پست های مشابه
madaran_sharif
. #پ_حدادیان (مامان #فاطمه ۵.۵ ساله و #محمدحسین ۲.۵ ساله) #قسمت_دوم از آن روز فهمیدم که چقدر مادری را برای خودم سخت کردهام. چقدر انتظارات زیادی از بچهام داشتهام. دخترک سه ساله بود که داداشش به دنیا آمد. تمام طول بارداری، دعا میکردم که خدایا این بار کابوس کولیک و رفلاکس را از زندگیام بردار. من که در این شهر غریبم و کمکی ندارم... اما خدا میخواست مرا قویتر کند. پسرکم به حدی جیغ میکشید و کمخواب بود که دکتر گفت سونوگرافی کامل شکمی بدهید. وقتی همه چیز نرمال بود، گفت من که سر در نمیارم. بروید باهاش بسازید تا ۴ ماهگی. بیخوابیها از بیست روزگی تا ۴ ماهگی ادامه داشت. ثانیهای روی زمین بند نمیشد. گاهی شب که میشد، وحشت وجودم را فرا میگرفت که اگر امشب که دقیقا چهل و هشت ساعت است نخوابیدم هم پسرک نخوابد چه؟ نکند موقع بغل کردنش از دستم بیفتد... اما من قویتر بودم. قویتر از قبل. یک روز به خودم آمدم و دیدم چقدر همه چیز تغییر کرده. مادری شده بودم که شبهای بیخوابی پسرش چندین و چند جلد کتاب خوانده. مادری که دیگر قاشق به دست دنبال هیچ بچهای نمیافتد و از غصهی میوه نخوردنش خودخوری نمیکند. مادری که میتواند بچه به بغل ظرف بشورد، غذا بپزد، جارو کند، با دخترش کاردستی بسازد، خالهبازی کند و کتاب بخواند. مادری که با پاهایش گهواره را تکان میدهد و با دستها برنج آبکش کند. مادری که انتظاراتش را از همه به صفر رساند و روی خودش و خدا تکیه کرد. فرنیاش را که پوووف میکرد توی صورتم، میخندیدم و میگفتم انگار پسرم سیر شده و بقیه فرنیاش را یک قاشق بزرگ میکردم و میگذاشتم توی دهانم. گوشتکوب برقی را هم گذاشته بودم کنار. حالا که اینها را می نویسم نه مادر کافی هستم و نه کامل. راستش را بخواهید همان هفته ی اول تولد دخترم فهمیدم که هیچوقت هم بهترین مادر دنیا نخواهم شد. ولی خوشحالم از اینکه قویتر شدم و حتم دارم با ورود فرزندان بعدی قویتر هم خواهم شد. همان موقع زایمان که از درد فریاد یا زهرا سر میدادم و بالاخره دخترک تپل سفید، قدم به دنیا گذاشت و مرا به آرزوی مادر شدن رساند. وقتی دکترم پرسید حالا که انقدر جیغ و داد کردی باز هم بچه میخوای؟ با ته مانده توانم گفتم: آره من چهار تا بچه میخوام. صاحب الزمان سرباز میخواد. اینا شیعههای امیرالمومنینن. باید زیاد باشن. و پرسنل اتاق زایمان زدند زیر خنده و گفتند: تو اولین مادری هستی که درست بعد از زایمان به مادر شدن مجدد فکر میکنی. راستی اگر مادر نمیشدم، چطور این همه رشد میکردم؟ #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
07 بهمن 1400 18:50:20
1 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_اول . #ف_جباری( مامان زهرا ۲.۵ ساله و هدی ۳ ماهه) . . دبستان که تازه نوشتن یاد گرفته بودم، مشقامو تو یه دفترچه مینوشتم. همین کار تا انتهای دوران مدرسه ادامه پیدا کرد و به #دفتر_برنامهریزی کنکور ختم شد! سه ترم اول دانشگاه یه دفتر #چک_لیست داشتم که خیلی به درد میخورد. همه کارهایی که به ذهنم میرسید رو روزانه توش مینوشتم و بعد از انجامشون تیک میزدم. ایام امتحانات هم تو یه کاغذ برای خوندن درسها با توجه به فرجه #برنامهریزی میکردم.😎 . اون روزها تازه درگیر این سوال شده بودم که مأموریتی که تو این دنیا مال منه چیه؟🤔 میخوام ۱۰ سال دیگه چه شکلی باشم؟ این سوالها در حد درگیری ذهنی مونده بود و با درسهای دانشگاه و کمی کارهای فرهنگی روزها رو میگذروندم. . نه حسی به #مأموریت و #چشمانداز داشتم، نه اطلاعاتی در مورد برنامهریزی، سوالها توی ذهنم خیس میخورد و خیلی کند پیش میرفتم.😒 . گذشت و رسیدم به پایان مقطع کارشناسی که همزمان شد با بچهداری. تو فاصلهای که فارغالتحصیل شدم تا به دنیا اومدن بچه یه موقعیت کاری برام پیش اومد که متناسب بود با علاقهای که از فعالیتهای دانشجویی در من ایجاد شده بود. این موقعیت کاری #ناخونک زدنی شد به فضاهای کاری موجود، که به من برای شناخت مأموریت و چشم اندازم کمک زیادی کرد.😍 . اون دوران برنامهریزی من ذهنی بود و احساس نیاز به برنامهریزی ویژهتری نداشتم. چند روز در هفته سر کار بودم و چند روز دیگه هم ساعتای خواب بچه دورکاری میکردم و ساعتای بیداریش بچهداری و خونهداری و صوت تربیتی و... اون روزا حتی چک لیست هم نداشتم. همون ایام با نوزادم، کارگاه استعدادسنجی و معرفی رشتههای ارشد هم میرفتم. فکرم درگیر مسائلی شده بود که موقع انتخاب رشته کارشناسی اصلا به اونها توجهی نداشتم.🤔 . پ ن: امروز بعد از گذشت ۶ سال هنوز هم سرگشته و حیرانم... چون مسیر شناخت پیچیده و بلنده. مثل اینه که با گذاشتن یه تیکه از یه پازل چند هزار تیکهای، کمی قدمهای بعدی و طرح کلی پازل واضحتر بشه. ولی نباید از ندونستن طرح نهایی ترسید. باید قدم قدم توی مسیر شناخت مأموریت و چشمانداز جلو بریم.💪🏻 اما حالا چه جوری بریم که بهتر به طرح نهایی نزدیک بشیم؟ نقطه شروع کجاست و اولین قطعه پازل رو کجا باید بذاریم؟ برنامهریزی یا مأموریت و چشمانداز؟ یا هر دوی اینها رو با هم باید پیش برد؟ اگه به این موضوع علاقه دارید قسمتهای بعدی رو دنبال کنید.🌸 . . #روزنوشت_های_مادری #ف_جباری_برنامه_ریزی #بولت_ژورنال #مادران_شریف_ایران_زمین
08 فروردین 1400 16:45:19
3 بازدید
madaran_sharif
. #ف_جباری (مامان زهرا ۲سال و ۱۰ماهه و هدی ۷ماهه) کنارش دراز کشیده بودم. داشت آخرین تلاشهاش رو برای نخوابیدن میکرد که بهش گفتم: مامان میای با هم حرف بزنیم؟😌 برگشت سمتم، نگاهش کردم و گفتم: ببخشید اگه بعضی وقتا مامان خوبی نیستم.😔 نگاهش رو ازم برداشت. کمی فکر کرد و گفت: شما هم ببخشید اگه من بعضی وقتا جیغ میزنم.😌 من که محو جملهش بودم و جوابش رو نداده بودم، دوباره پرسید: میبخشی؟ بغلش کردم و گفتم بله مامانم میبخشم. این مکالمه رو همینجا پایان دادم و برای صدمین بار قصهی غدیر و موسی کوچولو رو براش تعریف کردم و آروم به خواب رفت...😇 بلند شدم و رفتم توی کاغذهای رو در یخچالم (تو مجموعه پستهای مربوط به برنامهریزی کاغذها رو معرفی کرده بودم) نوشتم: ❗فکر کردن در مورد چالشم با زهرا❗ پ.ن۱: سلام... حالتون چطوره؟😊 عیدتون مبارک🙏🏻🌸 چند ماهیه سرعت زندگیم بالاست و در حال دویدنم که خودمو بهش برسونم،🏃♀️ اما از بعضی چیزا جا موندم که یکی از اونها مادریه! پ.ن۲: چند وقته خلقیاتی رو توی دخترم میبینم که منو بهجا یا بیجا😄 نگران کرده، خیلی فکر کردم، با همسرم مشورت کردم، صورت مسئله و راهحلها رو آوردم روی کاغذ و این کار خیلی بهم کمک کرده، مثلا از خودم پرسیدم: چه رفتارهایی من رو اذیت کرده؟ واکنش من در لحظه به این رفتارها چی بوده؟ علل احتمالی چیاست؟ و سعی کردم به سوالام جواب بدم. در مجموع فعلاً به این نتیجه رسیدم که من در مرحله گذار هستم و باید تغییراتی ایجاد کنم؛ چند وقته به دلایل مختلف، مثل اثاثکشی به شهر دیگه و بزرگتر شدن فرزند دوم (هدی ۷ ماهه شده و دیگه نمیشه یه گوشه از خونه رهاش کرد)، کارهام خیلی فشرده و وقتم محدودتر شده. همچنان مثل قبل، وقتهای خواب بچهها به درس خوندن و فعالیتهای کاریم تعلق داره و وقتهای بیداری بچهها به کارهای خونه و رسیدگی به بچهها و همین باعث شده در طول روز وقت با کیفیتی رو با زهرا نگذرونم و دائم در تلاش باشم که از سر خودم بازش کنم تا بتونم کمی به پخت و پز و بذار بردار ها برسم، فعلا. ۱. کمی از کارهای خونه رو به وقت خواب بچهها منتقل کردم که به تبعش کمی از خواب شبم رو کم کردم یا از درس و کارم جا موندم! ۲. حتما در روز یک یا دو بازی خوب با زهرا دارم، طوری که به بازیش دل بدم. به نظر میاد مسیری که دارم برای حل مسئلهم طی میکنم بدک نیست، اما خب هنوز به نتیجهی دلخواه و ثبات نرسیدم. شما این روزا با چه چالشی دست و پنجه نرم میکنین؟ در حال یافتن راهحل هستین یا نه؟🤷🏻♀️ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
07 مرداد 1400 15:06:50
0 بازدید
madaran_sharif
. یه کم مستقل شده بود و کمتر بغل میخواست.😉 هر کتابی جلوش باز میشد، انگار براش حکم یه خوراکی خوشمزه رو داشت.📖🍪 . عاقلتر که شد متوجه شد کتابای من خوردنی نیستن؛ بلکه دفتر نقاشین و باید تمام صفحاتش پر بشن.😐😂🖍 . خلاصه که نمیشد خیلی در حضور حسین آقا مطالعه عمیق کرد.😅 باید دنبال یه جایگزین میگشتم.🤔👌🏻 . بهترین راهکار این بود که یکی بچه رو سرگرم کنه تا به درس و کارم برسم😍 که همیشه عملی نبود😂 مهدکودک هم نمیپسندیدم. . پس دفتر برنامهریزی رو برداشتم📝 و تمام درسها و تحقیقایی که باید انجام میدادم رو از سیر تا پیاز نوشتم. زمانهای خالیم شامل دو ساعت خواب روز حسین بود⏰ و خواب شبش.😴 . تصمیم گرفتم کارهای خونه رو توی بیداریش انجام بدم که وقتی میخوابید کاری غیر از درس برام نمونه.😏😁 . بعضیا ممکنه فکر کنن این راهکار، یعنی مادر تمام حواسش به کارش باشه و بچه رو فراموش کنه! که باید بگم سخت در اشتباهن.😆 . و اما طرز اعجابآور ترکیب کارِ خونه با بیداری و بازی بچه: . ✅ ابتدا طفل را سیر میکنم،😋 ✅ از وضع پوشک وی اطمینان حاصل میکنم،😜 ✅ سپس با آوردن یه بازی سرگرمکننده به آشپزخونه، بازی رو شروع میکنیم.🚙⚾🎎 . وقتی سرگرم بازی شد، ازش جدا میشم و همزمان با #توجه کردن بهش، حرف زدن و شعر خوندن باهاش، به آشپزی، ظرف شستن و بقیه کارهای آشپزخونه میپردازم.😄 . اگر وسط کارها دوباره خواست تا باهاش بازی کنم، برحسب کاری که دارم انجام میدم، اونو هم #شریک میکنم؛😲 . مثلا موقع آشپزی، چند تا سبد، قابلمه و قاشق پلاستیکی در اختیارش میذارم تا تو آشپزی کمک کنه. (توی خیالش البته😄) . یا توی کابینتهای پایین، ظرف پلاستیکی و اسباببازی میچینم تا باهاشون بازی کنه. . بهش طی و دستمال میدم تا کف آشپزخونه رو مثل من طی بکشه.😉 . یا مثلا در ماشین لباسشویی رو باز میذارم و اونم که عشق ماشین لباسشوییه، میره هرچی براش جالبه میندازه توش.🐰🥎🧥🥿 . ✔ و البته توجه کردن بهش، حرف زدن و مواظبت از دور، رو فراموش نمیکنم.👌🏻 حتی گاهی کارو رها میکنم و بیتوجه به اینکه چقدر وقفه وسط کار بیفته، بازیش رو دنبال میکنم.😄 . تا اینکه خودش خسته میشه و وقت طلایی خواب او و مطالعهی من از راه میرسه.😍😎 نوش جوون😋📚 . پ.ن: البته دلیل اصلیم، برای عدم مطالعه در حضور بچه، اینه که بچه توجه مادر رو میخواد و اگه مادر مدام حواسش جای دیگه باشه براش ناراحت کننده ست. چه سرگرم گوشی باشه📱 چه مطالعه و پژوهش علمی🙇🏻♀ . #ف_مصلحتجو #ارشدکلام۹۶_دانشگاه_قم #تجربه_مخاطبین #سبک_مادری #مرتب_کردن_خانه_با_بچه #مادران_شریف
17 اسفند 1398 16:13:31
0 بازدید
madaran_sharif
. . #قسمت_پنجم . #امالبنین (مامان سه پسر ۹ساله، ۷ساله و ۵ساله) . تیرماه ۹۵ وقتی که اولی ۴ ساله و دومی ۲ ساله بود، پسر سومم به دنیا اومد. . نینی جدید ما برخلاف دومی، بچهی ساکتی بود و خیلی از بابت گریه کردنش اذیت نمیشدم. اما به هر حال بچهداری با سه تا بچه سخت بود و همیشه در حال بدو بدو بودم. (البته کاش سلامتی باشه و آدم همین طوری وقت کم بیاره.🤗) . کمکم متوجه شدیم مشکل گلپسرمون جدیتر از اینهاست که با گفتاردرمانی و روشهای معمولی درست بشه. دکترها گفتند: فقط تاخیر رشد کلامی نیست و کلا دچار تأخیر رشد ذهنیه و این باعث شده آموزشپذیری خیلی پایینی داشته باشه. . به خاطر عادی بودن رشد جسمیش، مشکلش دیر تشخیص داده شد. . . آدمها دو جور غصه دارن که من نمیدونم کدومش سختتره. یکی، غصهی بزرگ ناگهانی. و یکی غصهای که خرد خرد، بزرگتر میشه...😔 . برای ما نوع دوم بود. . مثلاً سندرومدان، موقع تولد مشخص میشه و یک باره غصه و شوک بزرگی برای آدم پیش میاد. ولی ما از ۱.۵ سالگی شک کردیم؛ اول فکر کردیم یه مشکل کوچیکه، ولی کمکم متوجه شدیم مشکلش از اونی که فکر میکردیم بزرگتره.. . ما قبلا تو کل خانوادهی دو طرف، معلول نداشتیم و حتی خود من بچهی معلول ندیده بودم و هیچ شناختی نداشتم. اطلاعاتی که الان دارم رو خودم ذره ذره کشف کردم. هیچ دکتری نیومد اینها رو به ما شسته رفته توضیح بده. . مثلا یه دکتر رفتیم گفتن شاید اوتیسم باشه و یه دکتر معرفی کردن که اوتیسم رو خوب تشخیص میده و اون بررسی کرد و گفت اوتیسم نیست و ما خیالمون راحت شد که خب، خوب میشه... بعد دیدیم خوب نشد، گفتن شاید فلان چیز باشه، رفتیم دیدیم نه اونم نبوده... . . مثلاً من شناختی از مدارس استثنایی نداشتم و اولین بار که یکی از گفتاردرمانها گفت احتمالا باید بره مدرسه استثنایی، من خیلی ناراحت شدم و غصه خوردم.😢 بعد که رفت تست استثنایی داد، مسئولش گفت من دارم با تخفیف قبولش میکنم و باید میرفت بهزیستی و دوباره غصه خوردیم که وضعش بدتر از حد تصور ماست...🥺 . فقط همینقدر فهمیدیم که مشکلش ژنتیکی نیست و تا همین الان هم معلوم نشده که چرا این مشکل پیش اومده. . راستش این علم هنوز خیلی پیشرفت نکرده؛ برای همین بیماریهای محدودی رو میتونن بررسی کنن و بعضی مواقع نمیتونن ریشه رو پیدا کنن و فقط میگن تاخیر رشد داره... . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
01 اردیبهشت 1400 14:33:38
0 بازدید
madaran_sharif
. معمولا هجمههای فرهنگی روی کسی که میخواد چند تا بچه👶🏻 داشته باشه، زیاده مثلا من وقتی میگفتم بچه زیاد میخوام، فامیل مسخرهم میکردن😕 میگفتن تو میخوای بچههاتو تو کدوم ماشینی🚘 سوار کنی؟! یا اونایی که دلشون میسوزه، میگن خب خرج💰 اینهمه بچه رو از کجا میخواید بیارید؟🧐 . و واقعا هم خرج اینهمه بچه رو دادن سخته؛🤷🏻♀️ ولی دیدم که با اومدن هرکدوم از بچههامون👶🏻، یه سری برکتهای مادی و معنوی برامون رقم خورد که اگه اونا نبودن مطمئنم خیلی از اتفاقات خوب هم نمیافتاد😉 . . اکثر افراد قبل اینکه با مسئلهی چندفرزندی مواجه بشن، نسبت بهش گارد دارن❌ اما وقتی بچهی جدید به دنیا میاد، نسبتشون کاملا متفاوت میشه😉 . مثلا ما وقتی بچهی سوممون تو راه بود، از برخورد خانوادهها خیلی میترسیدیم😥 و خیلی دیر بهشون اطلاع دادیم🙈 اولش ناراحت شدن و کلی نصیحتمون کردن که چرا اینقدر عوامانه فکر می کنید! . ولی بعدش، وقتی که رفته بودیم شهرستان، مادرشوهرم میگفتن بچه خیلی شیرینه😍 وقتی شما میاید پیش ما، ما افتخار میکنیم. من الان خیلی افسوس😣 می خورم که دوتا بچه بیشتر ندارم. کاش بیشتر بچه آورده بودم... . این حرف رو فقط مادرشوهرم نمیزدن خیلیا بهم میگن. حتی تو سختیها بهم دلداری میدن که الان سختیاشو میکشی، بعدا انشاءالله بهشون افتخار میکنی😍❤️ . . اون نگرانی که ماها معمولا تو پذیرش بچهی بیشتر داریم، به نظر من مثل خیلی از کارای این دنیاست که آدم وقتی انجام میده میبینه کار سخت و پیچیدهای نبود😀 . آدم قبل اینکه ازدواج بکنه فکر میکنه اگه ازدواج بکنه چی میشه! یا مثلا قبل اینکه بچهش به دنیا بیاد، فکر میکنه اگه مامان بشه یا بابا بشه خیلی قراره شرایط متفاوت بشه🤔 . ولی بعد یه مدت که آدم وارد مرحلهی جدید زندگیش میشه، میبینه که تقریبا همه چیز همونیه که قبلا بوده😄 زندگی داره روال عادیشو طی میکنه👌🏻 . دربارهی اومدن بچههای جدید هم همینه. بچه وقتی میاد همه چیزش جور میشه. مادی و معنوی و... روزیش رو واقعا خدا می رسونه🤲🏻 . فقط ما هم باید سعی کنیم به تربیتشون بیشتر اهمیت بدیم، براشون برنامه ریزی مالی و تربیتی داشته باشیم تا اون جایی که میتونیم و... . خلاصه از هجمههای فرهنگی نباید ترسید😊 یعنی به نظرم بهتره خیلی بهش فکر نکنیم که اگه بچههای بعدی بیان، چی میشه و مردم چی میگن و... . وقتی بچهی جدید به دنیا بیاد، خانوادهها خیلی راحت باهاش کنار میان😉 مخصوصا که محبت اون بچه هم میافته تو دلشون😍 . . #پ_ت #تجربیات_تخصصی #قسمت_پانزدهم #مادران_شریف_ایران_زمین
06 خرداد 1399 17:11:36
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. #م_زادقاسمی (مامان #فاطمه_سادات ۱۷ساله، #سیده_ساره ۱۲ساله، #سید_علی ۸ساله و #سید_مهدی ۵ساله) #قسمت_نهم بعد از زایمان چهارم زود ناراحت میشدم و آستانهی تحملم پایین اومده بود.😔 زیاد گریه میکردم... اوایل تلاش میکردم خودم مدیریتش کنم اما چندان موفق نبودم.😐 همسرم متوجه بدحالی من شده بودن و با حرفهای انگیزشی، به زبون آوردن نقاط قوتم، تشکر و قدردانی خیلی کمکم کردن.❤️ خودشون با کمک خواهرم برنامهریزی کردن که زمانی رو برای پیادهروی دو نفره داشته باشیم. نظر دکتر هم این بود که به دلیل ضعف جسمانی دچار افسردگی بعد از زایمان شدم. از طرفی بعد از سید مهدی کار و فعالیتم رو هم کنار گذاشته بودم و این برنامه نداشتن برای وقتهای خالی هم من رو خیلی اذیت میکرد. همسرم پیشنهاد دادن بعد از مدتی استراحت، دوباره به کارهایی که دوست دارم برگردم. متأسفانه این مشکل خیلی از ما مامانهاست که به خودمون رسیدگی نمیکنیم. منم متأسفانه ورزش توی برنامههام نبود. خوراکم خیلی معمولی بوده. و رسیدگیهای جسمیم فقط برای ایامی بوده که قبل و بعد از زایمان خانوادهها کنارمون بودن.😔 منم دلم میخواد تفریح کنم، دلم میخواد با دوستام برم بیرون، یا اینکه برم باشگاه. اگه این کارا رو نمیکنم به خاطر این نیست که چهار تا بچه دارم❗ بخاطر اینه که اولویتهای دیگهای تو زندگیم هست که وقتی بهشون میرسم دیگه فرصتی نمیمونه! چیزی که خیلی بهم انرژی میده همین کارهای فرهنگیه، درسی که میخونم، مقالههایی که مینویسم، مطالعه و تحقیق میکنم... اینا بهم احساس پویایی و رشد و مفید بودن میده.👌🏻 برای رشد معنویام هم، خیلی کمک دارم❗️ و اون هم همسرم اند.😉بعضاً پای منبرهاشون میشینم، یا ازشون میخوام وقتی موقع نماز توی خونه بودن، بعدش برامون چند کلمهای صحبت کنن. همیشه خستگیهام برای وقتهایی بوده که بیکار بودم.😁 یعنی هر وقت که فعالیتهای اجتماعیام کم بوده، دچار روزمرگی شدم، از خانهداری هم خسته شدم. ولی غیر از اون هروقت احساس مفید بودن میکنم، کمتر از خانهداری و کارهای معمول روزانه خسته میشم و بیشتر لذت میبرم از همه چیز.🤩 به نظرم آدم باید انرژی اضافیش رو جای درستی تخلیه کنه. بگرده ببینه اون وقتی رو که باید برای خودش بذاره، روی چی بذاره؟ تا دچار روزمرگی نشه.😊 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین