پست های مشابه
madaran_sharif
. #ط_اکبری . "اوصیکم بتقوی الله و نظم امرکم" . عجیبه ها واقعا! امام علی (ع) چرا انقدر روی نظم تاکید داشتن بین اینهمه فضائل؟! اونم تو وصیتنامه! یعنی حرف آخر✋🏻 . ترم اول درس خوندن🤓 با دوتا بچه کوچولو👦🏻👶🏻 تموم شد و آخرین پروژه رو هم ارائه کردم. ترم تابستون برنداشتم یه کم نفس بکشم (بکشیم!👶🏻👦🏻🧕🏻🧔🏻👵🏻👴🏻) . البته بیکار که نبودم.😃 ماشاءالله دوتا وروجک و برنامهی سراسر بازی و ریخت و پاش و بشششور بسسساب و بپز و بخورون و... . یه هفته نگذشت که احساس بدی بهم غالب شد! - باز چته؟!🤨 از چی ناراضی ای؟! از در و دیوار؟ نمیتونی بیرون بری دلت گرفته؟! -- نمیدونم شاید! الحمدلله خونه حیاط داره😃 خب بریم بازار گل،🌸🌼🌻🌺🌹 چقدر خوبه😍 . یه هفته بعد...😑 مرضم اون نبود.🙊 یک ماهی طول کشید تا فهمیدم ای بابا من برنامهی منظم و هدفمندی ندارم.🤔 دچار روزمرگی شدم.😞 . به بعضی کارهای اولویتدار نمیرسیدم،😑 یه کارایی یادم میرفت، خصوصا در مورد کفش و لباس بیرون که همیشه موقع بیرون رفتن یادشون میافتم🙈 (شستشو، دوخت و دوز و...) بعضی روزا یه کارای بدون اولویت یا حتی غیرضروری جای کارهای مهمو گرفته بود! به بعضی کارهای مهم اصلا فکر نکرده بودم! چه برسه عمل!🙊 به بهانهی اینکه بچهها که نظم تو کارشون نیست، منم خودمو زدم به کوچهی عمر چپ😅 سرم شلوغه خب نمیرسم!😒 واقعا نمیشد برسم؟!🤔 . با جناب همسر صحبت کردم. (الهی که این در گفتگو برای همه زوجین، همیشه، باز بمونه) مروری هم روی برنامهها و اولویتها از نگاه ایشون کردم... دوباره رفتم سراغ دفتر برنامه😃 که در گوشهی پستو، مدتی چشم انتظار من بود.☺️ دفتر برنامه! و ماادراک مالدفتر برنامه🤨 . توضیحات کاربردی در پست بعدی😊 . #ط_اکبری #هوافضا90 #روزنوشت_های_مادری #روزمرگی #تجربه #دفتر_برنامه #مادران_شریف
15 بهمن 1398 16:41:55
0 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_نهم . #ش_رهبر (مامان سه پسر ۹ و ۶ و ۳ ساله) . این روزا بچهها خیلی با هم بازی میکنن ولی بحث و دعواهاشون هم سرجاشه. البته دعواهاشون با توجه به اینکه سه تا پسرن، طبیعیه و اصلا بخشی از رشدشون هست.☺️ . توی همین دعواها تجربیات زیادی کسب میکنن. . یاد میگیرن اصلا از اول چطور رفتار کنن که دعوا پیش نیاد، یا اگه دعوا شد چطور از حق خودشون دفاع کنن یا گاهی بگذرن و ببخشن تا دوباره بتونن با هم بازی کنن. . توی این شرایط کرونا هم، خداروشکر حوصلهشون هیچوقت سر نمیره و همیشه باهم مشغولن.😌 گاهیم اینقدر هیجانزده میشن و صداشون بالا میره که همسایهها شاکی میشن و من باید برم عذرخواهی کنم و از دل حاجخانوم همسایه پایینیمون در بیارم.😉 . یادمه واسه بچهی اولم همیشه فکر میکردم چطور سرگرمش کنم و وقتش رو پر کنم، اما الان دیگه خودشون اینقدر باهم سرگرمن که نیازی نیست من نگران بیکاریشون باشم. فقط از دور نظارت و مدیریت مادرانه دارم. . بعضی روزا سهتایی باهم میرن توی پارکینگ دوچرخهسواری و لازم نیست منم باهاشون برم. پسر بزرگم مراقبشونه. و منم توی اون زمان کارهام رو انجام میدم. یا مثلاً الان توی زمانهای بیداریشون هم میتونم بشینم پای لپتاپ و کار کنم و اونا هم مشغول بازی خودشونن. . الان پسر کوچیکم نزدیک سه سالشه و تقریبا مستقل شده. روزایی که دو سه ساعت برای کارهام باید برم بیرون، چون توی تهران کسی رو نداریم، بچه ها رو میسپرم به پسر بزرگم و میرم و این خیلی خوبه برام.😍 . در نبود من، پسر بزرگم گاهی جارو میزنه یا ظرفا رو میشوره. بعضی وقتا هم با نظارت دورادور من، سه تایی کیک میپزن.😋 . بچهها خداروشکر کارهای اشتراکی رو خوب یادگرفتن و روحیات جمعی دارن. مثلاً پسر کوچیکم میره یه خوراکی میاره میگه همه باهم بخوریم، یا وقتی یکیشون خواب باشه و چیزی بخوریم، بقیه میگن برای اونم بذاریم کنار تا بیدار شد بخوره. در حالی که اگر تنها بودن، شاید این چیزا براشون نهادینه نمیشد. . حتی گاهی با خودم میگم کاش فاصلهی سنیشون کمتر بود. چون هر چی بزرگتر میشن، تاثیر اختلاف سنی روی همبازی شدنشون بیشتر میشه و هر چی نزدیکتر باشن از نظر سنی، توی سنین بالاتر بازیهای مشترک بیشتری دارن و همو بیشتر میفهمن. الآنم البته راضیام ولی میگم کاش به جای ۳ تا، ۴ تا بودن.😁 . به خاطر سزارینها، به توصیهی دکترم، باید چند سالی صبر کنم و بعدش به بچههای بعدی فکر کنم. دوست دارم و دعا میکنم که خدا ۲ تا دختر هم بهمون بده که خانوادهمون تکمیل بشه.❤️ . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
29 دی 1399 16:43:08
0 بازدید
madaran_sharif
. #ط_اکبری (مامان #رضا ۷ساله، #طاها ۵.۵ساله، #محمد ۳ساله، #زهرا ۲ماهه) همین دیروز بود. نه ببخشید ۷ سال پیش، دیروزش بود. 😅 پسرکم، که تا روز قبلش میثم صداش میکردم و براش از میثم تمار میگفتم، روز تولد امام رضا (ع)، خیلی پیش از موعد به دنیا اومد و اسمش رو هم با خودش آورد! رضا😍 ۷ سال با هزاران بالا پایینی گذشت و سعی کردیم امیر بودنش رو تو این ۷ سال مراعات کنیم؛ تا خوب رشد کنه و احساس قدرت و امنیت کنه، شن بازی تو راه پله، داشتن مرغ و خروس، ریختن و پاشیدن و نصفه نیمه جمع کردن یا حتی جمع نکردن! انجام تکالیف مدرسه بعضا تا۱۱ شب به خاطر بازی، و... البته از اونجایی که بچهی اول بود، ناخودآگاه کمی بهش سخت گرفتیم: رضاجان پوشک نینی رو میاری؟ رضاجان به مرغا غذا دادی؟ رضاجان بچهها رو سرگرم کن مامان نینی رو بخوابونه، رضا جان... مسئولیت تمیز کردن سفره رو هم داشت.😚 دیگه امیر بود بازم، ولی امیر مظلوم.😂 هرچی بود این ۷ سال طلایی گذشت! انشاءالله خدای جبار کم و کاستیهایی که تو رفتار باهاش داشتیم، ببخشه و با لطف و کرم خودش به حق امام رضا (ع) براش جبران کنه و عاقبت بخیر بشه.🤲🏻 دیگه پسرکم وارد ۷ سال دوم شده.😍 دیشب براش #جشن_ادب گرفتیم. دوران #راحت_طلبی و زندگی طبق #دلم_میخواد تموم شد.🤨 و رسما وارد دنیای سراسر #آداب و دستور شد.😃 البته از قبل، کمی آمادهش کردم. مثلاً وقتایی که کاراشو انجام نمیداد، من انجام میدادم و میگفتم حالا اینبار من جمع میکنم ولی وقتی ۷ ساله شدی...😁 یا در مورد تکالیف مدرسه هم همینطور. این رو خدای حکیم تو فطرت بچهها گذاشته که از ۷ سالگی میل و رغبتشون به نظم زیاد میشه و من اینو در مورد رضا واقعا حس کردم.😍 باید فرصت رو دو دستی بچسبم و نظم و ادبِ خواب و غذا و مهمانی و... رو بهش یاد بدم و سر رعایت آداب محکم و مهربانانه بایستم.☺️ نباید از سر دلسوزی یا بازکردن از سر خودم، از آداب چشم پوشی کنم. تا راحتطلب بار نیاد و انشاءالله برای پذیرش سختیهای زندگی و تکالیفی که در آینده باهاش مواجه میشه آماده بشه. ممکنه ماهیت ادب تلخ باشه ولی من باید سعی کنم با شیرینی و لطافت بهش یاد بدم.👌🏻 برای درست عمل کردن تو این ۷ سالها، از همگی التماس دعا دارم.🌷 پ.ن: در روایتی از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) نقل شده است: «فرزند شما تا هفت سال آقای شماست و باید آقایی کند و هفت سال عبد است؛ الْوَلَدُ سَیِّدٌ سَبْعَ سِنِینَ وَ عَبْدٌ سَبْعَ سِنِینَ» (وسائلالشیعه/1/476) #جشن_ادب #مادران_شریف_ایران_زمین #روزنوشت_مادری
02 تیر 1400 18:30:06
0 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_پنجم . #م_کلاته (مامان #مرتضی ۵ سال و ۸ ماهه، #فاطمه ۳ سال و ۹ ماهه و #مجتبی ۱۱ ماهه) . مهرماه، شروع دورهی سطح ۳ من بود... تو طول روز اصلا درس نمیخونم و تمام وقتم برای بچهها و بقیهی کارهای خونه است. بچهها شبها حدود ۱۱ تا ۱۲ میخوابن و من تا ۳ و ۴ بیدارم و درس میخونم. شببیداری باوجود ۳ تا بچه، سخته ولی چارهای نیست. صبح همه باهم تا حدود ۱۰ میخوابیم😴 . و بعدش روز شروع میشه و دوباره بازی و کار خونه و…. . همسرم کارشون زیاده. گاهی تا ۱۱ شب هم کلاس دارند… برای همین خیلی نمیتونن تو کارها کمکم کنند. . درسته من وقت کمی برای درسخوندن دارم اما برکت اون وقت کم رو تو زندگی و درسخوندنم میبینم… قبل از بچهدار شدن، چند روز برای یک امتحان میخوندم ولی الآن، فقط چند ساعت تو شب درس میخونم، ولی برکت خاصی داره… . برای کارهای خونه سعی میکنم از خود بچهها کمک بگیرم💪 از روزی که یه بچه داشتم سعی میکردم کارهای خونه رو با پسرم انجام بدم. مثلا یه دستمال میدادم دست پسرم و باهم دستمال میکشیدیم. موقع آشپزی چندتا کاسه و تشت آب میذاشتم جلوی بچهها تا مشغول باشن. . کمی بزرگتر که شدن سعی میکردم کارها رو مشارکتی انجام بدیم. مثلا شبها قبل از خواب با بچهها خونه رو کمی جمعوجور کنیم. گاهی کارهایی رو که دوستداشتن انجام میدادند مثل ظرف شستن و جارو زدن... هرچند زحمتم بیشتر میشد اما براشون لازم بود. . حس میکنم اینکه حالا خودشون ساعتها مشغول بازی میشن و سراغ من نمیان نتیجهی زحمتیه که اون موقع کشیدم. . گاهی دستهجمعی بازی میکنیم. گرگمبههوا ، تفنگبازی، قایمموشک، خالهبازی و… هرچی تعدادمون بیشتر بشه برای این بازیا بهتره😜 . روزها با بچهها، کیک ، شیرینی و نون میپزیم، مسجد میریم و تو برنامههای فرهنگی شرکت میکنیم.(الآن با رعایت پروتکلها😷) به صورت جزئی قرآن حفظ میکنم. کارهای هنری میکنم و به بقیه از این کارهام، هدیه میدم.🤩 اما هرجایی که برای فعالیت میرم، همه میدونن شرط من برای کارکردن، حضور بچهها کنارمه❤️ فرقی نمیکنه کجا باشه و چه جلسهای، مهم اینه که تمام تلاشم رو میکنم که بچهها کنار خودم باشن. در تمام برنامهها و موقع همهی کلاسهای رزمی مسجد و حتی آموزش کار با اسلحه😱، کنارم بودند ...😉 . همهی اینها باعث شد که حضور بچهها تو مسجد برای بقیه هم پذیرفتنی بشه. . هرچند گاهی شرایط بسیار سخت میشه… یادمه یه بار همسرم خونه بودند و دختر ۱ سالهم از روی تخت افتاد... . ❗ادامه در اولین کامنت❗ . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
06 اسفند 1399 17:16:23
1 بازدید
madaran_sharif
. . #قسمت_پایانی . #امالبنین (مامان سه پسر ۹ساله، ۷ساله و ۵ساله) . قدیمیا میگن: مامانا وقتی به سن پیری برسن بالاخره خونهشون مرتب میشه.😆 . چون انقدری که عادت کردن خونه رو مرتب کنن، اگه بچهها بزرگ بشن و برن و یک دهم قبل کار کنن، خونهشون دسته گل میشه!!😅 . مثلاً من الان هفتهای یه روز، در حد عید، کار خونه میکنم. ولی بازم خونهمون وحشتناکه.😅😂 . چون دوست دارم بچهها راحت بازیشونو بکنن و کیفشونو ببرن.👌🏻 مثلاً یکی از بچهها عشق لباس عوض کردنه و دو روز یک بار، کل لباسا بیرونن! یکیشون عاشق اسباببازیه. همهی لگوها رو میریزه به هم. اون یکی عشق کتابه... . یکی از کالاهای مصرفیمون کتابه!! چون بچهها کوچیکتر که بودن بعد از اینکه کتابا رو میخوندیم، میگرفتن و پاره میکردن. و ما همیشه داشتیم ورق کاغذ جمع میکردیم. . حتی یه کتابهایی بود مال مجلهی نبات، جنس ورقههاش، خیلی سفت بود؛ حتی اینا اونا رو هم پاره میکردن.😆 و یه جاهایی هم که نمیتونستن، با قیچی خرد میکردن.🤣 البته ما هنوز هم روزانه مشغول جمعآوری خرده کاغذ از روی زمین هستیم.🙄 . . یکی از کارهایی که سعی میکنم انجام بدم اینه که روزی مثلا یه ربع، وقت اختصاصی برای هر کدوم از پسرا بذارم. مثلاً با هر کدوم میریم تو اتاق و به طور خصوصی با هم صحبت میکنیم.☺️ . یه وقت بازی مشترک هم داریم که بازیهایی مثل بالش بازی و قلقلک و اینا انجام میدیم.😄 . بچههای ما، با اینکه با هم دعوا و اینا دارن (و بالاخره توی هر خونهی بچهداری این چیزا پیش میاد😏)، ولی توی جمعها، اگه کسی یکیشون رو اذیت کنه اون یکی برادرها به عنوان حامی ازش دفاع میکنن. و این خیلی حس خوبیه.😃😊 . . هر شب که خسته از سر و کله زدن با بچهها و بازی و جمع و جور کردن و کار خونه و درس و آموزش حقیقی و مجازی و... سر بر بالش میذارم، تمام وجودم لبریز از رضایت و شکره.☺️❤️ . . بودن در شرایطی که خدا اون رو برام خواسته، لذت بخشه. احساس میکنم خدا گلپسرم رو همین طوری که هست دوست داره و من هم اون رو همین طوری که هست دوستش دارم و حتی عاشقش هستم.🥰 . خندههای رها از تعارفات و مناسبات معمولش، زندگیم رو شادتر میکنه و مهربانیهای به یکباره و بیدریغش جانم رو جلا میده. . خوشحالم از موقعیتی که در اون هستم و خوشبختی شاید چیز دیگری هم نباشه.💖 . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
07 اردیبهشت 1400 14:43:09
0 بازدید
madaran_sharif
. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ساله، #محمدعلی ۷ساله، #محمدحسین ۵ساله، #محمدرضا ۳ساله) #قسمت_هشتم پرستاری که برای کمک میاد خونهمون، بیشتر روزها رو از ۸ صبح تا ۵ بعد از ظهر حضور دارن و گاهی اگه مادرم کار زیادی داشته باشن (معمولا یکی دو روز تو هفته)، میرن به ایشون کمک میکنن. روزهایی که ایشون نیستن، کارهای خونه و بچهها رو خودم انجام میدم و یه کمی درسم رو میخونم. و وقتایی که هستن، کارهای خونه رو ایشون انجام میدن و منم فقط به بچهها و درسم میرسم.👌🏻 اگه حجم درسهام کم باشه، بیشتر با بچهها بازی میکنم یا کارهای فوقبرنامه انجام میدم؛😁 مثل پختن کیک و پیتزا و غذاهای زمانبر. و اگه حجم درسهام زیاد باشه، فقط در حدی که کاری از بچهها نمونه، به اونا رسیدگی میکنم و بیشتر درس میخونم. کارای درس و دانشگاه رو هم معمولاً تو خونه و پیش بچهها انجام میدم. مگه اینکه کار فشرده داشته باشم و مجبور باشم برم تو حسینیهی همکف ساختمونمون و اونجا کارامو انجام بدم.😁 بیشترین هدف از استخدام این خانوم، به خاطر حضور تو آزمایشگاهه که از ترمهای بعد، پیش رو دارم. زمان خواب بچهها هم از مواقعیه که سعی میکنم ازش استفاده کنم. مخصوصا که آرامش خونه هم بیشتره و راحتتر میشه درس خوند. موقع امتحانات هم که کارام زیاده، معمولاً تا دم نماز صبح بیدارم یا اگه شب خوابم بیاد، میخوابم و صبح خیلی زود بیدار میشم. تلاشم رو میکنم همیشه خونه نسبتاً مرتب باشه. همسرم هم تو کارهای خونه مشارکت میکنن و این باعث میشه بچهها هم به مرتب بودن خونه اهمیت بدن.👌🏻 وقتی میبینن پدرشون با اون خستگی داره کمک میکنه، قشنگ تاثیر میگیرن و وقتی پدرشون تذکر میده اینو بردار، ازش حساب میبرن.😉 برای من بهترین زمان مرتب کردن خونه (غیر از مواقعی که همسرم میان) شبها قبل خوابه. سعی میکنیم با کمک هم خونه رو مرتب کنیم بعد بخوابیم. اینجوری روز بعد رو با آرامش شروع میکنم و هول نمیشم که وای خونه رو ببین😢 حالا غذا رو چی کار کنم؟ حالا بچهها رو چیکار کنم؟ البته گاهیم خسته میشم. مواقع خستگی، صحبت کردن با مادرم و همسرم و دوستام خیلی حالمو خوب میکنه. گاهی که با دوستای خانوادگی میریم پارک یا بچهها رو میسپریم به مامان یا پرستار و با همسرم یه تفریح دونفره داریم، روحیهم خیلی خوب میشه. برای حفظ سلامتیم، سعی میکنم تدابیر طب سنتی رو تو زندگی پیاده کنم. و اینکه تو اوقات خالیورزش میکنم. هرچند برنامهی منظم ندارم و اگه سرشلوغ باشم رهاش میکنم.🤪 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
11 مهر 1400 16:20:45
2 بازدید
مادران شريف
0
0
#م_زادقاسمی (مامان #فاطمه_سادات ۱۷ ساله، #سیده_ساره ۱۲ ساله، #سید_علی ۸ ساله و #سید_مهدی ۵ ساله) #قسمت_سیزدهم با بزرگ شدن هرکدوم از بچه ها خصوصیات متفاوتی ازشون میدیدم که جالب بود، اما فکر نمیکردم توجه به این تفاوتها میتونه انقدر مهم باشه، حتی گاهی پذیرش تفاوتها هم سخت میشد؛ فاطمه پنج سال و نیم داشت که ساره به دنیا اومد. فاطمه مسئول خوابوندن ساره شد و به شدت بهش علاقه داشت.❤️ به ندرت بهش حسادت میکرد. اونم فقط موقع جلب توجهات پرسروصدای ساره.😁 اینجور مواقع یه راه برای مشغول شدن فاطمه با ساره پیدا میکردیم تا حسادت نکنه. فاطمه سادات ذاتا بچه همراهی بود و هرگز سختی خاصی برای تربیت و پرورشش نداشتم. خیلی زیاد با هم بازی میکردیم. از سه ماهگیش براش کتابهای ویژه برای تحریک بیناییش میخریدم. شاید به خاطر ضعف بینایی بود که این مسیر رو انتخاب کردم ولی منجر به علاقه بسیار زیادش به کتاب خوندن شد.🤓 تو اسباب بازیهاش از همه بیشتر عروسک دوست داشت. کلی عروسک داشت و باهاشون قصههای جالب میساخت.😍 تو کتابها هر لار عکسی از یه امام با هاله نورانی میدید به شدت ذوق می کرد.😅 الان هم هنوز یکی از تفریحات فاطمه سادات کتاب خوندن و نقاشی کردن و نوشتنه و کلاس نویسندگی میره.😉 فاطمه حتی به کتاب های درسی به چشم کتاب های متفرقه نگاه میکرد و به سبک خودش اونا رو میخوند و امتحان میداد، که خیلی مورد پسند همه معلمها نبود. هر چند که برخی از معلمهای خوش ذوقش متوجه علاقه و مدل خاصش میشدن و به شدت تشویقش میکردند.😚 ساره اما؛ پرانرژی و عاشق دویدن بود. به شیطنت و بازی کردن با وسایل خونه و ادویه ها علاقه داشت، غذاها رو روی هم می ریخت و لذت میبرد! عاشق نقاشی کردن روی دیوار با لاک و ماژیک بود🤦♀ کل دیوارهای آشپزخونه رو در اختیارش گذاشته بودم ولی بازم دوست داشت هیچ محدودیتی نداشته باشه. و عاشق دوچرخه سواری و بازی توی کوچه بود. 😁 جالبه که سید علی خیلی تمایلی به کوچه رفتن نداشت و بیشتر دوست داشت کنار من باشه! البته با خاک باغچه بازی میکرد و دنبال مورچهها میگشت.😆 فاطمه سادات وقتی کوچیک بود نیاز داشت بین بچههای هم سنش باشه تا بتونه خودش رو تطبیق بده، یه مهد قرآنی نزدیک خونمون بود و ثبت نامش کردیم، فاطمه که عاشق یادگرفتن بود باعلاقه تا آخرش رفت.👌 وقتی سید علی دنیا اومد، ساره چهار سالش تموم نشده بود فکر کردیم شاید مهدی که فاطمه تجربه کرده برای ساره هم خوب باشه، اونموقع هنوز با بچههای کوچه تیم نشده بودن.😉 بعد از مدتی متوجه شدم ساره داره اذیت میشه، ‼ادامه در کامنت‼