پست های مشابه
madaran_sharif
. #ز_منظمی (مامان #علی آقای ۴ساله و #فاطمه خانم ۳ ساله) #قسمت_اول دو سال بود که بچهها چشمشون دنبال قرآن من بود.😅 هروقت میخواستیم قرآن بخونیم دوست داشتند قرآن من رو بردارن. (قرآنم ظاهر بچه پسندتری داره😁) امسال اولین سالی بود که عید ایران بودیم و بچهها عیدی نقدی گرفتن رو تجربه کردن. بعد از تعطیلات با کلی ذوق و شوق با بچهها رفتیم کتابفروشی تا با عیدی هاشون خرید کنن. هر کدوم کنار کتابی که خریدن یه قرآن هم برداشتند. علی آقا قرآن سبز و فاطمه خانم قرآن صورتی.🤩 هدف من از تهیهی قرآن برای بچه ها این بود که احساس انس و تعلق با قرآن در وجودشون شکل بگیره. حالا قراره شب قدر هم با قرآنهای خودشون قرآن به سر بگیرند. متأسفانه سالهای پیش توفیق زیاد قرآن خوندن رو در ماه مبارک نداشتم. امسال تصمیم گرفتم تلاش کنم کنار بچهها بیشتر از سالهای قبل قرآن بخونم. حالا یه وقتهایی در روز سهتایی کنار هم میشینیم. من قرآن میخونم و بچهها هم به قرآنهای خودشون نگاه میکنن. البته که وسطش سراغ بازی هم میرن، بپربپر هم میکنند، کشتی هم میگیرند🤪 اما همینکه گاهی کنارم میشینن و کتابهای قرآن شون رو دست میگیرند قشنگ و کافیه.😍 روز اول وسط قرائت جزء اول قرآن، به ذهنم رسید بعضی از آیات رو که برای بچهها قابلفهمه یا داستان جذابی داره براشون توضیح بدم. و همین باعث شد زمان تلاوت من رو با ذوق و شوق رسیدن به یه داستان جدید بگذرونند. چند شب پیش وقتی داشتم آیات آخر سورهی بقره رو میخوندم به داستان جالوت و طالوت رسیدم و احساس کردم این داستان برای علی آقا و فاطمه خانم خیلی جذابه. صداشون کردم و شروع کردم به تعریف داستان… گاهی هم چند کلمه از متن عربی رو براشون میخوندم. از قضا خیلی داستان رو دوست داشتند و جالبتر اینکه دیدم چه قشنگ میشه داستان رو به ماه مبارک و فلسفهی روزه ربط داد. تو پست بعد داستانی که برای بچهها گفتم رو براتون میذارم. تا شما هم ایده بگیرید و از این داستانها برای بچهها بگین. انشاءالله که باعث انس بیشترشون با قرآن بشه شما هم ما رو تو این ماه عزیز از دعای خیرتون محروم نکنید.😍 راستی آقای عباسی ولدی (فکر کنم مخاطبهای اینجا دیگه ایشون رو به خوبی میشناسن😁) یه کانال دارن به اسم لالایی خدا که اونجا قرآن رو به زبان ساده برای بچهها ترجمه میکنن و همراهش قصه تعریف میکنن. یه نگاهی به محتواهاشون بندازید.😍 آدرس کانال ایتا : لالایی خدا https://eitaa.com/lalaiekhoda #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
27 فروردین 1401 19:40:04
1 بازدید
madaran_sharif
#قسمت_اول ازدواجی نبودم، شایدم بودم! تو تصور #شغل و #فعالیتهای آینده اما، همیشه به زندگی متاهلیم فکر میکردم. شاید برای همین پزشکی رو از گزینههام کنار گذاشته بودم. سوم دبیرستان بودم اما دقیقا نمیدونستم چی رو بذارم تو اولویت🤔 یه دوست خوب تو دبیرستان باعث شد کمی به چشم اندازهای دورتر نگاه کنم. . یه روز که سر کلاس المپیاد شیمی، درختِ تویِ حیاط رو از پنجره نگاه میکردم، فهمیدم این روح بیقرار برای یک عمر وقت گذاشتن رو مولکولها نیست. . اون روزا صحبتهای آقای خامنهای در مورد علوم انسانی اسلامی هم ذهنمو قلقلک میداد.😅 شایدم دلم شغلی از جنس انسان، با سوالای سخت و باز-پاسخ میخواست. این شد که پیشدانشگاهی از فرزانگان زدم بیرون و رفتم به سوی #انسانی، سال بعدش هم شدم دانشجوی روانشناسی بالینی دانشگاه تهران 💪🏻، صندلی بغلی همون دوست دبیرستانم. . . میدونستم تو دورهی دبیرستانم، چند نفری ما رو از خانواده خواستگاری کردن🙈 (چنننند البته نه😄، خیلی کم)، ولی انقدر برامون بدیهی بود الان وقت فکر کردن به این چیزا نیست، که کلا صحبتی سرش نبود.😜 . تا روزي كه موبايلم زنگ خورد و صدای بمی گفت: از سازمان #سنجش تماس میگيرم😁 و یهو همه یادشون افتاد فلانی چه دختر خوبیه! . خلاصه ترم ۱ و ۲ دانشگاه به بررسی خواستگارها گذشت. مثل یک تیم تحقیقاتی حرفه ای عمل می کردیم🔍 و بالاخره کیس مد نظر خودش رو اسفند ماه نمایان کرد. البته با تفاوتهای قومی، فرهنگی، زبانی، ولییی با نزدیکیهای اعتقادی، دغدغهای، #فکری و #اخلاقی... بابام روحانیه، از اون خیلی خوش اخلاقا، برای #مهریه گفتن برین دو تایی تو اتاق، صحبت کنید و مهریه رو تعیین کنید. ولی بگم طبق آیه فلان و ... (یه منبر بیست دقیقهای در لغتشناسی و معنای مهریه... که خودش پستی جداگونه میطلبه😉) ما هم رفتیم و با 5 تا سکه اومدیم بیرون.😄 آقاجون خندید و مبارک شدیم❤️ . 6 ماه بعد هم با ماشین گل زدهی آقاجون رفتیم خونه آرزوهامون❤️، با فاصله ای حدود 18 منطقهی تهران برای من و 16 تا پله بالاتر برای همسرجان . زندگی متاهلی-دانشجویی و درس و مشق نوشتنهای دو نفری شروع شد. من دانشجوی ترم دوم #کارشناسی بودم (اونم یه رشته علوم انسانی که به گواه شاهدان عینی، بخور بخواب حساب میشه😏😄) و همسر جان دانشجوی ترم 4 دکترای #شریف (این هم ربط ما به اسم پیجتون)، در هول و ولای آزمون و نوشتن پروپوزال و البته شغل!😵 . ❗ادامه را در قسمت نظرات بخوانید❗ . #ط_خدابخشی #روانشناسی_بالینی_دانشگاه_تهران۹۱ #پست_مهمان #تجربیات_تخصصی #قسمت_اول #مادران_شریف
23 آذر 1398 18:38:49
0 بازدید
madaran_sharif
. #پ_بهروزي . جات خالی نیست! و چه خوش میگذره به ما! . محمدآقا ۹ماهه بود👦🏻،منم یه مامان اولی که میدونستم بچهم نباید به تو📺 عادت کنه! اما وقتی فشار مادری برای من کم تجربه زیاد میشد،🤷🏻♀️ روشنت میکردم، تا مدتي، هرچند کوتاه گل پسرو از سر خودم وا کنم!😖 هرچند نویسنده کتابی که خونده بودم، لحظهای منو به حال خودم رها نمیکرد!😆 - آی آی، به همین زودی یادت رفت؟!!😶این طفلک یک سالشم نشده! تربیت رو بیخیال، برای چشم و مغزش ضرر داره ها😟! افت ضریب هوشی، کاهش خلاقیت؟! عادت کنه گرفتار میشی ها! -- ای بابا! آقای نویسنده! با یه بار که این اتفاقا نميافته.😐 - بله، بله! درست میگی👌🏻 پس یه بار و دوبار اشکالی نداره، به استراحتت بپرداز😊 . . فراغت حاصل از سپردن محمد به قاب جادوييت انقدر شیرین بود برام، که دفعه بعد تا بهونه گرفت، به جای اینکه بغلش کنم و با هم بريم تو محوطه مجتمع یه دور بزنیم👩👦 یا یه بازی هیجان انگیز پیشنهاد بدم، رفتم سراغ کنترل!📺و خودم مشغول کارهام شدم.😁😏 . . آقای نویسندهی درونم😅 از دور ناظر بود و چیزی نمیگفت!😶 دو بار و سه بار و چهار بار ... دیگه محمد خودش چهار دست و پا میرفت🚼 و کنترل رو بر میداشت روشنت میکرد! تو هم لابد خوشحال بودی💪🏻😛 که یه مشتری دیگه هم داره به مشتريات اضافه میشه و میتونی هر جنس بنجلی رو قاطی تک و توک جنسای خوبت به بچهم غالب کنی!😵 . . شب به همسرم گفتم، سریع جعبه شو بیار تا هنوز داغم جمعش کنیم! به تو اشاره کردم و گفتم این جادوگر قاتل رو!😂😝 همسرم گفت دیگه قاتل نیست خدایی! جو نده خانوم!😨 گفتم قاتل وقته⏰! مهمتر از عمر هم مگه سرمایهای داریم که دو دوستی تقدیم این قاب جادويی بکنیم؟! 😎😅 . . پ.ن: این اولین قسمت از ماجراهای ما و بیتلویزیونی بود. منتظر ادامهی ماوقع باشید.😬😄😊 . . #مادران_شریف_ایران_زمین #تلویزیونی_شدن #روز_نوشت_های_مادري
28 تیر 1399 17:35:16
0 بازدید
madaran_sharif
. شلوار کثیف و رنگی و خیس...👖 پوشک محتاج تعویض... جییییغ و داد...🤦🏻♀️ لگد و ضربات محکم پا... و خلاصه مقاومت شدید در برابر تعویض پوشک!😥 . از این صحنههای آشنای هر مادر، وقتی بچه حسابی آتیش سوزونده و بازیگوشیهاشو کرده و وقت تعویض لباس و پوشکش نق میزنه. - حسین مامان...وایستا یه دقیقه... مامان لگد نزن... آخه چرااا؟؟😤 . . مقاومتش رفته بود بالا... پوشکو که نزدیکش میبردم جوری با لگد میزد بهش که پرت میشد دو متر اون طرفتر😐 داشت کم کم اعصابم خطخطی میشد که مامانمو صدا کردم: -ماااااامااااااان... میای کمک؟🤕 . حسین همچنان لگد میزد و با جیغ میگفت: نهههه...😤 مامانم اومد. با لبخند به حسین گفت: سلام عزیییزم. ئه شلوارشو نگاه... چقدر رنگیرنگی و خیس شده... بذار پوشکتو عوض کنم پات راحت شه.😇 . پوشکو نزدیک پای حسین برد و حسین با یه جیغ دیگه لگد محکمی به پوشک زد و پوشک دو متر پرت شد.😐 مامانم خندید و با تعجب گفت: ئههههههه اینجا رو نگاه چقدر بلند پرت شد. حسین که انگار انتظار خندهی مامانمو نداشت ساکت شد😐. مامانم گفت: پوووووشک پرندههههه😲😍 دوبارهههه دوبارهههه😍😍 . و پوشک رو نزدیک پای حسین برد. حسین با یه نیشخند دوباره پوشکو پرت کرد بالا. مامانم گفت: نگاش کن این پوشک پرنده ست...😍 بذار ببینم تا کجا میپره بالا؟😊 و محکم انداختش بالا😃 حسین که حسابی سرگرم پوشک پرنده شده بود و با خنده و بیحرکت داشت نگاهش میکرد، مامانم آروم یه پوشک دیگه برداشت و زود عوضش کرد و تمام!😎 . اونجا فهمیدم حسین چیزیش نیست! فقط #توجه و #بازی میخواد.🤸🏻♂️ ولی من ناخواسته دارم با رفتارم خستگیها و بیحوصلگیهامو به بچه منتقل میکنم.😥 . بعد از تعویض لباسش هم یک ربع داشت با مامانم پوشک پرنده بازی میکرد و غشغش میخندید.😐😅😂 . پ.ن: مادرم همیشه میگه تو که غذا نخوری بچه هم نمیخوره. تو که بیحوصله باشی بچه هم بیحوصلهست. تو که عصبی باشی بچه هم عصبیه. خلاصه بچهها آینهی مادران🤔🙄😊 . . #ف_مصلحتجو #سبک_مادری #مادری_باصبر #مادری_باحوصله #مادربزرگ #مادران_شریف_ایران_زمین
24 فروردین 1399 16:00:36
0 بازدید
madaran_sharif
. #ز_زینیوند . همه چی مثل رویا بود.😍 خدا به مو رسوند اما نبرید. توی پروسه پیدا کردن خونه، یه خونه پیدا کردیم که صاحبخونه برای فروختنش بنا به دلایلی دست دست میکرد. ما هم خونه رو میخواستیم، هم جایی رو نداشتیم که منتظر فروش خونه باشیم و حدود ۲ هفته همراه خانواده آقای صاحبخونه تو همون خونه زندگی کردیم. دقیقا اوضاعمون مثل ماجرای نقی و هما توی پایتخت یک بود.😂 . همسرم در حال جوش دادن معامله خونهیآقای صاحبخونه و منم در حال بستهبندی وسایل خونه خانم صاحبخونه.🤭 . البته که مصلحت این بود صاحب اون خونه نشیم.😄 رسیدیم به خونهای که با وجود نقلی بودنش بعدها شد دلبازترین خونه زندگی مشترکمون.🤩 . حال دلم خوب شده بود. هر روز صبح با سرویس جامعهالزهرا با معصومه میرفتیم حوزه. معصومه میرفت مهد و من سر کلاس. برای بدقلقیهاش هم پیش یک روحانی که تخصص کار با کودک داشتند رفتیم و به برکت حضرت معصومه راهکارهای خوب و راهگشایی گرفتیم. . یکی از اشتباهات من که باعث وابستگی دخترم شده بود این بود که فکر میکردم هروقت دخترم بیداره من باید تمام و کمال در خدمتش باشم. به همین دلیل دخترم بلد نبود تنهایی بازی کنه. ولی از مشاور یاد گرفتیم که کودک باید گاهی ناکامی بهینه رو تجربه کنه، یعنی به اندازه ظرفیتش ناکام بشه و یاد بگیره در تمام زندگی کسی مدام در خدمتش نیست. البته این روش به شرط ارتباط خوب جواب میده، یعنی وقت مخصوصی برای ارتباط و بازی با فرزندمون داشته باشیم. . به مدد خدا، حال خوب خودم و با تکنیکهایی که یاد گرفتیم، آرامش و نشاط معصومه بیشتر شد. . واقعیتش اینه که توی زندگی هیچی اندازه تولد دخترم من رو با خود واقعیم روبرو نکرد و ایراداتم رو جلو چشمم نیاورد. بهم ثابت شده بود دخترم آیینه اعمال منه پس تمام تلاشم رو کردم که خودم رو عوض کنم و ایراداتم رو رفع کنم. خودمم همزمان دورههای درمانگری کودک و مهارتهای درمانگری رو میگذرونم. . حال دلم بهتر از همیشه است و دیگه با بالا و پایین زندگی خودمو نمیبازم. قدر داشتههامو که روزی رویام بوده میدونم. با مهارتهایی که یاد گرفتم رابطهام با همسرم بهتر شده. درسته زندگیمون بارها دچار بحران شد اما اگر هدف از زندگی مشترک رشد باشه، من در کنار همسرم به این رشد و تحول رسیدم. بالاخره هر رشدی پوست انداختن خودش رو داره قدیمیها درست گفتند که صبر تلخه اما میوهاش شیرینه😍 . خوشحالم که مادر شدم. با همه سختیهای داشتن یک کودک دشوار، روزگارم قشنگ شده و رشد میکنم. مگر هدف از آفریش انسان جز رشد و کماله؟ . #قسمت_پایانی #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
12 مرداد 1399 17:46:51
0 بازدید
madaran_sharif
. داشتم یه مقالهی انگلیسی میخوندم؛ راجعبه عواملی که مادران هلندی به کار میگیرن تا فرزندآوری رو براشون راحتتر کنه.✔️ نکات جالبی داشت:👌🏻 . ❇️ زنان میتونن #محل_زایمانشون رو خودشون انتخاب کنند؛ 👈🏻در خونهی خودشون، و با نظارت یک پزشک،🏡 👈🏻یا در محیط بیمارستان، با حضور تعدادی کادر درمانی.🏨 . ❇️ مادران میتونن به صورت #پارهوقت کار کنن.👜 براساس آخرین آمار رسمی، یک نفر از هر سه زن هلندی، بعد از تولد فرزند اول، دست از کار میکشه یا کمتر کار میکنه، و فقط ۱۲٪ از افراد دارای فرزند زیر ۱۸ سال، #تماموقت کار میکنند. . ❇️ اگه زنان کار نیمهوقت دارند (حتی در سطوح بالا)، میتونن #ساعت_کاری_انعطافپذیر داشته باشن،⌚ مثلا یک روز در هفته با بچههای خودشون باشن و یا هر روز ساعت 3 بعد از ظهر اونها رو از مدرسه به خونه برگردونن. . ❇️ به #برنامهی سفت و سختی در شبانه روز پایبندند.📋 مثلا بعد از ساعت ۶ عصر، هیچ بچهای در خیابون بازی نمیکنه و مادراشون تا این زمان، بچهها رو تغذیه کرده و برای خواب آماده کردند.🛌 . ❇️ #پدران هم به طور فعال در امر فرزندپروری شرکت میکنن و یک هفته کار کاهش یافته دارند.👨🦰 ٪۱۵ از کل پدران هلندی تصمیم میگیرن که بعد از تولد فرزندشون کمتر کار کنند. . ❇️ #مادربزرگ و #پدربزرگها، نقش مهمی در مراقبت از کودکان دارند👵🏻👴🏻 خیلی از مادربزرگها و پدربزرگها، یک روز ثابت در هر هفته به دنبال نوههای خود میروند. . ❇️ مادران جدید میتونن، تا ۸ روز پس از زایمان، یک پرستار زایمان در منزلشون داشته باشند،👩🦱 تا ضمن مراقبت از مادر و کودک، در کارهای خونه و مشاوره بهشون کمک کنه. . ❇️ به فرزندانشون، #استقلال_عمل میدن و براشون آزادی قائلند. . ❇️ والدین مثل #هلیکوپتر، دائم دور فرزندشون نمیچرخن. نگرانی مداوم و محافظت بیشازحد خوب نیست!🚁 . ❇️ مادران هلندی، تلاش میکنند خوب بخوابند که عنصر مهمیه.🛌 . 🤔 جالب بود. مقاله عواملی رو بیان کرد، که یه سریشون #سختافزارین؛ مثل زایمان در منزل، کار پارهوقت و ساعات کار انعطافپذیر، که نیازمند زیرساختهاییه که در بعضی کشورها به وجود اومده، و در کشور ما، انشاءالله به دست خود ما مامانا، راهش باز میشه.😉🙂 . یه سری هم عوامل #نرمافزارین؛ که از اونها هم نباید غافل شد.👌🏻 مثل برنامههای منظم، کم کردن سختگیریها، دادن استقلال عمل به بچه، حساس نبودن، کمک گرفتن از اطرافیان و تلاش برای خواب خوب☺️ . #ف_محرمزاده #مواد۹۰ #وب_گردی_مامانی #مادران_شریف
27 اسفند 1398 16:02:43
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. #قسمت_هفتم . #ز_فرقانی (مامان چهار فرزند ۱۲ساله، ۷.۵ ساله، ۵ساله و ۳ساله) . تغییر کرده بودم و احساس میکردم میتونم برای خودم هم وقت بذارم.💪🏻 دوست نداشتم اینجور به نظر برسه که بچهها مانع ادامه تحصیلم شدن و تصمیم گرفتم کنار اونها، حتما درسم رو هم ادامه بدم.😊 عمران رو دوست داشتم و توی بارداری کتابهای کنکور ارشد رو گرفتم و ۳-۴ ماه خوندم و آزمون دادم. . همیشه نیاز بچههام به من، برام اولویت بود و به همین خاطر، تحصیل مجازی رو انتخاب کردم. . دخترم تازه به دنیا اومده بود که سال ۹۲ فوق لیسانس عمران رو، در دانشگاه مجازی مهر البرز که زیرمجموعه دانشگاه تهران بود، شروع کردم.👩🏻🏫 . دانشگاه خوبی بود. برخی اساتید، اساتید دانشگاه تهران بودن. اکثر کلاسها آنلاین بود و ماهی یکی دو جلسه از هر درس به صورت حضوری در دانشکده مدیریت دانشگاه تهران برگزار میشد. آزمونها هم حضوری بود. . برای كلاسای حضوری و امتحانا بچهها رو پیش یکی از اقوام مورد اعتماد میذاشتم که اونها هم بچه کوچیک داشتن و بچهها با هم همبازی میشدن.👧🏻👦🏻🧒🏻 هیچوقت بچهها رو مهد نذاشتم، چون راجع به مهدها چیزهایی شنیده بودم که با توجه به حساسیتهام اصلا نمیتونستم اعتماد کنم. . درسم خوب بود و درسها نیاز به جزوه نوشتن هم نداشت. برای همین واسه کلاسای آنلاینم، بچهها رو کنار خودم مشغول خوراکی و بازی و گاهی تلویزیون میکردم. ولی برای انجام تمرین و پروژه باید از استراحتم میزدم. حدودا روزی دو ساعت برا کارهای درسیم وقت میذاشتم.📚📖 . البته دو تا ویژگی هم کمکم میکرد: یکی اینکه راحت میتونستم ساعت خوابم رو مدیریت کنم و شبها که بچهها خوابن درس بخونم.👩🏻💻 دوم اینکه از بچگی عادت کرده بودم و میتونستم توی شلوغی تمرکز کنم. همیشه وسط هیاهوی خونه جلوی تلویزیون مینشستم و مشقامو مینوشتم. یادمه مامانم همیشه میگفتن وسط این سروصدا چی میفهمی آخه؟!😅 . ترم آخر ارشد با کمک چند تا از اساتید و دانشجوها درحالیکه فرزند سومم رو باردار بودم، یه کلینیک مدیریت پروژه عمران راه انداختیم. کار تازهای بود و با آموزش نرمافزار و مباحث علمی، سعی میکردیم درباره موضوعات روز عمران مقاله بنویسیم. هر دو هفته جلسه حضوری داشتیم که همسرم میومدن بچهها رو نگه میداشتن. اواخرش دیگه اکثر کارام رو مجازی کردم به خاطر شرایطم. نهایتا بعد از دو سال تلاش علمی توی یک کنفرانس بینالمللی پذیرفته و دعوت شدیم. 💪🏻 . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین