پست های مشابه

madaran_sharif

. #قسمت_سوم . #ش_رهبر (مامان سه پسر ۹ و ۶ و ۳ ساله) . پسرم تا یک ماهگی‌ش نمی‌تونست مستقیم شیر بخوره. باید با رابط بهش شیر می‌دادم. همه‌ی سعیم رو کردم که به شیر مادر عادت کنه و بهش شیرخشک نمی‌دادم. خیلی سخت بود ولی خداروشکر تلاش‌هام نتیجه داد و بعد از یک ماه درست شد. . بعدش البته دل‌دردها و شب‌بیداری‌هاش سرجاش بود. یه مقدار روحیه‌م ضعیف و شکننده شده‌بود. بعد دو سه ماه که پسرم جون گرفت و شیرین‌کاری‌هاش شروع شد، حال منم خیلی بهتر شد. . کارای دفاع پایان‌نامه‌م هم مونده‌بود و دیگه خیلی وقتی برای افسرده‌شدن نداشتم.😁 کم‌کم برگشتم سر کارای درسی‌م. . از زمانای خوابش استفاده می‌کردم تا کارامو انجام بدم. برای درسام یا کارهای پایان‌نامه، گاهی لازم بود برم دانشگاه. خانواده‌هامون شهرستان بودن و دوست نداشتیم توی اون سن بچه رو مهد بذاریم. همسرم می‌موندن خونه و پسرمون رو نگه‌می‌داشتن و خداروشکر تو مراحل مختلف تحصیلم مشوق و همراهم بودن.🌺 . نهایتا توی همون مدت مرخصی زایمانم و بعدش توی تابستون، کارای پایان‌نامه‌م رو تموم کردم و وقتی پسرم یک سالش بود، دفاع کردم. . اوایل بارداری، خیلی نگران بودم که حالا درسم چی می‌شه و اصلا می‌تونم ارشدم رو با بچه‌ی کوچیک تموم کنم یا نه! خیلی برای خودم بزرگ و سختش کرده‌بودم. بعد که تموم شد، دیدم اونقدرم که فکر می‌کردم، سخت نبود و جای نگرانی نداشت. حالا یه وقفه‌ای افتاد و یک سال دیرتر شد. ولی تاثیر خاصی توی روند کلی زندگی‌م نذاشت. . برنامه‌ی اون یک سال آخر ارشدم، خیلی فشرده بود. توی بچه‌داری هم از قبل تجربه‌ای نداشتم و خودش یه پروژه‌ی سنگین بود برام. برای همین بعد ارشدم، تا یه مدت دوست داشتم استراحت کنم.😊 کتاب‌های تربیتی و کتابای مربوط به مراحل رشد جسمی و ذهنی بچه‌ها رو می‌خوندم. . دوست داشتم بدونم پسرم توی هر سن، چه مهارت‌هایی کسب می‌کنه و چه بازی‌ها و کارهایی برای رشد و تربیت بهترش می‌تونم انجام بدم. قصه هم گاهی براش می‌گفتم اما خیلی اهلش نبودم و بلد هم نبودم. در عوض، همسرم خیلی براش قصه می‌گفتن. قصه‌های خوبی بلد بودن و اگرم بلد نبودن، همون موقع یه قصه می‌ساختن و با آب‌و‌تاب تعریف می‌کردن. . رابطه‌شون خوب بود و خیلی باهم بازی می‌کردن. همسرم به خاطر شرایط درس و کارشون، اکثرا از صبح تا ۸ یا ۹ شب بیرون از خونه بودن. به جاش اون یکی دو ساعت آخر شب رو با کیفیت براش وقت می‌ذاشتن و جبران می‌کردن. شوهرم بچه‌دوست بودن و روابطمون بعد به دنیا اومدن پسرمون خیلی بهتر شد. . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

22 دی 1399 16:03:59

0 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_دوم تو خواستگاری شرط کرده بودم که ۵ سال بعد از ازدواج بچه‌دار شیم و همسر هم قبول کرده بود.😄 با خیال راحت رفتیم که در علم غوطه بخوریم که ندای "مساله جمعیت" بلند شد! یه روز تو حوزه دانشجویی، استاد حدیثی از امام معصوم خوندن که می‌گفت آیا نمی‌خواهی فرزندی 👶🏻 بیاری تا با گفتن لااله‌الا‌الله، زمین را از بار توحید سنگین کند؟ با من همان کرد که "بوی جوی مولیان" با سلطان😉 . ترم ۶ کارشناسی به دوران تهوع گذشت، یادم نمی‌ره وسط اتوبان یهو به تاکسی 🚖 می‌گفتم وایسا! پولشو می‌دادم و می‌رفت... . روزهای شلوغی بود، ۳ روز دانشگاه، ۲ روز حوزه دانشجویی، ۱ روز هم کاری که در رابطه با رشته‌م پیدا کرده بودم و ۷ روز همراهی با طفلی که داشت دنیای منو با خودش به جایی می‌برد که نمی‌دونستم کجاست.🤔 . ترم هفت دیگه محمد بالقوه نبود. تابستون قابل رویت شده بود.😂 فقط ۱۳ واحد داشتم تا فارغ_التحصیلی. دو سه تا صبح تا ظهر رو که می‌رفتم، پیش مامان می‌موند. شب‌هایی بود که تا صبح مشغول مثلث عشقی معروف😅 (شیر و آروغ و ... ) بودم و دم صبحی، از اتاق خونه‌ی مامان اینا بیرون می‌اومدم، می‌دادمش دست مامان و چادر به سر، برو خوابتو ببر سر کلاس آسیب‌شناسی روانی۳! 🙈 . محمد ۴ ماهه شد، زمستون شد و درس من تموم.😍 از اون اوج فعالیت، یهو افتادم پایین. اولش خوب بود، حس احترام به آرمان‌هام ، چند ماه گذشت ولی دیگه من خوب نبودم! سالی بود که دوستای دبیرستانم اگه ریاضی خونده بودن، هر روز عکس گودبای پارتی هاشونو می‌ذاشتن و بعد هواپیما🛫، تجربی‌ها هم از آزمون جامع رد شده بودن و گوشی معاینه به گردن، سلفی می‌گرفتن. . تصمیم داشتم دو فرزند داشته باشم‌، به قدری از کفایت برسن و بعد برم سراغ درس، هنوزم کسی ازم بپرسه، قطعا پیشنهاد اولم همینه. اما خدا برای خودم مسیر دیگه‌ای رو می‌خواست! . حالم #خوب نبود، ولی کم‌کم خوب شد.☺️ یه عالمه راه برای "بودن" پیدا کردم. حوزه رو محمد به بغل🤱🏻 ادامه می‌دادم، چیزایی که اونجا یاد می‌گرفتم رو، تو مسجد محل محمد به بغل درس می‌دادم، شنبه شب‌ها برای گاج تست منطق طرح می‌کردم و صبح شنبه‌ها موتور 🛵 گاج جان می‌اومد دنبالشون (این کار رو از تو دیوار پیدا کردم!) ولی بیشتر ساعت‌هام به محمد و شیرینی‌هاش و بازی‌های دو تایی‌مون سپری می‌شد. . #ط_خدابخشی #روانشناسی_بالینی_دانشگاه_تهران۹۱ #پست_مهمان #تجربیات_تخصصی #قسمت_دوم #مادران_شریف

25 آذر 1398 17:47:10

0 بازدید

madaran_sharif

. #پ_بهروزی (مامان #محمد ۳ سال و ۹ ماهه و #علی ۱ سال و ۸ ماهه) . محمد آقا اولین باری که چشماشو باز کنه و ببینه هوا تاریک نیست، ما رو بیدار می‌کنه که پاشید، خورشيد خانوم بیدار شده!🌅 . داداش علی⁦👦🏻⁩ هم با سر و صدای محمد بیدار می‌شه و روزمون رسماً شروع می‌شه. اول اقدامات مربوط به سرویس بهداشتی جفتشونو ردیف می‌کنم و می‌رن حیاط. . ۵ دقيقه‌ای خونه رو جوری که به حد قابل قبولی برسه مرتب می‌کنم و صبحانه رو می‌برم تو حیاط قاطی مرغ و جوجه‌ها می‌خوریم. تا هوا خنکه تو حیاطیم، خاک بازی و آب بازی و جوجه🐥 بازی و توپ بازی و ... . خورشید خانوم که میاد بالای سرمون میایم تو خونه. . یه میان وعده و بساط اسباب‌بازی‌ها که یکی پس از دیگری به جمعمون اضافه می‌شن. . تمام این مدت، تا دوتایی سرگرم می‌شن می‌رم سراغ کارای خودم تا دوباره بگن مااااامااااان بيييااااا بااااازی!😁 . از بازی نشستنی حوصله‌شون سر می‌ره، به این امید که خسته بشن نیم ساعتی به بدو بدو و بپر بپر و جیغ و داد می‌گذرونيم. . بچه‌ها که نه، ولی من خسته می‌شم. ناهار و می‌خوریم و تاب رو وصل می‌کنم به بارفیکس، نوبتی تاب می‌خورن. خیلی زود سر نوبت دعواشون می‌شه!😫 . چوب‌ها رو می‌ذارم رو مبل تا یکی‌شون با سرسره مشغول بشه و دعوا تموم بشه. . بهانه گیری‌ها شدت می‌گیره، یعنی دیگه خوابشون مياد، اگه خدا بخواد. من و محمد و علی و کتاب‌ها می‌ريم تو اتاق. نیم ساعت بعد: من و محمد و کتاب‌ها برمی‌گردیم تو هال😒 بازی‌های بی‌سر و صدا شروع می‌شه. نقاشی🎨 و کاردستی و خونه‌سازی و حبوبات بازی و... . علی که بیدار می‌شه، محمد با هیجان می‌ره استقبالش. هوا دوباره خنک شده و می‌ريم تو حیاط، گاهی هم می‌زنیم به کوچه و خیابون به قصد قدری خرید. آقای همسر که برسن، همون دم در با نوای گاوداری گاوداری🐄 بچه‌ها مورد استقبال واقع می‌شن و دبه به دست می‌زن گاوداری، تا هم به گاوا علف بدن، و هم ازشون شیر تازه بگیرن. . سر شب بازی‌هايی با دوز هیجان بالا که من از پسش بر نميام با بابا انجام می‌دن و شام می‌خوریم. . حالا همه‌ی این ماجراها رو کنار اومدم باهاش... شما بگید ناله‌های قبل از خواب محمدو کجای دلم بذارم؟! . بااااباااا 😟😭😵از صبح هيشکيييييی با من بازی نکرده😭😭😭 . . 😐😑😶😶😶 . . پ.ن: امام کاظم (علیه‌السلام) فرمودند: "بازیگوشی بچه در خردسالی، پسندیده است، برای اینکه در بزرگسالی بردبار شود. شایسته نیست که کودک ،حالتی جز این داشته باشد." . . #مادران_شریف_ایران_زمین #روز_نوشت_های_مادری

16 شهریور 1399 16:32:49

1 بازدید

madaran_sharif

. معمولا هجمه‌های فرهنگی روی کسی که می‌خواد چند تا بچه⁦👶🏻⁩ داشته باشه، زیاده مثلا من وقتی می‌گفتم بچه زیاد می‌خوام، فامیل مسخره‌م می‌کردن😕 می‌گفتن تو می‌خوای بچه‌هاتو تو کدوم ماشینی🚘 سوار کنی؟! یا اونایی که دلشون می‌سوزه، می‌گن خب خرج💰 این‌همه بچه رو از کجا می‌خواید بیارید؟🧐 . و واقعا هم خرج این‌همه بچه رو دادن سخته؛⁦🤷🏻‍♀️⁩ ولی دیدم که با اومدن هرکدوم از بچه‌هامون⁦👶🏻⁩، یه سری برکت‌های مادی و معنوی برامون رقم خورد که اگه اونا نبودن مطمئنم خیلی از اتفاقات خوب هم نمی‌افتاد😉 . . اکثر افراد قبل اینکه با مسئله‌ی چندفرزندی مواجه بشن، نسبت بهش گارد دارن❌ اما وقتی بچه‌ی جدید به دنیا میاد، نسبتشون کاملا متفاوت می‌شه😉 . مثلا ما وقتی بچه‌ی سوممون تو راه بود، از برخورد خانواده‌ها خیلی می‌ترسیدیم😥 و خیلی دیر بهشون اطلاع دادیم🙈 اولش ناراحت شدن و کلی نصیحتمون کردن که چرا اینقدر عوامانه فکر می کنید! . ولی بعدش، وقتی که رفته بودیم شهرستان، مادرشوهرم می‌گفتن بچه خیلی شیرینه😍 وقتی شما میاید پیش ما، ما افتخار می‌کنیم. من الان خیلی افسوس😣 می خورم که دوتا بچه بیشتر ندارم. کاش بیشتر بچه آورده بودم... . این حرف رو فقط مادرشوهرم نمی‌زدن خیلیا بهم می‌گن. حتی تو سختی‌ها بهم دلداری می‌دن که الان سختیاشو می‌کشی، بعدا ان‌شاءالله بهشون افتخار می‌کنی😍❤️ . . اون نگرانی که ماها معمولا تو پذیرش بچه‌ی بیشتر داریم، به نظر من مثل خیلی از کارای این دنیاست که آدم وقتی انجام می‌ده می‌بینه کار سخت و پیچیده‌ای نبود😀 . آدم قبل اینکه ازدواج بکنه فکر می‌کنه اگه ازدواج بکنه چی می‌شه! یا مثلا قبل اینکه بچه‌ش به دنیا بیاد، فکر می‌کنه اگه مامان بشه یا بابا بشه خیلی قراره شرایط متفاوت بشه🤔 . ولی بعد یه مدت که آدم وارد مرحله‌ی جدید زندگیش می‌شه، می‌بینه که تقریبا همه چیز همونیه که قبلا بوده😄 زندگی داره روال عادیشو طی می‌کنه👌🏻 . درباره‌ی اومدن بچه‌های جدید هم همینه. بچه وقتی میاد همه چیزش جور می‌شه. مادی و معنوی و... روزیش رو واقعا خدا می رسونه🤲🏻 . فقط ما هم باید سعی کنیم به تربیتشون بیشتر اهمیت بدیم، براشون برنامه ریزی مالی و تربیتی داشته باشیم تا اون جایی که می‌تونیم و... . خلاصه از هجمه‌های فرهنگی نباید ترسید⁦😊 یعنی به نظرم بهتره خیلی بهش فکر نکنیم که اگه بچه‌های بعدی بیان، چی می‌شه و مردم چی می‌گن و... . وقتی بچه‌ی جدید به دنیا بیاد، خانواده‌ها خیلی راحت باهاش کنار میان😉 مخصوصا که محبت اون بچه هم می‌افته تو دلشون😍 . . #پ_ت #تجربیات_تخصصی #قسمت_پانزدهم #مادران_شریف_ایران_زمین

06 خرداد 1399 17:11:36

0 بازدید

madaran_sharif

. اوایل بچه‌داری، ایده‌آلم برای زمان از پوشک گرفتن بچه قبل دوسالگی بود.😅 . چندتا مطلبم خونده بودم درباره روش‌های زود عادت دادن بچه‌ها به دستشویی.🚽😆 . حتی یادمه توی گروهی بحث بود که بهترین زمان برای از پوشک گرفتن کیه؟ و من تازه مامان شده🤱🏻 با اعتماد به نفس می‌گفتم هرچی زودتر بهتر.😂 . . گذشت تا اینکه دیروز با شنیدن حرفای یه بنده خدایی به یاد ایده‌آل‌هام افتادم! . . - ئه! پسرت👦🏻 داره سه سالش می‌شه (۲ سال و ۷ ماه😑) هنوز براش پوشک می‌بندی؟ فلانی پسرش هنوز دو سالش نشده، دیگه کامل یاد گرفته، حتی شبا هم براش پوشک نمی‌بنده.😏 دیر شده...دیگه زودتر باید به فکر باشی🤔 و... . . یه لحظه حس کردم: عجب! من چه مامان بی‌مسئولیت و ناتوانی هستم که نتونستم مثل فلانی بچه‌مو زیر دو سال از پوشک بگیرم.😕 . بعد با خودم گفتم: خب من خودم انتخاب کردم و دوست داشتم بچه‌ی دومم زودتر بیاد تا هم‌بازی عباس بشه.🤗 ۱۸ ماهگی عباس، فاطمه به دنیا اومد. با نوزاد کوچیک سخت بود پروژه‌ی از پوشک گرفتن.🤷🏻‍♀️⁩ و نمی‌خواستم به خودم و عباس سختی بدم. . بعدشم به خاطر سرمای هوا و اینکه دستشوییمون توی حیاط بود، عملا ممکن نبود برامون.🙂 فاطمه⁦👧🏻⁩ هم به سن وابستگی رسیده بود و تا منو نمی‌دید، از گریه خودشو هلاک می‌کرد. . تعطیلات عیدم من⁦🧕🏻⁩ و باباشون⁦🧔🏻⁩ نیاز به استراحت و تفریحات سالم خونگی داشتیم و خودمون از نظر روحی آمادگیش رو نداشتیم. . بعدش توی ماه رمضون با ضعف😫 ناشی از روزه، همین که به کارای ضروری روزمره‌مون می‌رسیدم خداروشکر می‌کردم.😄 . بعدشم که اومدیم خونه‌ی مامانم اینا مشهد و توی سفر نمی‌شد این پروژه رو داشته باشیم. . حالا ان‌شاءالله وقتی برگردیم تهران قصد دارم پروژه رو شروع کنم.😆 . . خلاصه؛ از نظر خودم شرایطم برای از پوشک گرفتن تا الان مساعد نبوده و دلایلم برای خودم موجه بود. یعنی با اینکه دوست داشتم قبل دوسال از پوشک بگیرم پسرمو، ولی نتونستم و ناراحتم نیستم. . اما از حرف اون بنده خدا و مقایسه‌ی من و بچه‌م با فلانی که زود از پوشک گرفته، ناراحت شدم.🙁 البته سکوت کردم و بحثو ادامه ندادم. . . فقط این‌جور وقتا می‌فهمم چقدر این حرفا برای مادر مورد نظر می‌تونه اذیت‌کننده باشه و یاد می‌گیرم که خودم همچین حرفایی به بقیه مادرا نزنم. . . پ.ن: شما با چه روشی بچه‌هاتونو از پوشک می‌گیرید؟ توصیه‌ای، نکته کنکوری، چیزی دارید برام؟ می‌خوام از شنبه‌ی دیگه شروع کنم😂 . . #پ_شکوری #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

21 خرداد 1399 17:00:08

0 بازدید

madaran_sharif

. بعد از اتمام طرحم تو مناطق محروم، برگشتم خونه☺️🏘 . برای مدتی طبابت حضوری🥼 رو گذاشتم کنار، البته ۳ ۴ ماهی پنجشنبه جمعه‌ها برای دل خودم کار می‌کردم☺️ . دوست داشتم چند سالی رو برای بچه‌ها سرمایه گذاری کنم😌🥰 . ۲.۵ سال بعد تولد دختر دومم، با برنامه‌ریزی و تصمیم قبلی😉، پسرم هم به دنیا اومد👶🏻 . اضافه شدن فرزند سوم به خانواده راحت‌تر از اضافه شدن فرزند دوم بود.🤩 دوتای قبلی بیشتر با هم #سرگرم بودن🤼‍♀️ و لازم نبود من #یک_تنه، هم حامی و سرگرم‌کننده فرزند قبلی👧🏻 باشم هم مشغول رسیدگی به نوزاد👼🏻 . دختر بزرگ پنج ساله‌م خیلی کمک حال بود👩🏻 هم تو کارهای دختر دوم👧🏻 مثل آب و خوراکی دادن،🥣🥛 سرگرم کردن،🧩 و کاهش حساسیت و حسادت،☺️ . هم کارهای نوزاد👼🏻 مثل آوردن پوشک و لباس،👕👖 سرگرم کردنش برای نماز، و خندوندن و بازی کردن🤸 . . الان که دیگه پسرم ۱.۵ سالش شده، سه تایی با هم سرگرمن😎 تماشای بازی‌ها و خنده‌هاشون فوق‌العاده انرژی بخشه🥰 . #دعوا،گریه، جیغ و کتک کاری هم دارن؛ اما همین‌ها رو هم من #تعامل_مثبت می‌دونم👌🏻 که توش یه سری مهارت‌های خاص به دست میاد، مثلا پسرم تو همین سن، ماشاالله چنان یاد گرفته حق خودش رو بگیره که نگو😄 . در این روزها، #مادر سه تا فرشته‌م🥰 و در بهشت خونه با اون‌ها وقت می‌گذرونم. به علاوه‌، فعالیت‌های اجتماعی منظم هم دارم👌🏻 و البته مرور درس‌ها📚 (یک پزشک هیچ وقت نمی‌تونه درس خوندن رو کنار بذاره😅) و مشاوره مجازی پزشکی در روز . این چندماه اخیر، آخر هفته‌ها که همسرم خونه هستن و می‌تونن بچه‌ها رو نگه دارن، #دوره_دانشگاهی_طب_سنتی رو می‌گذرونم🌱 چند هفته‌ای هست که شروع کردم برای #آزمون_دستیاری (تخصص) بخونم.📚 البته برای اهل فن، شبیه شوخیه😄 به امسال امیدی ندارم، ان‌شاءالله سال آینده😃 . احتمالا از یکی دو ماه دیگه، کارم رو در یکی دوتا #درمانگاه شروع می‌کنم🏥 ساعتش محدوده و زیاد از بچه‌هام دور نمی‌شم😊 . برای این زمان احتمالا از یک #پرستار_کودک کمک بگیرم. با تعداد فرزند زیاد، به نظرم داشتن پرستار راه حل بهتری نسبت به مهدکودکه. . به گذشته‌ که نگاه می‌کنم می‌بینم تا الان طبق برنامه‌ها و اهدافم پیش رفتم،📝💪🏻 و مادری هم بخشی از #موفقیت منه😌👼🏻🏆 . زندگیم رو برای فرزندآوری متوقف نکردم، بلکه بچه‌دار شدن بخشی از برنامه من بوده، درست در مسیری که برای #رشد و #پیشرفتم متصورم. . بگذریم که خودم تا چه حد با بچه‌ها بزرگ شدم و رشد کردم🤩 ان‌شاءالله با دو سه تای بعدی، رشد بیشتری رو تجربه کنم.😍 . #هجرت #پزشکی۸۶ #تجربیات_تخصصی #قسمت_پایانی #مادران_شریف

20 اسفند 1398 17:56:30

0 بازدید

مادران شريف

0

1

. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ ساله، #محمدعلی ۷ ساله، #محمدحسین ۵ ساله، #محمدرضا ۳ ساله) #قسمت_سوم سالی که محمدحسن به دنیا اومد، خیلی از هم کلاسی‌هام، وارد ارشد شدن. اما من که یه مامان اولی با شرایط روحی و جسمی جدیدی بودم، مردد بودم که اصلا درس رو ادامه بدم یا نه؟! با اینکه عاشق فضای درس و دانشگاه بودم، اما اعتقاد داشتم اگه بخوام کاری کنم، نباید به فرزندم فشار بیارم.👌🏻 با خیلی از افراد مشورت کردم؛ همه گفتن حتما درس بخون؛ بالاخره خدا کمک می‌کنه و مسیرت باز می‌شه؛ فقط یکی گفت که بچه‌ی کوچیک داری؛ قوانین دانشگاه طوریه که باید تو دانشگاه حضور پیدا کنی، و این با بچه سخته. بذار بعداً که بچه‌هات بزرگ شدن... خیلی با خودم کلنجار رفتم. درس خوندن رو خیلی دوست داشتم و زندگی کردن تو محیط آکادمیک بهم انرژی می‌داد. همیشه دوست داشتم بتونم با کسب علم، یه کاری برای رفع مشکلات جامعه بکنم... از خدا خواستم راه علم رو برای من باز کنه، و با توکل به خدا، تصمیمم رو گرفتم. با خودم گفتم تا هر اندازه که شرایط پسرم اجازه بده، درسم رو می‌خونم...😊 بعدا هرچه بیشتر پیش رفتم، به راهم، مطمئن‌تر شدم؛ فهمیدم اگه مادری بتونه، جوری که به بچه‌هاش آسیبی نرسه، به علایقش هم توجه کنه، می‌تونه با انرژی بیشتری به بچه‌هاش هم رسیدگی کنه؛ هرچند که متحمل سختی بشه. از سه چهار ماهگی محمدحسن شروع کردم برای کنکور آماده بشم. از اونجایی که محمدحسن، شب‌ها تا دیروقت بیدار بود، یه چراغ که نور ضعیفی داشت، بالای سرمون روشن می‌کردم، پسرمو تو نَنو تکون می‌دادم و درس می‌خوندم. انواع منابع درسی رو، برای زمان‌های مختلف طبقه بندی کرده بودم. مثلاً موقعی که می‌خواستم بچه رو، روی پام بخوابونم، نمی‌تونستم یه کتاب قطور دست بگیرم؛ فلش کارت می‌خوندم، و بعدا می‌رفتم پشت میز و کتاب رو می‌خوندم. موقع انجام کارهای روزمره و آشپزی هم، از فلش کارت استفاده می‌کردم. حتی شده بود کتاب قطور رو، برای اینکه گردن درد نگیرم، چند تکه‌ بکنم؛ که البته بعدا از بس خونده شد، پاره پاره شد.😂 اگه مطلبی رو برای بار اول می‌خواستم بخونم، زمان صبح رو انتخاب می‌کردم؛ و اگه می‌خواستم تکرارش کنم، طول روز، هر وقت می‌تونستم، می‌خوندم، حتی اگه آخر شب بود. منابعی هم که پر از نکات ریز و حفظ کردنی بود، همه رو یک‌جا نمی‌خوندم و تو طول روز پخش می‌کردم. مثلاً یه ساعت رو، تو ۳ تا ۲۰ دقیقه می‌خوندم. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

1

. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ ساله، #محمدعلی ۷ ساله، #محمدحسین ۵ ساله، #محمدرضا ۳ ساله) #قسمت_سوم سالی که محمدحسن به دنیا اومد، خیلی از هم کلاسی‌هام، وارد ارشد شدن. اما من که یه مامان اولی با شرایط روحی و جسمی جدیدی بودم، مردد بودم که اصلا درس رو ادامه بدم یا نه؟! با اینکه عاشق فضای درس و دانشگاه بودم، اما اعتقاد داشتم اگه بخوام کاری کنم، نباید به فرزندم فشار بیارم.👌🏻 با خیلی از افراد مشورت کردم؛ همه گفتن حتما درس بخون؛ بالاخره خدا کمک می‌کنه و مسیرت باز می‌شه؛ فقط یکی گفت که بچه‌ی کوچیک داری؛ قوانین دانشگاه طوریه که باید تو دانشگاه حضور پیدا کنی، و این با بچه سخته. بذار بعداً که بچه‌هات بزرگ شدن... خیلی با خودم کلنجار رفتم. درس خوندن رو خیلی دوست داشتم و زندگی کردن تو محیط آکادمیک بهم انرژی می‌داد. همیشه دوست داشتم بتونم با کسب علم، یه کاری برای رفع مشکلات جامعه بکنم... از خدا خواستم راه علم رو برای من باز کنه، و با توکل به خدا، تصمیمم رو گرفتم. با خودم گفتم تا هر اندازه که شرایط پسرم اجازه بده، درسم رو می‌خونم...😊 بعدا هرچه بیشتر پیش رفتم، به راهم، مطمئن‌تر شدم؛ فهمیدم اگه مادری بتونه، جوری که به بچه‌هاش آسیبی نرسه، به علایقش هم توجه کنه، می‌تونه با انرژی بیشتری به بچه‌هاش هم رسیدگی کنه؛ هرچند که متحمل سختی بشه. از سه چهار ماهگی محمدحسن شروع کردم برای کنکور آماده بشم. از اونجایی که محمدحسن، شب‌ها تا دیروقت بیدار بود، یه چراغ که نور ضعیفی داشت، بالای سرمون روشن می‌کردم، پسرمو تو نَنو تکون می‌دادم و درس می‌خوندم. انواع منابع درسی رو، برای زمان‌های مختلف طبقه بندی کرده بودم. مثلاً موقعی که می‌خواستم بچه رو، روی پام بخوابونم، نمی‌تونستم یه کتاب قطور دست بگیرم؛ فلش کارت می‌خوندم، و بعدا می‌رفتم پشت میز و کتاب رو می‌خوندم. موقع انجام کارهای روزمره و آشپزی هم، از فلش کارت استفاده می‌کردم. حتی شده بود کتاب قطور رو، برای اینکه گردن درد نگیرم، چند تکه‌ بکنم؛ که البته بعدا از بس خونده شد، پاره پاره شد.😂 اگه مطلبی رو برای بار اول می‌خواستم بخونم، زمان صبح رو انتخاب می‌کردم؛ و اگه می‌خواستم تکرارش کنم، طول روز، هر وقت می‌تونستم، می‌خوندم، حتی اگه آخر شب بود. منابعی هم که پر از نکات ریز و حفظ کردنی بود، همه رو یک‌جا نمی‌خوندم و تو طول روز پخش می‌کردم. مثلاً یه ساعت رو، تو ۳ تا ۲۰ دقیقه می‌خوندم. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن