پست های مشابه

madaran_sharif

. #پ_بهروزی #قسمت_پنجم . از مرحله‌ی تصمیم گیری عبور کردم، گام بعدی تحمل حرف و حدیث‌ها بود که سخت‌تر از اصل تصمیم گیری نبود. . با تمام قوا مادری رو شروع کردم. از ۱۲ روزگی محمد رفتم خونه خودمون. روزهای اول تمام وقتم برای رسیدگی به محمد می‌گذشت، فقط غذا درست می‌کردم که گرسنه نمونم.😊 با اینکه تجربه نداشتم، ولی مطالبی که قبل تولد محمد خونده بودم باعث شد گام مادری رو با موفقیت بیشتری نسبت به خانه‌داری طی کنم.😁💪🏻 ماه‌های اول از کتاب «من و کودک من» دکتر فیض هم خیلی کمک گرفتم. هر وقت نیاز به بغل داشت، بغلش میکردم...(بدون ترس از بغلی شدن) وقتی دلش درد می‌کرد و با راه رفتن آروم‌ می‌شد، با هم راه می‌رفتیم. . سه ماه و نیمه بود که موعد سفرهای راهیان نور رسید،خیلی نیاز به همچین سفری داشتم، نیاز به تجدید قوا در محضر شهدا. مردد بودم، با خودم گفتم اگر بخوام با بچه خودمو محدود کنم و از علایق و نیازهام بگذرم خیلی زود خسته می‌شم و از ادامه‌ی راه باز می‌مونم، ضمن اینکه الان محمد شیر می‌خوره و می‌خوابه، ولی سال بعد راه افتاده و کنترلش سخت‌تره و سال بعدتر دو تا هستن و این داستان ادامه دارد😜... صندلی ماشین بچه رو گذاشتیم تو اتوبوس و رفتیم... با جماعتی که الحمدلله همه بچه داشتن و و ما کم سر و صداترین خانواده‌ی بچه‌دار بودیم.😅😂اولین سفر سه تایی با کلی خاطره خوب سپری شد خدا رو شکر. . هر روز با هم کتاب می‌خوندیم، تمرین تقویت نیمکره راست، تمرین‌های ورزشی مناسب سن، بازی‌های مخصوص هر سن...و از چهارماهگی، مواد غذایی که باید می‌خورد... همه چی طبق برنامه و عالی پیش می‌رفت.(ناگفته نماند پیگیری‌های مجدانه👊🏻😁 همسر در انجام این برنامه‌ها تاثیر فراوانی داشت) . خسته می‌شدم، غرغرو می‌شدم، اما همین که می‌خوابید و منم می‌خوابیدم،یا حرم می‌رفتیم و خودمو می‌سپردم به بانوی قم،😇دوباره سرحال و پرقدرت ادامه می‌دادم. . مامانم می‌گفتن من ازت دورم و نمی‌تونم کمکت کنم، اما هر روز از حضرت زهرا می‌خوام که برات مادری کنن😓😓 و من شرمنده‌ی لحظه لحظه‌ی مادریِ بانوی دو عالم هستم...حالا هم هر وقت کم میارم، از تسبیحات حضرت زهرا مدد می‌گیرم... و این روزها😔...و روضه مادر😥😢.. برای محمد از حضرت زهرا می‌گم و از امام علی...و آدم بدایی که حرف پیامبر خدا یادشون رفت، در خونه‌ی امام علی رو آتیش زدن، و چادر مادر خاکی شد. میگه مامان چه آدم بدای بی تربیتی!چرا امام علی رو ناراحت کردن؟میگم چون بی تربیت هستن دیگه،ما هم باید خودمونو بسپاریم دست حضرت زهرا تا خوب تربیت بشیم. #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #مادران شریف #تجربیات_تخصصی

09 بهمن 1398 17:26:24

0 بازدید

madaran_sharif

. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ساله، #محمدعلی ۷ساله، #محمدحسین ۵ساله، #محمدرضا ۳ساله) #قسمت_هشتم پرستاری که برای کمک میاد خونه‌مون، بیشتر روزها رو از ۸ صبح تا ۵ بعد از ظهر حضور دارن و گاهی اگه مادرم کار زیادی داشته باشن (معمولا یکی دو روز تو هفته)، می‌رن به ایشون کمک می‌کنن. روزهایی که ایشون نیستن، کارهای خونه و بچه‌ها رو خودم انجام می‌دم و یه کمی درسم رو می‌خونم. و وقتایی که هستن، کارهای خونه رو ایشون انجام می‌دن و منم فقط به بچه‌ها و درسم می‌رسم.👌🏻 اگه حجم درس‌هام کم باشه، بیشتر با بچه‌ها بازی می‌کنم یا کارهای فوق‌برنامه انجام می‌دم؛😁 مثل پختن کیک و پیتزا و غذاهای زمان‌بر. و اگه حجم درس‌هام زیاد باشه، فقط در حدی که کاری از بچه‌ها نمونه، به اونا رسیدگی می‌کنم و بیشتر درس می‌خونم. کارای درس و دانشگاه رو هم معمولاً تو خونه و پیش بچه‌ها انجام می‌دم. مگه اینکه کار فشرده داشته باشم و مجبور باشم برم تو حسینیه‌ی همکف ساختمونمون و اونجا کارامو انجام بدم.😁 بیشترین هدف از استخدام این خانوم، به خاطر حضور تو آزمایشگاهه که از ترم‌های بعد، پیش رو دارم. زمان خواب بچه‌ها هم از مواقعیه که سعی می‌کنم ازش استفاده کنم. مخصوصا که آرامش خونه هم بیشتره و راحت‌تر می‌شه درس خوند. موقع امتحانات هم که کارام زیاده، معمولاً تا دم نماز صبح بیدارم یا اگه شب خوابم بیاد، می‌خوابم و صبح خیلی زود بیدار می‌شم. تلاشم رو می‌کنم همیشه خونه نسبتاً مرتب باشه. همسرم هم تو کارهای خونه مشارکت می‌کنن و این باعث می‌شه بچه‌ها هم به مرتب بودن خونه اهمیت بدن.👌🏻 وقتی می‌بینن پدرشون با اون خستگی داره کمک می‌کنه، قشنگ تاثیر می‌گیرن و وقتی پدرشون تذکر می‌ده اینو بردار، ازش حساب می‌برن.😉 برای من بهترین زمان مرتب کردن خونه (غیر از مواقعی که همسرم میان) شب‌ها قبل خوابه. سعی می‌کنیم با کمک هم خونه رو مرتب کنیم بعد بخوابیم. اینجوری روز بعد رو با آرامش شروع می‌کنم و هول نمی‌شم که وای خونه رو ببین😢 حالا غذا رو چی کار کنم؟ حالا بچه‌ها رو چیکار کنم؟ البته گاهیم خسته می‌شم. مواقع خستگی، صحبت کردن با مادرم و همسرم و دوستام خیلی حالمو خوب می‌کنه. گاهی که با دوستای خانوادگی می‌ریم پارک یا بچه‌ها رو می‌سپریم به مامان یا پرستار و با همسرم یه تفریح دونفره داریم، روحیه‌م خیلی خوب می‌شه. برای حفظ سلامتی‌م، سعی می‌کنم تدابیر طب سنتی رو تو زندگی پیاده کنم. و اینکه تو اوقات خالی‌ورزش می‌کنم. هرچند برنامه‌ی منظم ندارم و اگه سرشلوغ باشم رهاش می‌کنم.🤪 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

11 مهر 1400 16:20:45

2 بازدید

madaran_sharif

. #ز_منظمی (مامان #علی ۴ساله و #فاطمه ۲سال و ۱۰ ماهه) چند وقت پیش یه آشنا یه هدیه به پسرم داد که باب میل من نبود. یه آدمک عروسکی کشتی کج.🥴 اصلا خوشم نمی‌اومد همچین چیزی تو دست و بالش باشه. اما به دلایلی نتونستم اعتراض کنم. علی آقای ما هم عاشق آدمکش شد و حسابی باهاش بازی می‌کرد.  چند روز بعد اومد و گفت: این یار علی مولاست... می‌ره با آدم بدا می‌جنگه… فرمانده‌ی سپاه علی مولاست.🤩 همین موقع یه حس قشنگ تمام وجودم رو پر کرد… حسی شبیه دیدن میوه‌ی درختی که خودت کاشتی… یاد کوچولویی‌هاش افتادم‌. یاد وقتی که علی آقا یک‌ساله بود و من سعی می‌کردم براش قصه بگم. قصه‌هایی که به توصیه‌ی کارشناس با محوریت علی مولا باشه. علی آقا یه پسر کوچولوی وروجک بود که از داستان‌های جنگی خوشش می‌اومد.😉 اوایل که شروع کردم به داستان گفتن فقط قصه‌ی جنگ‌های امیرالمؤمنین رو می‌گفتم.  داستان‌ها در حد چند تا جمله‌ی ساده بود. آدم بدا اومدن حمله کردن. آدم خوبا دفاع کردن علی مولا برنده شد… در حد همچین جملاتی که ذهن کوچولوش بتونه بفهمه و درک کنه. با همین چند تا جمله‌ی ساده ذوق می‌کرد و هیجان‌زده می‌شد.😍 هرچی بزرگ‌تر شد داستان‌ها هم پرجزئیات‌تر و با آب‌وتاب بیشتری شد. دیگه کم‌کم شخصیت‌های جدید وارد قصه‌ها می‌شد. اسم و رسم آدم‌ها  جزئیات اتفاق‌ها و… حتی گاهی روی کاغذ براش نقشه می‌کشیدم. کم‌کم قصه‌های جدیدی هم وسط اومد. قصه‌هایی که همه‌ی ابعاد وجود علی مولا رو نشون بده.🧡 قصه‌ی بازی با بچه‌های یتیم، قصه‌ی انفاق‌های شبانه، و... الان علی آقای ما چهار ساله است و مدت زیادیه که من براش کمتر قصه می‌گم ولی اسم و رسم علی مولا تو ذهنش حک شده و تو بیشتر بازی‌هاش هست. از همون کوچولویی‌هاش آدم خوبا یار علی مولا بودن و آدم بدا دشمنش… آرزوی پسری ما اینه  که یه روز یار علی مولا بشه😍 و کنار علی مولا با دشمنا بجنگه.😅 بعد از اتفاق اون روز فهمیدم چقدر مهمه که بچه‌های ما یه شخصیت محوری برای خودشون داشته باشن. و اگه این شخصیت قشنگ تو ذهن و وجودشون جا گرفته باشه دیگه لازم نیست از الگو شدن قهرمان‌های پوشالی غرب ترسید. پی.ن: من با بحث شخصیت محوری از طریق صوت‌های استاد عباسی ولدی آشنا شدم و از طریق کانال خودشون این مباحث رو دنبال کردم. #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین #ز_منظمی

20 آبان 1400 21:32:26

9 بازدید

madaran_sharif

. مدتی بود فراز و فرود اخلاقیم زیاد شده بود😅 . یک روز بر قله شادی😍😄 و پر از انرژی💪🏻! یه روز افسرده و بی اعصاب و داغون! 😓😖😵 . و گاهی در طول یک روز چند بار این حالت‌های متغیر پیش می‌اومد. این طفل معصوم‌ها هم تک و تنها و بی‌دفاع😔 در مقابل منِ نامعلوم الحال😈😂😔😰😢😁! . تردید رو تو چشم‌های محمدم می‌دیدم وقتی می‌خواست چیزی بهم بگه😔😢 معلوم نبود الان واکنش من چیه؟! قربون صدقه‌ش می‌رم و با یه بوس میاد می‌شینه تو بغلم و با هم اختلاط می‌کنیم، یا...😣😱 . استرس آقای همسر موقع ورود به خونه کاملا مشهود بود که نمی‌دونست الان می‌خوام برم استقبالش و خداقوتی بگم و ازش تشکر کنم که حالمون با بودنش خوبه،😘😍😉 یا می‌خوام بچه‌ها رو پرت کنم تو بغلش و بگم خسته شدم😠، ببرشون بیرون نمی‌خوام صداشونو بشنوم!😲😳 . وقتی حالم خوب بود از همه چیز لذت می‌بردم؛ از منظره‌ی بیرون پنجره، جیک‌جیک صبحگاهی گنجشک‌ها،🐣 شلوغ کاری بچه‌ها،👼🏻 سرمای خونه روستاییمون و گرم شدن زیر کرسی... ولی امان از وقتی حالم بده بود! دقیقااااا همین موارد برام عذاب آور می‌شد! از پنجره دیوار‌های آجری حیاط رو می‌دیدم که هنوز نما نشده، کف حیاط که خاکیه و سنگ نشده، جیک‌جیک صبحگاهی گنجشک‌ها صدای نخراشیده‌ای بود که از خواب بیدارم می‌کرد، شلوغ کاری این طفلک‌ها که با برخوردهای چکشی من خاموش می‌شد،😣😔 سرمای خونه رو که نگوووو! همه‌ی آرمان‌هام از رفتن به خونه روستایی رو فراموش می‌کردم و عالم و آدم (بویژه همسر) رو مورد عنایت قرار می‌دادم.😄 خشمِ قلمبه‌ی درونم😁😅 می‌گفت همه‌ش تقصیر این بچه‌هاست! خسته‌ت می‌کنن خب! نمی‌ذارن به خودت برسی، به کارهای مورد علاقت! کارای خونه هم که تمومی نداره! از صـُـــبح تا شــــب کار کن! آخرشم خونه به هم ریخته! (البته خودم هم ته قلبم می‌دونستم که مشکل این نیست!) . خلاصه که یه مشاور رو دیدم و گفتم خودم هیچی! بچه‌هام دارن تلف می‌شن زیر دست من😞 یه وقت فوری می‌خوام. و فرداش رفتم پیشش... . و از پس فرداش همه چی تغییر کرد.😅😁(همینقدر جوگیرم من!😆😅) . ادامه دارد... . پ.ن۱: قبل از اینکه انقدر داغون بشم احساس نیاز به مشاور می‌کردم، ولی مگه می‌شه به همین راحتی یه مشاور متعهد و متخصص پیدا کرد؟! . پ.ن۲: خشم قلمبه چیزیه که گاهی می‌ره تو دل محمد و بداخلاقش می‌کنه😅 و ما از تو دهنش می‌کشیم بیرون تا خوش اخلاق بشه.😅😂 . #پ_بهروزی #ریاضی_۹۱ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف

24 اسفند 1398 18:06:30

0 بازدید

madaran_sharif

. #پ_شکوری (مامان #عباس ۲سال و ۱۰ماهه و #فاطمه ۱سال و ۴ماهه) . پارسال دهه محرم مامانم پیشمون بودن و با هم می‌رفتیم هیأت. عباس شده بود پسر مامان جونش توی هیأت و فاطمه هم دختر من. 😀 باباشون هم می‌رفتن قسمت آقایون بدون بچه. 😅 . امسال اما... نشد مامانم محرم بیان تهران. فکر می‌کردیم دیگه امسال سخت میشه هیأت رفتن با دو تا بچه، مخصوصاً برای باباشون. . اما برخلاف تصورمون، این دهه محرم برای همه‌مون خیلی خاطره‌انگیز و خوب رقم خورد.😍 مخصوصا برای من. 😅 . چند شب اول تصمیم گرفتیم تقسیم کار کنیم. یه شب بچه‌ها دو تاشون پیش من بودن و یه شب دو تایی پیش باباشون. اینطوری من می‌تونستم یکی دو ساعت فارغ از دغدغه‌‌های مادرانه بشینم یه گوشه هیأت به یاد دوران مجردی... حس خوبی بود بعد از مدتها... هرچند کوتاه ولی خیلی برام شیرین بود. . توی دو شبی که فاطمه و عباس پیش باباشون بودن، گویا فاطمه یه مقدار بهونه می‌گرفت و هی اشاره می‌کرد به کفشاش و کالکسه. (که یعنی منو ببر پیش مامانم)😊 . برای همین مدل کار رو تغییر دادیم. از اون به بعد عباس با باباش می‌رفت و فاطمه می‌موند پیش من. . هر شب بعد از هیأت توی ماشین عباس برامون تعریف می‌کرد که چیکارا کردن با باباش. معلوم بود خیلی بهش خوش گذشته و یه فضای جدید مردونه رو تجربه کرده. . ماشین‌بازی و توپ‌بازی با پسرهای دیگه. سنگ‌نوردی به کمک باباش (توی قسمت دیواره‌ی راپل دانشگاه افسری امام علی علیه‌السلام) صحبت درباره اجزاء و روش کار و مالک هلیکوپتر 😅( یه مجسمه هلیکوپتر وسط محوطه بوده گویا) و سینه زدن کنار پسرهای دیگه😍 و باباش. . خیلی از این تجربیات جدید پسرونه‌ی عباس و علاقه‌اش به فضای دانشگاه افسری لذت بردم. یاد زمانی افتادم که می‌خواستم از مهندسی شیمی تغییر رشته بدم و یکی از گزینه‌هام دانشگاه افسری بود.😅 . پ.ن: می‌خواستم چند جمله خطاب به پدرهای بالقوه و بالفعلی که مخاطب صفحه ما هستن بگم در پایان: . اگر می‌تونید بعضی روزا برای نگهداری از بچه‌ها توی هیأت به همسرتون کمک کنید. اگر بچه‌ها، پسر و بزرگ هستن (بالای دو سال) کار خیلی راحت‌تره و برای خود پسرها هم حضور در قسمت آقایون کنار باباشون و کسب تجربیات مردانه خیلی جذابه. حتی اگرم کوچیکن، بازم یه زمان‌هایی بچه‌ها رو بگیرید و باهاشون بازی کنید تا مامانشون بتونه یه نفسی بکشه و دقایقی تنها باشه توی هیأت. مطمئن باشید خیلییی در روحیه همسرتون موثره و اثرات مثبتش رو توی زندگی خواهید دید. . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

12 شهریور 1399 17:25:45

0 بازدید

madaran_sharif

. حالا ‌که مهم‌ترین ابزار بازی بچه‌ها توی این سنین هر چیز ممکن از وسایل خونه و مواد خامِ توی خونه‌ست، مامان خانوم باید ترکیباتی از اون‌ها رو در بازیِ بچه قرار بده🙂(بعضی مثال‌هاش رو توی عکس می‌تونید بخونید) . برای تکراری نشدن همه چیزها رو یه دفعه رو نکنه و مرحله مرحله ابزارها و مواد رو به بازی اضافه کنه؛ مثلا روز اول فقط یه کاسه آرد، مرحله بعدی بهش یه کم آب اضافه بشه و... 🍚🧊 . ✅و اما نکته اصلی؛ #برنامه✅ . "برنامه ریزی" ازون چیزاییه که هر روز می‌شنویم و هی هم از کنارش رد می‌شیم! 🚶‍♀️ چون واقعا نمی‌دونیم باید چی کار کنیم🤔 باهاش جمله بسازیم؟😅 خلاصه تا خانم مشاور گفت برنامه! گفتم برای بازی بچه هم برنامه؟؟😳 . شب که همه خوابیدن، چندتا کاغذ برداشتم و ۲-۳ ساعت وقت گذاشتم 🕰 اول از همه حدودی نوشتم که من و زهرا در طول شبانه روز چه کارایی می‌کنیم تا بفهمم برای چند ساعت بازی برنامه بریزم؟ ۸ ساعت بیدار و دو نفری هستیم🙋‍♀️👧 ۱ ساعت خوردن نهار و صبونه🍝🍳 مجموعا ۱ ساعت تلویزیون برای رها کردن ذهن و آسایش خودم!🖥 ۱ ساعتم آشپزی بازی و کار خونه بازی! گذاشتن بچه روی کابینت خیلی راهگشاست، همونجا پوست موادی که میگیرم رو زهرا میریزه توی سطل، اون وسطا سر پوست کن دعوامون میشه که یا میدم دستش چون براش خطرساز نیست یا حواسشو پرت میکنم... در ادامه هم هر کار خلاقانه دیگه‌ای که همون لحظه به ذهنم میرسه رو اضافه می‌کنم. . میمونه ۵ ساعت که اگه ۲-۳ ساعت ازش رو خوب بازی کنیم بقیه‌ش رو خودش سرگرم میشه، عین غذا خوردن که اگه بچه سیر باشه تا یه مدت سرحاله.😊 . گوشیمو گرفتم دستم و صفحات بازی که داشتم رو یه دور نسبتا کامل مرور کردم؛📱 یه لیست بلند از بازی‌های مناسب این سن نوشتم، خیلی از این بازی‌ها ایده دهنده هستن و کلی بازی جدید میشه از روشون خلق کرد، ولی توی نوشتن لیست نباید وسواس به خرج داد چون ته نداره.😬 . پیشنهاد مشاور این بود که از شب قبل بازی‌های پیشنهادی برای فردا رو یادداشت کنم تا ذهنم از آشفتگی رها بشه،😊 این کار مزایای زیادی داره؛ بعد یه هفته دستتون میاد زمان هر بازی چقدره، چه بازی هایی رو بیشتر دوست داره و چه بازی هایی رو فعلا یا کلا بی‌تمایله و... برای روزهای بعدی تغییرات لازم رو اعمال می‌کنیم . برای ایده گرفتن، برنامه و لیست بازی‌ها رو توی عکس‌ها گذاشتم.💡 . اما نهایتا این راهکار معجزه نمی‌کنه و نکته های پست دوم، یعنی دیشب رو هی باید مرور کنید؛ 😉 همه این کارها ان‌شاءالله کمک کنه تا این مرحله سخت با #آرامش بیشتری سپری بشه.🤲 . #ف_جباری #روزنوشت‌های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

21 فروردین 1399 16:59:32

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. #ح_یزدان‌یار (مامان #علی ۱۰ساله، #زهرا ۷ساله ، #فاطمه و #زینب ۱.۵ساله) #قسمت_دهم یواش یواش روز‌ها می‌گذشت و شرایط سخت و سخت‌تر می‌شد. اونایی که مادر دوقلو هستن قطعا درک می‌کنن بارداری دوقلو خیلی متفاوته با بارداری تک‌قل. اونم من که بارداری‌های عادی نداشتم و انواع و اقسام شرایط سخت رو طی می‌کردم.🤦🏻‍♀️ به خاطر شرايط قرنطینه، روزها و حتی هفته‌ها خونه‌نشین بودیم و اصلاً بیرون نمی‌رفتیم. فقط از این دکتر به اون دکتر. تو خونه به بچه‌ها اونقدر آزادی داده بودم که خیلی خلأ بیرون رفتن رو حس نکنن. از انواع اسباب‌بازی‌هایی که بالای کمد بودن و اومدن پایین، گرفته تا بازی با کفی و پشتی مبل و حتی سیزده به در و چادر زدن کنار گل هامون.😅 و هر روز بیشتر از روز قبل خدا رو شکر می‌کردم که حداقل همدیگه رو دارن👌🏻 هم‌بازی‌هایی که البته گاهی هم دعوا می‌کنن و بحث و جدل دارن. من هم کم‌کم دیگه نشستن و بلند شدنمم سخت و سخت‌تر می‌شد. وقتی استراحت مطلق شدم تقریباً همهٔ کارها رو به همسرم سپردم. کلیات رو می‌گفتم یا می‌آوردن کنار تخت انجام می‌دادم. از روی تخت، درست کردن غذا رو مدیریت می‌کردم؛ کم کن، آب بریز، سیب‌زمینی بریز و... بچه‌ها هم‌کم‌کم آب دیده شدن و به پدرشون کمک می‌کردن.😁 اواخر بارداریم بازهم داغ‌دار شدم و دایی محسنم رو در اثر کرونا از دست دادم.😭 دایی محسن پنجمین برادر مامانم بود که از دست می‌داد. اونم با این شرایط که حتی از تسلی و همدلی دوست و آشنا هم محروم بودیم. می‌گن خاک سرده و داغ مصیبت رو سرد می‌کنه، ولی بعضی بغض‌ها تا ابد تو دل آدم تازه هستن و بعضی داغ‌ها تا ابد آتشین. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #ح_یزدان‌یار (مامان #علی ۱۰ساله، #زهرا ۷ساله ، #فاطمه و #زینب ۱.۵ساله) #قسمت_دهم یواش یواش روز‌ها می‌گذشت و شرایط سخت و سخت‌تر می‌شد. اونایی که مادر دوقلو هستن قطعا درک می‌کنن بارداری دوقلو خیلی متفاوته با بارداری تک‌قل. اونم من که بارداری‌های عادی نداشتم و انواع و اقسام شرایط سخت رو طی می‌کردم.🤦🏻‍♀️ به خاطر شرايط قرنطینه، روزها و حتی هفته‌ها خونه‌نشین بودیم و اصلاً بیرون نمی‌رفتیم. فقط از این دکتر به اون دکتر. تو خونه به بچه‌ها اونقدر آزادی داده بودم که خیلی خلأ بیرون رفتن رو حس نکنن. از انواع اسباب‌بازی‌هایی که بالای کمد بودن و اومدن پایین، گرفته تا بازی با کفی و پشتی مبل و حتی سیزده به در و چادر زدن کنار گل هامون.😅 و هر روز بیشتر از روز قبل خدا رو شکر می‌کردم که حداقل همدیگه رو دارن👌🏻 هم‌بازی‌هایی که البته گاهی هم دعوا می‌کنن و بحث و جدل دارن. من هم کم‌کم دیگه نشستن و بلند شدنمم سخت و سخت‌تر می‌شد. وقتی استراحت مطلق شدم تقریباً همهٔ کارها رو به همسرم سپردم. کلیات رو می‌گفتم یا می‌آوردن کنار تخت انجام می‌دادم. از روی تخت، درست کردن غذا رو مدیریت می‌کردم؛ کم کن، آب بریز، سیب‌زمینی بریز و... بچه‌ها هم‌کم‌کم آب دیده شدن و به پدرشون کمک می‌کردن.😁 اواخر بارداریم بازهم داغ‌دار شدم و دایی محسنم رو در اثر کرونا از دست دادم.😭 دایی محسن پنجمین برادر مامانم بود که از دست می‌داد. اونم با این شرایط که حتی از تسلی و همدلی دوست و آشنا هم محروم بودیم. می‌گن خاک سرده و داغ مصیبت رو سرد می‌کنه، ولی بعضی بغض‌ها تا ابد تو دل آدم تازه هستن و بعضی داغ‌ها تا ابد آتشین. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن