!⁦🤷🏻‍♀️⁩ چند وقت طول کشید تا با خودم کنار بیام و قبول کنم که خونه‌ای که بچه کوچیک داره، خونه همیشه تمیز و مرتبی نیست! اول خونه رو از هر وسیله خطرناک و تزیینی گرون پاکسازی کردم.😚 . بعد ایمن سازی! لبه‌های تیز رو پلاستیک حباب‌دار چسبوندم و سرامیک‌ها رو با روفرشی پوشوندم. خودم رو برای خراب شدن چین پرده و به هم ريختن کوسن مبل‌ها آماده کردم.😬 اشکالی هم نداره لباساشون کثیف بشه.😖 . . این دفعه وقتی پسری دلش بازی هیجانی می‌خواست، مامان فرمانده تصمیم جدیدی گرفت!😄 یه سوت برداشتم و به جای منع گل‌پسر از پله‌بازی و بدو بدو و بشین پاشو و بپر بپر، یه مسابقه طراحی کردم! . هرچی میز داشتیم در ارتفاع‌های مختلف آوردم، با فواصل مختلف چیدم کنار هم، چپ و راست،کوتاه و بلند! دستشو گرفتم و یکی یکی موانع رو رد می‌کردیم.⁦👩‍👦⁩ جالبه که خودش هم خلاقیتش گل کرد و ترتیب میزها رو عوض می‌کرد و دوباره از اول! . گاهی از زیرش رد می‌شد، یا عروسک‌هاشو برمی‌داشت و اونا رو می‌برد تو شهربازی خونگی!😅 زخمی هم می‌شد، دردش هم می‌گرفت گاهی!😫 ولی انقدرررر هیجان‌زده شده بود که اصلا به روی خودش نمی‌آورد! . ‌. پ.ن۱: حالا به خودم می‌گم خب بازی⁦🤸🏻‍♀️⁩، زندگی بچه‌هاست دیگه! ما نباید با زندگی بچه‌ها، بازی کنیم! . پ.ن۲: قبل از اومدن بابایی بدو بدو می‌کنیم و ظاهر خونه رو مرتب می‌کنیم و خودمون لباس👚 تمیز مي‌پوشيم. البته که چند دقیقه بعد از اومدن بابایی، دوباره به وضعیت قبل برمی‌گرده همه چیز.😂😝😩 . . #م_شیخ‌حسنی #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

خدااااا😭 چرا بچه‌ها از بازی خسته نمی‌شن؟!😵 از سر صبح تا پاسی از شب یک‌سره مشغول بازی اند! 😛🚌🚂🔑🔫🎲🎮🎨🔎🎉🎄🎈🌊🐱🐵🐭 تمام زندگيشون انگار تو شهر بازین، بی‌خیال و شاد! . . یه نگاهی به خونه🏠 انداختم👀 اینجا بیشتر شبیه موزه‌ست تا شهر بازی!😐 برای بچه‌ها هم که پادگانه! از بس بکن نکن مي‌شنون از مامان فرمانده!👮🏻‍♀️ . ترسم از این بود که بهم بگن مامان شلخته!⁦🤷🏻‍♀️⁩ چند وقت طول کشید تا با خودم کنار بیام و قبول کنم که خونه‌ای که بچه کوچیک داره، خونه همیشه تمیز و مرتبی نیست! اول خونه رو از هر وسیله خطرناک و تزیینی گرون پاکسازی کردم.😚 . بعد ایمن سازی! لبه‌های تیز رو پلاستیک حباب‌دار چسبوندم و سرامیک‌ها رو با روفرشی پوشوندم. خودم رو برای خراب شدن چین پرده و به هم ريختن کوسن مبل‌ها آماده کردم.😬 اشکالی هم نداره لباساشون کثیف بشه.😖 . . این دفعه وقتی پسری دلش بازی هیجانی می‌خواست، مامان فرمانده تصمیم جدیدی گرفت!😄 یه سوت برداشتم و به جای منع گل‌پسر از پله‌بازی و بدو بدو و بشین پاشو و بپر بپر، یه مسابقه طراحی کردم! . هرچی میز داشتیم در ارتفاع‌های مختلف آوردم، با فواصل مختلف چیدم کنار هم، چپ و راست،کوتاه و بلند! دستشو گرفتم و یکی یکی موانع رو رد می‌کردیم.⁦👩‍👦⁩ جالبه که خودش هم خلاقیتش گل کرد و ترتیب میزها رو عوض می‌کرد و دوباره از اول! . گاهی از زیرش رد می‌شد، یا عروسک‌هاشو برمی‌داشت و اونا رو می‌برد تو شهربازی خونگی!😅 زخمی هم می‌شد، دردش هم می‌گرفت گاهی!😫 ولی انقدرررر هیجان‌زده شده بود که اصلا به روی خودش نمی‌آورد! . ‌. پ.ن۱: حالا به خودم می‌گم خب بازی⁦🤸🏻‍♀️⁩، زندگی بچه‌هاست دیگه! ما نباید با زندگی بچه‌ها، بازی کنیم! . پ.ن۲: قبل از اومدن بابایی بدو بدو می‌کنیم و ظاهر خونه رو مرتب می‌کنیم و خودمون لباس👚 تمیز مي‌پوشيم. البته که چند دقیقه بعد از اومدن بابایی، دوباره به وضعیت قبل برمی‌گرده همه چیز.😂😝😩 . . #م_شیخ‌حسنی #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن