پست های مشابه

madaran_sharif

. #قسمت_دهم . #ز_فرقانی (مامان چهار فرزند ۱۲ساله، ۷.۵ساله، ۵ساله و ۳ساله) . موقع بچه‌ی اولم، من یه هم‌بازی و مراقب ۲۴ ساعته بودم. اما هرچی تعداد بچه‌ها بیشتر شد، من تاثیر تعاملاتشون باهم رو توی تربیت و رفتارشون با دیگران بیشتر می‌دیدم. دخترام ترس، جمع‌گریزی، وابستگی و عدم استقلالی که بچه‌ی اولم داشت رو ندارن. پسرم هم به مرور به برکت ارتباط با خواهرهاش خیلی اجتماعی‌تر شد.😇 . الان بچه‌ها توی فضای امن خونه دارن اجتماعی بودن و چالش‌هاش رو تجربه می‌کنن. گرفتن حق خودشون، کوتاه اومدن و گذشت کردن و... رو توی خونه یاد می‌گیرن. . حالا که ۴ تا هستن برای هم‌بازی شدن دیگه نیازی به من ندارن. البته منم به خاطر دل خودم همچنان گاهی باهاشون بازی می‌کنم. . دخترهام که فاصله‌هاشون حدود ۲ ساله، با هم خیلی روابط جذابی دارن. وقتی با هم بازی می‌کنن دلم می‌خواد فقط یه گوشه بشینم و نگاهشون کنم.😊 یکی دختر می‌شه یکی مادر و اون یکی هم مادربزرگ، صداشون رو عوض می‌کنن و باهم حرف می‌زنن.😅 . البته دعوا هم زیاد می‌کنن مثل همه‌ی خواهر و برادرا. من سعی می‌کنم تا حد امکان توی دعواهاشون دخالت نکنم چون به نظرم همین دعواها هم بخشی از فرآیند رشد و اجتماعی شدنشونه.👌🏻 . برادرم و پسر یه برادر دیگه‌م، چند سالیه که برای درس و کارشون تهرانن و پیش ما زندگی می‌کنن و این برامون خیلی خوب بوده تو شهر غریب. اما بازم پسرم از نظر هم‌بازی هم‌جنس خودش، تک افتاد و سر همین هم کمی اذیت می‌شه و بارها بهم گفته باید برای منم یه داداش می‌آوردی که خدا رو شکر این دفعه خدا صداش رو شنید.😉 . فعلا واسه حل این مسئله، من و پدرش برای بازی با علی زمان اختصاصی می‌ذاریم. خصوصا واسه بازی فکری. حالا هم که بزرگتر شده، قرار شد به پیشنهاد همسرم، گاهی بره پیش باباش و کارهای تایپی رو انجام بده و بابتش حقوق بگیره. خود علی هم از این پیشنهاد خیلی استقبال کرد و خوشحال شد.👌🏻 . قبلا گاهی من از سر دلسوزی بعضی کارای بچه ها رو انجام می‌دادم. هرچند بهتر بود خودشون یاد می‌گرفتن و مستقل می‌شدن. مثل جمع کردن اتاق و رخت خواب‌ها! اما بعد شرایط بارداریم، خداروشکر خیلی مستقل شدن توی کاراشون و دختر بزرگم بهم خیلی کمک می‌کنه. . این روزا به خاطر بارداریم و شرایط کرونایی (که همه شدیدا هم درگیرش شدیم)، بچه‌ها بیشتر از قبل تو خونه می‌مونن و بعضی روزا وقتشون رو با برنامه‌ی کودک و بازی‌های موبایل پر می‌کنن. البته بازی‌هاشون با هم سر جاشه و اگه تو این شرایط همدیگه رو نداشتن، اوضاع خیلی سخت‌تر می‌شد. . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

02 دی 1399 16:41:26

0 بازدید

madaran_sharif

#قسمت_هفتم #م_ک (مامان چهار پسر ده ساله، هشت ساله، شش ساله و سه ساله) کار کتابخونه با تبلیغ روی تابلوی اعلانات و در خونه همسایه‌ها رفتن شروع شد😃 اوایل کار، هدف بیشتر کودک و نوجوان بود. بعدا برای بزرگسال هم کتاب‌های بیش‌تری گذاشتیم چون مادراشونم مایل بودن کتاب بخونن.⁦🧕🏻⁩ تا یه مدت با کتاب‌های خودم و خواهرم کار راه میفتاد. روزی یک ساعت زمان امانت دادن کتاب بود.🕐 استقبال، خیلی خوب بود...🥰 کم‌کم خود همسایه‌ها کتاب هدیه دادن، کمک مالی دادن، خیلی تشویق می‌کردن، به مرور برنامه‌های قصه‌گویی گذاشتیم برای بچه‌ها. تو خونه‌ی ما، یا همسایه‌هایی که داوطلب بودن.🌺 حدود یک ساعت کتاب می‌خوندیم با بچه‌ها، بازی می‌کردیم.⁦👦🏻⁩⁦👧🏻⁩ برای بچه‌های سنین دبستان هم، یک هفته برای دخترا برنامه داشتیم و یه هفته پسرا... دخترا آروم‌تر بودن، بیشتر حوصله‌ی شنیدن قصه داشتن و بادقت داستان‌های طولانی رو گوش می‌دادن...😊 اما برای پسرا داستان‌های کوتاه‌تر می‌خوندیم، از روی کتاب هم نمی‌خوندیم تصویر رو نشون می‌دادیم، خودمون تعریف می‌کردیم که آب‌وتاب و هیجان بدیم بلکه بشینن😂 یکی از دخترای نوجوون مجتمع هم داوطلب شد برای جذاب کردن جلسات قصه‌گویی، با کاردستی و نمایش و...⁦💪🏻⁩ کم‌کم کار رو گسترش دادیم. 😎 برنامه‌ی قصه‌گویی‌مونو، مجتمع‌های دیگه تبلیغ کردیم.📣 مسابقات کتابخوانی برگزار می‌کردیم.📚 با کمک‌هایی که می‌شد، جایزه تهیه می‌کردیم...🎁 خلاصه یه حرکت جمعی خوب راه افتاد. برای همه خیر و برکت داشت .هم برای بچه‌ها، و هم ماماناشون☺️ سالی که شروع کردیم، پسر بزرگم پیش‌دبستانی بود. الان که کلاس چهارمه به یک خوره‌ی کتاب تبدیل شده!🤭 به سختی کتاب مناسب براش پیدا می‌کنم. چون به سن نوجوونی هم نرسیده و هر کتابی مناسبش نیست. #مادران_شریف_ایران_زمین #تجربیات_تخصصی

19 تیر 1400 16:44:17

1 بازدید

madaran_sharif

#قسمت_سوم من هم داشتم #مادر می‌شدم😇 . روزای پر از خاطره و پر از تجربه‌ی دانشجوی فیزیک بودن🎓 داشت تموم می‌شد و من با کوله‌باری که توش یه چیزایی از تجربه 👓 و رفاقت 👥 ریخته بودم، وارد مراحل جدید زندگیم می‌شدم... . تصمیمم رو برای آینده تا حدی گرفته بودم و نقشه‌های کوتاه مدت و بلند مدتی رو توی ذهنم کشیده بودم👍✍ . اولین قدم مادری بود 👶❤️ . امتحانات پایان ترمِ ترم آخر رو در حالی دادم که حالا دیگه یه مادر بودم 💖 . از همون دوران دانشجویی، توی فعالیت‌های غیر درسیم به موضوعات خاصی از مسائل فرهنگی گرایش داشتم . حالا دیگه می‌دونستم باید از فیزیک دل بکنم و برم جایی که باید باشم 😌 . کم نبود... ۳ سال طول کشید تا بفهمم کجا باید باشم 🔍 . این تصمیمی بود که با شناخت از خودم و جامعه‌م و شرایط خانوادگیم بهش رسیده بودم💡 . مادر بودن برای بچه‌ای که تو راه بود، فقط از عهده من برمیومد؛ نه هیچکس دیگه😏 . فقط از عهده من برمیومد؛ پس اولین و اصلی‌ترین بود اما تنها کاری نبود که بر عهده من بود...☺ . از همون اواخر دانشجویی به خاطر #فعالیت‌های_فرهنگی‌ که داشتم کم و بیش #موقعیت‌های_شغلی بهم پیشنهاد می‌شد🏫🎓💼 . اما تا اواسط بارداری به خاطر استراحت مطلقی که دکتر تجویز کرده بود، بدون تردید دست رد به سینه‌شون زدم 😌 . بعد از تصمیمم برای تغییر رشته شاید این اولین باری بود که خیلی جدی خودم رو، زندگیم رو، آینده‌م رو تحت تاثیر نقش جدیدم، یعنی #مادری می‌دیدم 😌 . زهرا دختر یکدانه و دردانه فامیل 💝 قرار بود آخرای شهریور به دنیا بیاد 👼 که من از اردیبهشت شروع به کار کردم 💼 . دیگه کار کردن من مشکلی برای دخترم که وجودش به وجود من وابسته بود💗 ایجاد نمی‌کرد؛ از طرفی موقعیت شغلی‌ای برام پیش اومد که به ایده‌آل‌ها 🌟 و نقشه‌هایی که توی ذهنم کشیده بودم نزدیک بود...✨ کاری بود که من رو با همه ابعاد وجودیم به رسمیت می‌شناخت 👑 . ادامه دارد... . پ ن ۱: در مورد تصمیمم برای ادامه ندادن فیزیک اینو میتونم بگم؛ #مسیری که من باید توی زندگیم میرفتم تا به #هدفم برسم از دانشگاه شریف رد میشد! 🚶‍من، با همه روحیاتی که تا ۱۸ سالگی و بدو ورود به دانشگاه داشتم، باید دانشجوی فیزیک شریف میشدم تا بتونم الان اینجایی باشم که هستم!! 😎 یه کم پیچیده شد😁🙈 . پ ن ۲: وقتی کارم رو شروع کردم به خاطر شرایط #بارداریم اصطلاحا با #دورکاری پروژه‌هام رو انجام می‌دادم 💻 و این، اولین نمونه از #به_رسمیت_شناختن_من بود❣ . پ ن ۳: تصویر، کارت فارغ التحصیلیم در دست زهرا . #ف_جباری #فیزیک۹۲ #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف

06 آذر 1398 15:44:42

0 بازدید

madaran_sharif

. یکی از دوستام همون وقتی که ازدواج کرد گفت من میخوام بچه اولم رو 1400 بیارم و دومی رو 1404! منم گفتم فک کردی بچه گلابیه🍐؟!‌ که هروقت هوس کردی بری تجریش بخری؟😅 . من اون موقع موانع مختلفی برای بچه دار شدن تو ذهنم بود،‌‌ ولی خدایی فک نمی‌کردم یه ویروس فسقلی بیاد و اینطور همه چی تحت تاثیر اون قرار بگیره!😕 . چند وقت پیش که از اون دوستم پرسیدم "از قرار 1400 چه خبر؟" گفت که فعلا به خاطر شرایط منصرف شدن! . حالا ما با #کرو_نی_نی رفتیم سراغ دوستانی که باردار بودن و یهو کرونا اومد و حالا مدتی هست که فارغ شدن. ورق بزنید و ببینید این دوستانمون چجوری این ایام رو گذروندن؟ برای چکاپ ماهانه چیکار میکردن؟ شرایط بیمارستان برای زایمان چطور بوده؟ درگیر کرونا شدن یا نه؟ و ... 🌟شما هم اگر تجربه بارداری و زایمان تو این روزهای کرونایی رو داشتین خاطرات و نکاتتون رو کامنت کنید. 🌟مامان هایی که شرایط مشابه داشتند رو تگ کنید تا تجربه شون رو بگن برامون. 🌟باردارها رو تگ کنید شاید این تجربه ها براشون راهگشا باشه. راستی اگر بازم سوال داشتید میتونید با دوستان ما که تجربشون رو منتشر کردیم مشورت کنید. دایرکت پیام بدید در خدمتتون هستیم. . #مادران_شریف_ایران_زمین #کرو_نی_نی #بارداری_در_کرونا #باردار #کرونا #بیمارستان

08 آذر 1399 17:16:33

0 بازدید

madaran_sharif

. شروع کردم به شستن ظرفا🧽 وای خدا، بازم جاقاشقی🥄، تا خرخره، پره😩 . از وقتی محمد قاشق‌های تو کشو رو در کسری از ثانیه، به‌سان زلزله‌ی هشت ریشتری🏚، به هم می‌ریخت، انگیزه‌ای برای مرتب کردنشون، نداشتم. 😭 . قاشق‌هایی هم که می‌شستم، به زور و روهم و روهم، توی جاقاشقی می‌چپوندم😣 تا ببینیم چی می‌شه....⁦🤷🏻‍♀️⁩ . اما این‌دفعه حالم خوب بود و تصمیم گرفتم قاشق‌های تو کشو رو مرتب کنم...😌 . . محمد مثل همیشه کنارم بود و داشت کابینت رو برانداز می‌کرد و تصمیم می‌گرفت کدوم بخششو، خالی کنه.😏🤨😎 . که یه‌دفعه یه بازی جدید به ذهنم رسید.✨ . محمدو صدا کردم و کارو سپردم دستش😌 . مامانی نگاه کن قاشقای بزرگ اینجا... قاشق کوچیکا اینجا... چنگالا هم اینجا... . . اولش خیلی حرفه‌ای نبود. قاشق‌ها دست‌ و پاشونو دراز می‌کردن تو خونه همسایه😆 یا مهمون خونه بقیه می‌شدن😅 . ولی با کمک مامانی، بالاخره به خوبی مرتب شد.⁦👌🏻⁩ . وای که چقد کیف داشت😍 هم برای محمد⁦⁦👦🏻⁩ هم برا من😏 . . امیدوار بودم بعد اون، اوضاع زلزله اومدن بین قاشق‌ها بهتر بشه⁦🙏🏻⁩ و همین‌طورم شد.⁦👌🏻⁩ . تو این مدت، فقط یه بار انتحاری زد؛ منم بلافاصله براش پروژه‌ی جدید تعریف کردم.😁 . . بعد اون، هر وقت می‌خواستم جاقاشقی رو خالی کنم، این کارو به محمد می‌سپردم.😎 اونم چه ذوقی می‌کرد.😍 شصت و پنج بار بعد این‌که کارش تموم می‌شد، صدام می‌کرد و هنر خودشو نشونم می‌داد.😂 . . حالا دیگه جوریه که وسط ظرف شستن‌هام، تا دو تا قاشق می‌شورم و تو جاقاشقی می‌ذارم، با اصرار همون‌طور خیس خیس💦 برمی‌داره که بذاره سر جاشون تو کشو.😅 . . بگذریم که از وقتی با قاشقا دوست شده، بیشتر از قبل هم، حالشونو می‌پرسه، و برای یه وعده غذا، ۴ تاشونو به سینک می‌فرسته...😅😂 . . #ه_محمدی #روزنوشت #مادران_شریف_ایران_زمین

15 اردیبهشت 1399 17:47:29

0 بازدید

madaran_sharif

. اولین جرقه‌ی #عارفانه_های_مادری برای من از این قضیه شروع شد که فهمیدیم همسایه‌ی طبقه‌ی پائینیمون از سر و صدای کوبیدن 🎶 ظرف و ظروف و تکون دادن میز و صندلی روی سرامیکای کف خونه! شاکی اند😤 و به صاحب‌خونه‌مون هم اطلاع دادن و صاحب‌خونه هم به طور تلویحی گفت که بهتره برای سال بعد، دیگه از اینجا بلند بشین!😐 . از اون به بعد بابایی⁦🧔🏻⁩ با دقت بسیاری مواظب گل پسری⁦👦🏻⁩بود.🤭 اونو از هر رفتار کوچیکی که سرو صدا برای پائینی‌ها ایجاد کنه به شدت نهی می‌کرد (خصوصا بازی با ظرف و ظروف🍴⁦🍽️⁩ آشپزخونه) گل پسری هم که از این عکس‌العمل‌ها لذت می‌برد🤩 با شدت و حدت بیشتری به کارش ادامه می‌داد! 👻 . بالاخره بعد چند روز، صبر همه‌مون تموم شد و طوفانی به پا شد!😠 گل پسری که از این همه محدودیت و عصبانیت‌های ناگهانی ما خسته شده بود😥 بغضش ترکید و اشکش جاری شد!😫 . در یک لحظه به ضعف و عجز بی‌نهایت گل پسری فکر کردم😟 بغلش کردم و ناخودآگاه گفتم: نگاش کن چقد بی‌پناه و ضعیفه!😓 دلت میاد چنین موجود ضعیف و مظلومی رو دعوا کنی؟!🗣 . . در همون حین به این فکر افتادم که ما آدم بزرگ‌ها چقدرررر با همین جهل و نادونی بی‌نهایتمون کارهای اشتباه اندر اشتباه زیادی تو دنیا کردیم،😣 که حتی شاید خشم و غضب پروردگارمون رو هم برانگیخته باشیم. و چقدر هم ضعیف و بی‌پناهیم😭 و محتاج رحم و غفران😓 . و چقدر خوبه که خدایی داریم که کمال حلم و رحم و غفرانه...💞 و همین رحم و خطاپویشی و مداراست که باعث رشد می‌شه! 😇 . کاش ما هم جلوه‌ی رحمت خدا برای بچه‌هامون باشیم...👩‍👧‍👦 . . پ.ن۱: الحمدلله خیلی زود برای راحتی اعصاب خودمون، همسایه‌مون و گل پسری خونه‌مون رو موکت کردیم🤩 (که تو عکس هم معلومه) هم خودمون خیلی حس بهتری به خونه‌ی موکت شده پیدا کردیم😉 هم به گفته‌ی همسایه پائینیمون سروصدا کمتر شده⁦👌🏻⁩ . پ.ن۲: ماه مبارک رمضان بهترین فرصته که در خلال مادری‌هامون بیشتر و بیشتر به رحمت و مغفرت خدا پی ببریم که چقدر در برابر جهل و ضعف بسیار زیاد ما، صبور و بخشنده‌ست. . #ف_قربانی #سبک_مادری #عارفانه_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

03 اردیبهشت 1399 16:14:01

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. #قسمت_ششم . #بنت‌الهدی (مامان سه دختر) . . بالاخره یه پرستار خوب پیدا کردیم که صبح تا بعد‌از‌ظهر پیش بچه‌ها بود و من درحالی‌که دختر سومم رو باردار شده‌بودم می‌رفتم بیمارستان!⁦⁦🤰🏻⁩ . ویار داشتم و ضعف و بی‌حالی، ولی گذشت بالاخره! زن‌داداشم خیلی کمک خوبی بود برام.😍 از همون موقع که من دوتا داشتم و ایشون یکی، تا الان که هردو، سه‌تا فرزند داریم این روال ادامه داره. بعضی روزها همه‌ی بچه‌ها پیش من هستن و بعضی روزها پیش ایشون.😊 . تو بارداری خودم رو مقید می‌دونستم که مستحباتی که تو کتاب ریحانه‌ی بهشتی نوشته، انجام بدم. سر دوقلوها وقتم بیش‌تر بود و سعی می‌کردم انجام بدم، ولی سر بچه‌ی سوم، مشغله‌ی دوقلوها انقدر زیاد بود که نمی‌رسیدم.😑 خیلی ناراحت بودم از این بابت.😔 اما یه استاد بزرگ بهم گفتن انجام واجبات به مستحبات ترجیح داره. همین وقتی که برای بزرگ کردن دخترهات صرف می‌کنی عبادته و تاثیر مثبتش رو بچه‌ای که در شکم داری کم‌تر از قرائت قرآن و ادعیه و اذکار دیگه نیست.🤩 هرآن‌چه بعنوان وظیفه داری انجام می‌دی عبادت هست. نباید آرامش خاطر و آسودگی ضمیر رو به بهانه‌های دیگه از دست بدی. هرچقدر می‌تونی انجام بدی، بده و بقیه‌اش رو بسپر به کرم خدا. شاید کرم خدا از تلاشی که خودت می‌کنی و بعدش به خودت مغرور می‌شی بیش‌تر به کارت بیاد!🤗 . دوقلوها بزرگ می‌شدن و مشکلات و اختلاف نظرهای ریزریز بین من و همسرم پیش می‌اومد و ما فرصت پرداختن بهش رو نداشتیم! بلد هم نبودیم.😣 . دخترها یک‌ساله که شدن، مشکلات اوج گرفت! به لطف خدا یک مشاور خوب سر راهمون قرار گرفت و چند تا نکته‌ی خیلی کلیدی رو به ما یاد داد.⁦🗝️⁩ . یکی این‌که ما باید با هم گفت‌وگو کنیم!!!⁦⁦ من باید کلی‌نگری همسرم رو بفهمم و اون باید جزیی‌نگری من رو درک کنه و با عنایت به این تفاوت‌های طبیعی زن و مرد، با هم تعامل کنیم.❣ . نکته‌ی مهم دیگه این بود که باید خاطرات خوش و لذت‌بخش دونفری بسازیم برای خودمون.⁦⁦👩🏻⁩⁦👨🏻⁩ کمبود وقت و مشغله‌ی زیاد نباید طوری باشه که من، سرکار و با دوستام تفریح کنم و همسرم هم با دوستای خودش.💔 خاطرات مشترک خوب باعث تقویت بنیان خانواده میشه.❤️ . تدکر خیلی مهم دیگه این بود که ما باید برای خانواده اصالت قائل باشم! انقدر درگیر اهداف والا و مهم نشیم که فکر کنیم تلاش برای سامان دادن خونه و زندگی و بچه‌ها بیهودگیه!😕 بلکه این محیط مقدس یعنی خانواده، اصل هست برای رسیدن ما به اهداف الهی و باید برای حفظ اصالت خانواده هر تلاشی که لازمه، انجام بدیم. خلاصه اینکه بخیر گذشت...🌺 . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #قسمت_ششم . #بنت‌الهدی (مامان سه دختر) . . بالاخره یه پرستار خوب پیدا کردیم که صبح تا بعد‌از‌ظهر پیش بچه‌ها بود و من درحالی‌که دختر سومم رو باردار شده‌بودم می‌رفتم بیمارستان!⁦⁦🤰🏻⁩ . ویار داشتم و ضعف و بی‌حالی، ولی گذشت بالاخره! زن‌داداشم خیلی کمک خوبی بود برام.😍 از همون موقع که من دوتا داشتم و ایشون یکی، تا الان که هردو، سه‌تا فرزند داریم این روال ادامه داره. بعضی روزها همه‌ی بچه‌ها پیش من هستن و بعضی روزها پیش ایشون.😊 . تو بارداری خودم رو مقید می‌دونستم که مستحباتی که تو کتاب ریحانه‌ی بهشتی نوشته، انجام بدم. سر دوقلوها وقتم بیش‌تر بود و سعی می‌کردم انجام بدم، ولی سر بچه‌ی سوم، مشغله‌ی دوقلوها انقدر زیاد بود که نمی‌رسیدم.😑 خیلی ناراحت بودم از این بابت.😔 اما یه استاد بزرگ بهم گفتن انجام واجبات به مستحبات ترجیح داره. همین وقتی که برای بزرگ کردن دخترهات صرف می‌کنی عبادته و تاثیر مثبتش رو بچه‌ای که در شکم داری کم‌تر از قرائت قرآن و ادعیه و اذکار دیگه نیست.🤩 هرآن‌چه بعنوان وظیفه داری انجام می‌دی عبادت هست. نباید آرامش خاطر و آسودگی ضمیر رو به بهانه‌های دیگه از دست بدی. هرچقدر می‌تونی انجام بدی، بده و بقیه‌اش رو بسپر به کرم خدا. شاید کرم خدا از تلاشی که خودت می‌کنی و بعدش به خودت مغرور می‌شی بیش‌تر به کارت بیاد!🤗 . دوقلوها بزرگ می‌شدن و مشکلات و اختلاف نظرهای ریزریز بین من و همسرم پیش می‌اومد و ما فرصت پرداختن بهش رو نداشتیم! بلد هم نبودیم.😣 . دخترها یک‌ساله که شدن، مشکلات اوج گرفت! به لطف خدا یک مشاور خوب سر راهمون قرار گرفت و چند تا نکته‌ی خیلی کلیدی رو به ما یاد داد.⁦🗝️⁩ . یکی این‌که ما باید با هم گفت‌وگو کنیم!!!⁦⁦ من باید کلی‌نگری همسرم رو بفهمم و اون باید جزیی‌نگری من رو درک کنه و با عنایت به این تفاوت‌های طبیعی زن و مرد، با هم تعامل کنیم.❣ . نکته‌ی مهم دیگه این بود که باید خاطرات خوش و لذت‌بخش دونفری بسازیم برای خودمون.⁦⁦👩🏻⁩⁦👨🏻⁩ کمبود وقت و مشغله‌ی زیاد نباید طوری باشه که من، سرکار و با دوستام تفریح کنم و همسرم هم با دوستای خودش.💔 خاطرات مشترک خوب باعث تقویت بنیان خانواده میشه.❤️ . تدکر خیلی مهم دیگه این بود که ما باید برای خانواده اصالت قائل باشم! انقدر درگیر اهداف والا و مهم نشیم که فکر کنیم تلاش برای سامان دادن خونه و زندگی و بچه‌ها بیهودگیه!😕 بلکه این محیط مقدس یعنی خانواده، اصل هست برای رسیدن ما به اهداف الهی و باید برای حفظ اصالت خانواده هر تلاشی که لازمه، انجام بدیم. خلاصه اینکه بخیر گذشت...🌺 . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن