پست های مشابه
madaran_sharif
. یک اتفاق روزمره و البته تلخ و طاقت فرسا😑 . بچه جان سر موضوعی که نمیدونم چیه، یا میدونم و راهش دست من نیست، یا به هر دلیل دیگهای، جیغ میکشه و گریه میکنه😫 . یعنی در شرایطی قرار میگیری که همزمان که تیربار گریهها داره رو سرت میباره و لحظه لحظه توانت رو تحلیل میبره، باید به فکر چاره هم باشی🤯😨 . گاهی هم که راه حلی پیدا نمیشه و فقط با یک سکوت عاجزانه، نظارهش میکنی🤐🤕 . گاهیم عنان از کف میدی و برای کنترل عصبانیتت، فقط یه فوت محکم سر میدی و سری میچرخونی و چشمی درشت میکنی. . هر مادری، این لحظات رو بارها و بارها تجربه میکنه. . مگه میشه اصلا مادری سختی نداشته باشه؟! اصلا ارزش مادری، به خاطر همین سختیها، و صبر و حوصلههاست.💖 . حالا فرض کنید من سر هر مشکلی، بیام غر بزنم و ناله کنم...😩 هم حال خودم بدتر میشه و تحمل شرایط برام دشوارتر😢 و هم غمی به غمهای دیگران اضافه میشه و صبر اونا کمتر و کمتر😟 . مولا جانمون امیرالمومنین(ع)، میفرمایند: . إِن لَم تَكُن حَليماً فَتَحَلَّم؛ فَإِنَّهُ قَلَّ مَن تَشَبَّهَ بِقَومٍ، إِلَّا وَ أَوْشَكَ أَنْ يَكُونَ مِنْهُم . اگه صبور نیستی، خودت رو به صبوری بزن، چون، کمه کسی که خودش رو به گروهی شبیه کنه، و از اونها نشه.😌 . یعنی برای اینکه به هم کمک کنیم برای صبور بودن (که کلید حل اکثر سختیهای زندگیه)، باید صبرها رو جلوی چشم بذاریم و بر عکس بیصبریها رو بپوشونیم. . مگه نه اینکه بیصبری یک بیماری مسریه که به شدت افراد رو درگیر و حالها رو خراب میکنه؟!😖 و اصلا به همون دلیلی که مجاز نیستم گناهانمو فاش کنم، اجازه هم ندارم بیصبریها و اشتباهاتمو فریاد بزنم🤐 . برای همین، منم سعی میکنم وقتی از چالشهای مادریم برای بقیه حرف میزنم، مراقب نالیدن😩 و غر زدن😖 و بیصبری کردن😤 باشم. . به جاش راهحلهایی که به ذهنم رسیده 🤔 و برام جواب داده، رو بگم تا باری از دوش کسی برداشته باشم و راهی پیش پای مامان دیگهای بذارم. . برای هر مادری، لحظات طاقت فرسایی پیش میاد؛💔 برای منم تا دلتون بخواد. . و وقتی در این لحظات به یاد بیارم که یه مامان دیگه، تونسته با صبر و حوصله،😌 اوضاع رو مدیریت کنه، و به جای عصبانیت و اوقات تلخی، لحظات خیلی شیرین و دلچسبی🥰😍، برای خودش و بچههاش و همسرش ایجاد کنه، منم صبورتر برخورد میکنم و لذت بعدشو میچشم.✨ . . انشاالله، قراره اینجا، به هم کمک کنیم برای بهتر شدن حالمون و با نشاط بودن میون خانوادههامون و همه ما و شما #مادران_شریف_ایران_زمین، به هم ایده بدیم💡برای بهتر مادری کردن.💗 . . #ه_محمدی #روزنوشت
25 فروردین 1399 16:57:40
0 بازدید
madaran_sharif
. داشتم غذا درست میکردم. رب رو برداشته بودم تو غذا بریزم که محمد سر رسید😊 . محمَه محمَه👶 یعنی محمد رب بریزه😇 بغلش کردم و با کمک هم، تو غذا رب ریختیم😌 . میخواستم در رب رو ببندم. محمه محمه... . باز کردن در یخچال و گذاشتن رب در طبقهی بالا و بستن در رو هم محمد به دوش میکشه . ماشاالله سنگینم شده پسرم😅 . برگشتم سر غذا وای غذا رنگش کمه دوباره این مراحل رو با همکارم آقا محمد، طی میکنیم😃 . . درسته اینطور غذا پختن یکم سخته😅 ولی عوضش محمد هم #به_همراه_مامانی، بازیشو میکنه👶 . تازه برای آینده هم کار یاد میگیره😄 منم #صبر_و_حوصلهم زیاد میشه😅 . انصافا آخرشم هر دومون راضی و خوشحالیم👶👩 و چی از این بهتر . . بچهها تا بزرگ بشن #مراحل_رشد مختلفی رو پشت سر میگذارن . مرحلهای که ما این روزها با محمد میگذرونیم، همین #حس_کمک_کردن محمده😇 . دیگه حتی، قبل اینکه اون بگه (و من یه دفعه غافلگیر بشم😆)، خودم ابتکار عملو دست میگیرم و بهش کار میگم👌 - مامانی بیا این ظرفو ببر بذار سر سفره. - بیا نمکدون رو ببر بذار سر جاش. . بعضی کارها رو هم خودش #مستقل باید انجام بده. مثلا وقتی میخواد در خونه رو ببنده، اگه آخرش توی کیپ شدن در کمکش کرده باشیم😅، مجبورمون میکنه دوباره درو براش باز کنیم، تا کامل، خودش به عهده بگیره. . همینم احتمالا یه مرحلهی دیگه از رشده😉 حس استقلال! . البته بعضی از کارها رو هم، که هیچ جوره نمیخوام محمد انجام بده😬، به کمک فن #حواس_پرت_کردن یا #کار_جایگزین «معمولا» به سلامت از بحران نجات میدم😉 مثلا میخواد سفره رو پاک کنه (و اگه پاک کنه، خرده نونا میریزه زمین) میگم مامان بیا این قاشقو ببر بنداز تو سینک ظرفشویی و تا برگرده خودم سریع پاک میکنم😜 و بعدشم دستمالو میدم و میگم بیا پاک کن😎 . گاهیم خرابکاریهایی میشه دیگه... مثلا آب رو خودش میخواد بخوره😍 اشتباهی میریزه رو سفره😅 و بعد عمدی شالاپ شولوپ😜 و تا جم بخورم ریخته رو فرش . کلا هر روز، مراحل مختلفی رو با محمد #کشف میکنیم😂 با شروع هر مرحلهی جدید هم، دچار یه #بحران جدید میشم😆 ولی بعدش اونم میره تو لیست کشف شدهها📝 و تبدیل میشه به #بازی و هیجان😁 خیلیاشم چقدر کیف میده بعدش آدم کلی لذت میبره بچه یه کار جدید یاد گرفته😍 . ماشاالله حل هر بحران هم، اندازهی یه معمای پیچیده ریاضی، هنر میخواد😅 . . پ.ن: فک کنم تا دو سه بچه، در حال اکتشافم. و البته تمرین صبر و حوصله. انشاءالله بعد اون، به صورت حرفهای مامانی میکنم😅 . . #ه_محمدی #برق۹۱ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف
24 دی 1398 18:35:10
0 بازدید
madaran_sharif
. #ا_زمانیان (مامان #محمد_مهدی ۱۳ساله (#محمد_صادق ۷، #زینب ۵، #علی ۲) #فاطمه_زهرا ۱سال و ۸ماهه #محدثه ۴ماهه) #قسمت_پنجم بعد از گذشت چهار ماه از روز حادثه، دوباره خداوند رحمانیتش رو به ما نشون داد و من باردار شدم و نور امید در دل همه تابید. درست یک ماه بعد از سال بچههام، دخترم فاطمه زهرا به دنیا اومد. یک دختر بازیگوش ناقلا که درست شکل خواهرش زینب بود. کاش زینب اینجا بود که حالا خواهر داشته باشه.😢 فاطمه زهرا با اومدنش نه تنها برای ما بلکه برای پدر مادرهای ما هم قوت قلبی شد و کمی حواس من رو از این مصیبت پرت کرد . خودم از خدا خواسته بودم که دوباره منو مشغلهدار کنه تا بتونم هجران فرزندانم رو راحتتر تحمل کنم. و من که از خدا چنین درخواستی کرده بودم، به طور خداخواسته (موقعی که فاطمه زهرا ۷ ماهش بود) متوجه شدم برای بار ششم باردارم. خدایا الان باید ناراحت بشم یا خوشحال، اگر ناراحت باشم که ناشکری کردم ولی بچه شیر مادر میخوره هنوز. دلم برای فاطمه زهرا میسوزه. اما یقین دارم خدایی که دندان دهد نان دهد. من که خودم شش ماه شیر مادر خوردم شش تا بچه ها بدنیا آوردم. پس اگر خدا بخواد به همین هفت ماهی که شیر خورده هم برکت میده. خدایا راضیم به رضای تو. یک روز بایک حاج خانم مذهبی که بیشتر وقتها حرفهای دلم رو به ایشون میزدم موضوع بارداری رو در میون گذاشتم و گفتم دلم برای فاطمه زهرا میسوزه وگرنه ناراحت نیستم. ایشون حرف جالبی زدن و گفتن خدایی که از مادر نسبت به بندههاش مهربونتره دلش نسوخته و صلاح دونسته که این بچه شیر کمتر بخوره ولی به جاش یه خواهر داشته باشه، تو چرا دل میسوزونی!!! دلم با این حرف حاج خانوم آروم شد. در همین ایام همسرم که در کارخانهی سیمان مشغول بودن پیشنهاد رفتن به مشهد و سکونت رو مطرح کردند (البته قبلا هم صحبتهایی کرده بودن) منم استقبال کردم. در همین ماههای اول بارداری به مشهد نقل مکان کردیم. از شهرستان ما تا مشهد ۱۴۰ کیلومتر فاصله بود و اونجا همسرم کتابفروشی داشتن. دوران سختی رو از نظر جسمی گذروندم. درد کمر با بارداری من بیشتر میشد و حالا که دو ماه از بارداری ام گذشته بود باید دخترمو از شیر میگرفتم. اولش فاطمه زهرا خیلی اذیتم کرد و بعد هم مریض شد. طفلی بهش شیر خشک سازگار نبود تا بالاخره با کلی شب بیداری و بهانهگیری تونست با شرایط کنار بیاد. به جاش خدا بهش یه خواهر دوست داشتنی کادو داد که ارزش همهی این اذیتها رو داشت. چون به قول حاج آقای تراشیون همبازی همسن و سال از نون شب برای بچه واجبتره.☺ #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
04 اردیبهشت 1401 16:36:58
3 بازدید
madaran_sharif
. شرایط امکان #فعالیت_فوق_مادری ! . دوران مجردی همیشه فکر میکردم چرا افراد وقتی مادر میشن، فعالیتهای دیگهشون کمتر میشه؟😞 . تصورم این بود که در کنار مادری خیلی کارای دیگه میشه کرد و آدم نباید خودشو محدود کنه و ...😅 تازه وقتی که پسرم به دنیا اومد فهمیدم چی به چیه🙈 . و الان با دوسال سابقهی مادری و دوتا بچهی دوساله و شش ماهه😁 به این نتیجه رسیدم که انجام فعالیتهای دیگه در کنار مادری کار راحتی نیست و نیاز به #تلاش زیادی داره. . به نظرم مهمترین عامل واسه اینکه یه مادر بتونه در کنار بچه داری، درس بخونه یا فعالیتهای دیگهای انجام بده، تلاشه. یعنی اگر کسی #بخواد کاری رو انجام بده و همه #تلاششو بکنه، کار نشد نداره.💪 . علاوه بر #تلاش یه سری پارامترهای دیگه هم وجود داره و موثره در اینکه مادر بتونه کنار بچهداری کارای دیگه هم بکنه: . 📌1. میزان #همراهی #همسر : ⌚ . یعنی #پدر چقدر در خونه میتونه حضور داشته باشه و در اون زمان چقدر میتونه #خونه_داری و #خونواده_داری کنه😅 . 📌2. محل سکونت خانوادهی مادر و پدر:🏡 . یه سریا خانوادهشون شهرستانن ولی یه سریا خانوادهشون نزدیکن و میتونن رو کمکشون حساب کنن. . 📌3.اصول تربیتی مادر و میزان حساسیتها:👓🔍 . مثلا یکی معقتده که بچه مخصوصا توی سالهای اول زندگی باید پیش مامانش باشه، ولی یکی بچهشو میذاره مهد از همون اوایل. یکی معتقده استفادهی بچه از تلوزیون و بازیهای رایانهای بده، ولی یکی دیگه اتفاقا اینو خوب میدونه چون وقت مادر رو آزاد میکنه. و... . 📌4.مدل بچههایی که یه مادر باهاش مواجهه😆👶 . یه سری بچهها از بدو تولد آروم و خوشخوابن (که تعدادشون کمه😂) و یه سریا کم خوابن. توی چندماه اول کولیک دارن یا ریفلاکس و ... . بعدها بچه ممکنه شخصیتش مستقل باشه یا وابسته به مادر و... 📌5.وضعیت مالی خانواده : 💰💰 . مثلا یه سریا برای انجام کارهای خونهشون از بقیه کمک میگیرن و هزینهشو میدن. یا وسایلی که کار خونه رو راحت و کمتر میکنه میخرن. در این شرایط زمان آزاد بیشتری برای مادر به وجود میاد و میتونه کارای دیگه هم بکنه. . . . 📌📌شما هم اگر پارامتر دیگهای به ذهنتون میرسه بگید. درباره پارامترهای بالا هم نظر بدید. کدومش موثرتره؟ کدومش درسته یا غلطه؟ کدوماش جایگزینهای دیگهای داره که مادر میتونه ازش استفاده کنه؟ . #پ_شکوری #شیمی91 #سبک_مادری #مادر_دانش_جو #مادر_فعال #فعالیت_فوق_مادری #مادران_شریف
14 آبان 1398 20:32:44
0 بازدید
madaran_sharif
. تولد گل دختر نزدیک بود که فهمیدیم اصطلاحا بچه #بریچ هست، یعنی نچرخیده. در ایران در این شرایط، معمولا لازمه #سزارین انجام بشه، و من از سزارین و عوارضش وحشت داشتم.😱 . ولی اینجا بهمون گفتن شما ۳ تا راه دارین: ۱. زایمان طبیعی در همین حالت، که ریسکش زیاده، ۲. سزارین، که به خاطر عوارضش توصیه نمیکنیم، ۳. چرخوندن بچه😬 . ما راه سوم رو انتخاب کردیم که توصیه خودشون هم همین بود. . یه روز رفتیم بیمارستان و در عرض نیم ساعت بچه رو توی شکم و به وسیله ماساژ چرخوندن.😄 . خودمون هم باورمون نمیشد چرخوندن بچه انقدر ساده باشه.😙 . یک هفته مانده به زمان موعود تولد دختری بود، که پسرم سخت سرما خورد. همه خیلی نگران به دنیا اومدن خانم گل بودیم.😰 اونم توی یه کشور غریب، دست تنها، با یه بچه یک سال و دو ماهه و حالا مریض. . گل پسر توی شب چند بار از شدت سرفه از خواب میپرید و گلاب به روتون...🤮 . خواستیم ببریمش اورژانس🚑 که آقای همسر گفتن اینجا با ایران فرق داره🤔 باید برای سرماخوردگی، زنگ بزنیم و از اورژانس وقت بگیریم.😳 . به سختی تونستیم اپراتور اورژانس رو راضی کنیم، تا بهمون وقت بده (قبول نمیکردن و میگفتن با شرح حالی که شما میدین بچه مشکل خاصی نداره🤷🏻♀️) . در نهایت برای یک ساعت و نیم بعد يعنی ساعت یازده🕚 شب بهمون وقت دادن. . حالا چجوری باید میرفتیم بیمارستان؟🤨 . هلند، خبری از تاکسی خطی و آژانس، به شکلی که توی ایران وجود داره، نیست.😮 . اتوبوس🚌 و ترم (قطار شهری)🚉 هست ولی اون ساعت نبود.😩 و تاکسی اینترنتی (اوبر) و تلفنی که ما اون زمان نمیشناختیم.🤷🏻♀️ . پیاده راه افتادیم و یک مسیر نیم ساعته رو، با بچه و کالسکه تا به بیمارستان رفتیم.😖 . برای برگشت هم ساعت یازده و نیم شب، زیر بارون💦، پیاده روی کردیم تا به خونه رسیدیم🚶🏻♀️🚶🏻♂️🧒🏻 . . شنیده بودم هر بچهای که بیاد، رزقشم با خودش میاره.😃💕 به خاطر تجربهی اون شب (و سختی بیرون رفتن تو هوای بارونی هلند، اونم با دو تا بچه)، به لطف خدا، همسرم تونست چند روز قبل از تولد گل دختر، یه ماشین دست دوم بخره.🚗😄 . گل دختر منتظر مونده بود، که حال برادرش کمی بهتر بشه بعد تشریف بیاره😉 که استقبال خوبی ازش صورت بگیره🥳 . به لطف خدا تولد دختر جون، انقدر راحت و بیدردسر بود که حتی پزشکا و پرستارا هم فقط میگفتن wonderful😎 . #ز_م #فقه_حقوق_امام_صادق #تجربیات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_نهم #مادران_شریف
10 فروردین 1399 15:57:29
1 بازدید
madaran_sharif
. #س_دینی (مامان #علی ۱۲.۵، #ریحانه ۹، #علیرضا ۷.۵، #معصومه ۴.۵) #قسمت_نهم طبیعتاً وقتی آدم از خانوادهش دور میشه و توی شهر دیگهای زندگی میکنه، ممکنه کمتر بتونه برای نقش دختریش زمان بذاره. با این وجود خدا رو شکر میکنم که تونستیم ارتباطمون رو با خانوادهها حفظ کنیم و کوتاهی نکردیم. حتی توی دوران بارداری سختیش رو به جون میخریدم که بریم تهران و به خانوادههامون سر بزنیم.😍 رابطهی من و همسرم هم خداروشکر یه رابطهی صمیمانه ست.☺️ بالاخره هر زن و شوهری اختلاف نظرهایی باهم دارن. اما وقتی دید مشترک وجود داشته باشه، از همدیگه فاصله نمیگیرن و به مرور همین اختلاف نظرها و سازشها باعث رشد دوطرف میشه.👌🏻 اما خداروشکر هیچ کدوم اهل جدل و کشمکش نیستیم. اگر یه مسالهای مهم باشه یا مثلاً روی تربیت بچهها اثر داشته باشه، با منطق صحبت میکنیم. اگر هم موضوع جدی نباشه زیاد اهل پرداختن به مسائل حاشیهای نیستیم و به راحتی ازش میگذریم.😊 معمولاً وقتی توی مسائل تربیتی اختلاف نظر داریم اجازه میدم ایشون نظر خودشون رو اجرا کنن. معتقدم همهی گزارههای تربیتی که ما از قبل میخونیم و میدونیم، لزوما صد در صد درست نیستن که بخوایم روش پا فشاری بیش از حد کنیم.🤪 خیلی وقتا ما باید با شرایط و بچههای خودمون با آزمون و خطا جلو بریم و از همدیگه توقع رفتار طبق یک گزارهی خاص رو نداشته باشیم. گذر زمان، هم خیلی از روحیات نامطلوب بچهها رو تغییر میده و هم به ما نشون میده که چطور باید پیش بریم. در کل رابطهی ما با همدیگه، با صبر و مدارا و گذشت جلو میره.☺️ اگر یه زمانی من اشتباه کنم ایشون به راحتی میبخشن. من هم تلاش میکنم همینطور باشم. هیچ وقت هم نمیذاریم ناراحتی توی دلمون لونه کنه.😉 ما قبل از کرونا با بچهها رفتیم سفر اربعین. با چهار تا بچه و کالسکههای سنگین! هرکی ما رو میدید میپرسید چطوری اومدید؟!🤨 همراهی همسرم و همکاری ما با همدیگه بود که سختیها رو شیرین کرد و میکنه.👌🏻 خداروشکر رابطهی ایشون هم با بچهها خوبه. با وجود مشغلهی زیادی که دارن، خیلی صبور و با حوصله اند.😍 برای بچهها وقت میذارن، گاهی میبرنشون پارک، گاهی جمعهها با هم کشتی میگیرن، والیبال بازی میکنن، دوز و بازیهای کارتی انجام میدن. حتی برای بچهها وقت میذارن تا با هم گپ بزنن.😃 یه وقتایی بچهها با پدرشون درد و دل میکنن و چیزهایی میگن که شاید حتی به من نگن.💛 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
19 اردیبهشت 1401 17:54:31
3 بازدید
مادران شريف
0
0
. نیمهی ماه رمضون سال گذشته همسرم🧔🏻 تصمیم گرفتن بچهها رو برای جشن میلاد 🎉، با خودشون ببرن هیئت😍. .چون هیئت اون شب ویژه ی آقایون👥 بود، من و پسر کوچیکه که سه ماهه👶 بود باید می موندیم خونه.🤷♀ ولی من از این تصمیم استقبال کردم😁😍 و فوری راهیشون کردم...🏃🏻♂️ . رفت و برگشت حدود دو ساعتی طول کشید...🕑 دو ساعت پربرکت که ثمرات خوبی داشت. 🙏🏻 . پسرکم رو که خوابوندم😴 تونستم به کارهام برسم👌🏻 و حتی کمی استراحت کنم😃 بچهها هم وقتی برگشتن بسیار راضی و خوشحال بودن😍 . 👈🏻دیدن جمعیت زیادی که همزمان دست میزدن،👏🏻 👈🏻شکلاتهایی🍬 که از دور به سمتشون پرتاب میشده، 👈🏻هندونهای🍉 که برای گرفتنش تو صف وایستاده بودن🚶🏻♂️🚶♂️🚶🏼♂️ همه براشون خیلی جذاب بود.👌🏻 . اما شوق عجیبی تو چهرهی محمدحسن موج می زد.😍 با شور خاصی گفت: همهش اسم منو صدا میزدن و شروع کرد به خوندن: حسن حسن حسن حسن . . اون شب به برکت میلاد امام حسن (علیهالسلام)، شد یه نقطهی عطف تو زندگی محمدحسن👦🏻 . در حد فهم کودک ۴ ساله در مورد امام حسن (علیهالسلام) براش صحبت کردم. از مهربانی🧡 و بخشندگیشون💛 گفتم. . . این علاقهی محمدحسن به اسمش و اینکه همنام امام معصومه، انقدر براش مهم شده بود که از اون شب رضایت امام حسن (علیهالسلام) شد یه معیار دیگه رفتاری و اخلاقیش...👌🏻❤️ . تا جایی که این همذات پنداری و شوقش به اسمش، تو ولادت و شهادت امام حسن عسکری (علیهالسلام) هم براش جلوه داشت .🙂 . . تا اون زمان به عمق روایاتی که توصیه کرده بودن فرزندان👶🏻 خود رو به نام معصومین نامگذاری کنیم پی نبرده بودم🤔 . چند شب پیش محمدحسن کمی بهانهگیر شده بود😯 یادم افتاد که بگم تولد امام حسن (علیهالسلام) نزدیکه و میتونیم همه باهم کیک درست کنیم😍 . و دوباره برق نگاهش👀 رو دیدم...😁❤️ #ص_جمالی #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین