پست های مشابه

madaran_sharif

. یه مدت روزهایی از هفته رو بیکار بودم و حس می‌کردم بیکاری برام سمه.😥 به همین خاطر کلاس‌های هنری بیشتری رفتم.👩🏻‍🎨 . بیشتر کارهای هنری رو توی این مدت یاد گرفتم. قبل از تولد پسرم گل🌺 کریستال یاد گرفته بودم. بعد از دنیا اومدنش دوره‌ی کارهای نمدی رو پیش یکی از دوستام دیدم. گل🌸 های دکوراتیو رو مجازی یاد گرفتم. الآن هم کلاس خیاطی✂ و فتوشاپ می‌رم.⁦💪🏻⁩ . این کلاس‌ها یا مجازی و رایگانن😍 یا پیش خانوم‌های طلبه‌ای می‌رم که با یه مبلغ کم، هنری رو که بلد باشن به هرکسی بخواد یاد می‌دن.👩🏻‍🏫 . از طرفی به معلم شدن علاقه پیدا کرده بودم و برای همین آزمون📑 استخدامی آموزش و پرورش رو شرکت کردم و قبول شدم ولی قبل از مرحله‌ی مصاحبه، فقط به خاطر بیماریم ردم کردن.😒 . کم‌کم که به پایان ارشدم نزدیک می‌شدم، وارد عرصه‌ی تخصصی و علاقه‌ی خودم هم شدم و چند ماه پیش تو مهدکودکی👼🏻 که روش تربیتیش طبق مطالعاتی که داشتم بود، قبولش داشتم و شرایط خوبی هم داشت به عنوان هیئت اندیشه‌ورز و تولید محتوا جذب شدم.😍😇 . وقتی می‌رم سر کار محمدمهدی بخواد می‌تونه پیش من باشه یا بره قسمت مهد و بازی کنه. . از کار کردن توی این مهد خیلی لذت می‌برم.🤗 چون هم در راستای اهدافمه، هم پسرم⁦👦🏻⁩ بازی می‌کنه و خوشحاله😄. وگرنه حقوقش زیاد نیست.💸 البته الان مجازی شده کارهامون.👩🏻‍💻 . . این روزها محبتم به همسرم بیشتر شده😍 و قدرشونو بیشتر می‌دونم.💑 الحمدلله بیماریم کنترل شده و خیلی دردهام کمتر شده.💪🏻 بعد از بیماری اینو عمیقا فهمیدم که عمر خیلی کوتاه و باارزشه و من چه روزهایی از عمرم گذشت و خوب ازشون استفاده نکردم. حالا همه‌ی تلاشمو می‌کنم از لحظه به لحظه‌م استفاده کنم؛ از محبت کردن به اطرافیان و همسر⁦🧔🏻⁩ و فرزند⁦⁦👦🏻⁩ تااااا انجام کارهای مورد علاقه و وظایف اجتماعیم و مهم‌ترینش خوابیدن برای رضای خدا😴😅 . . به خاطر کرونا شرایط زندگی‌ها عوض شده،⁦🤷🏻‍♀️⁩ و دانشگاه این ترم درس ارائه نداد. ان‌شاء‌الله ترم پاییز آخرین ترم ارشدمه.☺️ و زندگی همچنان جریان داره.... . . #ز_م_پ #قسمت_پایانی #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

29 خرداد 1399 16:24:57

0 بازدید

madaran_sharif

. #پ_بهروزی (مامان محمد ۴.۵ ساله و علی ۲.۵ ساله) اولین کنش سیاسی من از انتخابات ۸۴ شروع شد! ۱۲ ساله بودم. وقتی که خوش‌تیپ بودن و چشم رنگی بودن فلان کاندیدا برام‌ ملاک مهمی بود.😅 اوایل خرداد امسال بعد از ۸ سال افسردگی سیاسی، با غول انتخابات روبه‌رو شدم! ۸ سالی که هی امیدمون‌ ناامید می‌شد. اومدن وسط میدون انتخابات، و آوردن مردم به نظر سخت می‌اومد‌. ما #دهه_هفتادیا، ۸ سال از دهه‌ی طلایی عمرمون رو به خاطر انتخاب قبلی داده بودیم.😐 نباید دوباره کوتاهی می‌کردیم!👌🏻 مشغولیت‌های #مادرانه نباید مانعم می‌شد. تقریبا همه‌ی برنامه‌ها رو تعطیل کردم! هدفم رو گذاشتم برگرداندن امیدِ از دست رفته، با بیان نقاط روشن موجود! بیشتر از بستر فضای مجازی و کمی هم فضای حقیقی استفاده کردم. حتی تلویزیون رو دوباره آوردیم! (قبلا گفتم که چرا و چگونه جعبه‌ی جادویی رو از زندگیمون حذف کردیم.) حالا باید دوباره می‌اومد وسط تا هم پیگیری انتخابات راحت‌تر باشه هم بچه‌ها ببینن انتخابات مهمه برای ما. انتخاباتِ دو سال پیش هم محمد خیلی سوال می‌پرسید، ولی هنوز براش زود بود و خیلی متوجه نمی‌شد! اما امسال کاملا در جریان قرار گرفت! تعمدی نداشتیم، ولی خودش با سوال پرسیدن، ته و توی چیستی و چرایی و چگونگی انتخابات رو درآورد!😁 موقع مناظره‌ها می‌نشست پای تلویزیون می‌گفت منم ‌می‌خوام #انتخابات کنم!!😅 هر کدوم از کاندیداها که صحبت می‌کردن، سوالای محمد شروع می‌شد. - این آقا کیه؟! + فلانی. - حرف‌های خوب می‌زنه؟! + بله ظاهراً. - بچه‌ها رو دوست داره؟! + آره مامان، همه‌ی آدما بچه‌ها رو دوست دارن. - مگه چیکار می‌کنه که می‌گی بچه‌ها رو دوست داره؟! + اوووم🤔 - مثلاً اگه واقعا بچه‌ها رو دوست داره باید بهشون غذاهای خوب بده، میوه،خرما، کباب! ولی اگه دوستشون نداشته باشه چیپس و پفک می‌ده! + بله پسرم، درست می‌گی. - خب حالا این آقاهه به بچه‌ها چی می‌ده؟! + نمی‌دونم مامان، بذار مناظره رو ببینیم تا آخر. بعد بهت می‌گم.😒 پ.ن۱: قبول دارین نسل به نسل رو به رشدیم؟!😎 هفته‌ی پیش تو پارک به یه خانومه گفت به یکی رأی بدید که کشورمونو خراب نکنه!😅 پ.ن۲: بازم مثل همیشه، ملت برنده می‌شه.😅 نوبت برد دولتمردان کی می‌رسه؟! خدا داند😁 ان‌شاءالله به زودی. 🌹 پ.ن۳:‌ فآذا فرغت فانصب👌 به نظرتون حالا که کورسوی امیدی روشن شده، ما مردم چیکار باید بکنیم؟! #مادران_شریف_ایران_زمین #روزنوشت_های_مادری

29 خرداد 1400 16:37:39

0 بازدید

madaran_sharif

. با کمک شما چند تا روش ساده و خوب برای ورزش پیدا کردم😊 . هفته پیش درباره‌ی اینکه چه‌جوری می‌شه تو خونه و با بچه‌ها ورزش کرد، پرسیده بودم و خیلی از دوستان جواب دادن. واقعا همه‌ی جواب‌ها مفید و انگیزه‌بخش بود😍 خیلی ممنون از همه‌تون😀 . خلاصه‌ی نظرات دوستان رو می‌گم شاید به درد بقیه‌ی مامان‌ها هم بخوره: . ⁦♦️⁩۱. یه روش خیلی خوب، مفید و راحت، استفاده از برنامه‌های ورزشی تلوزیونه😇 . ✅ شبکه ورزش هر روز برنامه‌ی زنده داره که مربی‌ها میان، ورزش می‌کنن و آموزش میدن. دوتا ۱۵ دقیقه در روز.💪🏻⁩ ساعت ۱۱:۲۵ (روزای زوج پیلاتس و روزای فرد تایچی) ⁦⏱ ساعت ۱۲:۴۵ (ایروبیک) . این روش برای بچه دارها خیلی خوبه⁦👌🏻⁩⁦ هم بچه‌ها هم می‌بینن و مشغول ورزش می‌شن،⁦🤸🏻‍♂️⁩ از طرفی نیاز به کار با گوشی📱 و دیدن ورزش‌ها از گوشی نداره و فقط همون ۱۵ دقیقه زمان می‌بره😊 . ✅ برنامه‌ی باشگاه خونگی هم ( ساعت ۱۵ هر روز از شبکه ورزش) حرکات مختلف برای کمردرد و گردن‌درد و... رو همراه با توضیحات بیشتری آموزش می‌ده😄 . ⁦👈🏻⁩می‌تونید ساعت کوک کنید و هر روز با یکی از این برنامه‌ها ورزش کنید😇 . ⁦👈🏻⁩حتی می‌شه فیلم‌های ورزشی رو دانلود کنید و با فلش وصل کنید به تلوزیون و ببینید.😇 مثل آموزش‌های ایروبیک حبیب‌الله حامدیان از آپارات. . ⁦♦️⁩۲. یه روش خوب دیگه‌ای که خیلی از دوستان پیشنهاد دادن، استفاده از نرم افزارهای ورزشی و صفحاتی هست که حرکات ورزشی رو به زبان فارسی آموزش می‌دن. . اپلیکیشن ها: 🔸home workout 🔸loose fat 🔸lose weight in 30 days 🔸leap fitness group 🔸women fitness 🔸legs workout صفحه‌های اینستاگرام: ⁦⁦@pilateschool ⁦⁦@pabepafit . . ⁦♦️⁩۳. و یه روش خوب: #پیاده_روی ⁦👈🏻⁩بعضی دوستان گفتن صبح زود که بچه‌ها خوابن و آقای همسر پیششون هست، می‌رن پیاده‌روی صبحگاهی😇 ⁦👈🏻⁩یا برای نماز جماعت یه مسجد دورتر رو در نظر می‌گیرن و تا اونجا پیاده می‌رن روزانه⁦👌🏻⁩ ⁦👈🏻⁩یا بچه‌ها رو چند روز در هفته می‌برن پارک😊 ⁦👈🏻⁩یا حتی توی خونه پیاده‌روی می‌کنن😍 . اینا هم خیلی روش‌های خوبیه، فقط بهتره بذارید بعد اینکه قرنطینه و کرونا تموم شد . ⁦♦️⁩۴. روش پایانی هم استفاده از وسایل ورزشیه: چرخونک و حلقه اینا هم وسیله‌های ساده و خوبین برای لاغر شدن😊 . . پ.ن۱: اگر بتونید با یکی (همسر یا دوستان) قرار بذارید و روزانه با هم ورزش کنید، انگیزه‌تون خیلی بیشتر میشه. . پ.ن۲: ورزش‌ها لزوما برای لاغری نیستن. برای تقویت عضلات و سلامت بدن اند و حتی لاغرها هم می‌تونن ورزش کنن😁😁 . . #پ_شکوری #ورزش #مادران_شریف_ایران_زمین

26 فروردین 1399 16:15:39

0 بازدید

madaran_sharif

. #پ_بهروزی #قسمت_هفتم . این دو برادر از همون ابتدا یه گردان تشکیل دادن و سنگر رو با قدرت💪🏻 حفظ می‌کردن.😁 یکی که می‌خوابید،‌ اون یکی بیدار می‌شد و نگهبانی می‌داد. وقتی هم هر دو بیدار بودن محمدآقا لحظه‌ای از داداش کوچولو غافل نمی‌شد، لذا در اون مواقع هم من باید نگهبانی می‌دادم که علی آقا آسیبی نبینه.😅 . خواب که یک رویا بود برای من. برنامه‌ی درسی آقای همسر هم حسابی تحت‌الشعاع حضور عضو جدید قرار گرفت. . چند ماهی شرایط خیلی سخت بود و ما سرخوشانه آرمان زندگی تو خونه‌ی مستقل حیاط‌دار رو در سر می‌پروراندیم.😅 . داشتن چند تا بچه و تلاش برای تربیت صحیح تو آپارتمان، اگر نگم ناممکن، باید بگم خیلیییییی دشواره. . نتیجه بررسی‌های انجام شده این بود که در فاصله‌ی ۱۳ کیلومتری مجتمعی که ساکن بودیم، می‌شد تو یه خونه‌ی مستقل حیاط‌دار زندگی کنیم.😮😀😜 . راضی کردن خانواده‌های به شدت مخالف،😒 جمع کردن اسباب و وسایل به کمک محمد و علی،😫 آماده کردن خونه نیمه کاره،🏡🔨 طبق ‌معمول مشکل مالی،💰 دو تا بچه فسقلی،👶🏻👦🏻 روزه ماه رمضان،😇 و گرمای طاقت فرسای قم،🌞💥 همه رو پشت سر گذاشتیم، و رفتیم تو خونه‌ی باصفای روستاییمون و زندگی رو از سر گرفتیم. . البته خونه هنوز نیمه کاره‌ست😁 ولی وقتی مقایسه می‌کنم با وقتی که هنوز آب، برق، گاز وصل نبود، آشپزخونه نداشتیم و کولر و آبگرمکن نبود😅 به وضع موجود امیدوار می‌شم.😍 یه روز تموم می‌شه بالاخره.😀 . بعد از هر سختی که پشت سر می‌ذاریم، احساس می‌کنم که بزرگتر می‌شم، هرچقدر هم تو‌ کتابا بخونم،‌‌ تا تو زندگی با این رنج‌ها دست و پنجه نرم نکنم، قوی نمی‌شم.💪🏻 البته ابلیس ملعون هم بیکار ننشسته، در قالب‌های مختلف جلومون سبز می‌شه.👿(سبز که نه، بهتره بگم جلومون قرمز می‌شه😆) در قالب حرف‌های مردم، یا با دردسرهای بچه‌ها، یا بزرگ جلوه دادن مشکلات موجود و کمرنگ کردن قشنگی‌های زندگی... گاهی متوقفم می‌کنه و گاهی حتی به عقب می‌بره.😣 . اما خدایی دارم که به خاطر حضور این فرشته‌ها نگاهم می‌کنه، با هر بوسه‌ای که به بچه‌ها می‌زنم، بوی بهشت رو بهم هدیه می‌ده.😍💞 خدایی که من رو مادر آفریده، فطرتم رو هم طوری قرار داده که با مادری کردن آرامش داشته باشم، و بعد برای همین مادری کردنم کلی پاداش قرار داده.😍😘 هر وقت شیطان میاد که غالب بشه و کارو خراب کنه، تلنگرهای کتاب «طعم شیرین خدا» رو برا خودم تجویز می‌کنم...هر روز یه درس از این کتابو با یه فنجون بادرنجبویه می‌نوشم.😍 و به زندگی ادامه می‌دم... . #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #تجربیات_تخصصی #قسمت_هفتم #مهاجرت_معکوس

14 بهمن 1398 17:21:40

0 بازدید

madaran_sharif

#قسمت_اول ازدواجی نبودم، شایدم بودم! تو تصور #شغل و #فعالیت‌های آینده اما، همیشه به زندگی متاهلیم فکر می‌کردم. شاید برای همین پزشکی رو از گزینه‌هام کنار گذاشته بودم. سوم دبیرستان بودم اما دقیقا نمی‌دونستم چی رو بذارم تو اولویت🤔 یه دوست خوب تو دبیرستان باعث شد کمی به چشم اندازهای دورتر نگاه کنم. . یه روز که سر کلاس المپیاد شیمی، درختِ تویِ حیاط رو از پنجره نگاه می‌کردم، فهمیدم این روح بی‌قرار برای یک عمر وقت گذاشتن رو مولکول‌ها نیست. . اون روزا صحبت‌های آقای خامنه‌ای در مورد علوم انسانی اسلامی هم ذهنمو قلقلک می‌داد.😅 شایدم دلم شغلی از جنس انسان، با سوالای سخت و باز-پاسخ می‌خواست. این شد که پیش‌دانشگاهی از فرزانگان زدم بیرون و رفتم به سوی #انسانی، سال بعدش هم شدم دانشجوی روان‌شناسی بالینی دانشگاه تهران 💪🏻، صندلی بغلی همون دوست دبیرستانم. . . می‌دونستم تو دوره‌ی دبیرستانم، چند نفری ما رو از خانواده خواستگاری کردن🙈 (چنننند البته نه😄، خیلی کم)، ولی انقدر برامون بدیهی بود الان وقت فکر کردن به این چیزا نیست، که کلا صحبتی سرش نبود.😜 . تا روزي كه موبايلم زنگ خورد و صدای بمی گفت: از سازمان #سنجش تماس می‌گيرم😁 و یهو همه یادشون افتاد فلانی چه دختر خوبیه! . خلاصه ترم ۱ و ۲ دانشگاه به بررسی خواستگارها گذشت. مثل یک تیم تحقیقاتی حرفه ای عمل می کردیم🔍 و بالاخره کیس مد نظر خودش رو اسفند ماه نمایان کرد. البته با تفاوت‌های قومی، فرهنگی، زبانی، ولییی با نزدیکی‌های اعتقادی، دغدغه‌ای، #فکری و #اخلاقی... بابام روحانیه، از اون خیلی خوش اخلاقا، برای #مهریه گفتن برین دو تایی تو اتاق، صحبت کنید و مهریه رو تعیین کنید. ولی بگم طبق آیه فلان و ... (یه منبر بیست دقیقه‌ای در لغت‌شناسی و معنای مهریه... که خودش پستی جداگونه می‌طلبه😉) ما هم رفتیم و با 5 تا سکه اومدیم بیرون.😄 آقاجون خندید و مبارک شدیم❤️ . 6 ماه بعد هم با ماشین گل زده‌ی آقاجون رفتیم خونه آرزوهامون❤️، با فاصله ای حدود 18 منطقه‌ی تهران برای من⁦ و 16 تا پله بالاتر برای همسرجان⁦ . زندگی متاهلی-دانشجویی و درس و مشق نوشتن‌های دو نفری شروع شد. من دانشجوی ترم دوم #کارشناسی بودم (اونم یه رشته علوم انسانی که به گواه شاهدان عینی، بخور بخواب حساب می‌شه😏😄) و همسر جان دانشجوی ترم 4 دکترای #شریف (این هم ربط ما به اسم پیجتون)، در هول و ولای آزمون و نوشتن پروپوزال و البته شغل!😵 . ❗ادامه را در قسمت نظرات بخوانید❗ . #ط_خدابخشی #روانشناسی_بالینی_دانشگاه_تهران۹۱ #پست_مهمان #تجربیات_تخصصی #قسمت_اول #مادران_شریف

23 آذر 1398 18:38:49

0 بازدید

madaran_sharif

. #پ_شکوری (مامان #عباس ۲سال و ۱۰ماهه و #فاطمه ۱سال و ۴ماهه) . زندگی دور از خانواده مادری سخته؟ معلومه که سخته... مخصوصا وقتی مامان شده باشی و قبلش هم هیچ تجربه‌ای از نوزاد و بچه کوچیک نداشته باشی😅 . . چهار سال پیش بود که عقد کردیم. یکی از دوستان همسرم ما رو به هم معرفی کردند. ما مشهدی بودیم و خانواده همسرم تهرانی. همشهری بودن خیلی برام مهم نبود. معیارهایی که برام مهم بود رو داشتن خداروشکر. به همین خاطر نه من و نه خانواده‌ام مخالفتی نداشتیم. . . اما تازه بعد از بچه‌دار شدن فهمیدم که دوری از خانواده چقدر سخته😢😢 (خانواده شوهرم تهران هستن اما خونه‌شون دوره از ما.) . وقتی عباس به دنیا اومد، مامانم اومدن تهران خونمون. تا کارهای مربوط به درمان زردی و عفونت ریه و ختنه و... انجام شد، یک ماهی طول کشید. بعدش مامانم برگشتن. همین حضور مامانم توی اون روزای بی‌تجربگی و پردلهره‌ی نوزادی خیلی کمک بزرگی بود خداروشکر. . بعدش هم تا الان، تقریبا هر دو ماه یکبار مامانم یکی دو هفته‌ای میومدن و میان پیشمون. دو ماه دلتنگی و دوری و بعدش یکی دو هفته خوشحالی و ذوق دورهم بودن😍 بچه‌ها هم توی مدتی که مامان جونشون هست، خیلی بهشون خوش میگذره. البته موقع رفتن تا چند روز دلتنگی و غصه دارن... . توی این سه سال بعد از بچه‌داری توی شهر غریب😅 گاهی شرایط خودمو مقایسه می‌کردم با اونایی که ماماناشون تهرانن یا حتی همسایه و هم‌محله‌ای هستن و غصه می‌خوردم و گله و شکوه که چرا من اون شرایطو ندارم؟😢 . گاهیم می دیدم بعضی دوستام مثلا توی یه کشور دیگه و دور از همه خانواده‌شون هستن و خیلی کم امکان دید و بازدید با خانواده‌هاشون رو دارن و باز خدا رو شکر می‌کردم. . کم‌کم فهمیدم وقتی نمیشه شرایطی رو تغییر داد، نباید غصه خورد براش. باید باهاش کنار اومد و از همون شرایط لذت برد... هیچ‌وقت همه لذتها با هم جمع نمیشه. تو این دنیا و همیشه و توی زندگی همممه آدما سختیایی هست. البته ممکنه نوعش و مقدارش متفاوت باشه. اما زندگی بدون سختی ممکن نیست... (لقد خلقنا الانسان فی کبد) . همین باور و پذیرفتن شرایط خیلی بهم کمک کرده... و البته باور به اینکه اگر خوب زندگی کنم و تو هر شرایطی به جای غر زدن، کار خودمو به بهترین نحو انجام بدم، یه روزی این سختی‌ها و غصه‌ها و دلتنگی‌ها تموم میشه و همه می‌تونیم پیش هم زندگی کنیم. شاد و خوشحال تا ابد... اگه خدا بخواد... . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

30 شهریور 1399 14:46:20

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. سال ۷۳ توی شیراز تو یه خانواده معمولی و پرجمعیت به دنیا اومدم. بچه سوم خانواده بودم و تقریبا مستقل. دو تا خواهر👧👧 و دو تا برادر👦👦 داشتم. دوران مدرسه به شدت شیطون😈 و عاشق بچه👶 بودم طوریکه هر جا مهمونی می‌رفتیم موقع خداحافظی بچه‌ها گریه😭 می‌کردن و می‌خواستن با من بیان.🏃 . موقع انتخاب رشته دبیرستان، برای آینده #هدف خاصی نداشتم و فقط به خاطر علاقه زیاد به رشته‌های #مهندسی🔧 و #دانشگاه_شریف، رشته ریاضی رو انتخاب کردم. . سال کنکور شد و وقت انتخاب رشته، که با وجود خوب بودن رتبه‌م همون موقع پدرم🧔 با رفتن به شهر دیگه موافقت نکردن. . از طرفی دانشگاه🏫 فرهنگیان شیراز هم تازه تاسیس شده بود و مادرم خیلی دوست داشتن من برم تربیت معلم👩‍🏫 اما اون موقع با خودم می‌گفتم من باید خانوم مهندس بشم.👩‍🔧 و مهندسی نفت شد انتخاب اولم. شهریور سال ۹۱ مهندسی نفت دانشگاه شیراز قبول شدم. . روزهای اول خیلی خوشحال بودم😃 ولی این خوشحالی خیلی طول نکشید.😕 خیلی زود فهمیدم راه رو اشتباه رفتم🚶‍♀️ اما نمی‌دونستم چی کار کنم. حس میکردم این رشته راضیم نمی‌کنه😶 فضای غالب دانشکده رو هم دوست نداشتم😒 و اذیتم میکرد😥... . مشاورهای مختلفی که رفتم نظرشون این بود که بعد از اتمام کارشناسی، #تغییر_رشته بدم، تا اینکه برای آخرین بار رفتم مشاوره؛ آخرین مشاور، راهنمایی‌هاش فرق داشت و گفت؛ - وقتی فهمیدی راه رو اشتباه رفتی چرا دو سال دیگه هم اشتباه ادامه بدی؟! همین امروز  تغییر رشته بده. و این شد نقطه شروع تغییر رشته من.🔀 از #مهندسی_نفت به #فقه_و_مبانی_حقوق_اسلامی. . سال ۹۳ دانشگاه شیراز ورودی دختر فقه و مبانی نداشت. پیشنهاد دانشگاه هم انتقالی یا دو ترم تعلیق بود. بین دانشگاه‌هایی که این رشته رو داشتن، دانشگاه قم بهترین گزینه بود. این بار هم پدرم خیلی راضی نبود😔 ولی مادرم موافق بود😌 و به دلیل تفاوت هایی که تهران و قم داشتن در نهایت با رفتنم موافقت شد.😊 خداروشکر نیاز به #کنکور دوباره هم نبود و انتقالی گرفتم دانشگاه قم.🏫 . تا حالا دوبار بیشتر قم نرفته بودم🕌 به جز #حضرت_معصومه😍 و یکی از فامیل‌های پدرم که طلبه بودن، هیچ کسی رو تو قم نداشتم. . کلاس ها و دوران خوابگاه شروع شد. رشته جدید رو دوست داشتم 😍و تلاش میکردم.💪 تو نهاد های فرهنگی دانشگاه هم فعالیت می‌کردم گاهی هم به سبک دانشجویی👩‍🎓 خوابگاه، رو برای مراسمات تزئین میکردیم😅 مثلا یه بار مشک مراسم محرم رو با گلای💐 باغچه و یه سری وسایل دور ریختنی درست کردیم و انصافا هم خیلی خوب شد👌 . #تجربیات_تخصصی #قسمت_اول #ز_م_پ #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. سال ۷۳ توی شیراز تو یه خانواده معمولی و پرجمعیت به دنیا اومدم. بچه سوم خانواده بودم و تقریبا مستقل. دو تا خواهر👧👧 و دو تا برادر👦👦 داشتم. دوران مدرسه به شدت شیطون😈 و عاشق بچه👶 بودم طوریکه هر جا مهمونی می‌رفتیم موقع خداحافظی بچه‌ها گریه😭 می‌کردن و می‌خواستن با من بیان.🏃 . موقع انتخاب رشته دبیرستان، برای آینده #هدف خاصی نداشتم و فقط به خاطر علاقه زیاد به رشته‌های #مهندسی🔧 و #دانشگاه_شریف، رشته ریاضی رو انتخاب کردم. . سال کنکور شد و وقت انتخاب رشته، که با وجود خوب بودن رتبه‌م همون موقع پدرم🧔 با رفتن به شهر دیگه موافقت نکردن. . از طرفی دانشگاه🏫 فرهنگیان شیراز هم تازه تاسیس شده بود و مادرم خیلی دوست داشتن من برم تربیت معلم👩‍🏫 اما اون موقع با خودم می‌گفتم من باید خانوم مهندس بشم.👩‍🔧 و مهندسی نفت شد انتخاب اولم. شهریور سال ۹۱ مهندسی نفت دانشگاه شیراز قبول شدم. . روزهای اول خیلی خوشحال بودم😃 ولی این خوشحالی خیلی طول نکشید.😕 خیلی زود فهمیدم راه رو اشتباه رفتم🚶‍♀️ اما نمی‌دونستم چی کار کنم. حس میکردم این رشته راضیم نمی‌کنه😶 فضای غالب دانشکده رو هم دوست نداشتم😒 و اذیتم میکرد😥... . مشاورهای مختلفی که رفتم نظرشون این بود که بعد از اتمام کارشناسی، #تغییر_رشته بدم، تا اینکه برای آخرین بار رفتم مشاوره؛ آخرین مشاور، راهنمایی‌هاش فرق داشت و گفت؛ - وقتی فهمیدی راه رو اشتباه رفتی چرا دو سال دیگه هم اشتباه ادامه بدی؟! همین امروز  تغییر رشته بده. و این شد نقطه شروع تغییر رشته من.🔀 از #مهندسی_نفت به #فقه_و_مبانی_حقوق_اسلامی. . سال ۹۳ دانشگاه شیراز ورودی دختر فقه و مبانی نداشت. پیشنهاد دانشگاه هم انتقالی یا دو ترم تعلیق بود. بین دانشگاه‌هایی که این رشته رو داشتن، دانشگاه قم بهترین گزینه بود. این بار هم پدرم خیلی راضی نبود😔 ولی مادرم موافق بود😌 و به دلیل تفاوت هایی که تهران و قم داشتن در نهایت با رفتنم موافقت شد.😊 خداروشکر نیاز به #کنکور دوباره هم نبود و انتقالی گرفتم دانشگاه قم.🏫 . تا حالا دوبار بیشتر قم نرفته بودم🕌 به جز #حضرت_معصومه😍 و یکی از فامیل‌های پدرم که طلبه بودن، هیچ کسی رو تو قم نداشتم. . کلاس ها و دوران خوابگاه شروع شد. رشته جدید رو دوست داشتم 😍و تلاش میکردم.💪 تو نهاد های فرهنگی دانشگاه هم فعالیت می‌کردم گاهی هم به سبک دانشجویی👩‍🎓 خوابگاه، رو برای مراسمات تزئین میکردیم😅 مثلا یه بار مشک مراسم محرم رو با گلای💐 باغچه و یه سری وسایل دور ریختنی درست کردیم و انصافا هم خیلی خوب شد👌 . #تجربیات_تخصصی #قسمت_اول #ز_م_پ #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن