پست های مشابه
madaran_sharif
. این روزها وقتی با مامانای یک، دو یا سه فرزندی مواجه میشم بهشون میگم انشاءالله بازم فرزندان سالم و صالح روزیتون بشه. و با اعراض شدیدی مواجه میشم که نههههههه! همین دیگه بسسسسه! خواستم به اون عزیزان بگم شما تنها نیستید. اتفاقاً خانم سوزان رادفورد هم همینو اعلام کرده اخیراً. خیلی سفت و سخت گفته این دیگه آخریه و قول داده برای بیست و سومین بار باردار نشه!🤪😅 کلیپ امروزمون دربارهی خانوادهی ۲۴ نفرهی رادفورده. پرجمعیتترین خانوادهی انگلیس! خانم سوزان ۴۵ سالشه و اولین فرزندش رو در ۱۴ سالگی بدنیا آورده. بعد دیگه خوششون اومده😂 ته تغاری هم یکسالشه و قراره دیگه بچهدار نشن. ناگفته نماند بعد از فرزند بیستم هم یه بار اعلام کرده بودن که دیگه این آخریه! ولی خدا نخواست که آخری باشه.🤣 #کلیپ #ترجمه #زیرنویس #ا_باغانی #پ_عارفی #پ_بهروزی #خانواده_چندفرزندی #مادران_شریف_ایران_زمین
29 دی 1400 18:18:13
1 بازدید
madaran_sharif
. . سلام به همه شما همراهان عزیز مادران شریف . یه پادکست خیلی خوب و جالب داریم براتون❤️ . روایت داستانی از خاطرات و تجربیات خانم طاهره اکبری مامان آقا پسرها رضا و طاها و محمد و یه نیمی توراهی😍 . نظراتتون رو باهامون در مصون بذارید.👇 . #پادکست #ط_اکبری #مادران_شریف_ایران_زمین
11 بهمن 1399 14:58:34
0 بازدید
madaran_sharif
. کیک آماده شده😋 غذا هم بخشیش آماده ست. . #بازی بچهها هم تمومه و خیلی خسته به نظر میرسن🤔 . انگاری تمایلی به جمع کردن این رشتههای کاغذ_بخوانید شرارههای آتش😅_ که کل اتاق (به جز زیر پارچه!) رو پوشونده، ندارن😒 فرستادمشون تو حیاط مشغول جارو زدن حیاط و تخلیه ته مانده انرژی بشن! خودم دست به کار شدم😬 ... خب انگاری آخرین رشتههای کاغذی هم از روی رخت خوابها و طاقچه و کمد، به خوبی جمع شده! . یه نگاه میکنم به وروجکها که خیلی ناز و مظلومانه خوابیدن😝 یه نگاهی به خونه که حالا خیلی مرتب و تمیز به نظر میرسه😎 و...صدای اذان📿 . آخیش! نماز تو زمان خواب بچهها میچسبه😋 . انگاری دیگه ایستادن برام خیلی سخته، سجدههام طولانی میشن، حمد و سوره کوتاه و خلاصه! . سجده شکر و بعد درازکش روی سجاده... آخ پام...کمرم...خدا جون چی میشد به دلم میانداختی اون کارتن رو از جلوی چشم بچهها بردارم نبینن؟!🤔 . ازت میخوام الان بچهها یه کم طولانی بخوابن! . آخ خدا خواهش میکنم یه فرشته بفرست بره سراغ غذا 🤲 . قرآنمو باز میکنم... الم نشرح لک صدرک...فاذا فرغت فانصب و الی ربک فارغب 😳 چی؟؟ کی گفت؟ کجا بود؟ من که نبودم! سیخ پاشدم، دوباره نشستم. . ای بابا خداجون بیخیال، سخت نگیر، من اینا رو فقط به تو میگم، من که غر نزدم☺️😐 خداجون مجرد بودم آسونگیر بودیا . قرآن باز میکردم میاومد: انه کان ظلوما جهولا... و خلق الانسان ضعیفا... لا یکلف الله نفسا الا وسعها . حالا با اینهمه حجم #کار و #درس و #بچهها و نبود همسر و کارهای خونه و بیرون خونه، تا قرآن باز میکنم یا انشراح میاد یا مزمل یا...!! . میگی خیلی خوب این کارا رو کردی که کردی هنر نکردی که! چرا نشستی؟؟ پاشو برو به بقیه کارات برس!! قربونت برم که دوستم داری میخوای رشدم بدی ولی خواهشا خودت کمکم کن جز به یاری تو ابدا از پس هیچکدوم برنمیام، یه وقت نق و نوق کردم نه به دل بگیر نه به روم بیار😉 خب دیگه بساط درد دل رو جمع میکنم میرم یه ویتامینه میزنم😃 . لازانیا رو میچینم تو ظرف بذارم تو فر😋 . _ مامان مامان کجایی؟؟😳 تو رو خدا آرومتر! داداشتو بیدار نکنی؟! . خواهشا یه کم دیگه بخواب😝 #ط_اکبری #هوافضا90 #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف
21 آذر 1398 16:16:24
0 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_پنجم همسرم به کمک پدر و برادرِ عزیزم اثاث رو خالی کرده و چیدند. خانهای گرم با #صاحبخانهای خونگرم،😊 نورگیر،☀️ همکف، #حیاط_دار با #باغچهی کوچیک و یه جفت درختِ انگور و پرتقال🍇🍊 البته آشپزخونه و سرویس بهداشتی اونطرف حیاط.😱 (مجدد به خودم یادآور میشم همهی خوبیها یه جا جمع نمیشه☺️) . با اجازهی صاحبخانه و با کمک پدر و شوهرخواهرم، یک آشپزخانه طوری در راهروی منتهی به حیاط راه انداختیم تا نظرم از بچهها دور نشه.👦👶 خواهر جونیم اومد کمکم کابینتها رو چیدیم،🍴🥣 خواهر بزرگم اومد و کلی ایدهی خوب برای استفادهی حداکثری از حداقل فضایِ در دسترسِ تو اتاق و آشپزخونه راهرویی (!) بهم داد.😁 . از نظر خودم خونه خیلی خوب و خواستنی بود، به خصوص برای بچهها که پارکِ دائمی بود.😍 اما حرفِ اطرافیان گاه و بیگاه... آشپزخونه نیست که! کوچهی قهر آشتیه!😏 همین دوتا کابینت؟!😳 چهجوری تو این روشوییِ کوچولو ظرف میشوری؟!💦 تو این راهرو غذا میپزی بچهت تو شکمت میپزه که!!😨 تو سرما چطور میرید حموم؟! پس کِی از اینجا بلند میشید میرید یه خونهی طبیعی!!؟🤨 . من اولا خیلی #مسلط مینمودم...😌 اما گهگاهی بعد از رفتنشون... اول یه ملق میزدم انرژی منفیشون از روم بپره😃 و بعد با پای احساسم به دور از چشمِ منطق، یواشکی به آشپزخونه راهروییم (یا راهرو آشپزخونهایم!) سرک میکشیدم...👀 من اینجا ظرف میشورم یا ظرفا منو میشورن؟!🤨 من اینجا غذا میپزم یا غذا منو میپزه؟!🤔 اصلا بذار ببینم شکمم تا کجا جا داره بزرگ شه؟!...خوبه تا ۳ قلو هم انگاری جا داره بدک نیست...☺️ کمکم #منطق هشیار میشه...🤓 بابا تو اینجا هر روز غذا میپزی، ظرف میشوری، دلبندت👼تو کابینت قل میخوره! #شاد و شنگول بودی! چی عوض شده؟! به ذهنِ خودت مسلط باش! البته بماند که گاهی این جنابِ منطق خودشو به بیخیالی میزد و تا یکی دو روز جِلِز وِلِز میزدم.😝 . ماه محرم اومده بود و هرشب دلم هوای #هیئت میکرد...شب هشتم دیگه خیلی بیقرار بودم که شستم خبردار شد طاها جونم میخواد بیاد ظهرعاشورا باهم بریم هیئتِ بیمارستان.😁 . #ط_اکبری #هوافضا۹۰ #قسمت_پنجم #تجربیات_تخصصی #مستاجر #خانه_باصفا #خانه_کلنگی #طبیعت_در_خانه #مادران_شریف
11 دی 1398 16:15:27
0 بازدید
madaran_sharif
. #ا_زمانیان (مامان #محمد_مهدی ۱۳ساله (#محمد_صادق ۷، #زینب ۵، #علی ۲) #فاطمه_زهرا ۱سال و ۸ماهه #محدثه ۴ماهه) ❌هشدار: این قسمت شرح مصائب زینب گونهی مادری صبور است. درصورت داشتن هرگونه سابقهی افسردگی یا ناراحتی روحی از مطالعه آن اجتناب کنید❌ #قسمت_سوم یک روز تابستون که مادرم مشهد بودن از ما خواستن که ماهم بریم پیششون برای زیارت (یک آپارتمان خالی در مشهد داشتن) اتفاقا اون روز همسرم نمیتونستن بیان و پیشنهاد دادن برامون ماشین بگیرن و ما رو بفرستن. منم قبول کردم و راه افتادیم. ولی از قضا، توی راه ماشین چپ کرد و...😔 وقتی چشمامو باز کردم خودمو روی تخت بیمارستان دیدم و چشمای گریون مادرم😭 وای خدایا چه اتفاقی افتاده... مامان بچههام کجان؟😔 همسرم هم اومدن و من متوجه شدم با این اتفاق تلخ، سه فرزندم محمدصادق ۷ساله زینب ۵ساله و علی ۲ساله رو خدا ازمون گرفته😭 باورم نمیشه!کجاست محمدصادق عزیزم که به تازگی کلاس اول رو با کلی هیجان تموم کرده بود. تو یوسف مامان کجا رفتی؟ پسر صبورم تو که عاشق مامان بودی اصلا مهر تو فرق داشت با بقیهی بچههام.😭 زینب مامان تازه تولد ۵سالگیت تموم شده عروسکی که برای تولدت خریدم هنوز تو کارتن نگه داشتی بیا باهاش بازی کن مامان... بیا قول میدم موهاتو کوتاه نکنم. بیا فرشتهی من. عزیزم بیا قابلمه و بشقاب و قاشق و پیک نیک ات تو اتاق افتاده بیا بازی کن. دعوات نمیکنم که جمعشون کنی. بیا فقط باش،هیچی نمیخوام.😭 علی کوچولوی مامان تو که هنوز شیر میخوردی چطور دلت اومد بری؟ کوچولوی شیرخوارهی من، تازه شیرین زبونی میکردی علی قشنگ من..علی جان بیا سه چرخه بازی کن مامان.😭 خدایا اینجا کجاست؟ کربلا شده؟ یا زینب کبری خودت به دادم برس.😭 همسرم که اگر نبودن نمیدونستم چطور این داغ رو تحمل میکردم آرامش عجیبی داشتن، فقط گفتن راضی باش به رضای خدا😢 و این آرامش و رضایت همسرم قطره قطره به وجود من هم تزریق میشد. بله اگر لطف خداوند مهربان نبود، تحمل نمیکردم ولی خداوند صبر زینبی به من و همسرم عطا کرد... نمیدونم شاید امتحان الهی بود ولی من به خدا خیلی نزدیکتر شدم و حب دنیا از دلم رفت. به قول مولانا: اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا ظرف مرا بشکست لیلی. دوستان و آشنایان مانند شمع به پای ما سوختند و محبتشون رو از منو همسرم دریغ نکردند. قطعا به دعای خیر اطرافیان، ما از این امتحان الهی سربلند بیرون اومدیم. پ.ن: زینب من بعد از اون حادثهی تلخ مرگ مغزی شد و اعضای بدنش رو اهدا کردیم. پ.ن۲: محمد مهدی در این حادثه آسیبی ندید. #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمی
02 اردیبهشت 1401 18:55:26
2 بازدید
madaran_sharif
. همیشه یه سری کتاب و اسباببازی و لباس پخش و پلا ریخته بود کف خونهمون😨 . به این باور رسیده بودم که وضعیت خونهی بچهدار همینه. نباید الکی سخت بگیرم به خودم و بچهها🤷🏻♀️ تلاش خاصی برای تغییر شرایط نمیکردم😅 . . یه بار توی یه پیج خارجی😅 مربوط به یه خانواده ۱۰ نفره یه چیز جالب دیدم! یه سری فیلم از بخشای مختلف کمدها و انباریهاشون گرفته بود🎥 و نشون میداد که چطور همه وسایل، لباسا، اسباببازیا و... رو منظم دستهبندی کرده بودن طوری که دست بچهها بهش نرسه😅 . از اونجا با Organization آشنا شدم😁 . فهمیدم یه بخش زیادی از نامرتبی خونهمون به خاطر اینه که وسایل دستهبندی نشدن و در دسترس بچهها هستن. و همین باعث میشه توی نصف روز چند تا کشو لباس، دو طبقه کتابخونه و چند تا کیسه اسباببازی پخش بشه کف خونه😱 . . بعد یه مدت طولانی بالاخره تونستیم این کارو انجام بدیم😅 . یه تعداد ظرفهای دردار پلاستیکی گرفتیم، اسباببازی🧩 های شبیه به هم رو توی یه ظرف گذاشتیم، لگو ها، کاسه بشقابها، عروسکا، ماشینها، جورچینها و...😁 . کتابای📚 دو طبقه پایین کتابخونههامون رو خالی کردیم تا دیگه همهش نگران نابود شدن کتابا و نامرتب شدن خونه نباشیم 😅 . . برای لباسامون هم👚 چون کمدهامون جا نداشت، باید یه دراور میخریدیم. . یه گزینهی باحال پیدا کردیم😁 دراور بدون دستگیره😆 دیگه بچههای زیر دو سال نمیتونن بازش کنن. و خداروشکر دیگه لباسامون همهش پخش نمیشه کف اتاق😂 قفل کودک هم بد نیست برای کشو و کمد. ولی برا ما جواب نداد خیلی، بچه ها کندنش😆 . البته الانم خونمون خیلی مرتب نیستا😅 بالاخره خونهی بچه کوچیک دار خیلی فرق داره با خونهای که بچه کوچیک نداره. ولی خب از اون وضع بحرانی سابق خارج شدیم خداروشکر. . پ.ن۱: گاهی یه ظرف اسباب بازی رو میذاریم انباری و بعد یکی دو هفته میاریم برای بچهها... اینجوری براشون جذابتر میشه اون اسباب بازیا و بیشتر باهاش بازی میکنن چون جدیده😆😉 . پ.ن۲: یه سری تکنیکهای ساده هست واسه دسته بندی خونه👌🏻 یه سری وسایل هم هست به اسم ارگانایزر. البته با وسایل ساده (جعبه میوه، کارتن و...) هم میشه همون کارو کرد. فقط یه خورده سلیقه و وقت میخواد. . شما وسایلتون رو چطوری از دسترس بچهها در امان نگه میدارید؟😅 اگه از تکنیکهای دستهبندی وسایل استفاده میکنید به ما و بقیه مامانا هم بگید.🌷 . #پ_شکوری #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
08 تیر 1399 16:36:56
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. من همهی حالتهامو تو یه کاغذ نوشته بودم، لیست دلایلم هم آماده بود!📝 . بعد از اتمام حرفهام خانوم مشاور گفتن: آخ آخ!😯 کار، کارِ شیطانه!!👿 اینها که میگی دلیل نیست! بهانهست!😕 بهانههای شیطانی!😧 خانوم مشاور از حملههای شیطان 😈 گفتن! از اینکه این ملعون، قسم خورده سر صراط مستقیم آدما بیاد و به هر روشی اونها رو از مسیر منحرف کنه، به عقب برگردونه، متوقف کنه، یا حداقل سرعتشون رو کم کنه! . 🔸قَالَ فَبِمَاۤ أَغۡوَیۡتَنِی لَأَقۡعُدَنَّ لَهُمۡ صِرَ ٰطَكَ ٱلۡمُسۡتَقِیم🔸 (سورهی اعراف، آیهی ۱۶) . 🔸ثُمَّ لَـَٔاتِیَنَّهُم مِّنۢ بَیۡنِ أَیۡدِیهِمۡ وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ وَعَنۡ أَیۡمَـٰنِهِمۡ وَعَن شَمَاۤىِٕلِهِمۡۖ وَلَا تَجِدُ أَكۡثَرَهُمۡ شَـٰكِرِینَ🔸 (سورهای اعراف، آیهی ۱۷) . حمله میکنه بی مروت!👿👹 از روبرو،👊🏻 با ایجاد ترس و دلهره و ناامیدی نسبت به آینده... از عقب،👊🏻 با یادآوری گذشته، اشتباهات قدیمی خودت، کارهای اطرافیان که آزارت داده قبلا... و البته از راست،👊🏻 با بزرگ کردن کارهای خوبی که کردی، مغرورت میکنه و فکر میکنی دیگه خیلی خوبی و نیازی به رشد بیشتر نیست! و حتی از سمت چپ!👊🏻 رسماً به گناه دعوتت میکنه! . و راه نجات شاکر بودنه😊... دیدن نیمهی پر لیوان!😍 نعمتها رو ببین👀 تا شاکر باشی... تا شیطان نتونه حمله کنه! و البته شیطان هم تمام تلاششو میکنه که نقاط ضعف رو بزرگ نشون بده و چشمت رو به خوبیها ببنده!🙈 پس، هر روز آیتالکرسی و چهار قل بخون، صدقه بده و اسفند دود کن.👌🏻 . الان هر وقت حالم داره بد میشه، حس میکنم شیطان حمله کرده،😅 سریع سنگر میگیرم💪🏻 و برای ضایع کردن شیطان هم که شده تظاهر میکنم که حالم خوبه.😁😅 . . و اما بخش سختافزاری ماجرا😅 که همانا مدیریت و برنامهریزی مادرانهست.😎 . من نسبت به این مسئله مقاومت عجیبی داشتم!😅 هرکس از برنامهریزی میگفت گوشه چشمی نازک میکردم😏 و میگفتم این سوسول بازیا برا خونهی بدون بچهست! مگه بچه صبر میکنه که من طبق برنامهم پیش برم؟! - وایسا محمد، الان نمیتونم بهت غذا بدم، وقت جاروئه!😐😶 - علی برو فعلا نمیتونم پوشکتو عوض کنم، نیم ساعت دیگه باید کارتو میکردی نه الان!😐😷 یه همچین تصویر کاریکاتوری از برنامهریزی تو ذهنم بود.😅🙈😆 . ادامه دارد... . پ.ن: قول میدم فردا شب تموم بشه😅 چند تا نکته کاربردی برا خوب شدن حال خودمون و فرشته هامون و زندگیمون😍 برا کسایی که مثل من درگیر الفبای زندگی هستند هنوز 😅✋ . #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف