پست های مشابه
madaran_sharif
. #س_دینی (مامان #علی ۱۲.۵، #ریحانه ۹، #علیرضا ۷.۵، #معصومه ۴.۵) #قسمت_هفتم باید بگم من از اون مامانایی نیستم که مدام دستمال به دستم باشه یا از بالا تا پایین بشورم و بسابم. چون اینطوری باید هرروز کلی وقت بذارم. همین که آشپزخونه تمیز باشه کافیه! بقیهش خدا بزرگه.😅 فقط هفتهای یه بار. اصلاً یه مقدار نامرتب بودن جزئی از زندگی بچهداریه! 😂 تلاش میکنم تا جایی که ممکنه خود بچهها کارهاشون رو انجام بدن. لباسهاشون رو اتو کنن، اتاقشون رو جمع کنن و توی کارهای اشتراکی خونه همکاری کنن. اینطوری هر وقت اراده کنیم و خبردار بزنیم، خونه سریع مرتب میشه.👌🏻 قبلاً خیلی روی تمیزی حساس بودم! ولی به مرور خدا بهم سعه صدر داد تا به جاش برای درس و کار وقت بذارم. غذاها رو معمولاً ساده و تازه درست میکنم. معتقدم غذا تخممرغ باشه، ولی تازه باشه! غذای تازه یه عطر دیگهای داره.😋 روزهایی هم که بیرون میرم، از صبح غذا رو بار میذارم و هر جا باشم رأس ساعت ناهار میام خونه.😉 تا الان هیچ وقت از نیروی کمکی، برای کار خونه یا نگهداری بچهها استفاده نکردم. با اینکه خیلیها بهم پیشنهاد دادن. آخه یه نفر الان بیاد کمکم و خونه رو جمع کنه، دوساعت بعد دوباره همون شکلیه! خب چه کاریه؟!😅 هر وقت هم سرکار رفتم بچهی کوچیکم رو با خودم بردم. چه مدرسه و چه مهد. خداروشکر به مشکلی نخوردم.😊 خصوصاً من که کارم تربیتیه، دوست ندارم اولویت رو به بچههای دیگه بدم وقتی میتونم با هم جمع کنم. اینطوری بچهها حس میکنن همیشه برام مهم بودن.💛 در کنارش یاد میگیرن همیشه نباید فقط به فکر کارهای مورد علاقه شخص خودمون باشیم. گاهی باید برای اولویت بالاتر و برای کمک به رشد دیگران، از دلخواه خودمون دست بکشیم.😊 زندگی ما با چهار فرزند زندگی شیرینیه.😍 ولی خب دربارهی تعداد بچهها گوشه و کنایه کم نشنیدیم. البته آدم معتمد به نفسی هستم و زیاد گوشم بدهکار حرف بقیه نیست.😅 نهایتاً با شوخی سروته ماجرا رو هم میارم.☺️ گاهی هم پیش اومده که دلم بشکنه.😔 ولی وقتی چیزی که برای آدم مهمه، نظر خدا باشه و در کنارش حس کنه از پسش بر میاد، اینا چه اهمیتی داره؟ یه بار یکی از اقوام ما که اتفاقاً از طبقهی متمول جامعه اند به من گفت چرا تو این شرایط اقتصادی اینقدر بچه میاری؟! با خنده گفتم چه اشکالی داره؟ روزی دست خداست! ایشون گفتن کدوم روزی؟! برای من عجیب بود که با این شرایط مالی احساس نمیکنن خدا روزی رسونه!😐 زد و هفتهی بعدش از منزلشون سرقت شد! بعدش به من گفت: من حس میکنم ناشکری کردم...😔 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
17 اردیبهشت 1401 19:24:10
4 بازدید
madaran_sharif
. از اواسط ماه رمضون، نقشه کشیده بودم که تعطیلات عید فطر بچهها🧒🏻👦🏻 رو بذاریم خونه یکی از مامان جونها👵🏻 و کارهای تلانبار شده رو انجام بدیم😁 . . از قضا خانوادهی همسر تعطیلات خونه نبودن🤷🏻♀️ فرصت خوبی بود، چون میشد بچهها رو بذاریم خونهی مامان خودم🧕🏻 و خودمون بریم خونهی مادرِهمسر🧔🏻😉 . از چند روز قبل به محمد گفتم: «چون پسر آقایی شدی و میتونی تنهایی مواظب داداش علی باشی، یه جایزه پیش ما داری😍😛 میخوایم یه روز شما و داداش علی رو تنهایی بذاریم خونهی مامان جون😍😅» . یه جوری با هیجان و صدای بلند میگفتم😆😅 که اصلا متوجه ندای درونم نشه که میگفت: «دیگه نمیتونم ادامه بدم😫 یه روز مرخصی میخوام😖 تا دوباره بتونم باهاتون سر و کله بزنم😁😛» . محمد هم کللی هورا کشید و خوشحال شد که میخواد جایزه بگیره😆😂 . روز موعود فرا رسید و بچهها توسط مامان جون سرگرم شدن و ما با کوله باری از درس و کتاب و جزوه رفتیم بیرون🧕🏻🧔🏻😍 . من امتحان داشتم و همسر مقالهی چند ماه عقب افتادهش رو باید تنظیم میکرد📚 وقت برای این حجم کار کم بود،⏳ اما مثل دوندههایی🏃🏻♂️ که موقع تمرین گوی سنگین به پاهاشون میبندن و موقع مسابقه باز میکنن، بودیم😅😂 . باور نمیکردم یک ساعت پیوسته نشستم رو صندلی و مشغول لپتاپم! و کسی نمیگه: -👦🏻ماماااااان بیا علی رو بردار! -👦🏻مامان منم میخوام فیلم ببینم تو لپتاپ! -👶🏻ماما ماما دی ده! (مامان مامان شیشه)🍼 . . بچهها هم با مامان جون و باباجون رفتن گردش😍 (یه جای خلوت که پروتکلهای بهداشتی هم نقض نشه😁!) خیلی بهشون خوش گذشته بود و از جایزهشون کاملا راضی بودن.😂😍 . . پن۱: ما همشهری خانوادههامون نیستیم و از این فرصتا کم پیش میاد برامون. اما تجربهی خوبی بود، تو فکرشم این تجربه رو با یه دوست همشهری یا حتی همسایهمون هم امتحان کنم. خوشبختانه علی👦🏻 به خاطر حضور داداش محمد خیلی راحت از من جدا میشه. . پ.ن۲: چند روز قبل از این فرصت، شرایطی پیش اومد که محمد با خانوادهی همسر رفت و ما تقریبا ۱۲ ساعت با علی آقا تنها بودیم. شب بود و علی خوابید. شاید باورتون نشه تا صبح فردا ما بیدار موندیم و فقطط حرف زدیم!😲 نزدیک ده ساعت! آخرش صدامون گرفته بود دیگه😅 از وقتی محمد آقامون حرف میزنه، دیگ ما فرصت نمیکردیم با هم صحبت کنیم!😆 کلی حرفِ عقب مونده هم داشتیم😁😅 . پن۳: الفُرصَة تَمر مرَّ السَحاب...فرصت مثل ابر میگذره.😭😭 قبول دارید مادرا ارزش زمان رو بیشتر درک میکنن؟!😄 . . #پ_بهروزی #روزنوشت_های_مادری #تجدید_قوا
20 خرداد 1399 16:53:51
0 بازدید
madaran_sharif
. #ف_صنیعی (مامان #فاطمه ۷ساله، #معصومهزهرا ۴.۵ساله و #رقیه ۲ساله) #قسمت_اول سال ۷۲ به دنیا اومدم.😌 کجا؟ مشهدالرضا.❤️ پدرم پرستار و مادرم ماما هستند و فقط یه برادر دارم، که سه سال از من کوچیکترن. رابطهم با برادرم خوب بود. گاهی دعواهای اساسی با هم داشتیم ولی خیلی زود با هم خیلی رفیق میشدیم. هر چند فکر میکنم اگه خواهر داشتم رابطهم باهاش خیلی بهتر بود.😉 با مادرم خیلی صمیمی بودم. هر اتفاقی که برام تو مدرسه یا بعدها تو دانشگاه می افتاد، براشون تعریف میکردم. رفتارشون طوری بود که خیلی باهاشون راحت بودم.💚 این یه ویژگی خاص و بعضاً نجاتدهندهی مامان گلم بود. چون ممکن بود یه جاهایی در آستانهی خطا قرار بگیرم. از بچگی عاشق ادبیات بودم؛ عاشق خوندن کتابهای شعر و داستان و نوشتن. دبیرستان رو مدرسهی نمونه دولتی فرهنگ قبول شدم که خاصّ رشته انسانی بود.👌🏻 احساس میکردم با چیزی محشورم که عاشقشم.😍 دوست داشتم توی دانشگاه هم ادبیات بخونم و همیشه میگفتم حتی اگه رتبه یک کنکور هم بشم انتخاب من ادبیاته! سال سوم دبیرستان تو المپیاد ادبیات شرکت کردم و الحمدالله مدال طلای کشوری رو کسب کردم. حالا میتونستم بدون کنکور وارد دانشگاه بشم. همونطور که حدس زدید رشتهی ادبیات فارسی؛ دانشگاه شهر خودمون، فردوسی مشهد.😊 سال ۸۹ دانشجویی من شروع شد. ۱۷ ساله بودم. (تابستان همون سالی که المپیاد مدال آوردم، پیش دانشگاهی رو جهشی خوندم.) دانشگاه هم این امکان رو داشتم که دو رشته رو با هم بخونم. رشتهی دوم رو زبان و ادبیات فرانسه انتخاب کردم. از قبل، خیلی اوقات رمانهای ترجمه شده از فرانسه رو میخوندم و نویسندههاشون رو دوست داشتم.😊 به خاطر دو رشتهای بودن، هر ترم حدود ۳۰ واحد درس داشتم و کلا تو کتاب و دفتر بودم. برای همین فعالیتی جز درس خوندن نداشتم. فقط هرازگاهی برای نشریهی دانشگاه مطلبی مینوشتم. کارشناسی رو ۷ ترمه تموم کردم و اواخر تابستان سال ۹۲ که آخرین سال کارشناسیم بود، ازدواج کردم.❤️ آشنایی ما از طریق معرفی یکی از آشنایان بود. همسرم وقتی به خواستگاری من اومدن، تازه استخدام شده بودن و شرایط مالی خیلی خوبی نداشتن. ولی ما چندان نگران نبودیم. با یه جشن عقد ساده، ۹ ماه دوران عقدمون شروع شد. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
21 خرداد 1401 16:22:40
8 بازدید
madaran_sharif
. #ن_زارعی (مامان سه دختر ۹ساله، ۴ساله و نه ماهه) شما هم تو این اوضاع اقتصادی فکر خرید لباس ذهنتونو درگیر میکنه یا من انقدر درگیرم؟😅 راستش ریشهی این درگیری برمیگرده به زمان دانشجویی آقای همسر و تولد بچهی دوم و گرونی و آبروداری.🤕😁 خدایا چیکار کنم؟🤔 اصلا دلم نمیاد که لباسای بیکیفیت پلاستیکی تنشون کنم. پس با اطمینان تمام، از پول عیدی، چشم روشنی یا پس انداز، لباس با کیفیت پنبهای خریداری میشه اما مشکل اینه که از بس استفاده میشه کهنه و پوست لباس کنده میشه.🤭 🔸 اولین راهحلی که به ذهنم رسید، این بود که لباسا به ویژه لباس بچه کوچیکه رو که دم به دقیقه کثیف میشه (اگه چهار دست و پا هم بره که دیگه هیچی) تو خونه که خودمون هستیم وارونه میپوشوندم؛ و موقع مهمونی روی دیگهی لباس رو؛ انگار که همین الان از مغازه خریده بودم.😎 🔸 بعد اگه آستین بلند بود برای بهار و تابستون، آستین و پاچهها چیده میشه و لبهاش تور دوزی میشه تبدیل به یه دست لباس تابستونی میشه.🎽 (اگه ارزش نگه داشتن برای بچههای بعدی رو نداشته باشه) 🔸 اگه لباسه هنوز رمقی داشته باشه، نزدیک محرم با یه پیمونه پودر قهوه یا رنگ مشکی جوشونده میشه و با چند ربان و گل سینه خوشگل تبدیل به لباس محرمی میشه.🖤 🔸 از شلوارهای جین بگم؟ اونا رم بعد یه مدت، تبدیل به دامن میکنم.😅 به این صورت که از زیر فاق چیده میشه بعد درز وسط باز میشه و پایین دامن دوخته میشه. 🔸 تبدیل شلوار به شلوارک هم که متداوله.😁 🔸 آخر سر هم ضایعات لباسها، به لباس عروسکها و دستمال گردگیری و دستگیره تبدیل میشن.☺️ خلاصه که لباس تو خونه ما از بین نمیره. فقط از شکلی به شکل دیگه در میاد.😅😅 #سبک_زندگی #خلاقیت #مادرانه #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
27 شهریور 1400 17:13:19
0 بازدید
madaran_sharif
#قسمت_سوم #ف_هاشمیان (مادر 6 فرزند) با محمدجواد تا دو سه ماهگی شب بیداری داشتیم.🤦بقیه بچه ها اینطوری نبودن شکرخدا. شهریور 93 خونه مون با تولد فاطمه زهرا خانم غرق نعمت شد. من که خواهر هم نداشتم، حالا بعد از سه تا پسرام، خیلی ذوق داشتم. بچه ها هم مثل خودمون حسابی از تولد بچه جدید استقبال کردند. محمد جواد هم اصلا حسودی نکرد و خیلی راحت جای خوابش رو به نی نی تازه وارد داد و خودش به جمع برادرا پیوست. فاطمه زهرا سه ساله بود که ما چشم به راه عضو جدید خونه بودیم. بیشتر از همه ما، دخترم منتظر بود. از شش ماهگیِ من روزشماری میکرد و هر روز سراغ نی نی رو میگرفت! بالاخره در آبان سال 96 علی آقا بهدنیا اومد. علی هم نوزاد آرومی بود. جالبه که فاطمه زهرا هم اصلا حسودی نمیکرد و مثل یه مامان کوچولو بود برای علی. انگار یه عروسک زنده داره که میتونه باهاش خاله بازی کنه. از همه ما بیشتر ذوق داشت برای داداش کوچولوش. ما که از فاصله حدودا سه ساله بین بچه ها خیلی راضی بودیم و دیگه دستمون هم به بچه داری راه افتاده بود،😁 تصمیم گرفتیم نهضت رو ادامه بدیم. لذا آقا ابوالفضل فروردین ۱۴۰۰ بدنیا اومد. علی شخصیت آروم و مطیعی داشت. خیلی هم به من وابسته بود. به خاطر وابستگی زیاد علی به من نگران بودم که نکنه بعد از تولد داداشش اذیت بشه یا به نوزاد جدید حسودی کنه. ولی شکر خدا باز هم چنین اتفاقی نیفتاد. شاید چون بقیه خواهر برادرا انقدر دورشو شلوغ میکردن که احساس تنهایی نکنه. خلاصه که باز هم مشکل حسودی نداشتیم. شنیدید که میگن بچه سه تای اولش سخته🤪 از چهارمی به بعد دیگه رو روال میفته همه چی. حالا ما که سر سه تای اول هم خوشحال بودیم😁 سه تای بعدی دیگه خیلی خوش گذشت. بزرگترا کمک کارمون بودن و خودمون هم با چم و خم بچه داری کاملا آشنا شده بودیم. ما با تولد هر بچه برای فرزند قبلی هدیه میگرفتیم. من و همسرم هم انقدر هیجان زده بودیم که اگه کسی نمیدونست فکر میکرد بچه اولمونه! بچه هامونم مثل خودمون نی نی دوست شده بودند. خصوصا دخترم که خیلی اهل ابراز احساسات و بوس و بغل و فشار و حتی گازه! و یه جورایی منبع عاطفه تو خونه ما به حساب میاد. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
05 مرداد 1401 17:34:50
7 بازدید
madaran_sharif
. #م_نیکبخت (مامان #ابوالفضل ۱۳/۵ ساله، #زهرا ۵/۵ ساله، #محمدجواد ۱ سال و ۹ماهه، #حلما ۱۰ماهه) . کارهایی که من این روزا انجام میدم، اولش کار بچههاست: غذا دادن، شستن و حمام کردن بعد از گل بازی، بازی کردن و نقاشی کردن، داستان گفتن و بردن پیش گاوها یا گردوندنشون توی حیاط. . ۱۳ ساله رو باید به صورت مجزا براش وقت گذاشت، چون تنها محصل خونهی ماست👨🏻🎓 وقت گذاشتن برای جلسات تربیتی مدرسه، انجام بازیهای پرتحرک و فکری، ورزشی، آوردن همبازیهاش به خونه (مخصوصا که فاصلهی سنیش با خواهر برادراش زیاده)، توجه به فضای مجازی مفید و مباحثههای علمی متناسب با سنش، خرید کتاب و... . البته هیچچیز مثل این خوب نیست که تو خانوادهی نزدیکمون دو سه تا پسر تو این محدوده سنی داریم و این کار ما رو راحت میکنه.😌 . . سعی میکنم دو تا کوچیکا رو حداقل روزی دو بار بخوابونم و تو این زمان طلایی، به کارهای دیگهم برسم، مثل درست کردن انواع مرباها، کیکها و ربها و... یا اگر کسی زنگ بزنه برای مشاوره، جوابشو بدم. . . تو فصل هر چیزی فرآوردهی مخصوص همون فصل رو درست میکنیم😋 برای همین هیچوقت بیکار نیستیم.😅 محصولاتی مثل رب آلو، رب به،رب سیب ،رب زغال اخته انواع مربا مثل به، گلابی، سیب، آلبالو، انجیر انواع لواشک مثل زردآلو، آلو، سیب و... محصولات لبنی مثل پنیر، ماست و کره و محصولاتی مثل آلبالو خشک و انواع شربت، سبزی خشک، شیره انگور و... . بعضی چیزا رو هم خواهرام درست میکنن مثل کشک و قارا و... . علاوه بر اونا، من خیاطی هم انجام میدم و انواع لباسهای مجلسی رو میدوزم. . حجم کارا بعضی روزا طوریه که به نیروی بیشتری برای کمک نیازه.😅 برای همین بچهها رو میبریم خواهرم نگه داره، ما هم کارای عقب افتاده رو انجام میدیم: مثل خونهتکونی و درست کردن محصولات مختلف و آب دادن به پسته و سبزیجات، جمع و جور کردن حیاط و... . با وجود بچهها نمیشه برنامهریزی دلخواهی داشت. چون گاهی اونطور که میخوایم نمیشه. ولی همیشه اون طور که خدا میخواد میشه و خدا به همه چیز آگاهه. برای همین تقریبا هیچوقت نگران نمیشم که برنامههام به میل خودم نبوده. به یاری خدا، دیر یا زود به اهدافم رسیدم. حتی گاهی چیزهایی که فکر میکردم مشکلات بزرگیاند، راه میانبری شدن برای رسیدنم به اهدافم. . اینکه با وجود دوری راه و دو بچهی زیر دو سال نمیتونم سر کلاسها حاضر بشم، هم به فال نیک میگیرم و منتظرم تا خدا برام تصمیم بگیره چطور باید ادامه بدم😌 . . #قسمت_پایانی #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
27 شهریور 1399 16:04:05
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. ده روزی هست که خانوادگی درگیر یه ویروس #آنفولانزا هستیم.😢 . چند روز بیماری عباس شدید بود و بردیمش دکتر. بعدش چند شب نوبت فاطمه شد. شبا با گریه بیدار میشد و مدت زیادی گریه و سرفه میکرد.😕 . خودم هم بعد چند روز #ویروس مذکور رو گرفتم و فهمیدم واقعا #بیماری سختیه.😂 . برای من سختترین و تلخترین بخش بچه داری، همین مریض شدن بچههاست. #مریضی و ضعف و مظلوم شدنشون به کنار، اینکه مجبوری به زور و با وجود گریه زاری بهشون دارو بدی خیلی طاقت فرساست.😡 . قدیما برام سوال بود چرا آدم باید مریض بشه و اینقدر رنج و سختی بشه؟! چرا گاهی #بدشانسی میاریم و از قضا تو اتوبوس یا مهمونی کسی کنارمون میشینه که مریضه و به ماهم منتقل میکنه ویروس رو.😨 . اولین بار جواب این سوال رو از یکی از بهترین اساتید معارف شریف شنیدم.😍 . بیماری نه تنها بد شانسی نیست، بلکه یه بخش کاملا حساب شده از نعمتهای خداست! که حتی جا داره آدم به خاطرش خدا رو شکر کنه! . دعای ۱۵ صحیفهی امام جانمون حضرت #سجاد علیه السلام.😍 یادمه اوایل بعد خوندن این دعا هی دوست داشتم مریض بشم و برم این دعا رو بخونم و #ذوق_مرگ بشم.😆 . بیماری باعث بخشش گناهان و پاک شدن آدم میشه و فرصت #تفکر و #توبه رو در اختیار فرد میذاره. جدای از اینها، بخش جذابش اونجاست که میگن: حین بیماری فرشتهها کارهای خیلی خوبی رو مینویسن توی نامه اعمال که اصلا به فکر و ذهن فرد هم خطور نکرده و هیچ زحمتی هم براش نکشیده.😇 . درباره مریضی بچهها هم که واقعا سختتر از اینه که آدم خودش مریض بشه.😢 . چند وقت پیش توی کتابی میخوندم یه حدیث به نقل از حضرت امیر علیهالسلام که بیماری بچهها باعث بخشش گناهان والدین میشه.😇 . کلا انگار همهی سختیهای این دنیا وسیلهای هست که خدا از من انسان امتحان بگیره و به خاطرش #جوایز _نفیس دنیوی و اخروی بهم بده.❤ . بعد این حدیث تحمل بیماری بچهها هم برام راحتتر از قبل شده خداروشکر.✋ و اصلا نگاهم به مقولهی بیماری تغییر کرده... . ان شاءالله خدا بهمون کمک کنه واقعیت و باطن اتفاقات این دنیا رو بهتر درک کنیم و از هر اتفاقی بهترین بهره برداری رو بکنیم برای آخرتمون.👐 . . پ.ن۱: برای همهی مریضها مخصوصا بچهها دعا کنیم و #حمد_شفا بخونیم. . پ.ن۲: توی عکسها دعای امام سجاد علیهالسلام رو حتما بخونید و لذتش رو ببرید.😍 و حدیث حضرت امیر(ع) : فِي اَلْمَرَضِ يُصِيبُ اَلصَّبِيَّ إِنَّهُ كَفَّارَةٌ لِوَالِدَيْهِ. (کتاب من لا يحضره الفقيه.جلد ۳.صفحه ۴۸۲) . پ.ن۳: عکس فاطمه در اوج مریضی.😯 . #مادران_شریف #پ_شکوری #شیمی91 #روزنوشت_های_مادری