پست های مشابه

madaran_sharif

. به جای غر زدن یه خدمتکار بگیر که تو کارها کمکت کنه!!⁦🤚🏻⁩🤨 . یادمه بابام خیلی به تسبیحات📿 حضرت زهرا (س) ارادت ویژه داشتن☺️ در عین حال که همیشه می‌گفتن بعد از نماز و قبل از خارج شدن از حالت تشهد، تسبیحات حضرت زهرا رو با توجه و دقیقا طبق قول معصوم بخونیم⁦👌🏻⁩ (یعنی دقیقا با همون ترتیب و تعدادی که گفته شده، ۳۴ تا الله اکبر، ۳۳ تا الحمدلله، ۳۳ تا سبحان الله) خیلی دوست داشتن تشریفاتش رعایت بشه🙂 مثلا اگر با تسبیح📿 تربت می‌خوندیم که دیگه عالی بود⁦👌🏻⁩ . . پارسال بود یه روز که داشتم دست نوشته‌هاشون✍🏻 رو می‌خوندم یه گوشه‌ای نوشته بودن: "گرفتن خدمتکار جهت کمک در کارهای خانه با تسبیحات حضرت زهرا (س)"😳 . خب توجه‌ام جلب شد ببینم دقیقا منظورشون چی بوده و این تسبیح قراره چیکار کنه🤔 . رفتم سراغ دارالحدیث و بلهه... دو تا حدیث باحال پیدا کردم😍 . ⁦👈🏻⁩ روزی حضرت زهرا که از کارهای زیاد خونه و رسیدگی به فرزندان در سختی بودن، از پیامبر درخواست یک خدمتکار می‌کنن... پیامبر هم می‌گن یه چیز بهتر از خدمتکار یادت می‌دم👌🏻⁩ . تو یه روایت فرمودن قبل خواب تسبیحات رو بخونیم. و یه روایت دیگه دعایی رو سفارش کردن که عکس دوم متن دعاست. . حالا من هر روز این دعا رو می‌خونم🤓 . راستش رو بخواین با خوندن این دعا، مقدار کار و بازی با بچه‌ها و خونه‌داری و .. اصلااا و ابدا کم نشد❌ . کار ها مثل روال قبله. ولی یه برکتی میاد تو وقت و انرژی‌مون که انگاری یه خدمتکار واقعی اومده کمک😍⁦👌🏻⁩ . دوست داشتم به همه‌ی مامان‌ها⁦👩🏻⁩ بگم که اینو امتحان کنن. . اگر خواستید برای شادی روح پدرم هم لطف کنید صلوات بفرستید.🤲🏻 . . پ.ن: این دعا برای روزهای زندگی همه‌مون که گاهی کم میاریم و خسته می‌شیم کارگشاست ولی به این معنا نیست که اگه کسی شرایط خیلی سخت‌تری داره و امکان کمک گرفتن از کسی رو هم داره، از خودش دریغ کنه، حضرت زهرا (س) هم تو موقعیتی بلاخره کمک گرفتند🙂 . . #ر_مازارچی #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

31 خرداد 1399 17:29:32

0 بازدید

madaran_sharif

. #ز_موسوی (مامان #سیدرضا ۱۵ساله، #سیدعلی ۱۲ساله، #ریحانه‌سادات ۷ساله، #معصومه‌سادات ۱سال‌و۱۰ماهه) وقتی همسرم گفت باید خونه رو بفروشیم تا بتونم بدهی رو بدم، نه خوشحال شدم نه ناراحت. اصلاً از آپارتمان‌نشینی خوشم نمی‌اومد! اونم آپارتمان ۲۰ واحدی که خیلی شلوغ بود و قوانین مسخره‌ای داشت. (با اینکه واحدمون ۱۰۰متر بود) ولی بیشتر نگرانی‌ام این بود که با ۴ تا بچه کجا بریم؟! اصلاً کسی قبول می‌کنه خونه بهمون بده؟ با این مشغله‌ی همسرم، کی بریم دنبال خونه؟! چطور با وجود بدهی رهن و اجاره بپردازیم؟!😔 تصمیمم رو گرفتم و به همسرم گفتم که بهترین جا برامون، خونه‌ی پدرشونه. ولی همسرم به خاطر کوچیک بودن خونه قبول نمی‌کردن. (حدود ۵۰ متر!) اما من اصرار کردم تا اینکه قبول کردن و پدر و مادر همسرم هم راضی بودن. تو این مدت تا خونه از مستاجر خالی بشه، منم بچه‌ها رو آماده می‌کردم و با آب‌وتاب از خوبی‌های خونه تعریف می‌کردم. طوری‌که با اینکه پسرها اونجا رو دیده بودن و می‌دونستن خیلی کوچیکه، راضی بودن و دختر کوچولوم هر روز می‌پرسید کی می‌ریم خونه‌ی جدید؟😊 بالاخره خونه خالی شد و قرآن و آینه و یه متر برداشتم و همراه مامانم رفتیم به خونه‌ی جدید. وقتی دخترم اونجا رو دید گفت: وای مامان اینجا که خیلی کوچیکه. این همه اثاث رو کجا بذاریم؟ شب چه‌جوری بخوابیم؟ تخت‌هامون چی می‌شن؟ همین طوری پشت سرهم سوال می‌پرسید و خیلی نگران شده بود. منم دستشو گرفتم و بردم تو حیاط نقلی‌ای که داشت و گفتم: عوضش حیاط داره هر موقع دلت خواست می‌تونی بیای تو حیاط. گلدون گل یاسمنمون رو می‌تونیم بذاریم تو حیاط. باغچه و گل داره که تو خیلی دوست داری. می‌تونی تو هوای گرم با معصومه آب‌بازی کنی یا وقتی بارون و برف اومد تو حیاط خودمون بازی کنی و... خلاصه اینقدر نکات مثبت خونه رو گفتم که متراژ خونه یادش رفت.😉 طوری که از اون به بعد یه‌جوری با اشتیاق از خونه‌ی جدید حرف می‌زد که همسرم گفتن مطمئنی درست رفتین؟ البته این رو هم گفتن که مطمئنم کار خودته که بچه‌ها رو راضی کردی و کلی ازم تشکر کردن.🙃 الان بعد از گذشت یک‌سال، فرزندانم با وجود نقص‌های خونه‌ی جدید راضی و خوشحالن.☺️ حس رضایت از زندگی یا حس نارضایتی ما مستقیم به بچه‌هامون منتقل می‌شه. پس بهتره با وجود همه‌ی مشکلات، اون حس رضایت از زندگی و تلاش برای بهترشدن رو توی وجود خودمون پررنگ کنیم.👌🏻 پ.ن: برای جا شدن وسایل مجبور شدیم زیرزمین رو هم که در اختیار مستاجر بود خالی کنیم. اینطوری یه اتاق خواب هم برای پسرها جور شد. #سبک_مادری #مادری_به_توان_چهار #مادران_شریف_ایران_زمین

16 خرداد 1401 16:33:32

13 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_ششم . #بنت‌الهدی (مامان سه دختر) . . بالاخره یه پرستار خوب پیدا کردیم که صبح تا بعد‌از‌ظهر پیش بچه‌ها بود و من درحالی‌که دختر سومم رو باردار شده‌بودم می‌رفتم بیمارستان!⁦⁦🤰🏻⁩ . ویار داشتم و ضعف و بی‌حالی، ولی گذشت بالاخره! زن‌داداشم خیلی کمک خوبی بود برام.😍 از همون موقع که من دوتا داشتم و ایشون یکی، تا الان که هردو، سه‌تا فرزند داریم این روال ادامه داره. بعضی روزها همه‌ی بچه‌ها پیش من هستن و بعضی روزها پیش ایشون.😊 . تو بارداری خودم رو مقید می‌دونستم که مستحباتی که تو کتاب ریحانه‌ی بهشتی نوشته، انجام بدم. سر دوقلوها وقتم بیش‌تر بود و سعی می‌کردم انجام بدم، ولی سر بچه‌ی سوم، مشغله‌ی دوقلوها انقدر زیاد بود که نمی‌رسیدم.😑 خیلی ناراحت بودم از این بابت.😔 اما یه استاد بزرگ بهم گفتن انجام واجبات به مستحبات ترجیح داره. همین وقتی که برای بزرگ کردن دخترهات صرف می‌کنی عبادته و تاثیر مثبتش رو بچه‌ای که در شکم داری کم‌تر از قرائت قرآن و ادعیه و اذکار دیگه نیست.🤩 هرآن‌چه بعنوان وظیفه داری انجام می‌دی عبادت هست. نباید آرامش خاطر و آسودگی ضمیر رو به بهانه‌های دیگه از دست بدی. هرچقدر می‌تونی انجام بدی، بده و بقیه‌اش رو بسپر به کرم خدا. شاید کرم خدا از تلاشی که خودت می‌کنی و بعدش به خودت مغرور می‌شی بیش‌تر به کارت بیاد!🤗 . دوقلوها بزرگ می‌شدن و مشکلات و اختلاف نظرهای ریزریز بین من و همسرم پیش می‌اومد و ما فرصت پرداختن بهش رو نداشتیم! بلد هم نبودیم.😣 . دخترها یک‌ساله که شدن، مشکلات اوج گرفت! به لطف خدا یک مشاور خوب سر راهمون قرار گرفت و چند تا نکته‌ی خیلی کلیدی رو به ما یاد داد.⁦🗝️⁩ . یکی این‌که ما باید با هم گفت‌وگو کنیم!!!⁦⁦ من باید کلی‌نگری همسرم رو بفهمم و اون باید جزیی‌نگری من رو درک کنه و با عنایت به این تفاوت‌های طبیعی زن و مرد، با هم تعامل کنیم.❣ . نکته‌ی مهم دیگه این بود که باید خاطرات خوش و لذت‌بخش دونفری بسازیم برای خودمون.⁦⁦👩🏻⁩⁦👨🏻⁩ کمبود وقت و مشغله‌ی زیاد نباید طوری باشه که من، سرکار و با دوستام تفریح کنم و همسرم هم با دوستای خودش.💔 خاطرات مشترک خوب باعث تقویت بنیان خانواده میشه.❤️ . تدکر خیلی مهم دیگه این بود که ما باید برای خانواده اصالت قائل باشم! انقدر درگیر اهداف والا و مهم نشیم که فکر کنیم تلاش برای سامان دادن خونه و زندگی و بچه‌ها بیهودگیه!😕 بلکه این محیط مقدس یعنی خانواده، اصل هست برای رسیدن ما به اهداف الهی و باید برای حفظ اصالت خانواده هر تلاشی که لازمه، انجام بدیم. خلاصه اینکه بخیر گذشت...🌺 . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

24 اسفند 1399 17:59:39

1 بازدید

madaran_sharif

. #پ_شکوری (مامان #عباس ۲سال و ۱۰ماهه و #فاطمه ۱سال و ۴ماهه) . پارسال دهه محرم مامانم پیشمون بودن و با هم می‌رفتیم هیأت. عباس شده بود پسر مامان جونش توی هیأت و فاطمه هم دختر من. 😀 باباشون هم می‌رفتن قسمت آقایون بدون بچه. 😅 . امسال اما... نشد مامانم محرم بیان تهران. فکر می‌کردیم دیگه امسال سخت میشه هیأت رفتن با دو تا بچه، مخصوصاً برای باباشون. . اما برخلاف تصورمون، این دهه محرم برای همه‌مون خیلی خاطره‌انگیز و خوب رقم خورد.😍 مخصوصا برای من. 😅 . چند شب اول تصمیم گرفتیم تقسیم کار کنیم. یه شب بچه‌ها دو تاشون پیش من بودن و یه شب دو تایی پیش باباشون. اینطوری من می‌تونستم یکی دو ساعت فارغ از دغدغه‌‌های مادرانه بشینم یه گوشه هیأت به یاد دوران مجردی... حس خوبی بود بعد از مدتها... هرچند کوتاه ولی خیلی برام شیرین بود. . توی دو شبی که فاطمه و عباس پیش باباشون بودن، گویا فاطمه یه مقدار بهونه می‌گرفت و هی اشاره می‌کرد به کفشاش و کالکسه. (که یعنی منو ببر پیش مامانم)😊 . برای همین مدل کار رو تغییر دادیم. از اون به بعد عباس با باباش می‌رفت و فاطمه می‌موند پیش من. . هر شب بعد از هیأت توی ماشین عباس برامون تعریف می‌کرد که چیکارا کردن با باباش. معلوم بود خیلی بهش خوش گذشته و یه فضای جدید مردونه رو تجربه کرده. . ماشین‌بازی و توپ‌بازی با پسرهای دیگه. سنگ‌نوردی به کمک باباش (توی قسمت دیواره‌ی راپل دانشگاه افسری امام علی علیه‌السلام) صحبت درباره اجزاء و روش کار و مالک هلیکوپتر 😅( یه مجسمه هلیکوپتر وسط محوطه بوده گویا) و سینه زدن کنار پسرهای دیگه😍 و باباش. . خیلی از این تجربیات جدید پسرونه‌ی عباس و علاقه‌اش به فضای دانشگاه افسری لذت بردم. یاد زمانی افتادم که می‌خواستم از مهندسی شیمی تغییر رشته بدم و یکی از گزینه‌هام دانشگاه افسری بود.😅 . پ.ن: می‌خواستم چند جمله خطاب به پدرهای بالقوه و بالفعلی که مخاطب صفحه ما هستن بگم در پایان: . اگر می‌تونید بعضی روزا برای نگهداری از بچه‌ها توی هیأت به همسرتون کمک کنید. اگر بچه‌ها، پسر و بزرگ هستن (بالای دو سال) کار خیلی راحت‌تره و برای خود پسرها هم حضور در قسمت آقایون کنار باباشون و کسب تجربیات مردانه خیلی جذابه. حتی اگرم کوچیکن، بازم یه زمان‌هایی بچه‌ها رو بگیرید و باهاشون بازی کنید تا مامانشون بتونه یه نفسی بکشه و دقایقی تنها باشه توی هیأت. مطمئن باشید خیلییی در روحیه همسرتون موثره و اثرات مثبتش رو توی زندگی خواهید دید. . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

12 شهریور 1399 17:25:45

0 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_هفتم . #ش_رهبر (مامان سه پسر ۹ و ۶ و ۳ ساله) . رتبه‌های کنکور، آخر شهریور اومد و اوایل مهر برای مصاحبه رفتم. . اساتید برای پذیرش، عمدتا به سوابق تحصیلی و کاری و رتبه‌ی کنکور توجه داشتن و اصلا کاری نداشتن دانشجوها مجردن یا متاهل، بچه دارن یا نه و چیزی هم نپرسیدن. طبیعتاً منم نگفتم که ۳ تا بچه دارم.😅 . خداروشکر نهایتا دانشگاه تهران قبول شدم.☺️ . برای دکترا، مدیریت آموزش عالی رو انتخاب کردم، تا بتونم‌ به حل مشکلات سیاست‌گذاری‌های کلان اقتصادی و مالی دانشگاه‌ها و ارتباط صنعت و دانشگاه و مسئله‌ی مهاجرت دانشجوها، کمک کنم. به هر حال برای این‌که بتونم توی این حوزه‌ها نظر بدم و کار کنم، لازمه مدرک داشته‌باشم تا به حرفم گوش بدن. . ترم ۱ دکترا از اوایل آبان‌ماه شروع شد. . کلاس‌های این‌‌ ترمم زیاده. چون از ارشد تغییر رشته دادم، یه سری درس‌های جبرانی رو باید برمی‌داشتم. . الآن سه روز در هفته‌ بعدازظهرها کلاس مجازی دارم. هفته‌ای ۱۰ ساعت برای کلاس‌هام و ۱۵ ساعت هم برای مطالعه و تکالیف درسی وقت لازم دارم. . هر چقدر هم وقت اضافه بیاد، کارم رو انجام می‌دم و ساعت کاری می‌زنم، که البته این ترم به خاطر مشغله‌هام خیلی کم‌تر شده. کلاس‌های مدرسه‌ی پسرام هم بعدازظهرهاست. . شرایط سختیه. هم باید سر کلاس خودم باشم هم حواسم به بچه‌ها باشه که بشینن سر کلاسشون و با‌ هم دعوا نکنن.😶 . توی این شرایط بیش از هر چیز، برنامه‌ریزی مهمه. . از قبل فکر می‌کنم که چیا باید بپزم، سریع ناهار رو آماده می‌کنم و پسر کوچیکم رو قبل کلاسام می‌خوابونم. گاهیم که نمی‌خوابه و وسط کلاس می‌ذارمش روی پام تا بخوابه.👶🏻 . پسر بزرگم که کلاس سومه، کارهاش رو به خودش سپردم و شرایط رو براش توضیح دادم. اونم خداروشکر توی این مدت مستقل شده. . همسرم هم چون من وقتم کم‌تره، سعی می‌کنن برای بچه‌ها بیشتر وقت بذارن. شبا با بچه‌ها بازی می‌کنن و به کارهای درسی‌شون رسیدگی می‌کنن. به پسر اولم کمک می‌کنن کاردستی‌هاشو بسازه و‌ به پسر دومم واسه حفظ شعرهای پیش‌دبستانی‌ش کمک می‌کنن. گاهیم پسر بزرگم، توی تکالیف پسر کوچیکم، کمکش می‌کنه.😊 . الآن هم که نزدیک امتحانای خودم و پسرم هستیم و فشار کاری‌مون خیلی بیشتره. . گاهی از شدت خستگی با خودم می‌گم شاید اصلا اشتباه کردم دکترا رو شروع کردم! اما بعدش که استراحت می‌کنم، دوباره حالم سرجاش میاد و با انگیزه کارا رو ادامه می‌دم.💪🏻 . شرایط سختیه اما خوب و مفیده برای همه‌مون و داریم رشد می‌کنیم.😌 . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

27 دی 1399 16:43:57

0 بازدید

madaran_sharif

. از اواسط ماه رمضون، نقشه کشیده بودم که تعطیلات عید فطر بچه‌ها⁦🧒🏻⁩⁦⁦👦🏻⁩ رو بذاریم خونه یکی از مامان جون‌ها⁦👵🏻⁩ و کارهای تل‌انبار شده رو انجام بدیم😁 . . از قضا خانواده‌ی همسر تعطیلات خونه نبودن🤷🏻‍♀️⁩ فرصت خوبی بود، چون می‌شد بچه‌ها رو بذاریم خونه‌ی مامان خودم⁦🧕🏻⁩ و خودمون بریم خونه‌ی مادرِهمسر⁦🧔🏻⁩😉 . از چند روز قبل به محمد گفتم: «چون پسر آقایی شدی و می‌تونی تنهایی مواظب داداش علی باشی، یه جایزه پیش ما داری😍😛 می‌خوایم یه روز شما و داداش علی رو تنهایی بذاریم خونه‌ی مامان جون😍😅» . یه جوری با هیجان و صدای بلند می‌گفتم😆😅 که اصلا متوجه ندای درونم نشه که می‌گفت: «دیگه نمی‌تونم ادامه بدم😫 یه روز مرخصی می‌خوام😖 تا دوباره بتونم باهاتون سر و کله بزنم😁😛» . محمد هم کللی هورا کشید و خوشحال شد که می‌خواد جایزه بگیره😆😂 . روز موعود فرا رسید و بچه‌ها توسط مامان جون سرگرم شدن و ما با کوله باری از درس و کتاب و جزوه رفتیم بیرون⁦⁦🧕🏻⁩⁦🧔🏻⁩😍 . من امتحان داشتم و همسر مقاله‌ی چند ماه عقب افتاده‌ش رو باید تنظیم می‌کرد📚 وقت برای این حجم کار کم بود،⏳ اما مثل دونده‌هایی⁦🏃🏻‍♂️⁩ که موقع تمرین گوی سنگین به پاهاشون می‌بندن و موقع مسابقه باز می‌کنن، بودیم😅😂 . باور نمی‌کردم یک ساعت پیوسته نشستم رو صندلی و مشغول لپ‌تاپم! و کسی نمی‌گه: -⁦👦🏻⁩ماماااااان بیا علی رو بردار! -⁦👦🏻⁩مامان منم می‌خوام فیلم ببینم تو لپ‌تاپ! -⁦👶🏻⁩ماما ماما دی ده! (مامان مامان شیشه)🍼 . . بچه‌ها هم با مامان جون و‌ باباجون رفتن گردش😍 (یه جای خلوت که پروتکل‌های بهداشتی هم نقض نشه😁!) خیلی بهشون خوش گذشته بود و از جایزه‌شون کاملا راضی بودن.😂😍 . . پ‌ن۱: ما همشهری خانواده‌هامون نیستیم و از این فرصتا کم پیش میاد برامون. اما تجربه‌ی خوبی بود، تو فکرشم این تجربه رو با یه دوست همشهری یا حتی همسایه‌مون⁦ هم امتحان کنم. خوشبختانه علی⁦👦🏻⁩ به خاطر حضور داداش محمد خیلی راحت از من جدا می‌شه. . پ.ن۲: چند روز قبل از این فرصت، شرایطی پیش اومد که محمد با خانواده‌ی همسر رفت و ما تقریبا ۱۲ ساعت با علی آقا تنها بودیم. شب بود و علی خوابید. شاید باورتون نشه تا صبح فردا ما بیدار موندیم و فقطط حرف زدیم!😲 نزدیک ده ساعت!‌ آخرش صدامون گرفته بود دیگه😅 از وقتی محمد آقامون حرف می‌زنه، دیگ ما فرصت نمی‌کردیم با هم صحبت کنیم!😆 کلی حرفِ عقب مونده هم داشتیم😁😅 . پ‌ن۳: الفُرصَة تَمر مرَّ السَحاب...فرصت مثل ابر می‌گذره.😭😭 قبول دارید مادرا ارزش زمان رو بیشتر درک می‌کنن؟!😄 . . #پ_بهروزی #روزنوشت_های_مادری #تجدید_قوا

20 خرداد 1399 16:53:51

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. بچه‌های شمام از صدای جاروبرقی می‌ترسن؟😅 یا فقط بچه‌های من این‌طورین؟!😯 . . عباس از اول نسبت به صداها خیلی حساس بود، خصوصا صدای جاروبرقی، خیلی از صداش می‌ترسید و گریه می‌کرد، تا یه مدت اصلا نمی‌شد توی بیداریش جاروبرقی بکشم. . اما جدیدا یاد گرفته خودش می‌ره توی اتاق، درو می‌بنده تا من جارو بکشم و صداش اذیتش نکنه.😆 هر دو دقیقه یک بار هم سرشو از لای در میاره بیرون می‌پرسه تموم شد؟!😃 یا می‌گه صداشو کم کن من بیام جارو کنم.😆 . . نکته‌ی غم انگیزش اینجاست که فاطمه هم چند وقته از صداش می‌ترسه و بغض می‌کنه و با سرعت، چهاردست و پا میاد طرفم که بغلش کنم.😢 . . به خاطر همینم اکثرا جمعه‌ها با کمک باباشون جاروبرقی می‌زنیم و وسط هفته با کمک بچه‌ها جارو نپتون.😅 . ولی دیروز به لطف غداخوردن عباس (در حال دویدن البته😉)، خمیربازیش (که ذرات خمیر رو تو خونه پخش کرده بود) و قیچی بازیش (که کلی کاغذ ریز ریز ریخته بود تو خونه)، چاره‌ای نموند جز جارو برقی.😆 . عباس که مشکلی نداشت چون می‌رفت تو اتاق، فقط مشکل فاطمه بود که موقع جارو کشیدن بغل می‌خواست.😯 . و اینجا بود که راهکار عمه جانم (عمه بزرگم که بهشون می‌گیم عمه جان) به دادم رسید.😅 . بستن بچه به پشت با چادر رنگی.😍 . این روشو چند وقت پیش به صورت غیر حضوری و با فیلمی که با کمک مامانم و دختر عمه‌م تهیه شده بود، بهم آموزش دادن.😁 . خیلی خوبه برای مواقع اضطراری.😍 البته این کار قدیما خیلی عادی بوده. حتی سر مزرعه و موقع نون پختن با تنور!! اینم یکی از رموز سبک زندگی مادران دو نسل قبل ماست که واقعا حیفه اگه منتقل نشه به نسل‌های بعد.😁 . . شما هم اگر مامان‌بزرگ یا خاله و عمه‌ی بزرگ دارید، ازشون بخواید این روش رو بهتون یاد بدن. مخصوصا برای بچه‌های بغلی زیر یک سال خیلی خوبه.☺️ . الانم شاید دیده باشید خانم‌های دست‌فروش توی خیابون و یا مترو بعضا از همین روش استفاده می‌کنن‌.😇 . . پ.ن : یه روش دیگه هم هست که با یه پارچه بلند می‌شه مثل آغوشی بچه رو بست. طبق جستجوهام این روش بیشتر برای بستن به جلو به کار میره و اسمش هم مراقبت #کانگوریی هست و از نوزادی قابل استفاده ست. فقط اینکه نسبت به وقتی که بچه به پشت بسته شده باشه، فشار بیشتری به کمر میاره. یه پارچه نخی (ترجیحا کشی) با عرض ۶۰ و طول ۴ تا ۵ متر لازم دارید. (می‌تونید سه تا شال نخی رو به هم بدوزید از عرض) و طبق روشی که توی عکس می‌بینید می‌تونید بچه رو ببندید. . . #پ_شکوری #شیمی۹۱ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. بچه‌های شمام از صدای جاروبرقی می‌ترسن؟😅 یا فقط بچه‌های من این‌طورین؟!😯 . . عباس از اول نسبت به صداها خیلی حساس بود، خصوصا صدای جاروبرقی، خیلی از صداش می‌ترسید و گریه می‌کرد، تا یه مدت اصلا نمی‌شد توی بیداریش جاروبرقی بکشم. . اما جدیدا یاد گرفته خودش می‌ره توی اتاق، درو می‌بنده تا من جارو بکشم و صداش اذیتش نکنه.😆 هر دو دقیقه یک بار هم سرشو از لای در میاره بیرون می‌پرسه تموم شد؟!😃 یا می‌گه صداشو کم کن من بیام جارو کنم.😆 . . نکته‌ی غم انگیزش اینجاست که فاطمه هم چند وقته از صداش می‌ترسه و بغض می‌کنه و با سرعت، چهاردست و پا میاد طرفم که بغلش کنم.😢 . . به خاطر همینم اکثرا جمعه‌ها با کمک باباشون جاروبرقی می‌زنیم و وسط هفته با کمک بچه‌ها جارو نپتون.😅 . ولی دیروز به لطف غداخوردن عباس (در حال دویدن البته😉)، خمیربازیش (که ذرات خمیر رو تو خونه پخش کرده بود) و قیچی بازیش (که کلی کاغذ ریز ریز ریخته بود تو خونه)، چاره‌ای نموند جز جارو برقی.😆 . عباس که مشکلی نداشت چون می‌رفت تو اتاق، فقط مشکل فاطمه بود که موقع جارو کشیدن بغل می‌خواست.😯 . و اینجا بود که راهکار عمه جانم (عمه بزرگم که بهشون می‌گیم عمه جان) به دادم رسید.😅 . بستن بچه به پشت با چادر رنگی.😍 . این روشو چند وقت پیش به صورت غیر حضوری و با فیلمی که با کمک مامانم و دختر عمه‌م تهیه شده بود، بهم آموزش دادن.😁 . خیلی خوبه برای مواقع اضطراری.😍 البته این کار قدیما خیلی عادی بوده. حتی سر مزرعه و موقع نون پختن با تنور!! اینم یکی از رموز سبک زندگی مادران دو نسل قبل ماست که واقعا حیفه اگه منتقل نشه به نسل‌های بعد.😁 . . شما هم اگر مامان‌بزرگ یا خاله و عمه‌ی بزرگ دارید، ازشون بخواید این روش رو بهتون یاد بدن. مخصوصا برای بچه‌های بغلی زیر یک سال خیلی خوبه.☺️ . الانم شاید دیده باشید خانم‌های دست‌فروش توی خیابون و یا مترو بعضا از همین روش استفاده می‌کنن‌.😇 . . پ.ن : یه روش دیگه هم هست که با یه پارچه بلند می‌شه مثل آغوشی بچه رو بست. طبق جستجوهام این روش بیشتر برای بستن به جلو به کار میره و اسمش هم مراقبت #کانگوریی هست و از نوزادی قابل استفاده ست. فقط اینکه نسبت به وقتی که بچه به پشت بسته شده باشه، فشار بیشتری به کمر میاره. یه پارچه نخی (ترجیحا کشی) با عرض ۶۰ و طول ۴ تا ۵ متر لازم دارید. (می‌تونید سه تا شال نخی رو به هم بدوزید از عرض) و طبق روشی که توی عکس می‌بینید می‌تونید بچه رو ببندید. . . #پ_شکوری #شیمی۹۱ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن