پست های مشابه
madaran_sharif
. #پوشک #قسمت_اول . سلام بر همراهان همیشگی مادران شریف😃 . چند روز پیش ازتون خواستیم تجربیاتتون رو در مورد از پوشک گرفتن کوچولوهاتون، برامون بنویسید.👶🏻 . از همهی کسایی که نظراتشونو فرستادن خیلی خیلی ممنونیم.😊 . اینجا میخوایم یه جمعبندی از نظرات و تجربیات مختلف رو براتون بذاریم. امیدواریم با توجه به شرایط خود و کودک عزیزتون، از تجربهای که براتون بهتره، استفاده کنید.❤ ❇️ ۱. اولین نکتهای که خیلی از دوستان گفته بودن، اینه که بچه باید به سن مناسب برسه و از لحاظ جسمی و ذهنی آمادگی پیدا کنه. البته یه نسخهی واحد برای سن آمادگی همهی بچهها وجود نداره. ممکنه تو یه سنی، این فرایند رو شروع کنیم و ببینیم فرزندمون هنوز آمادگی پیدا نکرده و دوباره پوشکش کنیم تا یه مدت دیگه. (البته خوبه حداقل دو هفتهای مداومت داشته باشیم و زود کوتاه نیایم.) . ❇️ ۲. برای آمادگی ذهنی دادن به کودک، از مدتی قبل، موضوع رو با کتاب و قصه و حرف زدن، براش توضیح بدیم. مثلا داستان کسی که خودش دستشویی میره.🚽 یا توضیح دادن اینکه دیگه بزرگ شده و پوشک براش کوچیکه. یا اینکه جیشها دوست دارن برن خونهی خودشون (دستشویی) و اگه بریزن تو شلوار گریه میکنن و... . ❇️ ۳. قبل از پوشک گرفتن، باید بچه رو با مفهوم خیسی و خشکی آشنا کنیم.☝🏻 همچنین توضیح بدیم دستشویی کردن چیه و چرا آدما نیاز دارن. اگر هم تو حموم یا موقع شستن، دستشویی کرد، توضیح بدیم چه اتفاقی افتاد. . ❇️ ۴. آغاز فرایند، بهتره تو فصل گرما باشه؛ یا اگه زمستونه، خونه حتما گرم باشه. اگه با وجود کم خوردن مایعات، تند تند دستشویی میکرد، احتمالا سردیش شده؛ اگه چند بار حوله گرم گذاشته بشه روی کمر و شکم و بین پاهاش، بهتر میشه. روغنمالی کشاله ران هم توصیه شده. خوبه بچه بیشتر تو حیاط باشه تا نگران نجس شدن خونه هم نباشیم. . ❇️ ۵. برای دستشویی رفتن، براش ایجاد انگیزه کنیم. مثل چسبوندن برچسب، گذاشتن خوراکی و اسباببازی ارزون تو دستشویی، نشون دادن گلها و طرحهای توی دستشویی، آب بازی کردن، تفنگ آبپاش، شمع فوت کردن تو دستشویی و... . ❇️ ۶. برای خرابکاری کردن، دعواش نکنیم. دعوا کردن کار رو خرابتر میکنه. اینکه خونه نجس بشه (ولو در حد یکی دو دفعه)، تقریبا امر حتمیه و باید صبور باشیم. . زمان کافی برای این فرایند در نظر بگیریم، تا حد ممکن سرمون خلوت باشه و تمرکز کنیم رو این موضوع. بچهها تا الان، عادت داشتن تو پوشکشون دستشویی کنن؛ و حالا عوض کردن این عادت، زمان میبره. . . #ادامه_در_پست_بعدی . . #پوشک #از_پوشک_گرفتن #مهارت_های_مادرانه #مادران_شریف_ایران_زمین
10 آذر 1399 17:18:41
2 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_نهم #ک_موسوی از اون مامانای سختگیر نیستم. فعلاً قوانین خونهمون کمه. چون بچهها اگه آزادی بیشتری داشته باشن، اعتماد به نفس و خلاقیتشون افزایش پیدا میکنه.😊 زهرا که خیلی کوچیک بود، یه زیرانداز مینداختم و ظرف غذا رو میذاشتم جلوش! (البته مقدار کمی غذا توی ظرف بود) اونم تا دلتون بخواد کثیف کاری میکرد.😝 همسرم اوایل دوست داشت بچه تمیز و مرتب غذا بخوره.🤨 بعد که با هم چند تا مطلب در مورد استقلال بچه در غذا خوردن خوندیم، ایشونم راضی شد.👌🏻 دیگه این چالش رو سر مریم و نرگس نداشتیم. اما! نرگس از همون اول از کثیف کاری بدش میاومد و مثل خواهراش عمل نکرد.😄 بچهها تا غروب هر بازیای بخوان انجام میدن ولی قبل از اومدن بابا، همه با هم خونه رو جمع میکنیم.😊 این یه قراره! چند تا سرود هم پخش میکنم. هم سرودها رو حفظ میشن هم با سرعت بیشتری جمع میکنن.😜 یکی از چالشهای خونهداریم اینه: غذا چی بپزم؟!😅 الان سعی کردم برنامهی غذایی یک هفته رو از قبل بنویسم یا حداقل روز قبل برای ناهار و شام فردا برنامه داشته باشم. اگه بشه سعی میکنم تو زمان تهیه ناهار، مقدمات شام رو هم آماده کنم تا وقت آزاد بیشتری پیدا کنم.👌🏻 تو اعیاد مذهبی سعی میکنیم برای بچهها خاطره خوشی بسازیم. گاهی اوقات با هم کیک و ژله درست میکنیم، هدیه میخریم یا میریم گردش. و اما❗ برنامههای پدر فرزندی هم داریم.😃 گاهی دخترا با باباشون میرن کتاب میخرن. بعضی شبا هم براشون میخونه. به خاطر اهمیت رابطهی خوب پدر و دختر، مخصوصاً دختر نوجوون، گاهی همسرم دخترا رو نوبتی میبره بیرون. یه اردوی دو نفرهی قشنگ.🌷 از همه بیشتر دختر اولم که نوجوونه این اردوهای دو نفره رو دوست داره. گفتم نوجوونی... امان از نوجوونی❗️ کلا بچهها یه مدل دیگه میشن. مثلاً به خیلی چیزا انتقاد میکنن. گاهی اوقات از شنیدن انتقادهاش اذیت میشدم.😞 ولی با مطالعهی بیشتر متوجه شدم اقتضای سنشونه. توی این سن بچهها دنبال هویتشون میگردن. پس خیلی چیزا رو زیر سوال میبرن! سعی میکنم به حرفهاش خوب گوش بدم و زود عکسالعمل نشون ندم.👌🏻 خیلی وقتا که با آرامش به حرفاش گوش میدم، انگار آروم میشه و دیگه اون حرفا رو تکرار نمیکنه. گاهی اوقات تاییدش میکنم و برای حل مشکلش کمکش میکنم تا احساس بهتری پیدا کنه.☺️ گاهی اوقات هم از پدرش یا کسانی که دخترم دوستشون داره، میخوام به صورت غیر مستقیم در مورد موضوع باهاش صحبت کنن. در کنار این تلاشها، بعد از هر نماز بچهها رو دعا میکنم.🤲🏻 #تجربیات_تخصصی #قسمت_پایانی #مادران_شریف_ایران_زمین
09 خرداد 1401 16:01:27
5 بازدید
madaran_sharif
. #پ_عارفی (مامان فاطمه ۷ماهه) داشتم با موبایلم کار میکردم. یه لحظه که گذاشتمش زمین و نظر فاطمه به صفحهی روشنش جلب شد، افتاد دنبالش. گاهی از دستش پرت میشد دورتر و دوباره تلاش میکرد و خودشو بهش میرسوند. پیگیریش برام جالب بود. گفتم بذار با کنترل تلویزیون هم امتحان کنم ببینم دنبالش میره؟!😁 دوتایی داشتیم تماشاش میکردیم. خودمون هم هراز گاهی کنترل رو از دم دستش دور میکردیم که بازم تلاش کنه و نوپا کوچولومون خودشو بهش برسونه.😍 یه جایی وسط ذوق کردنامون همسرم گفت ببین گاهی کار خدا هم همینطوریه ها... یه وقتها خواستهمونو از ما دور میکنه چون میدونه اگه نرسیم، بیشتر رشد میکنیم. همینطور که ما کنترل تلویزیونو از دم دستش دور کنیم تا بیشتر تلاش کنه بهش برسه. من و توی مامان و بابا میدونیم این تلاش چقدر براش خوبه ولی خودش شاید بگه اینا چقدر اذیتم میکنن نمیذارن به خواستهم برسم!😏 #سبک_مادری #مادرانه #عارفانه #مادران_شریف_ایران_زمین
21 مرداد 1400 10:26:36
0 بازدید
madaran_sharif
#ح_فروتن (مامان #فاطمه ۳ساله و #زینب ۴ماهه) وقتی زینبو باردار بودم اطرافیان میگفتن: - چرا اینقدر زود؟!😕 - به فاطمه ظلم کردی! - بچه آسیب عاطفی میخوره. - فاطمه قراره خیلی حسادت کنه این ذات بچهست. - مراقب باش یه وقت آسیبی به کوچیکه نزنه.😏 و... ولی من و همسرم میدونستیم به جای حل مسئله نباید صورت مسئله رو پاک کرد و شروع کردیم به تحقیق و مطالعه که این اتفاقا نیوفته. والان که زینب ۴ماهشه الحمدلله فاطمه براش خواهر خیلی خوبیه. انشاءالله درآینده هم همینطور بمونن.🤗 چند ماه قبل از اینکه کوچیکه به دنیا بیاد کلی در مورد فواید داشتن خواهر یا برادر برای فاطمه در قالب داستان و بازی صحبت کردیم. مثلاً گفتیم: وای فاطمه میدونی خواهرت که بیاد و مراقبش باشی تا بزرگ بشه کلی میتونین با هم بازی کنین.🤩 چه خوب میشه دیگه تنها نیستی که حوصلهت سر بره.😍 از طرفی وقتی با فاطمه در مورد کوچیکه صحبت میکردیم، کوچیکه رو 'خواهرت' خطاب میکردیم نه بچهی ما. مثلاً: فاطمه میدونی خواهرت که به دنیا بیاد دست و پاهاش خیلی کوچولوئن...یا فاطمه خواهرت اولین بار که تو رو ببینه چیکار میکنه؟! معلومه که خیلی دوستت داره...👶🏻 خلاصه کاری کردیم که دخترم لحظه شماری کنه برای اومدن خواهرش و کلی عاشقش بشه.🌷 به همهٔ اطرافیان سپردیم که اولین روزی که بچه رو از بیمارستان میاریم خونه هیچ عکسالعملی به بچه نشون ندن انگار که نمیبیننش و بذارن تا فاطمه خودش بچه رو به همه نشون بده و مثلاً بگه مامانجون بیا خواهرمو ببین، اون موقع هم بیان ببینن و مثلا بگن وای چه نازه و تمام؛ یعنی نه خیلی قربون صدقش برن نه عکس العمل بد نشون بدن.😅 استفاده از جملات اه این نینی زشته تو خوشگلی و اینا رو هم گذاشتیم درِکوچه. 😁 تو این یکی دو ماه اول که طبیعتاً من خیلی درگیر بچهی کوچیکم، همسرم جای خالی من رو برای فاطمه پر میکنه و سرگرمش میکنه و محبتش رو چند برابر میکنه و البته من هم از هر فرصتی برای محبت کردن چه کلامی چه چشمی و چه عملی استفاده میکنم.😍 تو انجام کارهای زینب از فاطمه کمک میگیریم مثلاً میگیم فاطمه بیا شیرخشکشو تو درست کن یا کمک کن لباسشو با هم تنش کنیم یا تو حموم بیا تو رو پاهاش آب بریز. این کارها خیلی مؤثر بودن و تقریباً مسئلهی حسادت رو به صفر رسوندن. خداروشکر میکنم و ازش میخوام همیشه همینطور باشه رابطهشون.❤️ #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
16 آبان 1400 17:02:19
16 بازدید
madaran_sharif
. قرار بود بریم باغ عموصمد🌳 . مامان بزرگم👵🏻 ۷ تا بچه داره و هر ۷ تا پیششن. هر چند وقت یه بار، جمع میشن و میرن باغ عموجان و یه شام دورهمی میخورن. . مامان بزرگم به لطف خدا، هیچ وقت تنها نیست، حتی یه ساعت... همیشه یکی پیشش هست🤗 . قرار بود اون روزم همه دورهمی، بریم باغ عمو، عمو فقط یه پسر ۹ ساله داره👦🏻 . از در که وارد شدیم، محمد تا جمعیت رو دید، ترسید و برگشت... میگفت بیا سوار ماشین🚙 شیم بریم... تلاش ما برای راضی کردن محمد بیفایده بود... . من رفتم بین جمعیت و گرم خوش و بش و چاق سلامتی با فامیل شدم. و باباش🧔🏻 همون دم در، مشغولش کرد تا ترسش ریخته بشه... . مهدی، پسرِ عمو، اومد دم در... و من دیگه نفهمیدم چی شد...🤷🏻♀️ . تا اینکه دیدم محمد👦🏻 داره وسط بچهها بازی میکنه... . بله.... مهدی، پسر عموجان خوب بلد بود چجوری بیارتش توی باغ...😉 بچه برای بچه، گاهی از پدر و مادر کارسازتره...👌🏻 . محمد بهش میگفت داداشی👬 . مهدی دست محمد رو میگرفت و میبرد دور باغ🌳 . بزرگترا دور هم آتیش🔥 درست کرده بودن... . و مهدی و بقیه بچهها، اون ورتر یه آتیش کوچیک، البته با نظارت همسرم...😉 . . مامان بزرگم👵🏻 وسط زیلو نشسته بود و بچهها و نوهها و تنها نتیجهشو تماشا میکرد...🤗 . شنیدم که عموجان به زن عمو میگفت ببین مهدی چه جوری محمد رو مثل چشماش👀 نگه میداره...🥰 یه بچه بیاریم طفلی تنهاست...🙃 . . #ه_محمدی #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
22 خرداد 1399 16:48:03
0 بازدید
madaran_sharif
. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه) . همون موقعا، مادربزرگم که اصرار داشت دختر باید از هر انگشتش یه هنر بریزه👌🏻 #چهل_تکه_دوزی و #خیاطی و... رو به ما یاد داد. سیزده سالم بود که رفتم کلاس خیاطی و ضروریات رو یاد گرفتم و همون زمان به اندازهی خودم لباسای خوبی دوختم. ولی خیلی ریزهکاری داشت.😤 علاقه نداشتم و این باعث شد بعدها هم نتونم برم سمتش به #والیبال علاقه داشتم و تابستونا تخصصی دنبالش میکردم. که بعدا به خاطر مشکلات کمردرد و زانودرد، نتونستم ادامهش بدم. #زبان_انگلیسی رو هم دوست داشتم و تا سالها کلاس میرفتم و تو دانشگاه برای مطالعه منابع به زبان اصلی خیلی به کارم اومد. . سال اول دبیرستانم خیلی خوب بود.😊 دوستان صمیمیای پیدا کردم؛ خیلی مهربان و خدادوست و هنوز که هنوزه باهاشون در ارتباطم. رشته تحصیلیمو، #ریاضی_فیزیک انتخاب کردم. ریاضیم خوب بود و بهش علاقه داشتم و البته شرایط کار سنگین مادرم (که دندانپزشک بودن) هم، بیتاثیر نبود. . از سال دوم، از دوستان صمیمیام جدا شدم و دوباره تنها شدم و به درس چسبیدم و فعالیت دیگهای نداشتم. درسم خوب بود و #المپیاد شرکت میکردم و در سطح منطقه و استان مقام میآوردم. . آرزوم بود که #مهندس_کامپیوتر بشم.🤓 مهندسی که ۲-۳ فرزند داره، زندگی خوبی داره، هم بچههاشو اداره میکنه و هم تو شغلش موفقه.💪🏻 . گذشت و سال ۸۳ رشته مهندسی آیتی #دانشگاه_شریف قبول شدم. وقتی وارد دانشگاه شدم، هم دانشگاه از تصوری که داشتم دور بود، هم رشته.😬 به دلیل تأخیر در ثبتنام و ندیدن تبلیغات #اردو_ورودیها و عدم استقبال خانواده، اردو رو شرکت نکردم❗️ همین باعث شد قبل از شروع کلاسها با همکلاسیها آشنا نشم. (آدم درونگرایی بودم و کلا سخت ارتباط میگرفتم.) فکر میکردم دانشگاه کشور اسلامی مثل مدرسه و خانواده منه😉 اما با ورود بهش و شرکت در جشن ورودیها و دیدن روابط عادی دختر پسری خیلی تو ذوقم خورد.😐 در جمع ۵۰ نفری دخترا، فقط چند نفر همتیپ من بودند. بر همین مبنا دوستیمون شکل گرفت. رشته آی_تی شریف، ملغمهای بود از نرمافزار و سختافزار و از آنچه شنیده بودم خیلی فاصله داشت.😕 به این ترتیب ترم یک به افسردگی گذشت... البته بصورت پشتیبان و معلم، با کنکوریهای مدرسهمون ارتباط داشتم و با واحد دانشگاههای شورای نگهبان هم همکاریام رو شروع کردم. در همین فضای تنهایی بودم که زمان اردوی جنوب شد❗️ . پ.ن: این عکس تابلوییه که خودم گلدوزی کردم و الان ساعت اتاق بچههامه😍 . . #قسمت_دوم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
15 آبان 1399 16:45:55
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. چند روز پیش، برای اولین بار بعد از تولد محمد، رفتیم #سینما! . تا اون روز، تفریحاتمون، باغ و بوستان رفتن بود🌲🌳؛ یا رستوران🍴 و آبمیوه بستنی فروشی🍦🍹؛ یا شاهعبدالعظیم و مهمونیهای خانوادگی؛😃 گهگاهی هم تفریح شیرین بازارگردی😁 به همراه خرید نیازهای ضروری👌😄 . تا اون روز، هر وقت به گزینههای ممکن برای #تفریح، فکر میکردیم، با استدلال اینکه هم خود بچه، تو یک ساعت و نیم تاریکی اذیت میشه و هم بقیه از سر و صدای اون، خیلی سریع گزینه سینما رو از لیست خط میزدیم. 📋✏️ . مدتی بود که فیلم جالبی روی پرده سینما بود و خیلی دوست داشتیم بریم ببینیمش. دیگه اون شب، خیلی یهویی تصمیم گرفتیم دل رو به دریا بزنیم و بریم😼 . خودمونو آماده کرده بودیم هرجا محمد اذیت شد، یا بقیه رو اذیت کرد، پاشیم بریم بیرون و به صورت #شیفتی نگهش داریم تا اون یکی فیلمو ببینه و تعریف کنه. . ولی خداروشکر پسرمون باهامون خوب همکاری کرد💪؛ انصافا آروم بود و فقط گاهی با گفتن کلمهی «عمممم!!» عموهای توی فیلمو به من نشون میداد😂 (بچم صداشم پایین بود و به زور به ردیف جلوییمیرسید😳) . نگران بودم خودش اذیت بشه، که اون رو هم به لطف خدا، با خوراکیهای خوشمزه🍪 و چرخیدن تو راهرو به بهانه ریختن آشغال تو سطل زباله 🚮و نشون دادن عکسهای خودش تو گوشی👼 حل کردیم. . 😜 اون شب، تبدیل به یک شب بهیادماندنی شد.😍 و ما تونستیم یک قدم، به سمت زندگی عادی، #به_همراه_بچه، نزدیک بشیم.😄 . پ.ن۱: همیشه یکی از چالشهای ذهنم😕 اینه که چطور میشه آدم، #زندگی_عادی خودشو داشته باشه ولی به همراه بچه!👶 آخه خیلی ازماها تو پس ذهنمون اینه که #بچه_محدودیته و نمیشه خیلی از کارها رو با بچه کرد. البته این تا یه حدی درسته، ولی همیشه #دغدغه م این بوده و هست که چطور میشه این #محدودیت ها رو کم کرد و #بچهها رو آورد تو #متن_زندگی. . یعنی مادر #کنار_داشتن_بچه، کارهایی رو که دوست داره، هم بتونه انجام بده. این شب سینمایی هم از این نظر برام خاطرهانگیز شد که تونستم بعد ۲ سال، #به_همراه_فرزندم، به یکی از تفریحات مورد علاقم بپردازم (حالا البته خیلیم اهل سینما رفتن نیستم. شاید دفعه بعدی، یه سال دیگه باشه😆) 👪💖 . پ.ن۲: محمدمون حسابی عاشق #ددر رفتنه. مثل هر بچهی دیگه. اون شب فک کنم به اون بیشتر از ما خوش گذشت😄 . . #ه_محمدی #برق۹۱ #روز_نوشت #مادران_شریف