پست های مشابه

madaran_sharif

. گاهی باید کمی جابه‌جا شویم!! . اون موقع محمد ۱.۵ ساله بود. اینو از تاریخ عکسی که اون روز گرفته بودم، فهمیدم. . اون روز محمد، بنده خدا بدجوری اذیت بود.😧 مدام گریه می‌کرد و بهونه می‌گرفت😫 نمی‌دونستمم علتش چیه😓 . از طرفی چند ساعتی بود که غذا نخورده بود و قاعدتا باید گشنه می‌بود؛ ولی لب به غذا نمی‌زد و با نزدیک شدن غذا جیغ می‌کشید!😱 . دیگه منم داشتم گریه می‌کردم😥 نمی‌دونستم چیکار کنم. گوشیو برداشتم و به همسرم زنگ زدم 📞 تا ازش بخوام زودتر بیاد خونه؛ نمی‌دونم شایدم یکم غر بزنم و آروم شم😢😧 همسرم گفت ببرش بیرون یکم بازی کنه... اصلا حوصله این کارو نداشتم😒 تو حالت عادیم به بیرون بردنش مقاومت داشتم، چه برسه به الان که داغون بودم؛😞ولی گفتم ببینم چی می‌شه و گوشیو قطع کردم. . اما انگاری این دست خدا بود که در قالب پیشنهاد همسرم به کمکم اومده بود.😀 تصمیممو گرفتم.💪 چند تا اسباب بازی ⚽️🚙 ریختم تو یه مشمای بزرگ و با محمد زدیم بیرون😏 غذاشم 🍲 با همون پیاله‌ی شیشه‌ایش برداشتم😄 البته «بیرونِ من» خیلی بیرون نبود!! پارکینگ و حیاط ساختمونمون بود!!🏡🏢 ۴۴ تا پله رو اومدم پایین، از انباری یه زیرانداز برداشتم و بار و بندیلمو گذاشتم روش و نشستم😌 آقا محمدم انگاری فقط بیرون رفتن خونش کم شده بود. پاش که به پارکینگ رسید، گل از گلش شکفت😄 . تازه داشتم رو جایگاهی که برا خودم درست کرده بودم، جا خوش می‌کردم😏 که اسباب بازی‌ها، جذابیت خودشونو از دست دادن و پسر اومد دنبال من که باهم بازی کنیم (فکر کنم اگه یه آبجی یا داداش داشت، می‌تونستم اونجا راحت بشینم و تماشاشون کنم😜) . تو پارکینگ یه شیر آب بود 🚰که محمد عاشقش بود؛ با یه شیلنگ بلند و یه آب پاش🚿😃 . بازی‌مون این بود که با شلینگ داخل آب‌پاش آب می‌ریختیم و می‌رفتیم تو باغچه حیاط خالی می‌کردیم 🏡 چقد بچم دوست داشت این کارو. مهم‌ترین نکته ماجرا این بود که وسط بازی، قاشق قاشق غذاشم می‌ذاشتم دهنش 🍝 فقط‌ باید مادر باشی که بدونی #غذا_خوردن بچه چه حسی داره😎 اصلا آسمون آبی میشه🌁 و آدم احساس مفید بودن در زندگی می‌کنه!!!😏 . خداروشکر خیلی حالم خوب شد☺ خوشحال بودم از اینکه #غول_بیرون_رفتن رو شکست دادم💪 گاهی تو زندگی، باید تلاش کرد برای #تغییر_شرایط بدی که توش هستیم💡 گاهی باید یه قدمی برداریم👣؛ یه قدمی متفاوت از قبل😃 گاهی باید کمی #جابه‌جا بشیم😅 . . پ.ن: یکی دوساعت بیرون بازی‌ کردیم و محمد حسابی خسته شد. بعد که برگشتیم، به خواب عمیقی فرو رفت😴 چه آرامشی بود بعد طوفان... . ‌. #ه_محمدی #برق۹۱ #آرامش_بعد_از_طوفان #مادران_شریف

21 آبان 1398 19:58:32

0 بازدید

madaran_sharif

. #پ_بهروزی (مامان #محمد ۴سال و ۱۰ماهه، #علی ۲سال و ۸ماهه) اولین باری که رفتیم به مناطق راهیان نور محمد ۲ ساله بود. زود به حرف اومده بود و همون موقع کلی درباره‌ی رزمنده‌ها و کاری که می‌کردن صحبت کردیم. البته در سطح فهم خودش و به اندازه‌ی نیازش. به رزمنده‌ها و شهدا علاقه‌مند شده بود چون می‌دونست اونا امام علی رو خیلی دوست داشتند. محمد ملاک خوب و‌ بد رو دوست داشتن و نداشتن امیرالمومنین‌ می‌دونه.😍 هرجا تو خیابون عکس شهید می‌بینه بلند صلوات می‌فرسته. البته این وسط گاهی برای بازیگرهای روی بیلبوردها هم صلوات فرستاده که ما صلوات‌ها رو به نیت عاقبت به خیر شدن اون بازیگر حواله کردیم.😅 اهل نمایش انیمیشن برای بچه‌ها نبودیم، ولی وقتی به سنی رسیدن که می‌خواستن مثل بقیه‌ی بچه‌ها کارتون ببینن، گشتیم و چند تا انیمیشن مناسب پیدا کردیم. این انیمیشن‌ها به همراه ماجراهایی که خودمون از شخصیت‌های برجسته‌ی دفاع مقدس براشون تعریف می‌کردیم، بسته‌ی الگوسازی رو برامون پربار می‌کرد. شجاعت و مقاومت دو تا مفهومی اند که توضیحشون برای بچه‌ها سخته ولی با دیدن و شنیدن ماجراهای دفاع مقدس عملاً متوجه شدن که شجاعت یعنی چی و مقاومت چه‌طوریه؟! محمد دلش می‌خواست رزمنده‌های دفاع مقدس رو از نزدیک ببینه.😍 براش جالب بود که تو زمونه‌ی ما هم‌،‌چنین آدمایی پیدا می‌شن. چند تا فیلم واقعی از پرواز خلبان‌های نیرو هوایی بهش نشون دادیم. کلی هیجان زده شده بود. همین هفته‌ی دفاع مقدس اخیر بود که به فکرمون رسید ببریمشون باغ موزه‌ی دفاع مقدس! بچه ها انگار که اومدن شهربازی! با دیدن ادواتی که تو انیمیشن‌ها دیده بودند، عنان از کف دادن و ساعت ها بازی کردند. اون روز یاد یکی از بچه‌های فامیل افتادم که آرزو داشت مرد عنکبوتی بشه.😔 دائم انگشتاش رو مثل مرد عنکبوتی می‌کرد و از مبل و صندلی بالا و پایین می‌پرید. پ.ن۱: هرآنچه دیده بیند دل کند یاد! بچه‌ها حق دارن مرد عنکبوتی و اسب تک‌شاخ و دختر کفش‌دوزکی بشن. ولی ما پدر و مادرها باید بدونیم ذهن بچه‌هامون رو با چی درگیر می‌کنیم. چقدر واقعی و قابل دسترسن؟! پ.ن۲:طبیعتاً صد در صد محتوای انیمیشن‌هایی که بچه‌ها دیدن، بدون نقص نیست. باید کنارشون بود و با صحبت کردن از آسیب‌های احتمالی جلوگیری کرد و البته مثل همیشه خودمون و بچه‌هارو به خدا بسپریم. پ.ن۳: قبلاً هم مباحث #شخصیت_محوری آقای عباسی ولدی رو معرفی کرده بودیم. الگوسازی برای بچه‌ها یه تکنیک خیلی راحت و پرکاربرده که گاهی به سادگی فرصتش رو از دست می‌دیم. #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

03 آبان 1400 18:02:25

5 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_هشتم الحمدلله، #کارشناسی با موفقیت به پایان رسید.😍 منم و دو تا فسقلی، یه توراهی، بدون مشغله #درس و #پروژه کاری، چه روزگاری!😇 تا یه هفته به صورت کاملا غیرطبیعی با بچه ها از درو دیوار بالا می‌رفتیم، پشتک می‌زدیم، ریخت و پاش و...🤣 و انجام کارهای دلخواهی که مدت زیادی فرصتشون رو نداشتم.🍮🥧🥞 . اما چیزی نگذشت ذهنم درگیر شد... ادامه تحصیل؟ چه رشته ای؟ با چه هدفی؟ چه زمانی؟ کار؟ بیرون خونه؟ بچه ها چی؟ شوهرم؟ خودم؟ دورکاری تو خونه؟ چه کاری و با چه ارزشی؟ تقسیم وقت میشه یا استفاده حداکثری از وقت؟ مدتی درگیر بررسی حالات مختلف و پرس و جو بودم... الو سلام! نیرو پاره وقت برای کارهای تحقیقاتی، تحلیل و.. می خواین؟ فقط حضوری! در کنار سایر مهندسین هوافضا، برق، صنایع... تا اینکه تو یه مجموعه سخنرانی که معمولا حین آشپزی گوش می‌دادم، رسیدم به مبحث #سبک_زندگی_موثرتر_از_ایمان_و_آگاهی استاد #پناهیان و ضرورت #تولید_ارزش_افزوده ... بحثش رو بین #مادران_شریف مطرح کردم و بعد از تعدادی جلسه مجازی و حقیقی! و بررسی ایده های مختلف و درجه بندیشون طبق اولویت‌ها و ارزش‌هامون... رسیدیم به یه #کار_تولیدی جذاب و جدید.🤩 جهت گام برداشتن در راه #رونق_تولید💪 و تقویت مهارت‌های بچه ها.😃 تولید #اسباب_بازی مفید.👌😍 . عروسک سازی با کمک بچه ها، اسم و شکل عروسک با نظر بچه ها، تحقیق، پرس و جو و مطالعه در کنار بچه ها، خرید با همسر و بچه ها، کارگاه، ارائه و عرضه هم که معمولا با بچه ها.😃 چندان به نظرشون نمی‌اومد که مامانی داره #کار_اقتصادی می‌کنه.😍 الحمدلله همسر و بچه ها همراه بودن و خدا باز نگاه مهربونش رو بهم دوخته بود...به استقبال #رنج_خوب می‌رفتم و #رنج_بد ازم دووور می‌شد☺️ آسایشم کم شده بود،😴 اما صبر و آرامشم زیاد!😌 فرصت پرداختن به مسائل و ناراحتی‌های کم ارزش کم شده بود.☺️ در عوض برکتِ وقتم برای رسیدگی به بچه ها و شوهرم و کارم زیاد! با توکل برخدا، کار وارد فاز ارزیابی و فروش اولیه شد...ماده اولیه جفت و جور نمی‌شد، کارگاه‌های مورد نیازم، زیاد شدند، جلسات فشرده، حجم کار بالا رفت، نجاری که بعد مدت‌ها بررسی، پیدا کردیم بدقول از آب درومد.😒 و خیلی مسائل طبیعی کاری دیگه که قبلا هم بود، اما نه با این غلظت،😐 که باعث شد کم کم دیگه اون همراهی لازم رو از بچه ها و همسرم دریافت نکنم،😔 و غیرطبیعی جلوه کنه... . #ط_اکبری #هوافضا90 #تجربیات_تخصصی #قسمت_هشتم #سبک_زندگی #رنج_خوب #رونق_اقتصادی #فرهنگ_مقاومت #مادران_شریف

25 دی 1398 16:07:49

0 بازدید

madaran_sharif

. #ف_اردکانی (مامان #محمد_احسان ۱۳ساله، #محمد_حسین ۱۱/۵ساله، #زهرا ۱۰ساله، #زینب ۷سال، #محمد_سعید ۳/۵ساله) - دیگه کاری از دستمون برنمیاد. باید ازش دل بکنیم. + وای خدا، بدون اون چکار کنیم؟ خیلی بهش عادت کردیم. باورم نمی‌شه..😭 همه از این اتفاق توی بهت و حیرت بودیم. تلویزیون بینوا که گاهی مورد اصابت شوت‌های سهمگین بازیکنان تیم خونه‌مون قرار می‌گرفت، با عملیات آقا سعید و پرتاب یک فروند کنترل به سمت صفحه دیگه تاب نیاورد و سوخت.🤦🏻‍♀️ بعد از این اتفاق، واکنش‌ها جالب بودند: اول به مدت چند دقیقه همه ساکت و مبهوت بودن. بعد کم‌کم مخیلات شروع به کارکرد و اظهار نظرها و راه حل‌ها هم شروع شد: 🔸زینب که یک «مگه دستم به سعید نرسه» خاصی توی چشماش موج می‌زد و تکه‌ای از موهاشو لای انگشتش پیچ می‌داد گفت: بچه ها صدا که داره، صداشو گوش می‌دیم و تصویرش رو توی ذهنمون تصور می‌کنیم.😂 🔸زهرا که داشت توی ذهنش حساب کتاب می‌کرد و چشماشو به نشانه‌ی تفکر عمیق بادومی کرده بود گفت: تا یک‌سالم پولامونو جمع کنیم نمی‌تونیم تلویزیون بخریم.🤨 🔸محمد حسین که همیشه فکرای خوبی توی مغزش می‌چرخه گفت: ایکس باکس بدون تلویزیون معنی داره؟ نه! ولی تلویزیون بدون ایکس باکس معنی داره. پس ایکس باکسو می‌فروشیم و تلویزیون می‌خریم.😃 بچه‌م از قیمت ایکس باکس داغون دست چندم و تلویزیون نو خبر نداشت.😂 🔸اما محمد احسان ، از یک طرف ناراحت بود و از یک سو برق خوشحالی توی چشماش می‌درخشید. از صحبت‌هاش متوجه شدم که چون به خاطر کثرت درس و مشق مدتی نمی‌تونسته یک دل سیر تلویزیون ببینه الان یه کوچولو خوشحاله.😃 در واقع ندیدن تلویزیون براش از یک ضرورت! به یک اجبار! تبدیل شده بود و از این وضعیت راضی‌تر بود.🤦🏻‍♀️ 🔸سعید هم منتظر حملات اعتراضی بقیه بود.👻 🔸من هم نگران بودم. از اینکه قراره ساعت‌هایی که بچه‌ها پای تلویزیون می‌گذروندن و الان دیگه خالی شده، چطور پر بشه؟!🤕 اصلا مگه می‌شه تو عصر رسانه، بدون تلویزیون زندگی کرد؟! کی یه دونه جدید جایگزین می‌شه؟! نکنه مدام حوصله‌شون سر بره و بهانه بگیرن؟! نمی‌گم وسیله‌ی خوبی بود. ولی خودمونیم این صفحه‌ی جادویی انگار یکی از اعضای خانواده‌مون حساب می‌شد. سر سفره نفر هشتم بود یا اول! گاهی وقت‌ها متکلم وحده بود! گاهی رفتارهای خشن داشت یا می‌زد زیر ساز و آواز ولی سمت خدا هم پخش می‌کرد برامون..! وای خودم چطوری سالی دو بار سریال دونگی نگاه کنم.😂 اما الان بعد از گذشت چند ماه بدون آقای ت.و نتایج جالبی به دست اومده که در قسمت بعدی عرض می‌کنم. #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

09 بهمن 1400 16:47:58

1 بازدید

madaran_sharif

. #پوشک #قسمت_دوم . ❇️ ۷. در کنار دعوا نکردن خوبه توضیح بدیم که الان خونه‌مون کثیف شد و باید بشوریمش. حتی خوبه که بلافاصله جلوی چشمش، جای کثیف و لباس کثیف رو بشوریم تا اولا متوجه لزوم تمیز کردن بشه و ثانیا حجم زیاد نجسی خونه، اعصاب خودمونو به هم نریزه😅 . ❇️ ۸. ممکنه بچه‌ها از شماره‌ی ۲ ترس داشته باشن. بهتره سعی کنیم مسئله رو به زبون بچگونه براش توضیح بدیم و مثلا با بای‌بای کردن، تا خونشون همراهی کنیم. شاید هم مسئله ناشی از اینه که دوست ندارن کسی اونا رو تو این حالت ببینه. اگه به این خاطر دچار یبوست شدن، استفاده از خوراکی‌های ملین رو فراموش نکنیم. . ❇️ ۹. کار اصلی، گرفتن بچه از پوشک روزه. خود کنترلی تو شب‌ها، معمولا بیشتر زمان می‌بره. برای همین می‌شه یه مدت، شب‌ها از پوشک استفاده کرد. به مرور می‌بینم دیگه شب‌ها هم پوشکش خیس نمی‌شه و اون موقع می‌شه از پوشک شبم گرفت. البته این موضوع، بچه به بچه فرق داره. بعضی بچه‌ها از مدت‌ها قبل، شب‌ها جاشون خشک می‌مونه. . ❇️ ۱۰. یه کار موثر هم اینه که از کوچیکی بچه (حتی قبل یک‌سالگی) وقتی می‌خوایم عوضش کنیم، یا گه‌گاه همین‌جوری ببریم تو دستشویی کارشو انجام بده‌. این‌جوری زودتر با مفهوم دستشویی آشنا می‌شه. بعضی دوستان توصیه کردن کتاب نوزاد رها شده از بند پوشک رو در این زمینه مطالعه کنید. . ❇️ ۱۱. استفاده از شورت آموزشی هم خوبه. پوشک شورتی برای مواقع بیرون رفتن هم می‌تونه خوب باشه. . 💠 چند تا از روش‌های دوستانی که پیام داده بودن: . - من از روش سه روز بدون پوشک استفاده کردم. همه جا آبکشی شد😅 ولی حل شد. . - تو دو سال و سه ماهگی، یه روز صبح شروع کردم هر نیم ساعت یه بار می‌بردمش دستشویی و بعد دوباره پوشکش می‌کردم. تا دو سه هفته. بعدش کم‌کم یاد گرفت😊 (بعضی دیگه از دوستان هم معتقد بودن بعد از شروع فرایند، دیگه پوشک نکردن تا ذهن بچه عادت کنه. این بستگی به خود مادر داره که کدوم راه رو انتخاب کنه👌🏻) . - در مورد شماره۲، پسر من اصلا همکاری نمی‌کرد، یه روز احساس کردم دستشویی داره، بردم حموم آب بازی کرد. بعد دیدم بعله درست حدس زدم. خودشم تعجب کرد بعدم کلی تشویقش کردم و این شد شروع گفتنش. تو مدت فرایند هم، سعی کردیم نه جایی بریم و نه کسی بیاد. چون پسر من تا کسی رو می‌دید، برمی‌گشت به تنظیمات کارخانه😅 . - و نظرات دوستان دیگه‌ای که در خلال نکات بالا، بهشون اشاره کردیم. با تشکر از همه‌شون❤ . ⚜ امیدواریم این مطلب، برای مادرهایی که این فرایند رو‌ در پیش دارن، مفید واقع بشه. ❤❤ . . #پوشک #از_پوشک_گرفتن #مهارت_های_مادرانه #مادران_شریف_ایران_زمین

10 آذر 1399 17:19:17

3 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_اول . #ف_جباری( مامان زهرا ۲.۵ ساله و هدی ۳ ماهه) . . دبستان که تازه نوشتن یاد گرفته بودم، مشقامو تو یه دفترچه می‌نوشتم. همین کار تا انتهای دوران مدرسه ادامه پیدا کرد و به #دفتر_برنامه‌ریزی کنکور ختم شد! سه ترم اول دانشگاه یه دفتر #چک_لیست داشتم که خیلی به درد می‌خورد. همه کارهایی که به ذهنم می‌رسید رو روزانه توش می‌نوشتم و بعد از انجامشون تیک می‌زدم. ایام امتحانات هم تو یه کاغذ برای خوندن درس‌ها با توجه به فرجه #برنامه‌ریزی می‌کردم.😎 . اون روزها تازه درگیر این سوال شده بودم که مأموریتی که تو این دنیا مال منه چیه؟🤔 می‌خوام ۱۰ سال دیگه چه شکلی باشم؟ این سوال‌ها در حد درگیری ذهنی مونده بود و با درس‌های دانشگاه و کمی کارهای فرهنگی روزها رو می‌گذروندم. . نه حسی به #مأموریت و #چشم‌انداز داشتم، نه اطلاعاتی در مورد برنامه‌ریزی، سوال‌ها توی ذهنم خیس می‌خورد و خیلی کند پیش می‌رفتم.😒 . گذشت و رسیدم به پایان مقطع کارشناسی که همزمان شد با بچه‌داری. تو فاصله‌ای که فارغ‌التحصیل شدم تا به دنیا اومدن بچه یه موقعیت کاری برام پیش اومد که متناسب بود با علاقه‌ای که از فعالیت‌های دانشجویی در من ایجاد شده بود. این موقعیت کاری #ناخونک زدنی شد به فضاهای کاری موجود، که به من برای شناخت مأموریت و چشم اندازم کمک زیادی کرد.😍 . اون دوران برنامه‌ریزی من ذهنی بود و احساس نیاز به برنامه‌ریزی ویژه‌تری نداشتم. چند روز در هفته سر کار بودم و چند روز دیگه هم ساعتای خواب بچه دورکاری می‌کردم و ساعتای بیداریش بچه‌داری و خونه‌داری و صوت تربیتی و... اون روزا حتی چک لیست هم نداشتم‌. همون ایام با نوزادم، کارگاه استعدادسنجی و معرفی رشته‌های ارشد هم می‌رفتم. فکرم درگیر مسائلی شده بود که موقع انتخاب رشته کارشناسی اصلا به اون‌ها توجهی نداشتم.🤔 . پ ن: امروز بعد از گذشت ۶ سال هنوز هم سرگشته و حیرانم... چون مسیر شناخت پیچیده و بلنده. مثل اینه که با گذاشتن یه تیکه از یه پازل چند هزار تیکه‌ای، کمی قدم‌های بعدی و طرح کلی پازل واضح‌تر بشه. ولی نباید از ندونستن طرح نهایی ترسید. باید قدم قدم توی مسیر شناخت مأموریت و چشم‌انداز جلو بریم.💪🏻 اما حالا چه جوری بریم که بهتر به طرح نهایی نزدیک بشیم؟ نقطه شروع کجاست و اولین قطعه پازل رو کجا باید بذاریم؟ برنامه‌ریزی یا مأموریت و چشم‌انداز؟ یا هر دوی این‌ها رو با هم باید پیش برد؟ اگه به این موضوع علاقه دارید قسمت‌های بعدی رو دنبال کنید.🌸 . . #روزنوشت_های_مادری #ف_جباری_برنامه_ریزی #بولت_ژورنال #مادران_شریف_ایران_زمین

08 فروردین 1400 16:45:19

2 بازدید

مادران شريف

0

0

. شلوار کثیف و رنگی و خیس...👖 پوشک محتاج تعویض... جییییغ و داد...⁦🤦🏻‍♀️⁩ لگد و ضربات محکم پا... و خلاصه مقاومت شدید در برابر تعویض پوشک!😥 . از این صحنه‌های آشنای هر مادر، وقتی بچه حسابی آتیش سوزونده و بازیگوشی‌هاشو کرده و وقت تعویض لباس و پوشکش نق می‌زنه. - حسین مامان...وایستا یه دقیقه... مامان لگد نزن... آخه چرااا؟؟😤 . . مقاومتش رفته بود بالا... پوشکو که نزدیکش می‌بردم جوری با لگد می‌زد بهش که پرت می‌شد دو متر اون طرف‌تر😐 داشت کم کم اعصابم خط‌خطی می‌شد که مامانمو صدا کردم: -ماااااامااااااان... میای کمک؟🤕 . حسین همچنان لگد می‌زد و با جیغ می‌گفت: نهههه...😤 مامانم اومد. با لبخند به حسین گفت: سلام عزیییزم. ئه شلوارشو نگاه... چقدر رنگی‌رنگی و خیس شده... بذار پوشکتو عوض کنم پات راحت شه.😇 . پوشکو نزدیک پای حسین برد و حسین با یه جیغ دیگه لگد محکمی به پوشک زد و پوشک دو متر پرت شد.😐 مامانم خندید و با تعجب گفت: ئههههههه اینجا رو نگاه چقدر بلند پرت شد. حسین که انگار انتظار خنده‌ی مامانمو نداشت ساکت شد😐. مامانم گفت: پوووووشک پرندههههه😲😍 دوبارهههه دوبارهههه😍😍 . و پوشک رو نزدیک پای حسین برد. حسین با یه نیشخند دوباره پوشکو پرت کرد بالا. مامانم گفت: نگاش کن این پوشک پرنده ست...😍 بذار ببینم تا کجا می‌پره بالا؟😊 و محکم انداختش بالا😃 حسین که حسابی سرگرم پوشک پرنده شده بود و با خنده و بی‌حرکت داشت نگاهش می‌کرد، مامانم آروم یه پوشک دیگه برداشت و زود عوضش کرد و تمام!😎 . اونجا فهمیدم حسین چیزیش نیست! فقط #توجه و #بازی می‌خواد.⁦🤸🏻‍♂️⁩ ولی من ناخواسته دارم با رفتارم خستگی‌ها و بی‌حوصلگی‌هامو به بچه منتقل می‌کنم.😥 . بعد از تعویض لباسش هم یک ربع داشت با مامانم پوشک پرنده بازی می‌کرد و غش‌غش می‌خندید.😐😅😂 . پ.ن: مادرم همیشه می‌گه تو که غذا نخوری بچه هم نمی‌خوره. تو که بی‌حوصله باشی بچه هم بی‌حوصله‌ست. تو که عصبی باشی بچه هم عصبیه. خلاصه بچه‌ها آینه‌ی مادران🤔🙄😊 . . #ف_مصلحت‌جو #سبک_مادری #مادری_باصبر #مادری_باحوصله #مادربزرگ #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. شلوار کثیف و رنگی و خیس...👖 پوشک محتاج تعویض... جییییغ و داد...⁦🤦🏻‍♀️⁩ لگد و ضربات محکم پا... و خلاصه مقاومت شدید در برابر تعویض پوشک!😥 . از این صحنه‌های آشنای هر مادر، وقتی بچه حسابی آتیش سوزونده و بازیگوشی‌هاشو کرده و وقت تعویض لباس و پوشکش نق می‌زنه. - حسین مامان...وایستا یه دقیقه... مامان لگد نزن... آخه چرااا؟؟😤 . . مقاومتش رفته بود بالا... پوشکو که نزدیکش می‌بردم جوری با لگد می‌زد بهش که پرت می‌شد دو متر اون طرف‌تر😐 داشت کم کم اعصابم خط‌خطی می‌شد که مامانمو صدا کردم: -ماااااامااااااان... میای کمک؟🤕 . حسین همچنان لگد می‌زد و با جیغ می‌گفت: نهههه...😤 مامانم اومد. با لبخند به حسین گفت: سلام عزیییزم. ئه شلوارشو نگاه... چقدر رنگی‌رنگی و خیس شده... بذار پوشکتو عوض کنم پات راحت شه.😇 . پوشکو نزدیک پای حسین برد و حسین با یه جیغ دیگه لگد محکمی به پوشک زد و پوشک دو متر پرت شد.😐 مامانم خندید و با تعجب گفت: ئههههههه اینجا رو نگاه چقدر بلند پرت شد. حسین که انگار انتظار خنده‌ی مامانمو نداشت ساکت شد😐. مامانم گفت: پوووووشک پرندههههه😲😍 دوبارهههه دوبارهههه😍😍 . و پوشک رو نزدیک پای حسین برد. حسین با یه نیشخند دوباره پوشکو پرت کرد بالا. مامانم گفت: نگاش کن این پوشک پرنده ست...😍 بذار ببینم تا کجا می‌پره بالا؟😊 و محکم انداختش بالا😃 حسین که حسابی سرگرم پوشک پرنده شده بود و با خنده و بی‌حرکت داشت نگاهش می‌کرد، مامانم آروم یه پوشک دیگه برداشت و زود عوضش کرد و تمام!😎 . اونجا فهمیدم حسین چیزیش نیست! فقط #توجه و #بازی می‌خواد.⁦🤸🏻‍♂️⁩ ولی من ناخواسته دارم با رفتارم خستگی‌ها و بی‌حوصلگی‌هامو به بچه منتقل می‌کنم.😥 . بعد از تعویض لباسش هم یک ربع داشت با مامانم پوشک پرنده بازی می‌کرد و غش‌غش می‌خندید.😐😅😂 . پ.ن: مادرم همیشه می‌گه تو که غذا نخوری بچه هم نمی‌خوره. تو که بی‌حوصله باشی بچه هم بی‌حوصله‌ست. تو که عصبی باشی بچه هم عصبیه. خلاصه بچه‌ها آینه‌ی مادران🤔🙄😊 . . #ف_مصلحت‌جو #سبک_مادری #مادری_باصبر #مادری_باحوصله #مادربزرگ #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن