پست های مشابه

madaran_sharif

. #م_شیخ‌حسنی (مامان #یاسین ۲۰ماهه) . دلم مي‌خواست حالا که بخاطر تولد پسرم و شرایط کرونا، کلاس حضوری تدبر رو نمي‌تونم شرکت کنم، لااقل بتونم صوت‌های کلاس رو گوش کنم. . تدبر تنها چيزيه ک واقعا "حال خوب کن" و "زندگی خوب کن" بوده برای من💚 اما حالا مدتي بود که بی‌نصیب شده بودم😔 وقت‌هایی ک پسرم می‌خوابید برای ارشد درس می‌خوندم، چون نیاز به نت برداری و تمرکز داشتم.🤓 ديگه وقتی برای گوش کردن صوت‌های تدبر نبود! چون اونا هم باید با تمرکز و در سکوت گوش می‌دادم تا درست بهره ببرم! . از اونجا که به شدت موافقم که وقتی بچه مياد برکت وقت و فهم هم با خودش مياره، تصمیم گرفتم کاری کنم که هم خودم رشد کنم هم بچه‌ام.😎 . صوت‌ها رو ریختم روی فلش و زدم به تلوزيون. برای یاسین هم بازی‌هايي رو انتخاب کردم که تو اون 60 دقیقه بدون سر‌و‌صدا و تحرک باشه تا بتونم خوب گوش بدم.☺️ با آرد و آب و یکم رنگ خمیر درست کردم و خداروشکر همونطور که مي‌خواستم پیش رفت.😍 . گوش و فکرم جای ديگه بود( که البته اولش سخته یکم)، دست و چشم و زبونم یه جای دیگه.( آخه خیلی زود اگه بهش توجه نمی‌کردم و ذوق نمی‌کردم، می‌فهمید حواسم جای ديگه است.)😊 . یه مقدار از وقت هم به نقاشی گذشت. تند تند یه نقاشی می‌کشیدم و مي‌گفتم حالا رنگش کن و تو اون مدت با دقت بیشتری گوش می‌دادم و با یه خودکار گوشه دفتر نقاشی نکات مهم رو می‌نوشتم که بعدا منتقل کنم به کتاب.💪🏻 . گاهی هم وسطش مي‌گفت برام مداحی یا آهنگ بذار که قطع می‌کردم و براش می‌گذاشتم و تو این فاصله یا به کارهای آشپزخونه می‌رسیدم یا گوشیمو چک می‌کردم یا....☺️ . علاوه بر برکت وقت و فهم، به این نتیجه رسیدم ک اگه واقعا یه چیزی رو بخوای يه جوري خدا راهشو بهتر نشون ميده.😇 . . #تدبر_در_قرآن #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

18 مرداد 1399 16:10:50

0 بازدید

madaran_sharif

. #ا_باغانی (مامان #علی 4 ساله و #رضا یک سال و سه ماهه) (مسئول دوره‌ی مطالعاتی مادران شریف) مادران شریف تازه شروع به کار کرده بود که اعضای گروه تصمیم گرفتن برای رشد فکری مجموعه، کتاب‌هایی با موضوعات مرتبط رو دورهمی و دسته‌جمعی مطالعه کنن. اون موقع من تو جمع این گروه نبودم؛ ولی از طریق یکی از دوستام از این تصمیم مطلع شدم و چون از قبل دغدغه‌ی مطالعه داشتم، بهشون اضافه شدم و شروع کردم. هر روز فقط حدود پنج صفحه از کتاب رو می‌خوندیم. می‌خواستیم آهسته و پیوسته پیش بریم تا همه بتونن ادامه بدن. برای اینکه بتونم منظم مطالعه کنم، زمان خاصی از روز رو به این کار اختصاص دادم. مثلاً اون اوایل هر روز صبح تو اتوبوسِ به سمت دانشگاه، مقرری رو می‌خوندم. طوری شده بود که اگه یه روز دانشگاه نمی‌رفتم ممکن بود خوندن کتاب بمونه برای آخر شب.😅 این گروه مطالعه برام خیلی خوب بود. چون هم مقرری روزانه کم بود هم دسته جمعی می‌خوندیم و بهم انگیزه می‌داد. اولین سری کتاب‌ها که تموم شد، با پیشنهاد بچه‌ها مجموعه‌ی «ادب الهی» از حاج آقا مجتبی تهرانی رو شروع کردیم. با هم‌دیگه تونستیم این مجموعه‌ی پنج جلدی رو هم با روزی پنج تا ده دقیقه مطالعه بخونیم.🤩 کاری که شاید انجامش برای من به تنهایی خیلی سخت و دور از دسترس بود و اگه این مطالعه گروهی نبود، تا الانم بعید بود این پنج جلد رو بخونم.🙈 گذشت، تا اینکه خانم اکبری که از اعضای اصلی مادران شریف هستن، در لایوی که داشتن به این قضیه مطالعه گروهی اشاره کردن. بعد اون، یکی دو نفر از مخاطبین، خواستن که عضو گروه مطالعاتی بشن. و ما تصمیم گرفتیم بستری فراهم کنیم که افراد بیشتری بتونن همراهمون باشن.👌🏻😍 این بود که مادران شریف فراخوان تشکیل دوره‌ی جدید رو داد و با جمع بزرگی از مخاطبین گروهی رو تشکیل داد. و تو این گروه کتاب‌های «تربیت دینی کودک» آیت‌الله حائری شیرازی و «تربیت کودک» آقای صفایی حائری مطالعه شدن.😃😃 بعد تموم شدن کتاب‌ها تعداد زیادی از دوستان لطف کردن و پیام‌های تشکر برامون فرستادن. بعضی می‌گفتن مدت زیادی بود کتاب‌ها رو خریده بودن ولی فرصت نمی‌شده بخونن و تونستن با این گروه بخونن. این پیام‌ها بهمون انگیزه داد که کار رو ادامه بدیم. این بار تصمیم گرفتیم مجموعه کتاب‌های «من دیگر ما» از آقای عباسی ولدی رو شروع کنیم. دوره با یه فراخوانی جدید شروع شد و هنوزم ادامه داره. تا الان جلد های اول و دوم رو تموم کردیم و در حال خوندن جلد سوم هستیم.☺️ #دوره_مطالعاتی #مادران_شریف_ایران_زمین

20 مهر 1400 18:09:59

3 بازدید

madaran_sharif

. و اما اقدامات بالینی😄 ✅ اول؛ برنامه‌ریزی کارهای ماه و هفته‌ی پیش‌رو رو نوشتم، کارهای «فردا» رو هم لیست کردم. یه لیست مفصل شد با همه‌ی جزییات! 🔸بازی با علی👶🏻 🔸بازی با محمد👦🏻 🔸بازی سه تایی!👩🏻👦🏻👶🏻 🔸دانه برای مرغ‌ها 😅🐔 . حتی همون #آیت‌الکرسی، #چهار_قل، صدقه و اسفند هم تو برنامه‌ی هر روز می‌نوشتم. . گفتم خدا کنه تا فردا شب بخش خوبی از کارام پیش رفته باشه و حالم خوب باشه. . صبح شد و پر توان شروع کردم...💪🏻 کلی کار دارم که باید انجام بدم و تیکشو بزنم تا خوشحال بشم😅 پس وقت ندارم که کسل باشم. . در کمال تعجب همه‌ی اون لیست تا قبل ساعت ۱۱ ظهر تیک خوردن😮 بدون فشار عصبی به خودم و گل پسرا😍 (هرجا بچه‌ها صدام‌ می‌کردن کار رو رها می‌کردم و می‌رفتم، ولی حواسم بود که اولین فرصت برگردم به برنامه که به فنا نره!😀) . ✅ دوم؛ رمزِ «وقتِ اضافه» داشتن تو خونه اینه که «هیچ کاری بدون دلیل موجه، ترک نشه.» (دلیل موجه مثل نیاز بچه 👦🏻👶🏻) کار پیش اومد، همون موقع انجام بده، تل‌انبار نشه! کارِ مونده خیلیی انرژی می‌گیره‌.😖 تبدیل می‌شه به یه فایل باز، حافظه رو اشغال می‌کنه، و سرعت سیستم کم می‌شه.😅 . 👈🏻چای خوردین، لیوان روی زمین نمونه! 👈🏻از بیرون اومدیم لباس‌ها بره سرجاش. 👈🏻حین آشپزی هر ظرفی کثیف شد، نذار تو سینک بمونه. شستن یه ملاقه چند ثانیه وقت می‌گیره، ولی شستن دو تا سینک پر از ظرف، علاوه بر وقتی که می‌گیره، خیلیی رو اعصابه!😵😖 👈🏻بعد غذا، شستن ظرف‌های ۴ نفر حداکثر ده دقیقه وقت می‌بره! 👈🏻بعدش هم با جارو دستی سی ثانیه جارو میزنی. . ✅سوم؛ این نکته خیلی مهمه! برنامه‌ریزی و کار منظم برای اینه که حالمون خوب باشه و توانمون بهینه مصرف بشه. بنابراین خودِ این فرایند نباید انرژی‌گیر یا حال‌گیر😆 باشه! پس اگر برنامه ریختی و به هر دلیلی اجرا نشد، یا اگر کارهای خونه موند و خونه به هم ریخت، تو به هم نریز!😉 اصالت با اجرای برنامه نیست! اصل، حال خوب من و بچه‌هام و زندگیمونه تا بتونیم به سمت #هدف پیش بریم.💐 . ✅چهارم؛ با همه‌ی این‌ها بازم روزایی پیش میاد که حالم خوب نباشه و بی‌صبر بشم. اصلا اگه آدم همه‌ش حالش خوب باشه که خیلی لوس می‌شه زندگی!😅 مهم اینه که زود خودمو جمع کنم و برم پشت سنگر!😅 . مورد جذاب پنجم رو تو کامنت بخونید.🌷👇👇 #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف

26 اسفند 1398 16:53:06

0 بازدید

madaran_sharif

. #ط_اکبری . عزیزای دلم لباس بپوشید بریم پارک😍😃 . ناظر اول: «خودشون؟؟؟😏» - بله!😍 . رضا لباسش رو برعکس پوشید⁦🤦🏻‍♀️⁩🆘 ناظر دوم: «خب وقتی وظیفه‌ی خودتو محول می‌کنی به بچه‌ی سه، چهار ساله همین می‌شه دیگه!» . - نفرمایید☺️ بزرگ شدن ماشاءالله! کم کم یاد می‌گیرن😉 و می‌رم رضا رو راهنمایی می‌کنم، کمکش می‌کنم درست بپوشه...⁦👌🏻⁩ . طاها تیشرت👚 تابستانی پوشیده،⁦🤦🏻‍♀️⁩ هنوزم جورابش رو پیدا نکرده!🙃 ای واااای! الان ناظر اول مسلسل رو برمی‌داره!😱😂 _طاها جونم مگه وقتی درآوردی سرجاش نذاشتی؟! ⁦👦🏻⁩:نمی‌دونم یادم نمیاد⁦🤷🏻‍♂️⁩ بیا باهم بگردیم پیداش کنیم🔍 این دفعه حواست باشه مامانی😚 اگه دیرمون بشه ممکنه نتونیم بریم پارک!😯 . ناظر اول: «مگه خودت لباساشونو مرتب سرجاش نمی‌ذاری؟!😕» - نه!🙂 خودشون می‌ذارن. اول راهن! کم‌کم رو ریل می‌افتن☺️ می‌خوای یه لباس گرم بپوشی؟ سردت بشه باید سریع برگردیما!! ⁦👦🏻⁩: نه! من اینو دوست دارم😃 . ناظر دوم: « این جوری بچه‌داری می‌کنی که هی بچه میاری دیگه!😒 بچه‌داری که این‌جور نیست! بچه رو سرما می‌دی!😠 - براش لباس برمی‌دارم حواسم هست☺️ (البته قیافه‌ی درونم این شکلیه:😒😤) . چندماه بعد... . عزیزای دلم لباس بپوشید بریم پارک😍 ناظر اول: «هنوز مادری یاد نگرفتی؟! هربار باید کلی معطل لباس پوشیدن بچه‌ها بشی؟؟ چقدر بهشون فشار میاری!!!»🙄 - فشار؟! بچه‌ها این رو پذیرفتن که خودشون بپوشن.🧦👟👕👖 و احساس فشار نمی‌کنن!😌 فقط گاااهی خسته‌ن می‌رم کمکشون🤗 . سرم رو برمی‌گردونم می‌بینم گل پسرا مرتب لباسای مناسب پارک پوشیدن⁦👌🏻⁩ و داداش یه سال و نیمه‌شون هم به تقلید ازشون، به سختی داره تلاش می‌کنه خودش لباس بپوشه.😆 . به‌به! چه پسرایی😍 چه مرتب! ماشاءالله😘 توی دلم #استقلال و اعتماد به نفسشون رو هم تحسین می‌کنم😌 و بابت #فراغت نسبی خودم خوشحالم😜 برید داداشتونم کمک کنید😝👏👏 ناظر اول:😏 ناظر دوم:😕 حین بیرون رفتن از خونه، کودک ۴ ساله‌ی همسایه رو می‌بینیم در حالیکه در انتظار مادره برای پوشیدن کفش... . . پ.ن۱: لازم نیست دائم با اطرافیان مجادله کنیم! جملات کوتاه و مؤدبانه کافیه😊 قرار نیست کتاب گویا باشیم😂 زمان همه چیز رو حل می‌کنه😃 . پ.ن۲: بچه‌ها معمولا از دو سالگی همراه مادر و به مرور، تنهایی لباس می‌پوشن. لباس‌های بیرون کمی سخت‌تره🤪 نکته‌ی مهم صبوری و فرصت تجربه دادنه.⁦👌🏻⁩ فراموش نکنیم بالأخره همه یاد می‌گیرن خودشون لباساشونو بپوشن😅 . پ.ن۳: این خاطرات مربوط به قبل شیوع کروناست😉 . . #ط_اکبری #روزنوشت_های_مادری #استقلال_کودک #مادران_شریف_ایران_زمین

25 تیر 1399 16:51:52

0 بازدید

madaran_sharif

. خونه‌سازی🏠 جز بازی‌هاییه که محمد و علی هنوز نمی‌تونن هم‌زمان مشغولش بشن‌. چون علی فقط خرابکاری می‌کنه و محمد هم شاکی می‌شه😁 . محمد می‌ره تو اتاق و درو می‌بنده، من باید علی رو تنهایی سرگرم کنم تا محمد از خونه بازی سیر بشه😋 بعضاً تا یک ساعت طول می‌کشه😵 و تو این مدت من به فواید محمد بیشتر پی می‌برم😆 . چند روز پیش علی بی‌خیال داداش نشد و رفت نشست پشت در و گریه‌ی اساسی😭😭😭 نه محمد راضی می‌شد که علی رو راه بده، و نه علی با چیز دیگه‌ای گول می‌خورد!😕 . منم که دیدم تلاشم بی‌فایده‌ست، بی‌خیال شدم تا خودشون‌ خسته بشن! . فقط گوشی📱 رو برداشتم تا عکس و فیلم بگیرم و سندی باشه برای سختی‌هایی که می‌کشم😅😅😆 . یه مدت گذشت که دیدم علی شیشه‌شو برداشته و می‌زنه به در و داداش رو صدا می‌کنه. فهمیدم می‌خواد با شیشه داداشو راضی کنه و بره تو.😎 راهکارش جواب داد،⁦👌🏻⁩ محمد شاد و راضی شیشه رو گرفت و علی رو به بازیش راه داد.😆😍😄😀 . از تدبیر علی به وجد اومدم، داشتم از داشتن دو👬 تا وروجک که دارن با هم بزرگ می‌شن و تعامل با هم رو به خوبی یاد می‌گیرن، لذت می‌بردم... که شیشه‌ی محمد تموم شد😐 -ماااااماااان😠 بیاااا علی رو ببررررررر بییییییرووون😤 . من😕😩😶 . . #پ_بهروزی #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف

17 اردیبهشت 1399 16:26:09

0 بازدید

madaran_sharif

#قسمت_هشتم #م_ک (مامان چهار پسر ده ساله، هشت ساله، شش ساله و سه ساله) تو همون دورانِ کتابخونه‌ی خونگی وقتی هادی کلاس اولش تموم شد، به فکر چهارمی بودیم.⁦👶🏻⁩ سه تا سزارین داشتم، خطر زایمان چهارم بالا بود و تو قم بیشتر دکترها قبول نمی‌کردن.😣 پرس‌و‌جو کردم تا بالاخره یه دکتر خوب پیدا کردم⁦👌🏻⁩ همون اوایل بارداری چهارم به لطف خدا سومی رو از پوشک گرفتم. بالاخره بهمن ۹۷ در حالی‌که هادی کلاس دوم بود، علی‌اکبر بدنیا اومد. دو روز به خاطر زردی تو بیمارستان تامین اجتماعی قم بستری شد و من همراهش بودم. اون دو روز خیلی بهم خوش گذشت😅 من و نی‌نی، تنها بدور از دغدغه‌ی بقیه‌ی بچه‌ها، غذا آماده و... یه فرصت بازیابی بود برام😄 مامانم از تهران چند روزی اومده‌بودن و کمک حالم بودن❤️ خواهرمم که همسایه‌مون بود.😍 از همون موقع، درس همسرم به سطحی رسید که برای تبلیغ، هفته‌ای یکی دو روز می‌رفتن تهران. ایام خاص مثل محرم و فاطمیه، سفرهای تبلیغی شون طولانی‌تر می‌شد و از حضور و کمک ایشون بی‌بهره می‌شدم، اما خدا به زمان و توانم برکت می‌داد.🌺 هادی هم خودش کارای درس و مدرسه‌شو ‌انجام می‌داد. بجز اون پسرا عاشق کشتی با پدرشون هستن❗ در نبودشون این مدل بازیا هم از دست من برنمی‌اومد😅 تجربه به من ثابت کرده، حکمت خدا جوریه که معمولا مسائل یک روند تدریجی رو طی می‌کنن. و این کار ما رو راحت‌تر می‌کنه.😉 مثلا اول بارداری یهو سنگین نمی‌شی و از پا نمی‌افتی، نهایتا یه ویار رو مدیریت می‌کنی. بعد بهتر می‌شی و آروم‌آروم با شرایط جدید کنار می‌آی.😊 آخرای بارداری به دلایل مختلف ممکنه نتونی راحت بخوابی و این حکمت خداست که برای شب بیداری نوزاد آماده بشی. اواخر بارداری که سنگین می‌شی، اگر بخوای هم نمی‌تونی بچه‌ی کوچیک رو بغل کنی و این باعث می‌شه وابستگی‌اش بهت کمتر بشه و قبل از حضور نوزاد مستقل بشه. حتی اگه حواست به اینا نباشه، چون تغییرات تدریجی رخ می‌ده، راحت می‌تونی مدیریتشون کنی⁦👌🏻⁩ در مورد روابط بچه‌ها هم همین‌طوره. موقع تولد چهارمی پسر سومم ۳ سال و نیم بود. اگه نی‌نی از اول شروع به حرف‌زدن و شیرین‌زبونی و جلب توجه می‌کرد، سومی خیلی اذیت می‌شد. #مادران_شریف_ایران_زمین #تجربیات_تخصصی

20 تیر 1400 16:58:17

2 بازدید

مادران شريف

0

0

. یک سال پیش، همین روزا درحالی که آخرین شب بارداریم🤰🏻 بود، همسرم داشتن برام تدبر سوره صف رو توضیح می‌دادن تا برای ارائه⁦👩🏻‍🏫⁩ دادنش آماده بشن. سوره با این آیات شروع می‌شه: 💚 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم . سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿١﴾ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لا تَفْعَلُونَ ﴿٢﴾ کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لا تَفْعَلُونَ ﴿٣﴾ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ ﴿٤﴾ 💚 اونقدر زیبا شرح می‌دادن که در ذهنم ماند و تکرار شد و تکرار شد و... فردا حدود ۳ نصفه شب انگار کسی بیدارم کرد و... وقتش شده بود! . با اینکه خیلی منتظر این لحظه و تمام شدن شرایط سخت بارداری بودم، اما می‌ترسیدم... یادم نیست شاید دست‌هام هم می‌لرزید.⁦🤷🏻‍♀️⁩ یاد زایمان قبلی می‌افتادم: دردهای نفس گیری که نمی‌دونی کی تموم می‌شن و ماماهایی⁦👩🏻‍🦱⁩ که هرچی بهشون التماس می‌کنی یه کاری بکنن، فقط لبخند🙂 می‌زنن که خیلی خوب داره پیش می‌ره! لحظاتی که هیچ‌کس نمی‌تونه برات کاری کنه. همه‌ش این فکرا می‌اومد تو ذهنم و دلشوره عجیبی بهم می‌داد.🥺 . سوار ماشین🚗 شدیم و به سمت بیمارستان حرکت کردیم. شب، هوای خنک و خلوتی خیابان‌ها انگار منو به خدا نزدیک‌تر می‌کرد. از پنجره به آسمان تاریک 🌃 نگاه می‌کردم و مدام این قسمت از آیه تو ذهنم تکرار می‌شد: «...کَأَنَّهُمْ بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ» . با خودم گفتم از چی اینقدر می‌ترسی؟🤔 از درد کشیدن یا مردن؟ پس چرا قبل از حالا این‌قدر لاف مومن بودن و یار امام زمان بودن می‌زدی؟😏 حالا که وقتشه می‌ترسی؟🤔 محکم باش! فقط چند ساعته،⏳ فکر کن تو میدان جنگی در کنار پیغمبر می‌جنگی، اگه اون موقع بودی، آیا جزء افرادی بودی که بعد چند تا زخم، ترس از مردن باعث عقب نشینی شون شد یا کسایی که تا پای جون کنار رسول خدا ایستادند؟😊 محکم باش، مثل «بنایی فولادی»! . این افکار کمی آرومم کرد، شاید قطره اشکی هم اومد. به خدا گفتم: کمکم کن در اوج اون دردها به غلط کردن نیوفتم و ایمانم به راهی که انتخاب کردم پابرجا بمونه. بعد از حدود ۳ ساعت، همه چیز تموم شد و الحمدلله پسرم⁦⁦⁦ به سلامت به دنیا اومد. . و ما رو یاد آیه ششم همین سوره انداخت که چطور خدای مهربون، شب قبل از به دنیا اومدنش بهمون خبر داده بود: «...وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ...» چون اسم پسرم سید احمده... . #ع_ف #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. یک سال پیش، همین روزا درحالی که آخرین شب بارداریم🤰🏻 بود، همسرم داشتن برام تدبر سوره صف رو توضیح می‌دادن تا برای ارائه⁦👩🏻‍🏫⁩ دادنش آماده بشن. سوره با این آیات شروع می‌شه: 💚 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم . سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿١﴾ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لا تَفْعَلُونَ ﴿٢﴾ کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لا تَفْعَلُونَ ﴿٣﴾ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ ﴿٤﴾ 💚 اونقدر زیبا شرح می‌دادن که در ذهنم ماند و تکرار شد و تکرار شد و... فردا حدود ۳ نصفه شب انگار کسی بیدارم کرد و... وقتش شده بود! . با اینکه خیلی منتظر این لحظه و تمام شدن شرایط سخت بارداری بودم، اما می‌ترسیدم... یادم نیست شاید دست‌هام هم می‌لرزید.⁦🤷🏻‍♀️⁩ یاد زایمان قبلی می‌افتادم: دردهای نفس گیری که نمی‌دونی کی تموم می‌شن و ماماهایی⁦👩🏻‍🦱⁩ که هرچی بهشون التماس می‌کنی یه کاری بکنن، فقط لبخند🙂 می‌زنن که خیلی خوب داره پیش می‌ره! لحظاتی که هیچ‌کس نمی‌تونه برات کاری کنه. همه‌ش این فکرا می‌اومد تو ذهنم و دلشوره عجیبی بهم می‌داد.🥺 . سوار ماشین🚗 شدیم و به سمت بیمارستان حرکت کردیم. شب، هوای خنک و خلوتی خیابان‌ها انگار منو به خدا نزدیک‌تر می‌کرد. از پنجره به آسمان تاریک 🌃 نگاه می‌کردم و مدام این قسمت از آیه تو ذهنم تکرار می‌شد: «...کَأَنَّهُمْ بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ» . با خودم گفتم از چی اینقدر می‌ترسی؟🤔 از درد کشیدن یا مردن؟ پس چرا قبل از حالا این‌قدر لاف مومن بودن و یار امام زمان بودن می‌زدی؟😏 حالا که وقتشه می‌ترسی؟🤔 محکم باش! فقط چند ساعته،⏳ فکر کن تو میدان جنگی در کنار پیغمبر می‌جنگی، اگه اون موقع بودی، آیا جزء افرادی بودی که بعد چند تا زخم، ترس از مردن باعث عقب نشینی شون شد یا کسایی که تا پای جون کنار رسول خدا ایستادند؟😊 محکم باش، مثل «بنایی فولادی»! . این افکار کمی آرومم کرد، شاید قطره اشکی هم اومد. به خدا گفتم: کمکم کن در اوج اون دردها به غلط کردن نیوفتم و ایمانم به راهی که انتخاب کردم پابرجا بمونه. بعد از حدود ۳ ساعت، همه چیز تموم شد و الحمدلله پسرم⁦⁦⁦ به سلامت به دنیا اومد. . و ما رو یاد آیه ششم همین سوره انداخت که چطور خدای مهربون، شب قبل از به دنیا اومدنش بهمون خبر داده بود: «...وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ...» چون اسم پسرم سید احمده... . #ع_ف #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن