پست های مشابه

madaran_sharif

. #پ_بهروزی #قسمت_چهارم . مهر سال بعد دوباره رفتم سر کلاس دانشگاه.🎓 این بار دانشگاه قم، ترم اول به خوبی گذشت. آخرای ترم دوم محمدآقای بالقوه حال مامانشو دگرگون کرد.😖 به سختی می‌تونستم برم دانشگاه، به جز یه استاد، بقیه راضی نشدن که بدون حضور در کلاس، امتحان بدم.😡😠 تا جایی که تونستم کلاس‌ها رو رفتم و امتحان‌ها رو دادم. . قبل از تولد پسرم باید راجع‌به تحصیلم تصمیم می‌گرفتم. . تحلیل سطحی شرایط این بود: . زیر یک سال👶🏻⁩ که بچه‌م نباید نبودِ منو حس کنه، پس سال اول مرخصی. سال بعدش هم محمدِ دوساله👦🏻⁩ دیگه می‌تونه با پدرش👳🏻‍♂️⁩ بره کلاس... چون اونجا که یه محیط مردانه ست، بچه رو راه می‌دن، ولی دانشگاه قم که اتفاقا محیط زنانه🧕🏻⁩ ست، ورود بچه به ساختمان هم ممنوعه! چه برسه به کلاس... . ولی خب طبق برنامه، سالی که محمد دوساله👦🏻⁩ ست، یه بچه‌ی زیر یکسالِ دیگه داریم.⁦👶🏻⁩😅😆 . پس نیاز به یه تحلیل عمیق‌تر داریم: . هدف چه بود؟! از کجا آمده‌‌ام، آمدنم بهر چه بود؟! . - اصلا چرا وسط تحصیل ازدواج کردی؟! -- ازدواج مایه‌ی آرامشه... آرامشی که سرمایه‌ی رشد آدم بشه، من نمی‌خواستم وقت رو از دست بدم. - خب، یه مسئولیت تموم نشده، مسئولیت دیگه به دوشت افتاد و حالا تلاقی و تزاحم مسئولیت‌ها پیش اومده. می‌خوای چی کار کنی؟! -- اگه بتونم همشو پیش می‌برم.من می‌خوام معلم بشم، معلمی شغل با ارزشیه و فکر می‌کنم تواناییشو دارم. جامعه هم به معلم ریاضی خانم و توانمند نیاز داره. از دبیرستان، کار فرهنگی و اجتماعی پایه ثابت برنامه‌هام بود... همیشه خودمو یه معلم که دغدغه‌های اجتماعی داره و کار فرهنگی می‌کنه تصور می‌کردم. -هدفت چیه؟ هدف نهایی؟! -- هدفم رشده، رسیدن به جایی که براش آفریده شدم.😯😕 راستی الان تنها راه رشد برای من دانشگاهه؟! - خودت بگو -- نه نیست... . . جلد سوم #من_دیگر_ما رو باز می‌کنم: «تا کسی از خودش فاصله نگیرد، به خدای خویش نزدیک نخواهد شد و تربیت فرزند، یکی از بهترین عرصه‌ها برای دور شدن از منیت‌ها و خودخواهی‌هاست.» . . - الان می‌خوای بچه ات رو از خودت جدا کنی بری دانشگاه که چی بشه؟! -- مدرک کارشناسیمو بگیرم حداقل...بعد دیگه نمی‌رم تا وقتی بچه‌هام بزرگ بشن. - پس هدفت مدرکه! -- نههههه...خب بالاخره برای خدمت به جامعه مدرک باید داشته باشم دیگه. - امروز جامعه چه خدمتی از #تو می‌خواد؟!خدمتی که فقط #تو از پسش بر بیای و اگر انجام ندی رو زمین می‌مونه؟! . ادامه دارد... #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #تجربیات_تخصصی #قسمت_چهارم #من_دیگر_ما #مادران_شریف

07 بهمن 1398 17:22:44

0 بازدید

madaran_sharif

. ازون روزایی بود که مغزم فرمان نمی‌داد. دست و دلم به هیچ کاری نمی‌رفت.😑😥 . یادم نیست چی شده بود ولی احتمالا مثل همیشه‌‌ی این جور وقت‌ها چند تا اتفاق با هم باعث این حالم شده بود. . یکیش این بود که باید تا غروب 🌄 متنی که می‌خواستم بذارم تو صفحه مادران شریف رو آماده می‌کردم، که همون #قسمت_آخر #تجربیات_تخصصی من بود. یه پیش‌نویس داشتم ولی به دلم نمی‌چسبید و حرف دلم نبود!😪 نمی‌تونستم روش فکر و تمرکز کنم و ساعت خواب زهرا هم‌ نبود! ‌. از اینکه فقط چند ساعت وقت مونده بود تا موعد انتشار مطلب، گروه منتظر بودن و روی متن من برای اون‌ روز حساب کرده بودن، #استرس 😱 گرفتم و #مستاصل شدم.😟 . تو یه لحظه تصمیمم این شد که #تلوزیون روشن کنم📺 و طفلکم رو میخ‌کوب کنم جلوش که زمان بخرم برای خودم ⏳ و بتونم روی متنم فکر کنم. اما یهو شیطون درون 😈 با فرشته‌ی درونم 😇 دعواشون شد: - میخوای بچه‌ی یک ساله‌ت رو رها کنی جلوی تلویزیون که بتونی برای #مادران_شریف مطلب مادرانه بنویسی؟!😔😒 -- به حرفش گوش نکن! تو قول دادی به دوستات، می‌خوای آبروی مادران شریف بره و امروز مطلب نداشته باشه؟!👿 - منم میدونم قول داده!😒 ولی خب الان کار و بچه‌ت برای هم #مزاحمت ایجاد کردن! کدوم اولویته؟! اصلا با نیم ساعتِ بدون تمرکز می‌شه کار درست و درمونی کرد؟ خیر سرت می‌خوای بگی کار با بچه و اولویت با #خانواده! #زنبور_بی_عمل!🐝 (شیطون در حالی که داشت محو می‌شد و صداش کم و کم‌تر میشد: ) -- نه نه تلوزیون روشن کن به کارت برس.😜😈 . توکل به خدا، گوشی رو برداشتم و زنگ زدم به یکی از مامان‌ها، گفتم اوضاع رو... و خدا از زبونِ اون دوست راهگشایی کرد برام.💡 گفت حالا که تصمیم خوبی گرفتی خودم برات مسیرو باز می‌کنم.😊 . تلفن رو که قطع کردم تصمیم جدیدم این شد که لباس بپوشیم بریم پیاده روی.🚶‍♀️ زهرا تازه راه افتاده بود و عاشق راه رفتن با کفشاش.👟❤ . از تصمیمم و لطف خدا و اینکه طفلکم هم به عشقش رسید حال خودمم خوب شد و ساعتی بعد یه مادر پر انرژی و یک دختر خسته به خونه برگشتن.💪👼💤 . پ ن: پیش میاد با هدف پخش صدای اذان توی خونه و یا پیگیری اخبار تلویزیون روشن بشه ولی بی‌هدف یا با هدفِ آسایش خودم، روشن بودنش رو خالی از اشکال نمی‌دونم. از نظر #پزشکی و #تربیتی دیدن این تصاویر نورانی متحرک برای همه به خصوص بچه‌های زیر دو سال مضر و حتی ممنوعه. ان شاءالله در مطالب آینده مادران شریف در این باره گفت‌و‌گو میشه و چون موضوع این پست تلویزیون نبود توضیح بیشتری نمیدم. . #ف_جباری #فیزیک۹۲ #اولویت #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف

08 بهمن 1398 16:12:21

0 بازدید

madaran_sharif

. #ا_اصغری (مامان محمد ۲ساله و فاطمه ۳ ماهه) از وقتی پسرم به دنیا اومد دنبال پرستار خوب و مطمئن بودم که تو خونه کمک کارم باشه. می‌خواستم خودم تو خونه و پیش پسرم باشم، در عین حال بتونم درسمو بخونم و کارای دکتری‌ام رو پیش ببرم. چند نفر بهم پیشنهاد شدن و تجربه کردم. ولی اونی که می‌خواستم نبودن. تا اینکه با یه خانم جوان آشنا شدم، که خودشون دو تا بچه داشتن. ایشون مدتی می‌اومدن خونهٔ ما و کمک حالم بودن، هم تو نگه‌داری از بچه و هم کارهای روزمرهٔ خونه. همسرشون متأسفانه به خاطر مشکل جسمی که براشون پیش اومده بود، تقریباً از کار افتاده شده بودند. به همت یکی از دوستانشون نگهبان ساختمانی شدن که بتونن در حالت خوابیده دوربین‌ها رو چک کنن، و درآمد اندکی دارند. خودشون هم قبلاً معلم بودن. ولی بعد از مشکلات جسمی همسرشون، و با وجود دو تا بچهٔ دیگه نتونستن تدریس کنن. به خاطر شرایط زندگی و رسیدگی به همسر بیمار که درد زیادی رو تحمل می‌کردن، دیگه نتونستن پیش من بیان. ولی همچنان با هم در ارتباط بودیم تا اینکه.... متأسفانه قبل از محرم دختر کوچولوشون خونریزی مغزی کرد😔 بدون هیچ سابقه‌ای. دست به دعا شدیم که این دخترمون زنده بمونه. به لطف امام حسین (علیه‌السلام) و دعای دوستان و تلاش پزشکان، خدا اونو دوباره به خانواده‌ش بخشید. تا به حال دو بار جمجمهٔ دختر کوچولو تحت عمل قرار گرفته. حالا نوبت عمل سومه تا آنوریسم بزرگ و پراکنده‌ای که تو مغزش باعث خونریزی شده و هر لحظه خطر خونریزی مجدد تهدیدش می‌کنه خارج بشه. در صورتی که زمان رو از دست بدیم، ممکنه دوباره خطر مرگ برای دخترمون پیش بیاد. هزینهٔ عمل حداقل ۷۰ میلیون اعلام شده.🤦🏻‍♀️😔 که تا الان ۱۷ میلیونش جور شده الحمدالله. این جمع هجده هزار نفری اگه نفری ۳۰۰۰ تومان هم روی هم بذاریم همین فردا هزینهٔ عمل زینب جان آماده است.😍 حتماً شما مادران شریف ایران زمین هم مثل من آرزوی سلامتی این دختر کوچولو و همهٔ بچه‌های بیمار رو دارید. پس بسم‌الله... شماره کارت زیر رو برای این کار اختصاص دادیم: 5894631144116381 به نام المیرا اصغری این پست رو حتماً به اشتراک بذارید. ممنون از همراهی‌تون❤️ #مادران_شریف_ایران_زمین #خیریه_مهر_شریف #خیریه

31 مرداد 1401 16:16:41

7 بازدید

madaran_sharif

. #پ_بهروزی (مامان محمد ۴سال و ۵ماهه و علی ۲سال و ۴ماهه) . سال پیش چند روزی با مادری هم‌نشین شدم که دائم یا بچه رو دعوا می‌کرد یا می‌زد! خیلی اذیت می‌شدم و سعی می‌کردم اونو متوجه عواقب رفتارش بکنم. خوشحال بودم فرصتی پیش اومده تا رفتار صبورانه‌ی😎 من با بچه‌ها رو از نزدیک ببینه، شاید تغییر کنه.😅 . مدتی گذشت و می‌خواستم علی رو از پوشک بگیرم. هرکاری می‌کردم بی‌خیال پوشک نمی‌شد!اتفاقی با دوستی هم‌صحبت شدم و حرف رسید به پوشک! گفت پسرم دیر از پوشک دراومد، چون من که مثل بعضیا نمی‌خواستم با کتک از پوشک بگیرمش!🤔 💢💢 به خودم اومدم! دیدم منی که اسطوره‌ی صبر بودم،😜 کلی کتاب خونده بودم، ته تکنیک‌های تربیتی رو درآورده بودم، کلی ادعا داشتم، حالا خیلی زود از کوره در می‌رم و داد می‌زنم! بی‌دلیل به خواسته‌هاشون می‌گم نععع! کوتاه هم نمیام به هیچ قیمت! . حتی تنبیه فیزیکی قبحی برام نداشت!🤔نه که نداشتا! توجیه می‌ساختم براش!😒 مثلا می‌گفتم: -اصلا مگه می‌شه دو تا پسر پشت هم داشته باشی و نزنیشون؟! . - من که همه‌ی راه‌ها رو برای از پوشک گرفتن بچه امتحان کردم، بذار چند بار دعوا کنم و ریز بزنمش شاید جواب بده.😔 . - منم آدمم، فشار روم زیاده، طبیعیه که هر دقیقه صدام بره بالا! با دو تا پسر! دست تنها، تو‌ غربت! . هنوز نفهمیده بودم دلیل تغییرم چیه و ذهنم بیشتر دنبال توجیه بود تا دلیل! تا اینکه دوستی سر راهم اومد که خیلی قربون صدقه‌ی بچه هاش می‌رفت! در قبال اشتباهاتشون آروم واکنش نشون می‌داد و منطقی برخورد می‌کرد و با خواسته‌هاشون همراه می‌شد. . دیدم کم‌کم دارم صبور می‌شم! لذت محبت کردن و آزادی دادن به بچه رو دوباره تجربه کردم. کمتر با بچه‌ها دچار تنش می‌شم. در عمل به *آنچه که می‌دونستم* موفق‌تر شدم!! . تازه فهمیدم چه بلایی به سرم اومده بود!! . . پ.ن۱: دیگه هیچ‌وقت از اشتباهاتی که در مسیر مادری مرتکب می‌شم جایی صحبت نمی‌کنم! شاید مادری بشنوه و ناخواسته تحت تاثیر حرف من همون اشتباه رو انجام بده! . پ.ن۲: خیلی حواسم هست با کیا نشست و برخاست دارم! چه تو دنیای مجازی و چه حقیقی! خصوصا تو معاشرت‌های صمیمی. چرا که اینجوری اثرگذاری ناخودآگاه اتفاق می‌افته! . پ.ن۳: شاید آدم ترجیح بده با کسی هم‌صحبت بشه که دچار عذاب وجدان نشه و بگه ایول همه مثل خودم هستن! . ولی واقعیت اینه که: می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها از ره پنهان صلاح و کینه‌ها صحبت صالح تو را صالح کند صحبت طالح تو را طالح کند! . پ.ن۴: نظر شما چیه؟ تجربه‌ی مشابه داشتید؟ . . #مادران_شریف_ایران_زمین #روزنوشت_های_مادری

13 اردیبهشت 1400 15:27:22

1 بازدید

madaran_sharif

#ح_فروتن (مامان #فاطمه ۳ساله و #زینب ۴ماهه) وقتی زینبو باردار بودم اطرافیان می‌گفتن: - چرا اینقدر زود؟!😕 - به فاطمه ظلم کردی! - بچه آسیب عاطفی می‌خوره. - فاطمه قراره خیلی حسادت کنه این ذات بچه‌ست. - مراقب باش یه وقت آسیبی به کوچیکه نزنه.😏 و... ولی من و همسرم می‌دونستیم به جای حل مسئله نباید صورت مسئله رو پاک کرد و شروع کردیم به تحقیق و مطالعه که این اتفاقا نیوفته. والان که زینب ۴ماهشه الحمدلله فاطمه براش خواهر خیلی خوبیه. ان‌شاءالله درآینده هم همینطور بمونن.🤗 چند ماه قبل از اینکه کوچیکه به دنیا بیاد کلی در مورد فواید داشتن خواهر یا برادر برای فاطمه در قالب داستان و بازی صحبت کردیم. مثلاً گفتیم: وای فاطمه می‌دونی خواهرت که بیاد و مراقبش باشی تا بزرگ بشه کلی می‌تونین با هم بازی کنین.🤩 چه خوب می‌شه دیگه تنها نیستی که حوصله‌ت سر بره.😍 از طرفی وقتی با فاطمه در مورد کوچیکه صحبت می‌کردیم، کوچیکه رو 'خواهرت' خطاب می‌کردیم نه بچه‌ی ما. مثلاً: فاطمه می‌دونی خواهرت که به دنیا بیاد دست و پاهاش خیلی کوچولوئن...یا فاطمه خواهرت اولین بار که تو رو ببینه چیکار می‌کنه؟! معلومه که خیلی دوستت داره...👶🏻 ⁦⁩⁦خلاصه کاری کردیم که دخترم لحظه شماری کنه برای اومدن خواهرش و کلی عاشقش بشه.🌷 به همهٔ اطرافیان سپردیم که اولین روزی که بچه رو از بیمارستان میاریم خونه هیچ عکس‌العملی به بچه نشون ندن انگار که نمی‌بیننش و بذارن تا فاطمه خودش بچه رو به همه نشون بده و مثلاً بگه مامان‌جون بیا خواهرمو ببین، اون موقع هم بیان ببینن و مثلا بگن وای چه نازه و تمام؛ یعنی نه خیلی قربون صدقش برن نه عکس العمل بد نشون بدن.😅 استفاده از جملات اه این نینی زشته تو خوشگلی و اینا رو هم گذاشتیم درِکوچه. 😁 تو این یکی دو ماه اول که طبیعتاً من خیلی درگیر بچه‌ی کوچیکم، همسرم جای خالی من رو برای فاطمه پر می‌کنه و سرگرمش می‌کنه ‌و محبتش رو چند برابر می‌کنه و البته من هم از هر فرصتی برای محبت کردن چه کلامی چه چشمی و چه عملی استفاده می‌کنم.😍 تو انجام کارهای زینب از فاطمه کمک می‌گیریم مثلاً میگیم فاطمه بیا شیرخشکشو تو درست کن یا کمک کن لباسشو با هم تنش کنیم یا تو حموم بیا تو رو پاهاش آب بریز. این کارها خیلی مؤثر بودن و تقریباً مسئله‌ی حسادت رو به صفر رسوندن. خداروشکر می‌کنم و ازش می‌خوام همیشه همینطور باشه رابطه‌شون.❤️ #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

16 آبان 1400 17:02:19

2 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_پنجم #ف_هاشمیان (مادر ۶ فرزند) تا حالا پیش نیومده که از پرستار کمک بگیرم یا بچه‌ها رو مهد بذارم. مدتی که کلاس حوزه می‌رفتم، حسن پسر اولم صبح تا ظهر پیش مادرم بود. بعد هم دیگه کار ثابتی بیرون از خونه نداشتم. اگر هم برای کاری لازم بود بیرون برم، با خودم می‌بردمشون. بعد از تولد فاطمه‌زهرا هم دو تا بزرگه تو خونه می‌موندن. پسر اولم عاقل بود و قابل اعتماد.😉 بقیه هم به تبعیت از اون کار خطرناک نمی‌کردن و این باعث شد که در مواقع نیاز بچه‌ها رو به خودشون بسپریم و به کارهامون برسیم. که تا الان هم این روال ادامه داره. یکی از کارهایی که خیلی برای ما برکت داشته و داره،‌ ارتباطمون با مسجده.‌😍 هر روز دو مرتبه برای نماز مسجد می‌ریم. بچه‌ها بعد از نماز جماعت با دوستاشون بازی می‌کنن. منم فرصتی برای خلوت با خودم و خدا دارم و البته با دوستان مسجدی گپ‌و‌گفت کوتاهی داریم که باعث می‌شن از حال هم بی‌خبر نباشیم.👌🏻 یکی از مزایای مادی مسجد رفتن اینه که به نظم خونه کمک می‌کنه!😁🤔 قبل از اذان انگیزه داریم که همه چی رو مرتب کنیم. اون‌جا هم چند ساعتی بچه‌ها حسابی سرگرمن. تا وقتی در مسجد بازه، بچه‌های ما هم هستن.😍 چایی می‌دن، قرآن میارن، مسجد رو مرتب می‌کنند. کلاس‌ حفظ قرآن مسجد رو شرکت می‌کنند. ارتباطشون با روحانی مسجد هم خیلی خوبه👌🏻 و ایشون هم حسابی فعال هستند. به مناسبت‌های مختلف برنامه‌های جذابی با بچه‌ها تمرین می‌کنند. سرود و اردو و... و همین کارها کلی وقت بچه‌ها رو پر می‌کنه.😉 علی، فرزند پنجمم ۱.۵ ساله بود که دیدم بچه‌ها به سنی رسیدن که می‌تونم دوباره فعالیت‌های بیرون از خونه رو شروع کنم. هم علی پسر آرومی بود، هم بزرگ‌ترها کمک می‌کردن و هم خونه‌مون نزدیک یه مسجد فعال بود. با کلاس خیاطی شروع کردم و مدرکش رو گرفتم. خداروشکر مسجد کلاس‌های پرکاربرد و با کیفیتی برای خانوم‌ها برگزار می‌کنه. این مدت دوره‌هایی که دوست داشتم و احساس می‌کردم برام مفیده رو گذروندم. دوره‌های طب سنتی، غذای طیب و مزاج شناسی و سبک زندگی شیعی رو شرکت کردم. از طرفی کلاس‌های تدبر در قرآن و مترجمی قرآن هم چند ترمی هست که دارم می‌گذرونم. الان دیگه خیالم از بابت خونه و بچه‌ها راحته و بدون دغدغه می‌تونم درس بخونم.😍👌🏻 وقتی بچه‌ها کوچیک بودن این آرامش رو نداشتم و از طرفی انقدر حجم کار خونه و بچه‌ها زیاد بود که فرصتی برای کلاس رفتن نداشتم. ترجیح دادم چند سالی تمرکزم رو بذارم روی خونه و بچه‌ها تا وقتی که بزرگ‌تر بشن و نیازشون به حضور من تو خونه کمتر بشه. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

08 مرداد 1401 16:35:29

16 بازدید

مادران شريف

0

0

. #قسمت_دوم . پسرم محمد الان ۱ سال و ۷ ماهه است.👦 طبق تجربه م با یک بچه، معمولا تو شبانه‌روز وقت آزاد برا آدم پیدا میشه ⏰ به خاطر همین مدتی بود دنبال کاری بودم که بتونم تو خونه و کنار پسرم انجام بدم. 👷 چون وجود مادر کنار بچه، از ضروری ترین نیازهای بچه ست و آرامشی که بودن کنار مادر توی وجود و شخصیت بچه ایجاد میکنه، هیچ جایگزینی نداره😇 . خداروشکر در این زمینه به نتیجه ی خوبی رسیدم و تونستم مدتی توی خونه مشغول کاری در زمینه تحصیلیم (یعنی برق، دیجیتال) بشم.🏡 .  کار من برنامه نویسی میکروکنترلر بود و به صورت پروژه ای برای یک شرکت، که در زمینه تولید برق از سلولهای خورشیدی فعالیت میکرد، کار میکردم.🏢 . . از اونجایی که کارم توی خونه بود، ساعات کارم به اختیار خودم (در واقع پسرم😆😅) بود. . زمانهایی که محمد میخوابید یا با خودش مشغول بازی بود، مشغول کار برنامه نویسی ام میشدم. مثلا نصف شبها یا بعد نماز صبح. 😎 خیلی جالب بود برام و احساس سرزندگی و استفاده بهینه از وقتمو داشتم. .  از طرفی اوضاع خونه داریم هم بهتر از قبل شده بود.😅 چون باید زمانمو مدیریت میکردم و میدونستم مثلا اگه الان تو این یک ساعت غذا نپزم یا خونه رو جارو نکنم، دیگه نمیرسم تا شب. پس تو همون ساعت کارو انجام میدادم.😌😌 . خیلی از کارهای خونه‌ رو هم با کمک پسرم😆 و توی زمانایی که بیدار بود انجام میدادم.😅 اینطوری هم با هم بازی میکردیم و هم من موقعی که میخوابید دیگه کار خونه نداشتم. . مثلا با همدیگه خونه رو جارجار (جارو برقی در زبان محمد) میکشیدیم😀 یا با همدیگه سیب زمینی‌ خرد می کردیم و توی غذا نمک میریختیم.😅 (اتفاقا بچه ها وقتی تو جریان پخت غذا دخیل باشن خوش غذاتر هم میشن. یا اگه ببینن مامانشون داره خونه رو مرتب میکنه، اونا هم یاد میگیرن و مرتب میکنن) . . خدا رو شکر میکنم که این تجربه‌ی خوب رو داشتم و امیدوارم در آینده بتونیم برای همه مادرهایی که دوست دارن و وقت آزاد دارن، کاری مناسب، کنار بچه هاشون تعریف کنیم.🙏 . کاری که هم از اتلاف وقتشون جلوگیری کنه و هم باعث بشه بخشی از مسئولیت‌ها و کارهای زمین مونده کشور رو به عهده بگیرن.☺ . پ.ن: پروژه م رو همسرم برام از یه شرکت گرفتن. ایشون خودشونم مهندس برق، دیجیتال هستن. مدیران اون شرکت، رزومه‌هامون رو پیدا کرده بودن و باهامون تماس گرفتن. همسرم چند بار حضوری رفتن؛ پروژه رو برای همسرم تعریف کردن و اطلاعات و وسایل لازم رو هم در اختیارشون گذاشتن و پروژه رو توی خونه انجام دادیم. . #ه_محمدی #برق91 #تجربیات_تخصصی #داستان_مادری #مادران_شریف

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #قسمت_دوم . پسرم محمد الان ۱ سال و ۷ ماهه است.👦 طبق تجربه م با یک بچه، معمولا تو شبانه‌روز وقت آزاد برا آدم پیدا میشه ⏰ به خاطر همین مدتی بود دنبال کاری بودم که بتونم تو خونه و کنار پسرم انجام بدم. 👷 چون وجود مادر کنار بچه، از ضروری ترین نیازهای بچه ست و آرامشی که بودن کنار مادر توی وجود و شخصیت بچه ایجاد میکنه، هیچ جایگزینی نداره😇 . خداروشکر در این زمینه به نتیجه ی خوبی رسیدم و تونستم مدتی توی خونه مشغول کاری در زمینه تحصیلیم (یعنی برق، دیجیتال) بشم.🏡 .  کار من برنامه نویسی میکروکنترلر بود و به صورت پروژه ای برای یک شرکت، که در زمینه تولید برق از سلولهای خورشیدی فعالیت میکرد، کار میکردم.🏢 . . از اونجایی که کارم توی خونه بود، ساعات کارم به اختیار خودم (در واقع پسرم😆😅) بود. . زمانهایی که محمد میخوابید یا با خودش مشغول بازی بود، مشغول کار برنامه نویسی ام میشدم. مثلا نصف شبها یا بعد نماز صبح. 😎 خیلی جالب بود برام و احساس سرزندگی و استفاده بهینه از وقتمو داشتم. .  از طرفی اوضاع خونه داریم هم بهتر از قبل شده بود.😅 چون باید زمانمو مدیریت میکردم و میدونستم مثلا اگه الان تو این یک ساعت غذا نپزم یا خونه رو جارو نکنم، دیگه نمیرسم تا شب. پس تو همون ساعت کارو انجام میدادم.😌😌 . خیلی از کارهای خونه‌ رو هم با کمک پسرم😆 و توی زمانایی که بیدار بود انجام میدادم.😅 اینطوری هم با هم بازی میکردیم و هم من موقعی که میخوابید دیگه کار خونه نداشتم. . مثلا با همدیگه خونه رو جارجار (جارو برقی در زبان محمد) میکشیدیم😀 یا با همدیگه سیب زمینی‌ خرد می کردیم و توی غذا نمک میریختیم.😅 (اتفاقا بچه ها وقتی تو جریان پخت غذا دخیل باشن خوش غذاتر هم میشن. یا اگه ببینن مامانشون داره خونه رو مرتب میکنه، اونا هم یاد میگیرن و مرتب میکنن) . . خدا رو شکر میکنم که این تجربه‌ی خوب رو داشتم و امیدوارم در آینده بتونیم برای همه مادرهایی که دوست دارن و وقت آزاد دارن، کاری مناسب، کنار بچه هاشون تعریف کنیم.🙏 . کاری که هم از اتلاف وقتشون جلوگیری کنه و هم باعث بشه بخشی از مسئولیت‌ها و کارهای زمین مونده کشور رو به عهده بگیرن.☺ . پ.ن: پروژه م رو همسرم برام از یه شرکت گرفتن. ایشون خودشونم مهندس برق، دیجیتال هستن. مدیران اون شرکت، رزومه‌هامون رو پیدا کرده بودن و باهامون تماس گرفتن. همسرم چند بار حضوری رفتن؛ پروژه رو برای همسرم تعریف کردن و اطلاعات و وسایل لازم رو هم در اختیارشون گذاشتن و پروژه رو توی خونه انجام دادیم. . #ه_محمدی #برق91 #تجربیات_تخصصی #داستان_مادری #مادران_شریف

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن