پست های مشابه

madaran_sharif

. #قسمت_دوم  . #م_کلاته (مامان #مرتضی ۵ سال و ۸ ماهه، #فاطمه ۳ سال و ۹ ماهه و #مجتبی ۱۱ ماهه) . من و همسرم تا آخر خرداد امتحان داشتیم و چند روز بعد، پسر کوچولوی ما به دنیا اومد.👶🏻 من به توصیه مسؤولین آموزش، برای ترم بعد مرخصی گرفتم. . تو همین دوران به خاطر شرایط کاری همسرم برگشتیم قم.😍 ترم بعد رو هم مرخصی با امتحان گرفتم تا بتونم بهتر شرایط رو مدیریت کنم. . از وقت های پرت مثل شب و عصر استفاده می‌کردم و درس می‌خوندم. با یکی از دوستام درس‌ها رو مباحثه می‌کردم. همسرم هم اگر جایی مشکلی داشتم، کمکم می‌کرد. این ترم هم با موفقیت سپری شد و پسر کوچولومون برای ترم مهر، یک سال و سه ماهه شد.👶🏻 . حوزه‌مون برای بچه‌های بالای یک سال، مهدکودک داشت.🤩 منم تصمیم گرفتم بصورت حضوری برم سر کلاس.🗒 . هفته اول تا پسرم به محیط مهدکودک عادت کنه خیلی سخت بود اما بعدش هر روز خودش با شور و شوق، کیفش رو برمی‌داشت و می‌دوید به سمت مهدکودک. مهد رو خیلی دوست داشت و بهش خوش می‌گذشت. . . ترم بعد تصمیم گرفتیم یه کوچولوی دیگه رو به جمع خونواده‌مون اضافه کنیم.😍 . اون ترم هر روز صبح باید پسرم رو بغل می‌کردم و همراه ویارهای شدیدی که همدم هر روزم بود، مسافتی رو می‌رفتم تا به سرویس حوزه برسم.🚌 کمر دردهام که به خاطر بغل کردن پسرم و حمل کردن کیف پر از کتابم بود به علاوه بقیه مشکلات یک زن باردار، اوضاع رو سخت و همسرم رو خیلی نگران کرده بود. اگر میتونستن صبح‌ها من و پسرم رو تا حوزه می‌رسوندند که یه کم کارم کمتر بشه‌. ولی بیشتر اوقات باید بغلش می‌کردم.😕 . هوا هم سرد شده بود و مریضی‌های گوناگون شروع شد.🤧 وقتی بچه‌ها مریض می‌شدند، اجازه نداشتند مهد برن. این در حالت کلی خیلی ایده‌آل به نظر می‌رسه، اما تصور کنید! بچه‌ات مریضه و کسی نیست که بچه رو نگه داره. بچه رو هم نمی‌تونی ببری سر کلاس چون اجازه نمیدن!  شما هم اجازه غیبت نداری!  و از این دست مشکلاتی که زیاد بود.😤 باید چکار می‌کردم؟؟🧐 . یه روز متوجه شدم که امروز روز آخریه که امکان غیرحضوری کردن درس‌ها وجود داره. هیچی از غیرحضوری نمی‌دونستم و فقط اطلاعیه رو روی برد حوزه دیده بودم. یه سر به مرکز غیرحضوری زدم و یه سری اطلاعات اولیه گرفتم که بازم هیچی نفهمیدم😅 اسکورم و فایل و ...🤨 تو ساعت آخر با توصیه اکید همسرم رفتم برای درخواست غیرحضوری کردن دروس. چون معدلم خوب بود، راحت با درخواستم موافقت شد.😊 . تو این چند سال، جزو طلاب ممتاز بودم و ازم تقدیر میشد. . از اون ترم روند درس خوندن من تغییر کرد.😉 غیرحضوری! . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

03 اسفند 1399 17:28:19

0 بازدید

madaran_sharif

. امروز می‌خواستیم به خاطر یه جلسه‌ی کاری بریم تهران. . آخرین باری که تهران بودیم به خاطر آلودگیِ هوا خیلی اذیت شدیم، ولی اهمیتِ این جلسه انقدری بود که حاضر بودم بی‌خیالِ آلودگی بشم و مثل همه‌ی اون ۱۹ سالی که تو تهران بزرگ شدم، دو روز آخر هفته‌مون رو دودی کنم😁 از قضا بچه‌ها دیروز مریض شدن، دیشب تا صبح مشغول مریض‌داری بودیم. برنامه‌ی تهران که تعطیل شد، نوبتِ دکتر گرفتیم که این طفلانِ مریض رو ببریم، و چون همسرم هم باید به کلاسش می‌رسید، عجله داشتیم و بدون صبحانه راه افتادیم. همین که از در خونه اومدم بیرون، دیدم محمد آقای بیمار ما، بالا و پایین می‌پره، علی آقا هم دستشو به نشانه ی سلام تکون می‌ده و می‌خنده.😶😯 . بعله، با گله‌ی گوسفندها و بزها روبرو شدیم.😆🐑🐏 محمد اصرار کرد که بمونیم و با بزها بریم چِرا😒😀 ولی ما عجله داشتیم و به سختی سوارِ ماشینش کردیم که بریم. . چرخِ ماشین پنچر بود...! . من😅 (کارم از گریه گذشته است، به آن می‌خندم) همسر😭😣 محمد😀😛😏 خلاصه تا چرخ ماشین جابه جا بشه (شاید باورتون نشه، آچارِ چرخ هم شکست و تا همسر بره یه آچار گیر بیاره)، من با بچه‌ها رفتیم کلللی ببعی‌ها و بزها رو دیدیم و درحالی‌که خوشحال بودم که از هوای آلوده‌ی تهران نجات پیدا کردم، «خوش به حالت ای روستایی» رو خطاب به خودم و بچه‌هام می‌خوندم😅😅😂😆 . پ ن۱: علیکم بالفرار از تهران😏😷 پ ن۲: مامان بزیِ موجود در تصویر باردار می‌باشد😍 پ ن۳: هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم یه گله بز و گوسفند، بتونه منو از بحرانِ شب بیداری و بیماری و شکمِ گرسنه و از دست رفتن جلسه‌ی خودم و کلاسِ همسرم، در بیاره و انقدر به خودمو بچه‌ها خوش بگذره. باید با آقای چوپان هماهنگ کنیم گاهی مارو هم ببره چِرا 😆😂🐑🐏 . #پ_بهروزی #ریاضی_۹۱ #روزنوشت_های_مادری #نصیرالدین_محمد #عمادالدین_علی #هوای_پاک #خوش_به_حالت_ای_روستایی #مهاجرت_معکوس #مادران_شریف

05 دی 1398 17:25:06

0 بازدید

madaran_sharif

#ح_فروتن (مامان #فاطمه ۳ساله و #زینب ۴ماهه) وقتی زینبو باردار بودم اطرافیان می‌گفتن: - چرا اینقدر زود؟!😕 - به فاطمه ظلم کردی! - بچه آسیب عاطفی می‌خوره. - فاطمه قراره خیلی حسادت کنه این ذات بچه‌ست. - مراقب باش یه وقت آسیبی به کوچیکه نزنه.😏 و... ولی من و همسرم می‌دونستیم به جای حل مسئله نباید صورت مسئله رو پاک کرد و شروع کردیم به تحقیق و مطالعه که این اتفاقا نیوفته. والان که زینب ۴ماهشه الحمدلله فاطمه براش خواهر خیلی خوبیه. ان‌شاءالله درآینده هم همینطور بمونن.🤗 چند ماه قبل از اینکه کوچیکه به دنیا بیاد کلی در مورد فواید داشتن خواهر یا برادر برای فاطمه در قالب داستان و بازی صحبت کردیم. مثلاً گفتیم: وای فاطمه می‌دونی خواهرت که بیاد و مراقبش باشی تا بزرگ بشه کلی می‌تونین با هم بازی کنین.🤩 چه خوب می‌شه دیگه تنها نیستی که حوصله‌ت سر بره.😍 از طرفی وقتی با فاطمه در مورد کوچیکه صحبت می‌کردیم، کوچیکه رو 'خواهرت' خطاب می‌کردیم نه بچه‌ی ما. مثلاً: فاطمه می‌دونی خواهرت که به دنیا بیاد دست و پاهاش خیلی کوچولوئن...یا فاطمه خواهرت اولین بار که تو رو ببینه چیکار می‌کنه؟! معلومه که خیلی دوستت داره...👶🏻 ⁦⁩⁦خلاصه کاری کردیم که دخترم لحظه شماری کنه برای اومدن خواهرش و کلی عاشقش بشه.🌷 به همهٔ اطرافیان سپردیم که اولین روزی که بچه رو از بیمارستان میاریم خونه هیچ عکس‌العملی به بچه نشون ندن انگار که نمی‌بیننش و بذارن تا فاطمه خودش بچه رو به همه نشون بده و مثلاً بگه مامان‌جون بیا خواهرمو ببین، اون موقع هم بیان ببینن و مثلا بگن وای چه نازه و تمام؛ یعنی نه خیلی قربون صدقش برن نه عکس العمل بد نشون بدن.😅 استفاده از جملات اه این نینی زشته تو خوشگلی و اینا رو هم گذاشتیم درِکوچه. 😁 تو این یکی دو ماه اول که طبیعتاً من خیلی درگیر بچه‌ی کوچیکم، همسرم جای خالی من رو برای فاطمه پر می‌کنه و سرگرمش می‌کنه ‌و محبتش رو چند برابر می‌کنه و البته من هم از هر فرصتی برای محبت کردن چه کلامی چه چشمی و چه عملی استفاده می‌کنم.😍 تو انجام کارهای زینب از فاطمه کمک می‌گیریم مثلاً میگیم فاطمه بیا شیرخشکشو تو درست کن یا کمک کن لباسشو با هم تنش کنیم یا تو حموم بیا تو رو پاهاش آب بریز. این کارها خیلی مؤثر بودن و تقریباً مسئله‌ی حسادت رو به صفر رسوندن. خداروشکر می‌کنم و ازش می‌خوام همیشه همینطور باشه رابطه‌شون.❤️ #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

16 آبان 1400 17:02:19

16 بازدید

madaran_sharif

. زهرا که نبود ماه رمضونا تا سحر بیدار بودیم، به کارامون می‌رسیدیم، می‌رفتیم #مناجات_دانشگاه_شریف، و منم از نماز صبح تا افطار می‌خوابیدم😆 . الان که دارم می‌نویسم و خاطرات مرور می‌شه، واقعا آن روزهایم آرزوست😅 (موافقم باهاتون❤ بی‌بچه هرگز😃) . . اما دو ساله که مسئله‌ی ماه رمضان ما اینه: زندگی عادی؟ یا زندگی جغدی؟🤔 . آقای همسر که سعی می‌کنن بچه کم‌ترین خللی توی برنامه‌هاشون ایجاد نکنه، خیلی خودشونو با ما هماهنگ نمی‌کنن😐 خوابشونم ماشاءالله سنگینه...😑😴 (البته اینکه نامرتبی خونه و بی‌حوصلگی من رو توی این ایام درک می‌کنن و سعی می‌کنن یک ساعت قبل افطار خونه باشن خوشحالم می‌کنه💑) . اما من... وقتی گرسنه باشم #عصبی و #بی‌حوصله می‌شم😤 در طول روز اصلا حوصله‌ی کاری رو ندارم، حالا فکرشو بکن با حضور بچه...😫 به زور خودم و زهرا رو به سلامت به افطار می‌رسونم😬 ‌. حالا به همه‌ی این‌ها اضافه کنید: 🔸درس📚 🔸کاری که همچنان بی‌وقفه ادامه داره، 🔸و #کلاس‌های_مجازی📝 . به نظرتون چطور می‌شه؛ هم #روزه گرفت، هم #مامان قابل قبولی بود، هم از #درس عقب نموند، هم تهش #زنده موند؟😅🤔 . . برنامه‌ی من این چند روز اینطوری بوده: ✅در طول روز با ریخت و پاش خونه هیچ‌کاری ندارم و فقط حداقل‌ها رو انجام می‌دم و نهایتا افطار آماده می‌کنم😁 (برنامه مرتب کردن خونه رو گذاشتم بعد افطار و حتی بعد خوابیدن زهرا⁦👩🏻⁩) . ✅برعکس همیشه که منتظرم زهرا عصر بخوابه و من بشینم پای درسام،📚 این روزا منتظرم زهرا بخوابه که بخوابم😴 . با این تدابیر همه انرژی موجودم رو توی روز می‌ذارم برای بچه⁦⁦👌🏻⁩⁦👩🏻⁩ البته خیلی هم انرژی دندون گیری نیست😅 . . و اما شب‌ها... شب هامون به دو دسته تقسیم میشه: . ⁦1️⃣⁩ شب‌هایی که افطار خونه نیستیم، (با رعایت نکات بهداشتی می‌ریم پیش مادر پدرها🙂) دیرتر می‌رسیم خونه و زهرا دیرتر می‌خوابه و صبح هم دیرتر بیدار می‌شه، منم تا سحر بیدار می‌مونم، بعد از نماز می‌خوابم و با زهرا بیدار می‌شم. . 2️⃣⁩ شب‌هایی هم که افطار خونه‌ایم، همه با هم زود می‌خوابیم و زهرا هم صبح زودتر بیدار می‌شه، منم که از سحر بیدارم، معمولا یک ساعت آخرِ خواب زهرا بهش می‌پیوندم😴 . یعنی خواب شبانه روزم می‌شه حدود ۸ ساعت به نظرم قابل قبوله⁦⁦👌🏻 . . برنامه شما تو ماه رمضون چیه؟ حالتون با بچه‌داری و روزه‌داری چه جوریه؟🤪 جون دارین کار دیگه‌ای هم انجام بدین؟😥 . عکس‌ها یه نما در دو زمانه! ⁦👈🏻⁩عکس اول نیمه شب و درحالیکه زهرا خوابه😇 👈🏻⁩عکس دوم ۲ ساعت مونده به افطار🥵 . . #ف_جباری #روزنوشت‌های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

09 اردیبهشت 1399 17:19:16

1 بازدید

madaran_sharif

. #پ_بهروزی (مامان محمد ۴سال و ۵ماهه و علی ۲سال و ۴ماهه) . سال پیش چند روزی با مادری هم‌نشین شدم که دائم یا بچه رو دعوا می‌کرد یا می‌زد! خیلی اذیت می‌شدم و سعی می‌کردم اونو متوجه عواقب رفتارش بکنم. خوشحال بودم فرصتی پیش اومده تا رفتار صبورانه‌ی😎 من با بچه‌ها رو از نزدیک ببینه، شاید تغییر کنه.😅 . مدتی گذشت و می‌خواستم علی رو از پوشک بگیرم. هرکاری می‌کردم بی‌خیال پوشک نمی‌شد!اتفاقی با دوستی هم‌صحبت شدم و حرف رسید به پوشک! گفت پسرم دیر از پوشک دراومد، چون من که مثل بعضیا نمی‌خواستم با کتک از پوشک بگیرمش!🤔 💢💢 به خودم اومدم! دیدم منی که اسطوره‌ی صبر بودم،😜 کلی کتاب خونده بودم، ته تکنیک‌های تربیتی رو درآورده بودم، کلی ادعا داشتم، حالا خیلی زود از کوره در می‌رم و داد می‌زنم! بی‌دلیل به خواسته‌هاشون می‌گم نععع! کوتاه هم نمیام به هیچ قیمت! . حتی تنبیه فیزیکی قبحی برام نداشت!🤔نه که نداشتا! توجیه می‌ساختم براش!😒 مثلا می‌گفتم: -اصلا مگه می‌شه دو تا پسر پشت هم داشته باشی و نزنیشون؟! . - من که همه‌ی راه‌ها رو برای از پوشک گرفتن بچه امتحان کردم، بذار چند بار دعوا کنم و ریز بزنمش شاید جواب بده.😔 . - منم آدمم، فشار روم زیاده، طبیعیه که هر دقیقه صدام بره بالا! با دو تا پسر! دست تنها، تو‌ غربت! . هنوز نفهمیده بودم دلیل تغییرم چیه و ذهنم بیشتر دنبال توجیه بود تا دلیل! تا اینکه دوستی سر راهم اومد که خیلی قربون صدقه‌ی بچه هاش می‌رفت! در قبال اشتباهاتشون آروم واکنش نشون می‌داد و منطقی برخورد می‌کرد و با خواسته‌هاشون همراه می‌شد. . دیدم کم‌کم دارم صبور می‌شم! لذت محبت کردن و آزادی دادن به بچه رو دوباره تجربه کردم. کمتر با بچه‌ها دچار تنش می‌شم. در عمل به *آنچه که می‌دونستم* موفق‌تر شدم!! . تازه فهمیدم چه بلایی به سرم اومده بود!! . . پ.ن۱: دیگه هیچ‌وقت از اشتباهاتی که در مسیر مادری مرتکب می‌شم جایی صحبت نمی‌کنم! شاید مادری بشنوه و ناخواسته تحت تاثیر حرف من همون اشتباه رو انجام بده! . پ.ن۲: خیلی حواسم هست با کیا نشست و برخاست دارم! چه تو دنیای مجازی و چه حقیقی! خصوصا تو معاشرت‌های صمیمی. چرا که اینجوری اثرگذاری ناخودآگاه اتفاق می‌افته! . پ.ن۳: شاید آدم ترجیح بده با کسی هم‌صحبت بشه که دچار عذاب وجدان نشه و بگه ایول همه مثل خودم هستن! . ولی واقعیت اینه که: می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها از ره پنهان صلاح و کینه‌ها صحبت صالح تو را صالح کند صحبت طالح تو را طالح کند! . پ.ن۴: نظر شما چیه؟ تجربه‌ی مشابه داشتید؟ . . #مادران_شریف_ایران_زمین #روزنوشت_های_مادری

13 اردیبهشت 1400 15:27:22

1 بازدید

madaran_sharif

. . #قسمت_پایانی . #ام‌البنین (مامان سه پسر ۹ساله، ۷ساله و ۵ساله) . قدیمیا می‌گن: مامانا وقتی به سن پیری برسن بالاخره خونه‌شون مرتب می‌شه.😆 . چون انقدری که عادت کردن خونه رو مرتب کنن، اگه بچه‌ها بزرگ بشن و برن و یک دهم قبل کار کنن، خونه‌شون دسته گل می‌شه!!😅 . مثلاً من الان هفته‌ای یه روز، در حد عید، کار خونه می‌کنم. ولی بازم خونه‌مون وحشتناکه.😅😂 . چون دوست دارم بچه‌ها راحت بازیشونو بکنن و کیفشونو ببرن.👌🏻 مثلاً یکی از بچه‌ها عشق لباس عوض کردنه و دو روز یک بار، کل لباسا بیرونن! یکیشون عاشق اسباب‌بازیه. همه‌ی لگوها رو می‌ریزه به هم. اون یکی عشق کتابه... . یکی از کالاهای مصرفیمون کتابه!! چون بچه‌ها کوچیک‌تر که بودن بعد از اینکه کتابا رو می‌خوندیم، می‌گرفتن و پاره می‌کردن. و ما همیشه داشتیم ورق کاغذ جمع می‌کردیم. . حتی یه کتاب‌هایی بود مال مجله‌ی نبات، جنس ورقه‌هاش، خیلی سفت بود؛ حتی اینا اونا رو هم پاره می‌کردن.😆 و یه جاهایی هم که نمی‌تونستن، با قیچی خرد می‌کردن.🤣 البته ما هنوز هم روزانه مشغول جمع‌آوری خرده کاغذ از روی زمین هستیم.🙄 . . یکی از کارهایی که سعی می‌کنم انجام بدم اینه که روزی مثلا یه ربع، وقت اختصاصی برای هر کدوم از پسرا بذارم. مثلاً با هر کدوم می‌ریم تو اتاق و به طور خصوصی با هم صحبت می‌کنیم.☺️ . یه وقت بازی مشترک هم داریم که بازی‌هایی مثل بالش بازی و قلقلک و اینا انجام می‌دیم.😄 . بچه‌های ما، با اینکه با هم دعوا و اینا دارن (و بالاخره توی هر خونه‌ی بچه‌داری این چیزا پیش میاد😏)، ولی توی جمع‌ها، اگه کسی یکیشون رو اذیت کنه اون یکی برادرها به عنوان حامی ازش دفاع می‌کنن. و این خیلی حس خوبیه.😃😊 . . هر شب که خسته از سر و کله زدن با بچه‌ها و بازی و جمع و جور کردن و کار خونه و درس و آموزش حقیقی و مجازی و... سر بر بالش می‌ذارم، تمام وجودم لبریز از رضایت و شکره.☺️❤️ . . بودن در شرایطی که خدا اون رو برام خواسته، لذت بخشه. احساس می‌کنم خدا گل‌پسرم رو همین طوری که هست دوست داره و من هم اون رو همین طوری که هست دوستش دارم و حتی عاشقش هستم.🥰 . خنده‌های رها از تعارفات و مناسبات معمولش، زندگی‌م رو شادتر می‌کنه و مهربانی‌های به یک‌باره و بی‌دریغش جانم رو جلا می‌ده. . خوشحالم از موقعیتی که در اون هستم و خوشبختی شاید چیز دیگری هم نباشه.💖 . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

07 اردیبهشت 1400 14:43:09

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. #قسمت_چهارم و #پایانی . به خاطر بچه‌ها نمی‌تونم كاری كه دوستش دارم رو انجام بدم! . اتاق #مشاوره جای هيچ مورد اضافه‌ای نیست، حتی يه نی‌نی خيلی ساكت و آروم! پس همين كه بخش اجباری درمونگاه دانشگاه تموم شد، بقيه‌شو گذاشتم برای روزها‌ی دور. . . اين مدت ذهنم دنبال كاری بود كه بشه با بچه‌ها انجام داد، راستش برام خيلی مهم بود كه حتما اون كار تو #خونه نباشه، تجربه خوبی از كار در منزل ندارم🤷🏻‍♀ كل ساعت‌های روز ذهنمو درگير می‌كرد و از كيفيت حضور تو خونه كم می‌كرد. . . #مسجد عالي بود😍 يه كيس فوق العاده😄 تابستونی برای تجديدی‌ها تو پایگاه کلاس رياضی گذاشتم، با شرطِ "مامانتون بايد بياد كمک، بچه‌هامو تو مسجد نگه داره"😁 . سرود و تئاتر كودک و نوجون داشتيم "من كار حرفه‌ای شو بلد نيستم، ولی در حدی كه برنامه‌های پايگاهمون راه بيافته و يه بستر حسابی برای رفاقت با بچه‌ها باشه، عالی👌🏻 بود"... كما اين‌كه شخصيتم خيلی با كلاس‌های عقيدتی برای بچه‌ها جور نبود... . عمده وقتا تو پايگاه بسيج بچه‌هايی بودن كه هم‌سن پسرم باشن و باهاش بازی كنن، دخترایِ نی‌نی دوستی هم بودن كه هی بخوان با كوچيكه بازی كنن و ريسه‌های خنده شو دربيارن😄. خلاصه فيتِ موقعيت خودم بود. . خدا رو شكر💚، آخه چطوری انقدر #نعمت داده با هم، اسمشو گذاشته خونه خودش؟ (دلم می‌خواد دانشگاه يه ذره خلاق‌تر بود تا يه طرح می‌نوشتم: "چگونه خودمان را در مساجد بچپانيم"!😄 می‌شد پايان نامه‌م، حقيقتا هزارنكته باريك‌تر ز مو اين‌جاست كه با صحيح و خطا و مشورت گرفتن از بزرگترا تو مساجدِ مختلف بهش رسيديم.) . سال تحصيلی شروع شده و برنامه‌های مسجد فشرده شدن توی پنج‌شنبه‌ها، روزای ديگه‌ی هفته حضورم سرِ كار بيشتره شده. . كاری كه ويژگی‌هايی رو داره كه الان لازمش دارم.☺️ يه جور مشاوره تو ساماندهیِ يه سری مهدكودک. اونجا با بچه‌ها👧🏻👦🏻 اجازه دارم برم. اتاق كارم يه مقداری #امن هست و يه خاله مربی خوب هم كنارمون تو اتاقه. . صبح‌ها كه می‌ريم، تا بعد از ظهر هستيم و برگشتنی یه ساعت راه رسیدنمون رو خستگی در می‌کنيم كه وقتی رسيديم خونه، زنی سرحال😄 باشم و منتظر و مشغول كار، كه ۴ ساعت ديگه همسر بياد😍 . . اما چطوری به يک موسسه يا سازمان بفهمونيم كه خيلی #ارزشمنديم😉 تا حاضر بشن ما رو با بچه‌هامون بپذيرن؟ اينم يه پايان‌نامه‌ ست كه وسط راه صحيح خطاهاشم هنوز! . #ط_خدابخشی #روانشناسی_بالینی_دانشگاه_تهران۹۱ #پست_مهمان #تجربیات_تخصصی #قسمت_پایانی #مادران_شریف

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #قسمت_چهارم و #پایانی . به خاطر بچه‌ها نمی‌تونم كاری كه دوستش دارم رو انجام بدم! . اتاق #مشاوره جای هيچ مورد اضافه‌ای نیست، حتی يه نی‌نی خيلی ساكت و آروم! پس همين كه بخش اجباری درمونگاه دانشگاه تموم شد، بقيه‌شو گذاشتم برای روزها‌ی دور. . . اين مدت ذهنم دنبال كاری بود كه بشه با بچه‌ها انجام داد، راستش برام خيلی مهم بود كه حتما اون كار تو #خونه نباشه، تجربه خوبی از كار در منزل ندارم🤷🏻‍♀ كل ساعت‌های روز ذهنمو درگير می‌كرد و از كيفيت حضور تو خونه كم می‌كرد. . . #مسجد عالي بود😍 يه كيس فوق العاده😄 تابستونی برای تجديدی‌ها تو پایگاه کلاس رياضی گذاشتم، با شرطِ "مامانتون بايد بياد كمک، بچه‌هامو تو مسجد نگه داره"😁 . سرود و تئاتر كودک و نوجون داشتيم "من كار حرفه‌ای شو بلد نيستم، ولی در حدی كه برنامه‌های پايگاهمون راه بيافته و يه بستر حسابی برای رفاقت با بچه‌ها باشه، عالی👌🏻 بود"... كما اين‌كه شخصيتم خيلی با كلاس‌های عقيدتی برای بچه‌ها جور نبود... . عمده وقتا تو پايگاه بسيج بچه‌هايی بودن كه هم‌سن پسرم باشن و باهاش بازی كنن، دخترایِ نی‌نی دوستی هم بودن كه هی بخوان با كوچيكه بازی كنن و ريسه‌های خنده شو دربيارن😄. خلاصه فيتِ موقعيت خودم بود. . خدا رو شكر💚، آخه چطوری انقدر #نعمت داده با هم، اسمشو گذاشته خونه خودش؟ (دلم می‌خواد دانشگاه يه ذره خلاق‌تر بود تا يه طرح می‌نوشتم: "چگونه خودمان را در مساجد بچپانيم"!😄 می‌شد پايان نامه‌م، حقيقتا هزارنكته باريك‌تر ز مو اين‌جاست كه با صحيح و خطا و مشورت گرفتن از بزرگترا تو مساجدِ مختلف بهش رسيديم.) . سال تحصيلی شروع شده و برنامه‌های مسجد فشرده شدن توی پنج‌شنبه‌ها، روزای ديگه‌ی هفته حضورم سرِ كار بيشتره شده. . كاری كه ويژگی‌هايی رو داره كه الان لازمش دارم.☺️ يه جور مشاوره تو ساماندهیِ يه سری مهدكودک. اونجا با بچه‌ها👧🏻👦🏻 اجازه دارم برم. اتاق كارم يه مقداری #امن هست و يه خاله مربی خوب هم كنارمون تو اتاقه. . صبح‌ها كه می‌ريم، تا بعد از ظهر هستيم و برگشتنی یه ساعت راه رسیدنمون رو خستگی در می‌کنيم كه وقتی رسيديم خونه، زنی سرحال😄 باشم و منتظر و مشغول كار، كه ۴ ساعت ديگه همسر بياد😍 . . اما چطوری به يک موسسه يا سازمان بفهمونيم كه خيلی #ارزشمنديم😉 تا حاضر بشن ما رو با بچه‌هامون بپذيرن؟ اينم يه پايان‌نامه‌ ست كه وسط راه صحيح خطاهاشم هنوز! . #ط_خدابخشی #روانشناسی_بالینی_دانشگاه_تهران۹۱ #پست_مهمان #تجربیات_تخصصی #قسمت_پایانی #مادران_شریف

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن