پست های مشابه

madaran_sharif

. #ه_محمدی (مامان #محمد ۳ سال و ۲ ماهه، و #حسین ۴.۵ ماهه) . نزدیک ظهر بود. حسین گریه می‌کرد؛ خوابش می‌اومد و باید می‌خوابوندمش...😴 محمدم که خیلییی کم صبحونه خورده بود، گریه می‌کرد و می‌گفت غذا بده، بعدش بریم پارک!!⁦🤷🏻‍♀️⁩ . برای ناهار، سیب‌زمینی و تخم‌مرغ آبپز گذاشته‌بودم که با سس و خیارشور، به عنوان سالاد الویه بخوریم.😋 اما هنوز پوستشونو نکنده. بودم و آماده نبودن... . . صدای گریه‌ی بچه‌ها تو هم پیچیده بود...😣 دلم می‌خواست لحظاتی جای آرومی باشم، بدون سروصدا...🤯 . - هنوز هم غذاشو من باید دهنش بذارم... سه سالش گذشته، ولی هنوز بلد نیست غذا بخوره. - آخه وقتی می‌ذارم به عهده‌ی خودش، دو سه لقمه می‌خوره و می‌ره. تازه اگه غذای مورد علاقه‌ش باشه! نمی‌بینی وزنش کمه...😔 - شاید بهتر باشه بعضی موقعا بذارم به عهده‌ی خودش. یه مدت کم می‌خوره، ولی بعدش یاد می‌گیره...🤔 تازه می‌تونم بذارم اولشو خودش بخوره و آخرش خودم بدم تا سیر بشه.🤗 . صدای درهم پیچیده‌ی گریه‌ی بچه‌ها، منو از افکارم بیرون آورد. . . . یه دونه تخم‌مرغ دادم محمد تا پوستشو بکنه تا آماده شه برای خوردن. محمد که مشغول شد، رفتم سراغ حسین تا بخوابونمش.⁦👶🏻⁩ هندزفری رو‌ هم گذاشتم تا صوت دوره‌ی مطالعاتی‌مو، گوش کنم. حسین که خوابید توجهم به محمد جلب شد. بخشی از پوست تخم‌مرغ‌ها رو جدا می‌کرد و از همون‌جا شروع می‌کرد به خوردن😂 سیب‌زمینی‌ها رم دادم دستش تا مشغول باشه.😁 . . پ.ن۱: این‌که ببینی بچه‌ها ازت مستقل شدن و خیلی کاری به کارت ندارن😅، نعمت خیلی بزرگیه. غذاخوردن، لباس پوشیدن، یا بازی کردن! عکس دوم، بازی‌ایه که خود محمد با مداد رنگیا اختراع کرد؛ درحالی‌که من داشتم این روزنوشت رو‌ می‌نوشتم! مربع مربع درست کرد و بعدم از روشون رد می‌شد، طوری که پاهاش توی مربعا بیفته.🤩 . پ.ن۲: بعد غذا که دو تا بچه‌ها خوابیدن، منم یکم خوابیدم.⁦🧕🏻⁩ بعدِ بیدار شدن، اول سعی کردم یکم از سکوت لذت ببرم😁، بعد کامپیوتر رو روشن کردم و مشغول انجام پروژه‌م شدم.😉 . پ.ن۳: هنوز تو مستقل لباس پوشیدن محمد موفق نشدم!! با اینکه بلده، ولی نمی‌خواد قبول کنه! راهکاری دارید؟🤔 . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

27 اردیبهشت 1400 16:30:55

1 بازدید

madaran_sharif

. سلام بر همه‌ی دوستان و همراهان عزیز مادران شریف ایران زمین😄 . تو این پست، میخوایم یه مقدار درباره صفحه و کانال مادران شریف باهاتون صحبت کنیم. . صفحه ی ما، چند ماهی هست که کارش رو شروع کرده... . در اینستاگرام، و پیامرسان‌های بله، ایتا و سروش، خاطرات و تجربیاتمون رو از مادری در کنار سایر فعالیت هامون می‌نویسیم و تجربیات دیگر مادرهای شریف از همه ‌جای ایران زمین😇 . . پست‌هامون در حال حاضر، دو مدل هستن. پست‌هایی با هشتگ #روزنوشت_های_مادری ، که توسط تیم اصلی مادران شریف نوشته میشه. و خاطرات و تجربیات روزانه ماست. . آخر پست‌ها، اسم نویسنده به علاوه رشته‌ی تحصیلی فرد در دانشگاه شریف و سال ورود  با هشتگ مشخص میشه. مثلا #هوافضا۹۰ یعنی ورودی سال ۹۰ رشته هوافضا . یک سری پست‌های دیگه هم، با هشتگ #تجربیات_تخصصی مشخص میشه.  این پست‌ها، دنباله‌دار وچندقسمتی هستن و به صورت روز در میون منتشر میشه و هربار، به تجربیات زندگی یک مادر اختصاص داره. . هدف این پست ها نشون دادن راهکارهایی برای فعالیت های دیگه در کنار نقش مادری هست. آخر این پست‌ها هم اسم نویسنده، رشته و سال ورود و اسم دانشگاه نوشته میشه. . . از شما همراهان عزیز مادران شریف ایران زمین، درخواست میکنیم، برای بهتر شدن گروه‌مون، پیشنهادات و انتقادات و نظرات ارزشمندتون رو در اختیار ما قرار بدید.🙏 . صفحه ی ما در اینستاگرام و کانال‌های ما در پیام‌رسان‌های بله و سروش و ایتا، رو هم لطفا به دوستاتون معرفی کنید.😅 آیدی ما در پیام رسان ها: . @madaran_sharif . . #مادران_شریف #معرفی #انتشار

27 دی 1398 18:15:20

0 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_ششم #م_ک (مادر چهار پسر ۱۰ساله، ۸ساله، ۶ساله و ۳ساله) خونه‌ی ما تو مجتمع طلابه و از نظر فرهنگی-مذهبی شبیه همیم تقریبا. همسایه‌ها تو خواهری برای هم کم نمی‌ذارن. تو محوطه‌ی مجتمع، پارک و تاب و سرسره داره و خیلی راحت بچه‌ها می‌تونن برن بازی. از نظر امنیتی و تربیتی هم خیالم راحته.👌🏻 تهران، پارک دم خونه هم می‌ری باید هزار تا سوال بچه رو جواب بدی! شاید از جهاتی خوب باشه، ولی مدیریتش خیلی سخته.😥 بعد از مهاجرت به قم، به جمع دوستانه‌ای ملحق شدیم که همدیگه رو از دانشگاه می‌شناختیم. هیئت و مهمونی‌های خانوادگی داشتیم. خیلیاشون فعالیت‌های اجتماعی موثری داشتن، حتی با بچه‌های کوچیک. معلم مدرسه بودن، یا کار می‌کردن، یکیشون دکترا می‌خوند. من با اینکه هم‌چنان غیرحضوری درس می‌خوندم، اما اینکار احساس مسئولیت اجتماعی‌م رو اغنا نمی‌کرد.🤷🏻‍♀️ تا قبل از دیدن اون دوستان حس می‌کردم نمی‌تونم. البته وقتی که تهران بودیم، با دوری از خانواده و نبودن مهد مناسب و سختی رفت و آمد، احساس می‌کردم که نمی‌شه. بچه‌ی سومم حدودا یک ساله بود، همین دوستان بهم گفتن بیا مدرسه‌ی دخترونه، هفته‌ای دو سه ساعت، مرتبط با رشته‌ت (مهندسی برق) بادانش‌آموزا رباتیک کار کن. بی‌تمایل نبودم که برم و می‌گفتم می‌تونم کوچیکه رو دو سه ساعت بذارم پیش خاله‌ش دیگه.😁 ولی همسرم می‌گفتن خوب نیست بچه‌ی زیر سه سال، از خودم دور بمونه. روزها می‌گذشت و این دغدغه‌م بیشتر می‌شد که چه فعالیت اجتماعی‌‌ای می‌تونم داشته باشم که با بچه‌داری هم منافاتی نداشته باشه و لازم نباشه بچه کوچیک رو مهد کودک بذارم؟! پسر بزرگم پیش دبستانی می‌رفت که به ذهنم رسید توی مجتمع‌مون، یه کاری برای بچه‌ها بکنیم. چون مقوله‌ی کتاب و کتاب‌خوانی برای خودم خیلی ارزشمند بود و تو تربیت بچه‌ها هم مهم می‌دونستم، یه کتابخونه‌ی خونگی راه انداختم.😍👌🏻 تو اتاق مطالعه‌ی آقای همسر! نزدیک در ورودی، که با پرده از اندرونی جدا می‌شد.😄 #مادران_شریف_ایران_زمین #تجربیات_تخصصی

17 تیر 1400 16:14:38

0 بازدید

madaran_sharif

. #ف_جباری (مامان زهرا ۳ ساله و هدی ۸ ماهه) داشتم کیسه رو با طناب تند تند می‌فرستادم پایین و خدا خدا می‌کردم کسی از تو کوچه رد نشه که یهو صاحبخونه سر رسید.🤦🏻‍♀️😂 - صاحبخونه: با کی کار دارین؟ چیکار دارین می‌کنین؟🤔 - پیک سوپری: خریدهای اون خانوم رو آوردم.🙂 -من:😌 پ.ن۱: اولین بار بود که تو خونه‌ی جدید اینترنتی سفارش می‌دادم، داشتم لباس می‌پوشیدم تا سفارشم برسه و برم بگیرم که به خودم اومدم دیدم اوووه... جوراب و روسری و چادر بپوشم، ماسک بزنم، ۳ ساله لباس مناسب بپوشه، دمپایی پا کنه، ۸ ماهه رو بزنم زیر بغل، دو طبقه بدون آسانسور با سرعت ۳ ساله بریم پایین، خریدا رو بگیریم، بیایم بالا.‌..🥵😖 این همه کار می‌خواستم بکنم می‌رفتم مغازه دیگه! پ.ن۲: خونه قبلی‌مون به پیک‌ها می‌گفتم سفارشم رو داخل آسانسور بذارن و بفرستن بالا، برای اون‌ها هم زحمتی نداشت این کار. اما چندین بار پیش اومده بود که برای دریافت سفارش‌هایی که نیاز به امضا داشت، بعد از درخواست از آقای پیک که یا بیخیال امضا بشن یا تشریف بیارن بالا چون من بچه‌های کوچیک دارم و پایین اومدن برام زحمت زیادی داره با برخوردهای از سر بی‌مهری مواجه می‌شدم و به سختی می‌افتادم. در حال حاضر توی جامعه‌ی ما بچه داشتن و با بچه در اجتماع حضور پیدا کردن خلاف جریان آب شنا کردنه. موانعی که بر سر راه این جریان وجود داره خیلی متنوعه، از موانع فرهنگی و نگاه‌های غلط و بی‌مهری‌ها تا زیرساخت‌های نامناسب و حتی نبود زیرساختی که مادر و کودکش رو به رسمیت بشناسه. بنابراین آدم‌های متنوعی هم می‌تونن در حل این مسئله موثر باشن؛ همسایه‌های عزیز، پیک‌های زحمت‌کش سیاست گذاران منبری‌ها رسانه‌چی‌ها باید بفهمن که یک مادر با افتخار برای تربیت انسان‌هایی که آینده جامعه‌ی اون‌ها را می‌سازه تلاش می‌کنه. پس اونی که از به سختی افتادن در روزمرگیش خجالت می‌کشه مادر نیست، بلکه اون‌هایی هستن که جایگاه و شرایط یک مادر رو تمام و کمال درک نمی‌کنن! پس بی‌مهری می‌کنن، پس تلاشی برای اصلاح نگرش‌ها در منابر و رسانه‌هاشون نمی‌کنن، پس سیاست‌هایی در جهت حفظ کرامت مادر و کودک نمی‌گذارن! شما تا حالا تو موقعیتی قرار گرفتین که به خاطر بچه‌ها بی‌مهری ببینین؟ یا جایی از جامعه، مهمونی، مغازه، بانک، خیابون، حس کردین شرایط و جایگاهتون نادیده گرفته شده؟ توی اون موقعیت از وجود و حضور فرزندتون احساس سرخوردگی داشتین یا با اعتماد به نفس برای حل مسئله‌تون تلاش کردین؟ #روزنوشت_های_مادری #تکریم_مادران #فرزندپروری #عزت_نفس #سیاست_گذاری #فرهنگ #مادران_شریف_ایران_زمین

13 شهریور 1400 15:10:51

0 بازدید

madaran_sharif

. ترم جدید وضعیت درسیم رو به دلایلی از #غیر_حضوری به #نیمه_حضوری تغییر دادم👩🏻‍💻⁩⬅️⁦👩🏻‍🏫⁩ پس فعالیت‌هام نیاز به بازنگری و #برنامه_ریزی مجدد داشت . ذهنم آشفته بود، هی کارهام رو میشمردم و میدیدم توانایی #جمع کردن همه رو به نحو مطلوب ندارم: همسر🧔🏻 فرزند⁦⁦👧🏻 خونه🏡 کار💼 درس📖 دوره مطالعاتی📚 و سایر فعالیت‌ها😅 ‌. همه‌ی زمان‌های موجود در هفته رو آوردم روی کاغذ، همه‌ی کارها، اولویت‌ها، و زمان‌های مورد نیازشون رو هم همین‌طور، دوره مطالعاتی آخرین اولویت بود که با تلفیقی از ایده‌آل‌گرایی و واقع‌نگری و البته با یه نگاه کاملا مادی، ۲ ساعت در هفته وقت براش خالی موند😐🙄 . جمله ای که اون روزا توی ذهنم چرخ میخورد این بود "آدم باید بعضی وقتا جرئت حذف و تغییر داشته باشه"🤔 تصمیمم رو گرفتم؛ از لیست کارام حذفش کنم! اما چندتا چیز به شدت آزارم میداد: ✅ الان وضعیت زندگیم ثبات نسبی داره👌🏻 هرچی بگذره تا چند سال آینده وضعیت از نظر تعداد بچه‌ها و... بهتر نمیشه، پس این دوره مطالعاتی که تا چندین سال آینده جزء اولویت‌های آخره هیچ‌وقت به سرانجام نمیرسه . ✅ این دوره رو خیلی دوست دارم😍 یه عصاره‌ی خوشمزه و مقوی از دین، برای آدمی در قد و قواره من (یعنی یه آدم معمولی از نظر سواد دینی) . ✅همیشه از خودم خجالت میکشم،😥 برای نه حتی به زبون آوردن، بلکه فکر کردن به جمله‌ی "وقت ندارم"، یعنی من هیچی وقت تلف نمیکنم و همه‌ش پره؟🙄 . پس اگه بخوام دوره مطالعاتی رو حفظش کنم یه راه بیشتر ندارم؛ به برنامه ریزیم پایبند باشم و بعضی وقتا از خوابم کم کنم💤 . این وسطا یه نگاهی انداختم به نرم‌افزار کوالیتی تایم⌛که میزان استفاده از گوشی رو به تفکیک برنامه‌ها نشون میده برای اینکه بفهمی چند ساعت در روز تو فضای مجازی پرسه زدی عالیه😁 روزی میانگین ۵ ساعت تو فجازی‌ام؟!😱 کی گفته؟؟😦 اینا همه‌ش توطئه‌ست!!😡 . القصه . جاتون خالی الان که مینویسم جلوی آشپزخونه، دورترین نقطه از اتاق خواب، ساعت ۱۲ شب، در حال مطالعه‌ی مبحث جذاب و کاربردی #تقوا از کتاب ده گفتارم🥰: "تقوا نه لازمه‌ دین‌داری بلکه لازمه‌ انسانیت است [...] تقوا یعنی انسان برای رسیدن به هدفی در زندگی، از اصول معین و مشخصی پیروی کند که لازمه‌ آن محدود کردن هوا و هوس است (شما بخوانید پرسه در فجازی، تنبلی و...😏)" . یه نکته‌ انحرافی که الان متوجهش شدم؛ همه فعالیت‌هام تو سال‌های اخیر بدون کم کردن غیرعادی خواب و فجازی بوده! برکت وقت مادری بوده؟ یا برنامه‌ریزی و تو دل کار رفتن؟ شایدم #از_من_حرکت_از_او_برکت❣ . #ف_جباری #فیزیک۹۲ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف

11 اسفند 1398 16:13:47

0 بازدید

madaran_sharif

. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ ساله، #محمدعلی ۷ ساله، #محمدحسین ۵ ساله، #محمدرضا ۳ ساله) #قسمت_دوازدهم سختی‌ها و چالش‌های چند فرزندی روابط همسری رو پخته‌تر می‌کنه. وقتی زن و شوهر تنهان از بس روی هم حساسن بالاخره یه ایرادی پیدا می‌کنن‌. ولی با اومدن بچه اونقدر مشغول مسائل مهم می‌شن که دیگه وقت گیر دادن به هم رو ندارن‌.🤭 تا یه فراغتی پیدا می‌کنن، ازش برای ابراز و جلب محبت استفاده می‌کنن.😍 اهمیت همسر خوب بودن از مادری هم بیشتره و اون انرژی‌‌ای که از همسرت می‌گیری توی مادری هم اثر می‌ذاره. جور کردن یه وقت دونفره حتی به اندازه‌ی نوشیدن یه لیوان چای کمک می‌کنه انرژی از دست رفته‌مون برگرده. یا پیام دادن‌های صمیمانه به همسر و قدردانی از زحماتش... و یه استقبال گرم و پر هیاهو با بچه‌ها😄 آخ جون بابا اومد. در باز شد و گل اومد بابای گلم خوش اومد.😍 تو زندگی سعی داشتم اجازه بدم همسرم فضای شخصیش رو هم حفظ کنه. مثلاً فضای شخصی من با درس خوندن حفظ می‌شه و ایشون با کارهای دیگه... اگه با دوستاشون قراری داشتن یا زیارتی پیش می‌اومد، سعی می‌کردم مانع نشم. اثرات مثبت این رفتار تو زندگی مشترک هم وارد می‌شه.👌🏻✨ سال‌های قبل ایام اربعین که می‌شد، با اشتیاق همسرم رو بدرقه می‌کردم تا راهی کربلا بشن. خودم شرایطش رو (با بچه‌ی کوچیک) نداشتم، ولی می‌گفتم نور سفر شما به ما هم می‌رسه و همین طور هم بود. وقتی ایشون می‌رفتن (در کنار مشکلاتش) من هم حال خیلی خوبی داشتم و برکات معنوی‌ش رو حس می‌کردم. تو خونه وقتایی که بچه‌ها با پدرشون درگیر می‌شن، من حتما طرف پدر رو می‌گیرم و بهشون چشمک می‌زنم که کوتاه بیا. اگه نشه سریع می‌رم وسط و می‌گم می‌شه من وساطت بچه‌ها رو پیش شما بکنم؟ این یه قرار بین من و همسرم شده که موقع ناراحتی یکی‌مون وساطت می‌کنه و اون یکی قبول می‌کنه.😉👌🏻 گاهی خستگی خیلی بهم فشار میاره و احساس می‌کنم این حد از خستگی رو هیچ‌وقت در زندگی نه تجربه نکردم و نه خواهم کرد. ولی چون همسرم هم‌دلی می‌کنن و می‌دونم متوجه این فشارها هستن، برام آرامش‌بخش می‌شه. من هم می‌فهمم که چقدر سخته وقتی ایشون خسته از سرکار میان و نمی‌تونن استراحت کنن. یکی از کولش بالا میاد. یکی می‌گه بازی کن و... ولی سعی می‌کنیم انرژی‌مونو با همدیگه بیشتر کنیم و سختی‌ها رو تحمل کنیم تا ان‌شالله چند سال دیگه یه برداشت خوب داشته باشیم.😍🧡 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

15 مهر 1400 15:49:38

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. #آ_مصلی (مامان #زینب ۲.۵ ساله و #احمدرضا ۹ماهه) . کودکی خوبی داشتم.😊 متولد ۶۸ در مشهد هستم، با ۲ خواهر و ۲ برادر. خیلی شر بودم و واقعا از دیوار راست بالا می‌رفتم. رابطه‌ام با داداش کوچیکم عالی بود. اما بعد از ازدواج، با خواهرام خیلی صمیمی‌تر شدم و وقتی مادر شدم، این رابطه خیلی بیشتر شد. . تو مدرسه شاگرد زرنگ بودم، ولی به شدت خرابکار. معلم‌ها برای اینکه خیالشون ازم راحت بشه، منو نماینده می‌کردن.🤪 . هدفم تو نوجوانی پولدار شدن و زود ازدواج کردن بود.🤑👰🏻 از اول ازدواجی بودم.😁 بدم نمیومد از دو تا خواهر بزرگترم، زودتر شوهر کنم. . رشته‌ام طلا و جواهرسازی کاردانش بود و خیلی دوستش داشتم. . دانشگاه نرفتم و رفتم آموزشگاه خیاطی و کم‌کم تو مزون‌های لباس، مشغول به کار شدم. ۳ سال بعد هم، تو ۲۱ سالگی، مزون خودم رو افتتاح کردم.😎 . همون موقع حوزه علمیه رو هم شروع کردم. متحول شده بودم.😜 حوزه رو خیلی دوست داشتم. دوستام هم معرکه بودن و عالی گذشت. درسام خیلی خوب بود خدا رو شکر و بیشتر از مدرسه وقت می‌ذاشتم. . ولی خداییش سر به راه بودن سخته! بعضی از دوستام همیشه خانم بودن، ولی من قیافم هم تابلو بود دارم ادا درمیارم که متین به نظر بیام.😌 همچنان با یه سری از دوستان هم قماش، تشکیل یه گروه زیرزمینی داده بودیم.😜 حالا مثلا خلافمون این بود که، سر کلاس چیپس می‌خوردیم، موهای ردیف جلویی‌ها رو به هم گره می‌زدیم، جزوه‌هاشونو قایم می‌کردیم و... الان که فکرشو می‌کنم، با چه چیزای کوچیکی شاد بودیم‌.😄 . ۲۶ سالگی ازدواج کردم؛ خیلی سنتی از طریق دوستم. ازدواجمون خوب بود، هم ساده، هم مدرن؛ یعنی سعی کردیم امروزی باشه، ولی بدون بریز و بپاش‌های بیخودی. مثلا خودم لباس عروسم رو دوختم و انصافا شیک هم شد.😏👗 . بعد از ازدواج، کار خیاطی رو تو یکی از اتاق‌های خونه‌مون ادامه دادم. . یه هیئت هم داشتیم که من از اعضای اصلیش بودم. دمدمای عید، اردوی راهیان نور می‌رفتیم و من جزء کادر خدماتی فرهنگی بودم. بعد از عقد هم باهاشون رفتم، ولی تنها. راستش شوهرم اهل هیئت و جلسه و... نیستن؛ ولی هیچ وقت به من نمیگن که تو هم نرو. حتی صبح جمعه، خودش منو می‌بره دعای ندبه هیئت، ولی خودش برمیگرده خونه می‌خوابه.🤣 . اعتقاداتمون هم، با هم فرق داره؛ ولی ما سعی کردیم برای حفظ آرامش تو زندگیمون، هیچ وقت با هم بحث نکنیم که خدا رو شکر تا الان اوضاع نسبتا خوب بوده. شوهرم خییییلی خوبی‌ها داره که سعی میکنم بیشتر به اونا توجه کنم.😊👌🏻 . پ.ن: لباس دخترم توی عکس رو خودم دوختم.😊 . . #تجربیات_تخصصی #قسمت_اول #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #آ_مصلی (مامان #زینب ۲.۵ ساله و #احمدرضا ۹ماهه) . کودکی خوبی داشتم.😊 متولد ۶۸ در مشهد هستم، با ۲ خواهر و ۲ برادر. خیلی شر بودم و واقعا از دیوار راست بالا می‌رفتم. رابطه‌ام با داداش کوچیکم عالی بود. اما بعد از ازدواج، با خواهرام خیلی صمیمی‌تر شدم و وقتی مادر شدم، این رابطه خیلی بیشتر شد. . تو مدرسه شاگرد زرنگ بودم، ولی به شدت خرابکار. معلم‌ها برای اینکه خیالشون ازم راحت بشه، منو نماینده می‌کردن.🤪 . هدفم تو نوجوانی پولدار شدن و زود ازدواج کردن بود.🤑👰🏻 از اول ازدواجی بودم.😁 بدم نمیومد از دو تا خواهر بزرگترم، زودتر شوهر کنم. . رشته‌ام طلا و جواهرسازی کاردانش بود و خیلی دوستش داشتم. . دانشگاه نرفتم و رفتم آموزشگاه خیاطی و کم‌کم تو مزون‌های لباس، مشغول به کار شدم. ۳ سال بعد هم، تو ۲۱ سالگی، مزون خودم رو افتتاح کردم.😎 . همون موقع حوزه علمیه رو هم شروع کردم. متحول شده بودم.😜 حوزه رو خیلی دوست داشتم. دوستام هم معرکه بودن و عالی گذشت. درسام خیلی خوب بود خدا رو شکر و بیشتر از مدرسه وقت می‌ذاشتم. . ولی خداییش سر به راه بودن سخته! بعضی از دوستام همیشه خانم بودن، ولی من قیافم هم تابلو بود دارم ادا درمیارم که متین به نظر بیام.😌 همچنان با یه سری از دوستان هم قماش، تشکیل یه گروه زیرزمینی داده بودیم.😜 حالا مثلا خلافمون این بود که، سر کلاس چیپس می‌خوردیم، موهای ردیف جلویی‌ها رو به هم گره می‌زدیم، جزوه‌هاشونو قایم می‌کردیم و... الان که فکرشو می‌کنم، با چه چیزای کوچیکی شاد بودیم‌.😄 . ۲۶ سالگی ازدواج کردم؛ خیلی سنتی از طریق دوستم. ازدواجمون خوب بود، هم ساده، هم مدرن؛ یعنی سعی کردیم امروزی باشه، ولی بدون بریز و بپاش‌های بیخودی. مثلا خودم لباس عروسم رو دوختم و انصافا شیک هم شد.😏👗 . بعد از ازدواج، کار خیاطی رو تو یکی از اتاق‌های خونه‌مون ادامه دادم. . یه هیئت هم داشتیم که من از اعضای اصلیش بودم. دمدمای عید، اردوی راهیان نور می‌رفتیم و من جزء کادر خدماتی فرهنگی بودم. بعد از عقد هم باهاشون رفتم، ولی تنها. راستش شوهرم اهل هیئت و جلسه و... نیستن؛ ولی هیچ وقت به من نمیگن که تو هم نرو. حتی صبح جمعه، خودش منو می‌بره دعای ندبه هیئت، ولی خودش برمیگرده خونه می‌خوابه.🤣 . اعتقاداتمون هم، با هم فرق داره؛ ولی ما سعی کردیم برای حفظ آرامش تو زندگیمون، هیچ وقت با هم بحث نکنیم که خدا رو شکر تا الان اوضاع نسبتا خوب بوده. شوهرم خییییلی خوبی‌ها داره که سعی میکنم بیشتر به اونا توجه کنم.😊👌🏻 . پ.ن: لباس دخترم توی عکس رو خودم دوختم.😊 . . #تجربیات_تخصصی #قسمت_اول #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن