پست های مشابه
madaran_sharif
. #بریده_کتاب . #کتاب_تفکر #آیت_الله_حائری_شیرازی صفحه ۷۲ . . اینکه ما یک مقدار کم فکر میکنیم و این شده سنت ما، ریشه در تربیت ما دارد؛ همان تربیت ابتدای بچگی. . بیگانگان در ابتدای بچگی مایههایی میگذارند. دیدهاید که بچههای هشت، نه ماهه یا یک ساله وقتی مینشینند سر سفره، وقتی یک لیوان آب به دستشان میآید، چه کارش میکنند؟ یک لیوان آب را میگیرند و با آن بازی میکنند و ریختوپاش میکنند. . برخورد با بچهای که به سمت لیوان آب میآید، در فرهنگهای مختلف متفاوت است. آنهایی که طبقات پایین یا کمرنگ جامعه هستند، روی دست بچه با سوزن یا چیزی فشار میدهند و تنبیهاش میکنند؛ آنهایی که یک خرده پیشرفتهترند، نگاه تندی میکنند؛ آنهایی که یک خرده باسوادترند و اهل تربیت هستند، لیوان را از جلوی بچه برمیدارند یا بچه را از جلوی لیوان برمیدارند. شما اگر راه دیگری دارید بگویید! به نظر شما میشود کار دیگری کرد؟ اگر رهایش کنی، آب را یا روی قالی میریزد یا روی خودش میریزد و خسارت به بار میآورد. . عروس من اتریشی است. بچهاش امین حدود یک ساله بود. یک لیوان روی سفره بود که داخلش آب بود. امین آمد بردارد. عروس ما وقتی دید امین به لیوان آب نزدیک شد، نه لیوان را برداشت و نه بچه را. هیچ تذکری هم به او نداد و چیزی نگفت؛ بلکه یک لیوان خالی گذاشت بغل دستش. امین هم از این لیوان آب را ریخت درون آن یکی و از آن یکی ریخت درون دیگری. زمین را کثیف نکرد و آب بازی خودش را هم انجام داد. . این، فکرکردن است؛ اما وقتی بچه را برمیداری، معنای آن این است که قد تو به این نمیرسد، تو کوچکتر از این هستی، تو توانایی نداری و هزار القا و تحقیر در متن انجام این کار نسبت به طرف مقابل وارد میشود. . بعد این بچه که بزرگ شد استعمارپذیر میشود؛ اما آن دیگری که بزرگ شد، اگر بدذات باشد استعمارگر میشود و اگر روی دنده عقل راه برود و خوشذات باشد بتشکن میشود. . . #مادران_شریف_ایران_زمین
01 فروردین 1400 14:56:17
2 بازدید
madaran_sharif
. گاهی باید کمی جابهجا شویم!! . اون موقع محمد ۱.۵ ساله بود. اینو از تاریخ عکسی که اون روز گرفته بودم، فهمیدم. . اون روز محمد، بنده خدا بدجوری اذیت بود.😧 مدام گریه میکرد و بهونه میگرفت😫 نمیدونستمم علتش چیه😓 . از طرفی چند ساعتی بود که غذا نخورده بود و قاعدتا باید گشنه میبود؛ ولی لب به غذا نمیزد و با نزدیک شدن غذا جیغ میکشید!😱 . دیگه منم داشتم گریه میکردم😥 نمیدونستم چیکار کنم. گوشیو برداشتم و به همسرم زنگ زدم 📞 تا ازش بخوام زودتر بیاد خونه؛ نمیدونم شایدم یکم غر بزنم و آروم شم😢😧 همسرم گفت ببرش بیرون یکم بازی کنه... اصلا حوصله این کارو نداشتم😒 تو حالت عادیم به بیرون بردنش مقاومت داشتم، چه برسه به الان که داغون بودم؛😞ولی گفتم ببینم چی میشه و گوشیو قطع کردم. . اما انگاری این دست خدا بود که در قالب پیشنهاد همسرم به کمکم اومده بود.😀 تصمیممو گرفتم.💪 چند تا اسباب بازی ⚽️🚙 ریختم تو یه مشمای بزرگ و با محمد زدیم بیرون😏 غذاشم 🍲 با همون پیالهی شیشهایش برداشتم😄 البته «بیرونِ من» خیلی بیرون نبود!! پارکینگ و حیاط ساختمونمون بود!!🏡🏢 ۴۴ تا پله رو اومدم پایین، از انباری یه زیرانداز برداشتم و بار و بندیلمو گذاشتم روش و نشستم😌 آقا محمدم انگاری فقط بیرون رفتن خونش کم شده بود. پاش که به پارکینگ رسید، گل از گلش شکفت😄 . تازه داشتم رو جایگاهی که برا خودم درست کرده بودم، جا خوش میکردم😏 که اسباب بازیها، جذابیت خودشونو از دست دادن و پسر اومد دنبال من که باهم بازی کنیم (فکر کنم اگه یه آبجی یا داداش داشت، میتونستم اونجا راحت بشینم و تماشاشون کنم😜) . تو پارکینگ یه شیر آب بود 🚰که محمد عاشقش بود؛ با یه شیلنگ بلند و یه آب پاش🚿😃 . بازیمون این بود که با شلینگ داخل آبپاش آب میریختیم و میرفتیم تو باغچه حیاط خالی میکردیم 🏡 چقد بچم دوست داشت این کارو. مهمترین نکته ماجرا این بود که وسط بازی، قاشق قاشق غذاشم میذاشتم دهنش 🍝 فقط باید مادر باشی که بدونی #غذا_خوردن بچه چه حسی داره😎 اصلا آسمون آبی میشه🌁 و آدم احساس مفید بودن در زندگی میکنه!!!😏 . خداروشکر خیلی حالم خوب شد☺ خوشحال بودم از اینکه #غول_بیرون_رفتن رو شکست دادم💪 گاهی تو زندگی، باید تلاش کرد برای #تغییر_شرایط بدی که توش هستیم💡 گاهی باید یه قدمی برداریم👣؛ یه قدمی متفاوت از قبل😃 گاهی باید کمی #جابهجا بشیم😅 . . پ.ن: یکی دوساعت بیرون بازی کردیم و محمد حسابی خسته شد. بعد که برگشتیم، به خواب عمیقی فرو رفت😴 چه آرامشی بود بعد طوفان... . . #ه_محمدی #برق۹۱ #آرامش_بعد_از_طوفان #مادران_شریف
21 آبان 1398 19:58:32
0 بازدید
madaran_sharif
. #ف_جباری (مامان زهرا ۲ سال و ۹ ماهه و هدی ۶ ماهه) دیروز با بچهها رفته بودیم بیرون.👩👧👧 هدی توی آغوشی، زهرا هم به دلایلی توی کالسکه بود و در شرایطی نازش بالا گرفت و تقاضای بغل کرد.👧🏻 در همون لحظات ندایی از اطراف رسید 😀 📣 که آخی بیچاره چقدر سختهشه با دو تا بچه.😔 باید میگفتم: - تازه کجاشو دیدین؟🤪 اما گفتم: -من بیچاره نیستم.😌 وقتی به همبازی شدن و همدم شدن این دو دلبر فکر میکنم، این سختی برام آسون میشه. من از فکر کردن به خوشبختی این دو خواهر از داشتن هم، چشمام قلبی میشه و هیجانزده میشم.😍 البته همهی اینارو در درونم گفتم و همونجا راهو کج کردم به سمت بقالی و پارک و حظ دنیا رو با دخترا بردن.😀🎡🍭 پ.ن۱: بیاین با هم "یه کلمه" از دعای حیات طیبهی حضرت مادر (سلاماللهعلیها) رو بخونیم: اللهم صل علی محمد و آل محمد و یَسِّرلِی...🌼 خدا جون برام "آسونش کن"! یعنی چی؟ به نظرتون آسون یا سخت بودن کار چقدر به خود اون کار بستگی داره؟ چه کارها که سادهن ولی مدتها به تعویق میافتن و انجام نمیشن و چه کارها که سختن ولی راحت انجام میشن. پس آسونی و سختی به چیه؟ به دوست داشتن اون کاره؟👌🏻 یا به باور داشتنشه؟ مثلاً باور به اینکه نخوابیدن بعد نماز صبح برای ایجاد تحول تو زندگی من ضروریه.😀 یا باور به اینکه دکتر رفتن برای پاکسازی بدن و رعایت دستوراتش نیاز منه، چون باید خودمو بازیابی کنم تا بتونم اهدافم رو دنبال کنم. نگاه صفر و یکی رو هم کنار بذاریم☝🏻 مشخصاً هر اندازه که باور به یقین نزدیکتر باشه و انگیزه متعالیتر، تداوم و پیشرفتن در مسیر هدف هم بهتر میشه و بالعکس. (مثلاً دوست داشتن هم سطحی از باوره ولی اونقدر سطحیه که به ندرت منجر به عمل و تداوم در اون میشه) پس! "یَسِّرلِی" در دعای حضرت مادر یعنی... ما را معتقد گردان، ما را بیانگیزان... تا بر ما آسان شود هر سختی.❤ پ.ن۲: حرفای پ.ن قبلی رو از یه برنامه تلویزیونی الهام گرفتم که تو عکس تگشون کردم.😁 پ.ن۳: من بارها هر دوطرف از جملههای بالا رو زندگی کردم؛ یکیش همین بچه🙃 🤯 بچهداری سخته آقا! سخخت...🥵 آوردنش یه طرف، داریدنش یه طرف دیگه! نیکو داریدنش که دیگر هیچ! خدایی بچهداری رو با چه انگیزهای آسونش کردین؟🤪 کامنت بذارین انگیزهها رو به هم منتقل کنیم.😇 پ.ن۴: حالا چهجوری باورمند بشیم؟!🤔🙄 یه راهش همین دعاست! فعلا بریم دعا کنیم ...🚶♀️🤲🏻 #روزنوشت_های_مادری #صحیفه_فاطمیه #عصر_شیرین #شبکه_افق #هانی_چیت_چیان #مادران_شریف_ایران_زمین
24 خرداد 1400 17:13:36
0 بازدید
madaran_sharif
. #ز_م (مامان #علی آقا ۲سال و ۱۰ماهه و #فاطمه خانم ۱سال ۸ماهه) . روزای اولی که اومده بودم هلند از یه چیزایی خیلی تعجب میکردم…😳 یکی از اونا مدل بازی کردن بچهها تو پارکها و مهدکودکها و… بود. . اینکه تا وارد پارک میشن اولین کاری که میکنن درآوردن کفش و جورابه…😅 یا اینکه وسیلههای بازی برای حیاط مهدکودک بچههای یکی دوساله، از شن و تنهی درخته… هر وقت از کنارش رد میشیم بچه کوچولوهایی رو میبینم که دارن از تنهی درخت بالا ميرن یا تو خاکا غلت میخورن🤸🏻♀️ . یه مدت برام سوال بود که چرا اینا انقدر راحتن؟ بچههاشون مریض نمیشن؟! تا اینکه یاد خاطرات و شنیدههام از شرایط گذشتهی خودمون افتادم… وقتی هنوز انقدر زندگی مدرن همه گیر نشده بود… وقتی خونهها حیاطدار بودن… یادم افتاد داداشای خودم همینقدر خاک بازی میکردن… یادم افتاد تو بچگیام، اون بچههای همسایهمون که کمتر خاک بازی میکردن و پاستوریزهتر بودن بیشتر مریض میشدن و این حتی بین ما بچهها هم معروف بود…😅 . وقتی مقایسه کردم دیدم چقدر بچههای ما از طبیعت و بازیهای طبیعی دور شدن… و چقدر این مدل بازیها باعث رشد خلاقیت و تخلیهی انرژیشون میشه… . یه جایی دیدم پیامبرمون وقتی دیدن بچهها دارن خاک بازی میکنن گفتن: خاکبازی بهار کودکانه😍 و اجازه ندادن کسی مانعشون بشه☺️ . حالا که نمیتونیم برگردیم به شرایط قدیم خودمون، کاش یه گوشهای از این شرایط رو برای بچههامون فراهم کنیم... حداقل باور داشته باشیم بچهها به بازیهای طبیعی بیشتر از اسباببازی نیاز دارن👌🏻 . . پ.ن: میشه تو خونه با بچهها تو گلدون سبزی بکاریم و موقع کاشت اجازه بدیم از خجالت خاک دربیان😁 حتی میشه گوشهی بالکن یا حمام بساط خاکبازی راه انداخت. . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
01 مهر 1399 19:04:48
0 بازدید
madaran_sharif
. خونهسازی🏠 جز بازیهاییه که محمد و علی هنوز نمیتونن همزمان مشغولش بشن. چون علی فقط خرابکاری میکنه و محمد هم شاکی میشه😁 . محمد میره تو اتاق و درو میبنده، من باید علی رو تنهایی سرگرم کنم تا محمد از خونه بازی سیر بشه😋 بعضاً تا یک ساعت طول میکشه😵 و تو این مدت من به فواید محمد بیشتر پی میبرم😆 . چند روز پیش علی بیخیال داداش نشد و رفت نشست پشت در و گریهی اساسی😭😭😭 نه محمد راضی میشد که علی رو راه بده، و نه علی با چیز دیگهای گول میخورد!😕 . منم که دیدم تلاشم بیفایدهست، بیخیال شدم تا خودشون خسته بشن! . فقط گوشی📱 رو برداشتم تا عکس و فیلم بگیرم و سندی باشه برای سختیهایی که میکشم😅😅😆 . یه مدت گذشت که دیدم علی شیشهشو برداشته و میزنه به در و داداش رو صدا میکنه. فهمیدم میخواد با شیشه داداشو راضی کنه و بره تو.😎 راهکارش جواب داد،👌🏻 محمد شاد و راضی شیشه رو گرفت و علی رو به بازیش راه داد.😆😍😄😀 . از تدبیر علی به وجد اومدم، داشتم از داشتن دو👬 تا وروجک که دارن با هم بزرگ میشن و تعامل با هم رو به خوبی یاد میگیرن، لذت میبردم... که شیشهی محمد تموم شد😐 -ماااااماااان😠 بیاااا علی رو ببررررررر بییییییرووون😤 . من😕😩😶 . . #پ_بهروزی #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف
17 اردیبهشت 1399 16:26:09
0 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_چهارم #ش_رهبر (مامان سه پسر ۹، ۶ و ۳ ساله) . بعد از اومدن پسرم، روابط من و همسرم بهتر از قبل شد.😍 وقتی تنها بودیم، به خاطر روحیاتمون، روابطمون رسمیتر بود. ولی بعد که پسرم اومد با شیرینکاریهاش باعث خنده و شادی شد. روابطمون رو گرمتر کرد و زندگیمون رو از روزمرگی درآورد.😄 . از طرفی روابطم با خانواده همسرم هم بهتر از قبل شد. چون دیگه درک میکردم یه مادر چقدر برای بچهش زحمت کشیده و براش دلسوزی داره، راحتتر میتونستم کنار بیام و حساسیتهام کمتر شد. البته قطعا گذشت زمان و کسب تجربه توی روابط هم مؤثر بود.👌🏻 . پسرم بزرگ شده بود و از شیر و پوشک گرفته بودمش. اون موقع فعالیت کاری یا درسی خاصی هم نداشتم، چون به خودم مدتی استراحت داده بودم. . پسرم دو سال و نیمهش بود که باردار شدم. دوست داشتم اختلاف سنیشون کم باشه تا بیشتر همبازی بشن.👦🏻👶🏻 بارداری دومم خیلی سختتر از اولی بود. ویار شدیدی داشتم و چهار ماه اولش، وزنم کم میشد.😢 . پسر دومم فروردین ۹۴ به دنیا اومد. به فاصلهی ۳ سال و ۳ ماه از پسر اولم. عمل سزارینم خدا رو شکر راحتتر از قبلی بود. هر چند بعدش دوباره مشکل عفونت بخیهها و خوب شیر نخوردن پسرم رو داشتم.🤦🏻♀ این دفعه چون تجربهم بیشتر بود و یه بار همه این مراحل و مشکلات رو پشت سر گذاشته بودم، خونسردی و اعتماد به نفسم بیشتر بود و شرایط رو بهتر مدیریت میکردم.💪🏻 . قبل از به دنیا اومدنش برای پسر اولم قصه میگفتم و بهش گفته بودم که داداشت توی راهه و داره میاد. وقتی به دنیا اومد خیلی ذوق داشت و کنجکاو بود. منم سعی میکردم حساسش نکنم و سخت نگیرم. همسرم هم سعی میکردن بیشتر بهش توجه کنن و باهاش بازی کنن. البته به هرحال شیطنتهای بچگانهش بود 🤪 و میدونستم نوازشهای محکم و ور رفتنش با نوزاد طبیعیه و همهی بچههای اول، همین دوران کشف نوزاد رو دارن. خداروشکر حسادت و حساسیت خاصی نداشت و بعد از چند ماه روابطشون عادی و مسالمتآمیز شد. . پسر دومم هفت ماهه بود که پدر عزیزم به رحمت خدا رفتند.😞 خیلی ناراحت بودم و چند ماهی زمان برد تا بتونم به خودم مسلط بشم و به زندگی عادی برگردم. . بعدش دیگه دنبال کار مرتبط با رشتهم میگشتم. چند جایی هم برای مصاحبه رفتم ولی همهی کارها تماموقت بود و من هم دوست نداشتم بچهها رو هر روز از صبح تا عصر مهد بذارم. برای همین منصرف شدم. . تا اینکه با یه مجموعهی پژوهشی آشنا شدم که کارش پارهوقت بود و میتونستم اکثرش رو توی خونه انجام بدم.🤩 . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
23 دی 1399 16:32:02
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. نیمهی ماه رمضون سال گذشته همسرم🧔🏻 تصمیم گرفتن بچهها رو برای جشن میلاد 🎉، با خودشون ببرن هیئت😍. .چون هیئت اون شب ویژه ی آقایون👥 بود، من و پسر کوچیکه که سه ماهه👶 بود باید می موندیم خونه.🤷♀ ولی من از این تصمیم استقبال کردم😁😍 و فوری راهیشون کردم...🏃🏻♂️ . رفت و برگشت حدود دو ساعتی طول کشید...🕑 دو ساعت پربرکت که ثمرات خوبی داشت. 🙏🏻 . پسرکم رو که خوابوندم😴 تونستم به کارهام برسم👌🏻 و حتی کمی استراحت کنم😃 بچهها هم وقتی برگشتن بسیار راضی و خوشحال بودن😍 . 👈🏻دیدن جمعیت زیادی که همزمان دست میزدن،👏🏻 👈🏻شکلاتهایی🍬 که از دور به سمتشون پرتاب میشده، 👈🏻هندونهای🍉 که برای گرفتنش تو صف وایستاده بودن🚶🏻♂️🚶♂️🚶🏼♂️ همه براشون خیلی جذاب بود.👌🏻 . اما شوق عجیبی تو چهرهی محمدحسن موج می زد.😍 با شور خاصی گفت: همهش اسم منو صدا میزدن و شروع کرد به خوندن: حسن حسن حسن حسن . . اون شب به برکت میلاد امام حسن (علیهالسلام)، شد یه نقطهی عطف تو زندگی محمدحسن👦🏻 . در حد فهم کودک ۴ ساله در مورد امام حسن (علیهالسلام) براش صحبت کردم. از مهربانی🧡 و بخشندگیشون💛 گفتم. . . این علاقهی محمدحسن به اسمش و اینکه همنام امام معصومه، انقدر براش مهم شده بود که از اون شب رضایت امام حسن (علیهالسلام) شد یه معیار دیگه رفتاری و اخلاقیش...👌🏻❤️ . تا جایی که این همذات پنداری و شوقش به اسمش، تو ولادت و شهادت امام حسن عسکری (علیهالسلام) هم براش جلوه داشت .🙂 . . تا اون زمان به عمق روایاتی که توصیه کرده بودن فرزندان👶🏻 خود رو به نام معصومین نامگذاری کنیم پی نبرده بودم🤔 . چند شب پیش محمدحسن کمی بهانهگیر شده بود😯 یادم افتاد که بگم تولد امام حسن (علیهالسلام) نزدیکه و میتونیم همه باهم کیک درست کنیم😍 . و دوباره برق نگاهش👀 رو دیدم...😁❤️ #ص_جمالی #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین