پست های مشابه

madaran_sharif

. #ط_اکبری (مامان رضا ٧/۵ساله، طه ۶ساله، محمد ٣/۵ساله و زهرا ٩ماهه) اینو بزن بر بدن! این حرکتو یک دقیقه انجام بده. حالا یه حلقه به وزنه ت اضافه میکنم بزن ببینم قوی‌تر شدی یا نه😊 به این کار مربی‌های وزنه‌برداری دقت کردی چقدر شبیه کار خدا با ماست؟!😁 همین چند روز پیش بود در حالیکه از بدخوابی شب و بچه به بغل کار کردن روز بدنم رو کش و قوس میدادم، با خدا چت میکردم: خدایا! میبینی که! لباس‌شویی خراب شده شوهرم وقت نداره تعمیرکار بیاره چند روزه لباسها و رویه‌ی تشک و بالش‌ها رو نَشستم. این فندق هم انقدر تو بغلمه که تمیز کردن روی هود و اجاق گاز و داخل کابینت‌ها رو از کارهای روزانه فاکتور گرفتم! امتحانات رضا هم تازه فردا تموم میشه. یه کار جدید هم میخوام شروع کنم در حال تحقیق و بررسی‌ام خیلی ذهنم درگیره چند روزم هست کلللا دست تنهام و شوهرم ماموریته حال ناهار و شام پختن هم دیگه ندارم😔 سرتو درد نیارم! خداجوووون! میشه مادرشوهرم از شیراز نیاد؟! ...نه بذار پاک کنم تا ندیده😄 خدایا میشه اگه صلاحه بیاد؟ ...خب هر اتفاقی بیوفته که صلاحه! حالا یه چیز بهتری بنویس تا ندیده😂 خدایا میشه اگه بهترین مصلحته بیاد؟! خدا پیام داد تو اگه عبادتت رو خالصانه واسه من انجام بدی من برات بهترین مصلحت رو رقم میزنم یه ر.ک هم گذاشت رجوع کنم (بحار: ج 67، ص 249، ح 25) (حضرت زهرا (س) : هر كس عبادت خالص خود را به طرف خدا فرستد، خداى تعالى بهترين مصلحت خود را براى او پايين می‌فرستد.) خلاصه من نمیدونم عبادت و دعام قبول شد یا نه در هر صورت مهمونمون قرار شد بیاد! 😁 از اونجا که خدا از هر مربی ورزشی مربی‌تر و دلسوزتر و حرفه‌ای‌تره مطمئن شدم میخواد قوی ترم کنه👌 4ساعت بیشتر وقت نداشتم! بچه ها رو فرستادم اتاقشون رو تمیز کنن و فندق رو انداختم تو آغوشی و بسم الله! چند روز رو با مهمان، حبیب خدا گذروندم و با وجود خستگی و کم خوابی و بارهای روانی، احساس کردم خدا لطف کرده یه حلقه به وزنه‌ای که میزدم اضافه کنه😎 البته وقتی به زندگیم نگاه میکنم میبینم معمولا خودم به استقبال اون حلقه‌های بیشتر رفتم. 😄 گهگاهی هم که میخوام از زیر تمرین در برم خداجونم خودش اقدام می‌کنه. ☺️ . شما هم حتما تا حالا تو اینجور موقعیت‌ها قرار گرفتید❗️ مثلا تصور کنید با شرایط فعلی‌تون دارید میرید تست بارداری بدید... مکالمه شما با خدا چه جوریه؟😁 . #فرهنگ_مقاومت #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

16 بهمن 1400 15:30:24

2 بازدید

madaran_sharif

. سلام ✋ یه مستند جالب براتون داریم. 🥰 خانوم طیبه سادات خدابخشی، سه تا فرزند دارن. در کنار بچه‌هاشون دارن ارشد روانشناسی دانشگاه تهران می‌خونن و یک مجموعه کتاب برای گروه سنی پیش دبستانی نوشتن. ایشون با دو تا از دوستاشون یه کار جالب انجام دادن. 😇 با هم یه آپارتمان سه طبقه رو اجاره کردن، تا بچه‌هاشون همبازی داشته باشن و خودشون هم از مزایای دورِهم بودن استفاده کنن. ❤️ بچه‌ها توی حیاط دوچرخه‌بازی و شن‌بازی می‌کنن و کبوتر دارن. توی پاگرد آپارتمان هم یه کارگاه کوچیک برای کاردستی و بازی‌های دسته جمعی دارن. 😍 این مستند جذاب و دوست داشتنی رو از دست ندید.🌹 پ.ن : این مستند خوب از شبکه‌ی تهران پخش شده چند وقت پیش تحت عنوان مهربانو. تهیه کننده‌ش خانم زینب پور ابراهیم هستن. @mehrbanootv5 صفحه‌ی اینستاگرام خانم خدابخشی هم اینه: @stkhodabakhshi قبلا بخشی از تجربیات ایشون رو با هشتگ #ط_خدابخشی منتشر کرده بودیم. روی هشتگ بزنید و تجربیات ایشون رو بخونید. #مستند_مهربانو #طیبه_سادات_خدابخشی #مامان_سه_فرزند #مامان_روانشناس #مادران_شریف_ایران_زمین

13 دی 1400 18:32:12

2 بازدید

madaran_sharif

. #ز_م (مامان #علی آقا ۲سال و۱۰ ماهه و #فاطمه خانم ۱ سال و ۸ ماهه) . من یه مشکل بزرگ دارم... بلد نیستم با پسری بازی کنم🙄 تو بازی به تفاهم نمی‌رسیم😒 بازی‌هایی که علی آقا دوست داره برای من خیلی بی‌مزه است. هر کاری می‌کنم نمی‌تونم با شوق و ذوق باهاش بازی کنم. بازی‌هایی هم که من دوست دارم گل پسر موافقت نمی‌کنه…⁦🤦🏻‍♀️⁩ . من دوست دارم باهاش قایم موشک بازی کنم، بدوبدو کنیم🏃🏻‍♀️ بپربپر کنیم، ولی آقا بیشتر وقتا می‌خواد بشینه ماشین بازی و حیوون بازی کنه.  منم بعد دو تا هل دادن به ماشین و چهار تا تکون دادن حیوون خوابم می‌گیره و چرت می‌زنم.😴 . حالا اگه باباش باشه صدای قهقهه و جیغ و دادشون هوا می‌ره...🧐 از اون طرف گاهی پیج مادرای موفقی رو می‌بینیم که در اوج شادی و خلاقیت، مشغول بازی کردن با بچه‌هاشونن… بیشتر اون بازی‌ها رو هم امتحان کردم و پسری ۵ دقیقه هم مشغول نشده... کم‌کم داشتم وارد فاز (من مادر بدی ام) می‌شدم، که یادم اومد از جایی شنیده بودم: مدل هر بچه‌ای فرق داره و بگردین مدل بچتونو پیدا کنید🤔 . خلاصه که رفتم دنبال مدلی که بهتر بتونیم باهم ارتباط بگیریم. پس از اندکی تفکر🧐 به ذهنم رسید که پسر من عاشق حرف زدن و داستان شنیدنه… از این راه وارد شدم، داستان بازی😎 گاهی یه کلمه من می‌گم و اون براش داستان می‌سازه و بالعکس، گاهی هم از روی دفتر برچسبش، عکس انتخاب می‌کنیم و درموردش داستان می‌گیم. فعلا که تو این بازی به تفاهم رسیدیم...😄 باید برم رو مدل پسری بیشتر کار کنم بلکه بازی‌های دیگه‌ای اختراع بشه🤪 تا بازی یابی‌هایی دیگر خدانگهدار⁦✋🏻⁩ . . پ.ن: دفتر برچسب چیست؟ دفتر برچسب دفتری‌ست که کودکان برچسب‌های خود را در آن می‌چسبانند تا درو دیوار اندکی در امان بماند🙄 . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

19 شهریور 1399 15:47:20

0 بازدید

madaran_sharif

. زهرا تو محل اسکانمون پیش باباش موند و من بعد از مدت‌ها بدون دغدغه‌ی بچه به قصد زیارت، به سمت #باب_الجواد روونه شدم😊 . حالا که زهرا پیشم نبود و خیالم ازش راحت بود، چشمام یه برقی زدن که به‌به چه مغازه‌های رنگارنگی داره این مسیر🤩💸 . اما زود نظرم عوض شد که ببین معلوم نیست دوباره کی #فرصت زیارت درست و درمون پیدا کنی، بیا و طبق باب #آداب_الزیاره "وقت رفتن به روضه‌ی مقدسه گام‌ها را کوتاه بردار و سر به زیر انداخته و بدون التفات به بالا و اطراف" 😌😅 در راه حرم علی‌ابن‌موسی‌الرضا "زبان را به ذکر تکبیر و تحمید و تسبیح و صلوات مطهر نما"📿 که در زیارات بعدی باید شلنگ تخته بیندازی و بچه رو از زیر دست و پای جماعت زائرا بیرون بکشی و زبان رو به ذکر ⁦تو رو خدا بیا بشین توی کالسکه‌ت😩 الهی قربون قدم‌های کوچولوت بشه مادر 🥰 مطهر کنی. (یه نمونه از این زیارت‌ها رو توی فیلم می‌بینین😅) . این‌جوری شد که با یه حال نسبتا معنوی، خودم رو به حرم #امام_رئوف رسوندم و الحمدلله زیارتی کردم بهتر از همیشه.⁦⁦🙏🏻⁩😇 . اون لحظه‌ای که تصمیم گرفتم بی‌خیال مغازه و خرید بشم، یه جرقه‌ای افتاد به جونم،⚡ اگه مامان نبودم (که وجود بچه محدودیت‌هایی رو برام داشته باشه)، انقدر فرصت رو برای یه زیارت خوب #غنیمت می‌دونستم؟ قبل از زهرا هیچ‌وقت لحظه‌ها برام انقدر #ارزشمند نبودن! . دیدین اینایی که تو یه اتفاقی یه جورایی مرگ رو تجربه می‌کنن؟! سریالای ماه رمضونیش زیاد ساخته شده، بعد از این تجربه بدو بدو دنبال #توشه جمع کردن و رتق و فتق امورشون می‌افتن🏃🏻‍♂ ‌. جرقهه از این جنس بود! به دنیا اومدن زهرا نابودی من نبوده! 👶🏻💕 دقیقا از جنس همون تولد دوباره بوده که منو به بدو بدو و بهترین استفاده رو از لحظه‌های عمر بردن، دعوت کرده! . وقتی خوابه بیدار باشم و کتاب بخونم، وقتی بیداره از وجودش لذت ببرم، وقتی کار خونه می‌کنم صوت گوش بدم، وقتی.. وقتی.. و وقتی فرصت زیارت پیش میاد بخوام که بهترین زیارت رو داشته باشم. . خلاصه که نایب‌الزیاره همه‌ی مامان‌ها بودم🌹 . تو راه برگشت آقای همسر زنگ زدن که بچه به هر پیر و جوونی میگه مامان، زود باش بیا که دلتنگه، سریع رفتم و از فروشگاه آستان برای زهرا چند تا #کتاب خریدم که توی عکس می‌بینید📚 کتاب‌های انتشارات #به_نشر و #جمکران عموما در عین اینکه محتوای بومی سازی شده خوبی دارن، مستقیم و تصنعی هم معارف رو به بچه انتقال نمی‌دن.👌🏻 . #ف_جباری #فیزیک۹۲ #روزنوشت_های_مادری #تولد_دوباره #‌اعمل_لدنياك_كأنك_تعيش_أبدا #اعمل_لاخرتك_كأنك_تموت_غدا #امیرالمومنین #علی_بن_موسی_الرضا #مادران_شریف

17 بهمن 1398 16:18:01

0 بازدید

madaran_sharif

. #ه_محمدی (مامان محمد ۲ سال و ۷ ماهه) . پرده اول: براش بستنی درست کرده بودم و محمد خیلی دوست داشت. . کمی توی پیاله کشیدم و قاشق رو دادم دستش بخوره. خودمم نشستم کنارش. . بستنی زود آبکی و شل شد. وقتی محمد قاشق رو کجکی می‌گرفت، می‌ریخت رو لباسش.😵 - ای وای ریخت رو لباست.🤦🏻 ببین اینجوری بگیر. وای دوباره ریخت.😣 میخوای من بدم بخوری؟ . چند روز بعد دوباره بستنی خواست. براش آوردم و قاشق رو دادم دستش.🥄 . - نه‌ نه مامانی بده. + نه گلم. خودت می‌تونی بخوری. بزرگ شدی دیگه.☺️ -نع 😫 مامانیییی . یهو به خودم اومدم🥶 نباید حساس می‌شدم رو لباسش. . طول کشید تا دوباره خودش مستقل بشه؛ و درسی که به من داد. . هر چند کثیف شدن لباسش برام خیلی سنگین بود، ولی ارزش اینو نداشت که حس استقلالش از بین بره😣 . 🌿🌿🌿🌿🌿 پرده دوم: از وقتی اون خمیر بازی‌ شش رنگ خوشگل رو براش خریده بودم، یکی دو باری بیشتر باهاش بازی نکرده بود. اونم در حد اینکه نگاه کنه ببینه من باهاش چیکار می‌کنم. انگار براش جذابیت نداشت. داشتم فکر می‌کردم شاید براش زوده و باید چند سال دیگه براش می‌خریدم🤨 . یه روز دوباره خمیر بازی‌ها رو آوردم و گذاشتم جلوش تا بازی کنه و خودم برم سراغ شستن ظرفا. -نععع😩 مامانییی چاره‌ای نبود😒 من بازی می‌کردم و اون نگاه می‌کرد... . چند روز بعد، بازم خمیر بازی آوردم. این بار خودشم با خمیرا مشغول شد و من از این بابت خوشحال بودم☺ . یکم بعد یه تیکه از صورتی‌ها رو برداشت و گذاشت رو سبزا😧 قلبم تیر کشید... . با خودم گفتم اشکال نداره. بعد بازیش آروم جداش می‌کنم تا قاطی نشن. ارزش داره که خودش بازی کنه. ☺️ . اما پسرک قانع نبود و هم‌چنان پیش می‌رفت. . دقایقی بعد همه صورتی‌ها و سبزا قاطی شدن... حالا رنگ بنفش هم... و نارنجی... و آبی🤯 . وقتی که رنگ زرد رو که آخرین رنگ بود برداشت، دیگه اونقد ناراحت نبودم😅 سِر شده بودم دیگه😅😂 . انتظار داشتم یه روزی این اتفاق بیفته و همه رنگا قاطی بشن؛ اما فکر نمی‌کردم اینقد زود. حالا دیگه اونی که همیشه نگرانش بودم، اتفاق افتاده بود😁 و دیگه جای نگرانی نبود. . و محمد چقد خوب با خمیر بازی‌ها مشغول شده بود. . حالا هر چند روز یه بار، محمد خودش یادم می‌ندازه خمیر بازی‌ها رو بدم. و می‌شینه کنار سینی و به تنهایی باهاشون مشغول میشه. . خمیر بازی شش رنگ خوشگل محمد، رنگ سبز یکدست شده، ولی راهش رو تو دل محمد باز کرده... . و البته تنهایی بازی کردنش، نعمتی شد برای من☺️ . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

30 مهر 1399 16:54:33

0 بازدید

madaran_sharif

. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ ساله، #محمدعلی ۷ ساله، #محمدحسین ۵ ساله، #محمدرضا ۳ ساله) #قسمت_چهارم درس خوندنم، خیلی کم و منقطع بود و گاهی ناامید می‌شدم. یه بار با یکی از دوستام تماس گرفتم که فلان درس رو چطور و چقدر خوندی؟ گفت من دو دور خوندم و الان دور سوممه؛ در حالی‌که من اون درس رو هنوز یه دور هم نخونده بودم.🤭 پیش خودم می‌گفتم من با این وضع قبول نمی‌شم دیگه.😞 ولی مادرم همش می‌گفتن نگران نباش. تو بچه داری. درس خوندن تو، با بقیه فرق داره. کار تو برکت داره.👌🏻 تو هر چقدر که بچه‌ت اجازه بده، درستو بخون، کاریم به این حرفا نداشته باش. این حرفاشون خیلی بهم انرژی می‌داد. و امیدوار بودم خدا خودش برکت بده. دو سال برای ارشد درس خوندم و تونستم رتبه‌ی ۱۳ رو به دست بیارم. باورم نمی‌شد.😃 من آدمی نبودم که بتونم این رتبه رو به دست بیارم.🤩 در نهایت رشته‌ی فیزیولوژی گیاهی دانشگاه تهران قبول شدم. اون موقع، محمدحسن، دو سالش تموم شده بود. وارد دانشگاه تهران شدم. دوباره یک مسیر جدید برای زندگیم باز شد.😃 فضای علمی اونجا، برام بسیار جذاب بود.🤩 چون حال و هوای درونی خودم، به خاطر مادر شدن، عوض شده بود، کاملا قدر حضور تو اون فضای علمی رو درک می‌کردم. با بچه دار شدن احساس می‌کردم باید از تک‌تک لحظه‌ها و آدم‌هایی که می‌شه ازشون استفاده کرد، استفاده کنم.😃✨ می‌گفتم من وقت اضافه ندارم که هدر بدم،⏱️ باید از هرچیزی که می‌بینم، استفاده کنم. به خاطر همین، اون فضا، خیلی برام دل‌چسب بود. الحمدلله دوستان بسیار خوبی هم تو این مقطع قسمتم شد که خیلی همراه بودن و کمکم می‌کردن. تو اون یه سالی که ۲ روز‌ در هفته می‌رفتم دانشگاه، یه روز پسرم رو پیش مامانم و یه روز پیش مادر همسرم می‌ذاشتم. سال ۹۳ وقتی می‌خواستم پروپوزال‌نویسی پایان‌نامه‌م رو شروع کنم، متوجه شدم آقا محمدعلی رو باردار هستم. هم خوشحال شدم، چون خیلی بچه دوست داشتم،😍 هم خیلی نگران. جدا شدن از فضای دانشگاه برام سخت بود ولی حضور تو دانشگاه، برای نوشتن پایان‌نامه، با یه کودک و یه نوزاد در توانم نبود. رفتم پیش یکی از اساتید گفتم معادل این درس‌هایی که خوندم به من مدرکی می‌دین؟ چون من دیگه نمی‌تونم ادامه بدم و باردارم. بچه‌ی دومم هم هست و من آدمی نیستم که نوزادم رو بذارم مهد. ایشون خیلی اصرار داشتن که مهد هست و بچه‌ها رو نگه می‌داره و... ولی من گفتم دلم نمی‌خواد به خاطر درس بچه رو مهد بذارم. اولویت اولم بچه‌هان... #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

06 مهر 1400 16:33:02

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ساله، #محمدعلی ۷ساله، #محمدحسین ۵ساله، #محمدرضا ۳ساله) #قسمت_هشتم پرستاری که برای کمک میاد خونه‌مون، بیشتر روزها رو از ۸ صبح تا ۵ بعد از ظهر حضور دارن و گاهی اگه مادرم کار زیادی داشته باشن (معمولا یکی دو روز تو هفته)، می‌رن به ایشون کمک می‌کنن. روزهایی که ایشون نیستن، کارهای خونه و بچه‌ها رو خودم انجام می‌دم و یه کمی درسم رو می‌خونم. و وقتایی که هستن، کارهای خونه رو ایشون انجام می‌دن و منم فقط به بچه‌ها و درسم می‌رسم.👌🏻 اگه حجم درس‌هام کم باشه، بیشتر با بچه‌ها بازی می‌کنم یا کارهای فوق‌برنامه انجام می‌دم؛😁 مثل پختن کیک و پیتزا و غذاهای زمان‌بر. و اگه حجم درس‌هام زیاد باشه، فقط در حدی که کاری از بچه‌ها نمونه، به اونا رسیدگی می‌کنم و بیشتر درس می‌خونم. کارای درس و دانشگاه رو هم معمولاً تو خونه و پیش بچه‌ها انجام می‌دم. مگه اینکه کار فشرده داشته باشم و مجبور باشم برم تو حسینیه‌ی همکف ساختمونمون و اونجا کارامو انجام بدم.😁 بیشترین هدف از استخدام این خانوم، به خاطر حضور تو آزمایشگاهه که از ترم‌های بعد، پیش رو دارم. زمان خواب بچه‌ها هم از مواقعیه که سعی می‌کنم ازش استفاده کنم. مخصوصا که آرامش خونه هم بیشتره و راحت‌تر می‌شه درس خوند. موقع امتحانات هم که کارام زیاده، معمولاً تا دم نماز صبح بیدارم یا اگه شب خوابم بیاد، می‌خوابم و صبح خیلی زود بیدار می‌شم. تلاشم رو می‌کنم همیشه خونه نسبتاً مرتب باشه. همسرم هم تو کارهای خونه مشارکت می‌کنن و این باعث می‌شه بچه‌ها هم به مرتب بودن خونه اهمیت بدن.👌🏻 وقتی می‌بینن پدرشون با اون خستگی داره کمک می‌کنه، قشنگ تاثیر می‌گیرن و وقتی پدرشون تذکر می‌ده اینو بردار، ازش حساب می‌برن.😉 برای من بهترین زمان مرتب کردن خونه (غیر از مواقعی که همسرم میان) شب‌ها قبل خوابه. سعی می‌کنیم با کمک هم خونه رو مرتب کنیم بعد بخوابیم. اینجوری روز بعد رو با آرامش شروع می‌کنم و هول نمی‌شم که وای خونه رو ببین😢 حالا غذا رو چی کار کنم؟ حالا بچه‌ها رو چیکار کنم؟ البته گاهیم خسته می‌شم. مواقع خستگی، صحبت کردن با مادرم و همسرم و دوستام خیلی حالمو خوب می‌کنه. گاهی که با دوستای خانوادگی می‌ریم پارک یا بچه‌ها رو می‌سپریم به مامان یا پرستار و با همسرم یه تفریح دونفره داریم، روحیه‌م خیلی خوب می‌شه. برای حفظ سلامتی‌م، سعی می‌کنم تدابیر طب سنتی رو تو زندگی پیاده کنم. و اینکه تو اوقات خالی‌ورزش می‌کنم. هرچند برنامه‌ی منظم ندارم و اگه سرشلوغ باشم رهاش می‌کنم.🤪 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ساله، #محمدعلی ۷ساله، #محمدحسین ۵ساله، #محمدرضا ۳ساله) #قسمت_هشتم پرستاری که برای کمک میاد خونه‌مون، بیشتر روزها رو از ۸ صبح تا ۵ بعد از ظهر حضور دارن و گاهی اگه مادرم کار زیادی داشته باشن (معمولا یکی دو روز تو هفته)، می‌رن به ایشون کمک می‌کنن. روزهایی که ایشون نیستن، کارهای خونه و بچه‌ها رو خودم انجام می‌دم و یه کمی درسم رو می‌خونم. و وقتایی که هستن، کارهای خونه رو ایشون انجام می‌دن و منم فقط به بچه‌ها و درسم می‌رسم.👌🏻 اگه حجم درس‌هام کم باشه، بیشتر با بچه‌ها بازی می‌کنم یا کارهای فوق‌برنامه انجام می‌دم؛😁 مثل پختن کیک و پیتزا و غذاهای زمان‌بر. و اگه حجم درس‌هام زیاد باشه، فقط در حدی که کاری از بچه‌ها نمونه، به اونا رسیدگی می‌کنم و بیشتر درس می‌خونم. کارای درس و دانشگاه رو هم معمولاً تو خونه و پیش بچه‌ها انجام می‌دم. مگه اینکه کار فشرده داشته باشم و مجبور باشم برم تو حسینیه‌ی همکف ساختمونمون و اونجا کارامو انجام بدم.😁 بیشترین هدف از استخدام این خانوم، به خاطر حضور تو آزمایشگاهه که از ترم‌های بعد، پیش رو دارم. زمان خواب بچه‌ها هم از مواقعیه که سعی می‌کنم ازش استفاده کنم. مخصوصا که آرامش خونه هم بیشتره و راحت‌تر می‌شه درس خوند. موقع امتحانات هم که کارام زیاده، معمولاً تا دم نماز صبح بیدارم یا اگه شب خوابم بیاد، می‌خوابم و صبح خیلی زود بیدار می‌شم. تلاشم رو می‌کنم همیشه خونه نسبتاً مرتب باشه. همسرم هم تو کارهای خونه مشارکت می‌کنن و این باعث می‌شه بچه‌ها هم به مرتب بودن خونه اهمیت بدن.👌🏻 وقتی می‌بینن پدرشون با اون خستگی داره کمک می‌کنه، قشنگ تاثیر می‌گیرن و وقتی پدرشون تذکر می‌ده اینو بردار، ازش حساب می‌برن.😉 برای من بهترین زمان مرتب کردن خونه (غیر از مواقعی که همسرم میان) شب‌ها قبل خوابه. سعی می‌کنیم با کمک هم خونه رو مرتب کنیم بعد بخوابیم. اینجوری روز بعد رو با آرامش شروع می‌کنم و هول نمی‌شم که وای خونه رو ببین😢 حالا غذا رو چی کار کنم؟ حالا بچه‌ها رو چیکار کنم؟ البته گاهیم خسته می‌شم. مواقع خستگی، صحبت کردن با مادرم و همسرم و دوستام خیلی حالمو خوب می‌کنه. گاهی که با دوستای خانوادگی می‌ریم پارک یا بچه‌ها رو می‌سپریم به مامان یا پرستار و با همسرم یه تفریح دونفره داریم، روحیه‌م خیلی خوب می‌شه. برای حفظ سلامتی‌م، سعی می‌کنم تدابیر طب سنتی رو تو زندگی پیاده کنم. و اینکه تو اوقات خالی‌ورزش می‌کنم. هرچند برنامه‌ی منظم ندارم و اگه سرشلوغ باشم رهاش می‌کنم.🤪 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن