پست های مشابه

madaran_sharif

. سلام دوستان عزیز🌹 فیلم کامل گفتگویی که با خانم دکتر مادرشاهی داشتیم رو تقدیمتون می‌کنیم.❤️ ایشون فرزند ششم خانم دکتر لباف، پزشک معروف زنان و زایمان هستن و در کودکی حافظ قرآن شدن.😇 الان ۲۹ سال دارن و دوره پزشکی عمومی شون رو تموم کردن. دو تا دختر دوقلو ۵سال و نیمه دارن (فاطمه خانم و کوثر خانم) و یک دختر ۴ ساله (معصومه خانم) 🥰 توی این گفتگو از تجربیاتشون برامون گفتن: که چطور تونستن با سه بچه ، دوره دانشجویی‌شون رو با موفقیت کامل کنن. از راهکارهایی که توی بچه داری و همسرداری به کار میبرن. از اینکه وقتی خسته میشن چطور خودشون رو از نظر روحی و جسمی تقویت میکنن و ... این گفتگوی جذاب رو از دست ندید❤️ صفحه‌ی شخصی خانم دکتر زهرا مادرشاهی هم اینه : @zahra.3983 #لایو #گفتگو #مامان_دکتر #دکتر_زهرا_مادرشاهی #دکتر_طاهره_لباف #مادران_شریف_ایران_زمین

28 شهریور 1400 14:30:07

0 بازدید

madaran_sharif

. خودکار و دفترم رو برداشتم یواشکی رفتم اتاق،🤫 رو به دیوار نشستم معلوم نشه دارم چه می‌کنم تا سراغم نیان!😅 دقایقی گذشت.🕰 خب خدا رو شکر!😌 بچه ها سراغم نیومدن و تونستم با وجود ضیق وقت، #خاطرات روزهای آخر #شیردهی ام را هم بنویسم💪🏻 . نگاه متعجبم را به دنبال بچه‌ها راه انداختم.👀 بله! رضا داره دست و پا شکسته #کتاب می‌خونه📖 و طاها با اشاره‌ی انگشت، کلماتی رو از رضا می‌پرسه: «این چی نوشته؟ این *ب* داره!»🤩 و... محمد کوچولو هم‌زمان که داستان رضا رو می‌شنوه، انگاری داره با لگوها برج می‌سازه! . چه دنیای قشنگی دارن این سه تا فرشته باهم.😍 چه حس #فراغت خوبی!☺️ ای وااای داره میاد سمت من!🤭 بی‌حرکت! دستا بالا!🙌🏻 اومد یه قطعه لگو که کنارم افتاده بود، برداشت و با بی‌اعتنایی رفت.😏😆 . منو باش! می‌خواستم دفترمو پنهون کنم مبادا صفحاتش به روزگار بقیه کتابام بیوفته😄 منو باش فکر کردم دیده نشستم، اومده ازم شیر بخواد! . . راستی یادش به خیر... دلم تنگ شد برای وقتی‌که حین شیرخوردنش، می‌خندید و شیر از گوشه لبش می‌چکید.😚 . یادش بخیر... قبلا رضا تا می‌دید دارم می‌نویسم، می‌خواست نوشتن یادش بدم📝 و رشته‌ی افکارمو پاره می‌کرد😕 می‌رفتم سرمشق بدم! الان ماشاءالله دیگه واسه خودش #دفتر_خاطرات داره!📖 کتاب می‌خونه.😍 . یادش به خیر... طاها چقدر سوال پیچم می‌کرد.❓❓ دیگه سوالاشو از رضا می‌پرسه!🤓 راستی دیگه وسط نوشتن هیچ‌کدوم از سرویس بهداشتی پیجم نکردن!!😃 خدا رو شکر، خودشون کارشون رو تمیز انجام می‌دن.💦🤗 . . با مرور این #خاطرات، یه لحظه حس کردم دیگه اون روزها تموم شده و دیگه با من کاری ندارن!👋🏻 بغض سنگینی گلوم رو گرفت.😢 حس شادی بابت بزرگ شدن بچه‌ها👦🏻⁦🧒🏻⁩⁦⁦🧑🏻⁩ و #فراغت نسبی من😌 گره خورد با دلتنگی اون روزها... کاش بیشتر لذت می‌بردم و بهتر استفاده می‌کردم از اون روزها!😔 بله تمام شد😢 . داشت بغضم می‌ترکید،😭 که یکهو محمد کوچولو اومد و به سرعت خودکار رو از دستم ربود و چشم تو چشم ازم پرسید: « برات جوجو بچشم؟؟!» من:😃 آخ جووون😍 #آن_روزها هنوز کامل تموم نشده!😂 بله عزیزم! شما بیا خرس بکش! بفرما! دفتر که هیچ! سر من تقدیم تو باد.😆 . . #ط_اکبری #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

16 تیر 1399 16:35:25

0 بازدید

madaran_sharif

. از اواسط ماه رمضون، نقشه کشیده بودم که تعطیلات عید فطر بچه‌ها⁦🧒🏻⁩⁦⁦👦🏻⁩ رو بذاریم خونه یکی از مامان جون‌ها⁦👵🏻⁩ و کارهای تل‌انبار شده رو انجام بدیم😁 . . از قضا خانواده‌ی همسر تعطیلات خونه نبودن🤷🏻‍♀️⁩ فرصت خوبی بود، چون می‌شد بچه‌ها رو بذاریم خونه‌ی مامان خودم⁦🧕🏻⁩ و خودمون بریم خونه‌ی مادرِهمسر⁦🧔🏻⁩😉 . از چند روز قبل به محمد گفتم: «چون پسر آقایی شدی و می‌تونی تنهایی مواظب داداش علی باشی، یه جایزه پیش ما داری😍😛 می‌خوایم یه روز شما و داداش علی رو تنهایی بذاریم خونه‌ی مامان جون😍😅» . یه جوری با هیجان و صدای بلند می‌گفتم😆😅 که اصلا متوجه ندای درونم نشه که می‌گفت: «دیگه نمی‌تونم ادامه بدم😫 یه روز مرخصی می‌خوام😖 تا دوباره بتونم باهاتون سر و کله بزنم😁😛» . محمد هم کللی هورا کشید و خوشحال شد که می‌خواد جایزه بگیره😆😂 . روز موعود فرا رسید و بچه‌ها توسط مامان جون سرگرم شدن و ما با کوله باری از درس و کتاب و جزوه رفتیم بیرون⁦⁦🧕🏻⁩⁦🧔🏻⁩😍 . من امتحان داشتم و همسر مقاله‌ی چند ماه عقب افتاده‌ش رو باید تنظیم می‌کرد📚 وقت برای این حجم کار کم بود،⏳ اما مثل دونده‌هایی⁦🏃🏻‍♂️⁩ که موقع تمرین گوی سنگین به پاهاشون می‌بندن و موقع مسابقه باز می‌کنن، بودیم😅😂 . باور نمی‌کردم یک ساعت پیوسته نشستم رو صندلی و مشغول لپ‌تاپم! و کسی نمی‌گه: -⁦👦🏻⁩ماماااااان بیا علی رو بردار! -⁦👦🏻⁩مامان منم می‌خوام فیلم ببینم تو لپ‌تاپ! -⁦👶🏻⁩ماما ماما دی ده! (مامان مامان شیشه)🍼 . . بچه‌ها هم با مامان جون و‌ باباجون رفتن گردش😍 (یه جای خلوت که پروتکل‌های بهداشتی هم نقض نشه😁!) خیلی بهشون خوش گذشته بود و از جایزه‌شون کاملا راضی بودن.😂😍 . . پ‌ن۱: ما همشهری خانواده‌هامون نیستیم و از این فرصتا کم پیش میاد برامون. اما تجربه‌ی خوبی بود، تو فکرشم این تجربه رو با یه دوست همشهری یا حتی همسایه‌مون⁦ هم امتحان کنم. خوشبختانه علی⁦👦🏻⁩ به خاطر حضور داداش محمد خیلی راحت از من جدا می‌شه. . پ.ن۲: چند روز قبل از این فرصت، شرایطی پیش اومد که محمد با خانواده‌ی همسر رفت و ما تقریبا ۱۲ ساعت با علی آقا تنها بودیم. شب بود و علی خوابید. شاید باورتون نشه تا صبح فردا ما بیدار موندیم و فقطط حرف زدیم!😲 نزدیک ده ساعت!‌ آخرش صدامون گرفته بود دیگه😅 از وقتی محمد آقامون حرف می‌زنه، دیگ ما فرصت نمی‌کردیم با هم صحبت کنیم!😆 کلی حرفِ عقب مونده هم داشتیم😁😅 . پ‌ن۳: الفُرصَة تَمر مرَّ السَحاب...فرصت مثل ابر می‌گذره.😭😭 قبول دارید مادرا ارزش زمان رو بیشتر درک می‌کنن؟!😄 . . #پ_بهروزی #روزنوشت_های_مادری #تجدید_قوا

20 خرداد 1399 16:53:51

0 بازدید

madaran_sharif

. #پ_بهروزی #قسمت_ششم . اون روزها، یعنی روزهایی که من مادر محمد آقا بودم و دانشگاه هم نمی‌رفتم، آفتی که خیلی محتمل بود دچارش بشم، #تنبلی و #روزمرگی بود. اینکه کلا درگیر کارهای خانه‌داری و بچه‌داری بشم، هدفم رو‌ فراموش کنم، به مسیر و‌ آینده‌م فک نکنم، و بالتبع بی‌انگیزه و بی‌حوصله بشم، تحمل سختی‌های طبیعی زندگی برام مشکل بشه، غرغرو بشم، مامان بد اخلاق، همسر ناسازگار، و خلاصه زندگی رو به کام خودم و خانوادم تلخ کنم. . راستشو بخواید این‌هایی که گفتمو همشو تجربه کردم.😓 ولی... قبل از اینکه غرق بشم تو باتلاق بی‌هدفی نجات پیدا می‌کردم.😇 . - مگه نمی‌خوای معلم بشی؟ -- می‌خوام. - بیا این دوره‌ی مجازی تربیت مربی... تو خونه فیلم‌هارو می‌بینی و آزمون می‌دی. -- ایول، ولی خب بچه‌ی کوچیک دارم، نمی‌تونم پای لپ‌تاپ بشینم و فیلم ببینم، تماشای صفحه برای بچه ضرر داره. (تلاش آخر جناب ابلیس👿) - یه سیلی بزن تو‌ گوش شیطان رجیم و وقتی بچه خوابید، یا مشغول بازی با پدرشه به کارت برس. مجازیه دیگه، زمان و‌ مکانش دست خودته 💪🏻😊 ...و بعدش دوره مجازی روش تدریس ریاضی، روش تدریس فارسی، ئه؟ دوره‌ی مطالعاتی کتب تربیتی😍 چه فرصتای خوبی😉 و یکی پس از دیگری با این دوره‌ها و مطالعات خودم رو به هدفم نزدیک می‌کنم، درحالیکه اهداف خانوادگیمون هم سرجاشه.😅 . انگاری فسقلی دوم خوش روزی‌تره.😍 هنوز یک ماه از حضور بالقوه این وروجک نگذشته که پیشنهاد سفر به نجف و کربلا بهمون دادن. کِی؟! ماه مبارک رمضان چند روزه؟ یک ماهه😮 سفر علمی-زیارتی آقای همسر و رفقا، ولی اصلا معلوم نیست شرایط اسکان چطور باشه.😕 پیشنهاد وسوسه کننده هست... نیت می‌کنیم اگر قسمت بشه نجف بریم، کوچولو رو «علی» بنامیم.😍 . سفر سخت و جذاب، هم‌زمانی این سفر با ویار بارداری شرایط رو برام دشوار کرده بود، البته همین حال بد باعث شده بود که رو ویلچر بشینم و محمد به بغل بریم زیارت😅 چهارتایی با ویلچر خیلی راحت می‌رفتیم تا زیر قبه😍 تشرف خانوادگی تا خود ضریح.😅😍 رنج داشت، ولی از اون رَنجای خوب.😍 مگه می‌شد نرفت؟ اصلا مگه خودمون رفتیم؟😇 از صدقه سر این طفل معصوم‌ها قسمت ما هم شد. روزیِ محمدم بود که شب‌های ماه رمضان تا صبح تو حرم مولا بدو بدو کنه، تو‌ بین‌الحرمین سینه بزنه و نوبتی به اربابمون و علمدارشون سلام بده، تقدیر علی جانم رو شب نوزدهم تو‌حرم مولا نوشتند و شب‌های بعد تو حرم ارباب امضا کردند. و مگه من می‌تونستم تغییری تو رزق این بچه‌ها ایجاد کنم؟ و علی آقا ۷ ماه بعد درحالیکه داداش محمد دوسال و یک ماهه بود بدنیا اومد.😍 . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف

12 بهمن 1398 18:07:27

0 بازدید

madaran_sharif

. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه) . سال ۶۵ در تهران و در خانواده‌ای مذهبی متولد شدم. اون ایام، مادرم دانشجوی دندانپزشکی بودن. پدرم، هم #دانشجو بودن، هم #شاغل و هم تو #جبهه حضور داشتن. . به خاطر مشغله‌های پدر و مادرم، تقریبا تمام هفت سال قبل از دبستانم رو ‌پیش مادربزرگم می‌موندم. گاهی وقت‌ها شب‌ها هم اونجا می‌خوابیدم! . مادربزرگم #مادر_شهید بودن و خونشون همیشه شلوغ بود. فقط سواد قرآنی داشتن، ولی همیشه جلسه قرآن و وعظ تو خونه‌شون برپا بود. همیشه نمازهاشونو تو مسجد می‌خوندن و ما رو هم با خودشون می‌بردن.😊 کارهایی مثل خیاطی و چهل‌تکه دوزی و درست کردن رب و ترشی و مربا هم، انجام می‌دادن.😋 یادش بخیر که چقدر چیز ازشون یاد گرفتم. همبازی‌های من در اون ایام خاله‌ام و بچه‌های دایی‌ام بودند.😍 . با همه خوشی‌های اون ایام، یک مشکلی وجود داشت❗️ مادربزرگم وسواس شدید داشتند و متاسفانه این موضوع در زندگی مادرم و بعدها خود من تسری پیدا کرد. خدا رحمتشون کنه، این هم بالاخره دست خودشون نبوده. ولی برای یه بچه‌ی کوچیک زیر هفت سال یه همچین فشاری می‌تونه تبعات جبران‌ناپذیری داشته باشه. . من دختری بسیار حساس، #درونگرا، #زودرنج و عاطفی بودم و به خاطر دوری زیاد از مادرم و نداشتن یه خواهر احساس تنهایی زیادی می‌کردم. راستش به همین خاطر بعدها هم خیلی با مادرم احساس نزدیکی نکردیم.😔 . دو سال بعد از من، برادرم به دنیا اومد.😍 در کنار این موضوع، شرایط زندگی کمی پیچیده‌تر شد و پدرم #فوق_لیسانس #دانشگاه_شریف رو نیمه تمام رها کردند و کارشونو جدی‌تر دنبال کردند. هفت ساله بودم که خدا یه داداش دیگه بهم داد.😍 ‌. بالأخره بچه مدرسه‌ای شدم.🤓 مدرسه‌ای که می‌رفتم، با اینکه سطح علمی بالایی نداشت، ولی از نظر فرهنگی خیلی غنی بود. به مناسبت‌های ملی و مذهبی خیلی اهمیت می‌داد و ما تو هر مناسبتی، جشن داشتیم😍، و من هم تو گروه #تواشیح بودم. . مدرسه، هر سال، روی یه رشته‌ی ورزشی خاص تمرکز داشت تا حتما بچه‌ها اونو یاد بگیرن. یادمه تو مدرسه سبزی‌کاری داشتیم و زنگ نمازمون خیلی باشکوه بود. همه اینا باعث شد، خاطرات خوبی از دوران دبستانم در ذهنم بمونه. سال سوم رو به اصرار خانواده، #جهشی خوندم. چیزی که در اون زمان‌ها رایج بود! اما برای من خوشایند نبود و باعث شد از دوستام جدا بشم و سال چهارم، مثل یک کلاس اولی دوباره دنبال دوست صمیمی باشم! . دوران راهنمایی خیلی احساس تنهایی می‌کردم. بیشتر وقتم رو روی درس میذاشتم. کم کم درسم خوب شد و شاگرد اول مدرسه شدم.🤓 . #تجربیات_تخصصی #قسمت_اول #مادران_شریف_ایران_زمین

14 آبان 1399 16:24:09

0 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_دوم گفتگو با سرکار خانم حائری شیرازی💐 قریب دو ساعت نشستیم پای صحبت های ایشون و واقعا لذت بردیم.😍 مادری با چهار فرزند،جامعه شناسی خونده ،و در اندیشه علوم انسانی اسلامی👌 اینکه چطور در دل سختی های زندگی به آرامش رسیدن قله بحث بود حقیقتا. دیدن این قسمت رو از دست ندید.👌 #مادران_شریف_ایران_زمین #حائری_شیرازی #لایو

11 تیر 1401 21:07:17

5 بازدید

مادران شريف

0

0

. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ساله، #محمدعلی ۷ساله، #محمدحسین ۵ساله، #محمدرضا ۳ساله) #قسمت_هشتم پرستاری که برای کمک میاد خونه‌مون، بیشتر روزها رو از ۸ صبح تا ۵ بعد از ظهر حضور دارن و گاهی اگه مادرم کار زیادی داشته باشن (معمولا یکی دو روز تو هفته)، می‌رن به ایشون کمک می‌کنن. روزهایی که ایشون نیستن، کارهای خونه و بچه‌ها رو خودم انجام می‌دم و یه کمی درسم رو می‌خونم. و وقتایی که هستن، کارهای خونه رو ایشون انجام می‌دن و منم فقط به بچه‌ها و درسم می‌رسم.👌🏻 اگه حجم درس‌هام کم باشه، بیشتر با بچه‌ها بازی می‌کنم یا کارهای فوق‌برنامه انجام می‌دم؛😁 مثل پختن کیک و پیتزا و غذاهای زمان‌بر. و اگه حجم درس‌هام زیاد باشه، فقط در حدی که کاری از بچه‌ها نمونه، به اونا رسیدگی می‌کنم و بیشتر درس می‌خونم. کارای درس و دانشگاه رو هم معمولاً تو خونه و پیش بچه‌ها انجام می‌دم. مگه اینکه کار فشرده داشته باشم و مجبور باشم برم تو حسینیه‌ی همکف ساختمونمون و اونجا کارامو انجام بدم.😁 بیشترین هدف از استخدام این خانوم، به خاطر حضور تو آزمایشگاهه که از ترم‌های بعد، پیش رو دارم. زمان خواب بچه‌ها هم از مواقعیه که سعی می‌کنم ازش استفاده کنم. مخصوصا که آرامش خونه هم بیشتره و راحت‌تر می‌شه درس خوند. موقع امتحانات هم که کارام زیاده، معمولاً تا دم نماز صبح بیدارم یا اگه شب خوابم بیاد، می‌خوابم و صبح خیلی زود بیدار می‌شم. تلاشم رو می‌کنم همیشه خونه نسبتاً مرتب باشه. همسرم هم تو کارهای خونه مشارکت می‌کنن و این باعث می‌شه بچه‌ها هم به مرتب بودن خونه اهمیت بدن.👌🏻 وقتی می‌بینن پدرشون با اون خستگی داره کمک می‌کنه، قشنگ تاثیر می‌گیرن و وقتی پدرشون تذکر می‌ده اینو بردار، ازش حساب می‌برن.😉 برای من بهترین زمان مرتب کردن خونه (غیر از مواقعی که همسرم میان) شب‌ها قبل خوابه. سعی می‌کنیم با کمک هم خونه رو مرتب کنیم بعد بخوابیم. اینجوری روز بعد رو با آرامش شروع می‌کنم و هول نمی‌شم که وای خونه رو ببین😢 حالا غذا رو چی کار کنم؟ حالا بچه‌ها رو چیکار کنم؟ البته گاهیم خسته می‌شم. مواقع خستگی، صحبت کردن با مادرم و همسرم و دوستام خیلی حالمو خوب می‌کنه. گاهی که با دوستای خانوادگی می‌ریم پارک یا بچه‌ها رو می‌سپریم به مامان یا پرستار و با همسرم یه تفریح دونفره داریم، روحیه‌م خیلی خوب می‌شه. برای حفظ سلامتی‌م، سعی می‌کنم تدابیر طب سنتی رو تو زندگی پیاده کنم. و اینکه تو اوقات خالی‌ورزش می‌کنم. هرچند برنامه‌ی منظم ندارم و اگه سرشلوغ باشم رهاش می‌کنم.🤪 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ساله، #محمدعلی ۷ساله، #محمدحسین ۵ساله، #محمدرضا ۳ساله) #قسمت_هشتم پرستاری که برای کمک میاد خونه‌مون، بیشتر روزها رو از ۸ صبح تا ۵ بعد از ظهر حضور دارن و گاهی اگه مادرم کار زیادی داشته باشن (معمولا یکی دو روز تو هفته)، می‌رن به ایشون کمک می‌کنن. روزهایی که ایشون نیستن، کارهای خونه و بچه‌ها رو خودم انجام می‌دم و یه کمی درسم رو می‌خونم. و وقتایی که هستن، کارهای خونه رو ایشون انجام می‌دن و منم فقط به بچه‌ها و درسم می‌رسم.👌🏻 اگه حجم درس‌هام کم باشه، بیشتر با بچه‌ها بازی می‌کنم یا کارهای فوق‌برنامه انجام می‌دم؛😁 مثل پختن کیک و پیتزا و غذاهای زمان‌بر. و اگه حجم درس‌هام زیاد باشه، فقط در حدی که کاری از بچه‌ها نمونه، به اونا رسیدگی می‌کنم و بیشتر درس می‌خونم. کارای درس و دانشگاه رو هم معمولاً تو خونه و پیش بچه‌ها انجام می‌دم. مگه اینکه کار فشرده داشته باشم و مجبور باشم برم تو حسینیه‌ی همکف ساختمونمون و اونجا کارامو انجام بدم.😁 بیشترین هدف از استخدام این خانوم، به خاطر حضور تو آزمایشگاهه که از ترم‌های بعد، پیش رو دارم. زمان خواب بچه‌ها هم از مواقعیه که سعی می‌کنم ازش استفاده کنم. مخصوصا که آرامش خونه هم بیشتره و راحت‌تر می‌شه درس خوند. موقع امتحانات هم که کارام زیاده، معمولاً تا دم نماز صبح بیدارم یا اگه شب خوابم بیاد، می‌خوابم و صبح خیلی زود بیدار می‌شم. تلاشم رو می‌کنم همیشه خونه نسبتاً مرتب باشه. همسرم هم تو کارهای خونه مشارکت می‌کنن و این باعث می‌شه بچه‌ها هم به مرتب بودن خونه اهمیت بدن.👌🏻 وقتی می‌بینن پدرشون با اون خستگی داره کمک می‌کنه، قشنگ تاثیر می‌گیرن و وقتی پدرشون تذکر می‌ده اینو بردار، ازش حساب می‌برن.😉 برای من بهترین زمان مرتب کردن خونه (غیر از مواقعی که همسرم میان) شب‌ها قبل خوابه. سعی می‌کنیم با کمک هم خونه رو مرتب کنیم بعد بخوابیم. اینجوری روز بعد رو با آرامش شروع می‌کنم و هول نمی‌شم که وای خونه رو ببین😢 حالا غذا رو چی کار کنم؟ حالا بچه‌ها رو چیکار کنم؟ البته گاهیم خسته می‌شم. مواقع خستگی، صحبت کردن با مادرم و همسرم و دوستام خیلی حالمو خوب می‌کنه. گاهی که با دوستای خانوادگی می‌ریم پارک یا بچه‌ها رو می‌سپریم به مامان یا پرستار و با همسرم یه تفریح دونفره داریم، روحیه‌م خیلی خوب می‌شه. برای حفظ سلامتی‌م، سعی می‌کنم تدابیر طب سنتی رو تو زندگی پیاده کنم. و اینکه تو اوقات خالی‌ورزش می‌کنم. هرچند برنامه‌ی منظم ندارم و اگه سرشلوغ باشم رهاش می‌کنم.🤪 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن