پست های مشابه
madaran_sharif
#ح_کرباسی ( مامان #حسنا ۹ ساله ، #محمدحسین و #محمدهادی ۵ ساله و #زینب ۱ ساله) #قسمت_یازدهم اوایل بچه دار شدن، وقتی اطرافم شلوغ و نامرتب بود، ذهنم آشفته میشد و هیچ کار دیگهای، خصوصا کارهای گرافیکی رو نمیتونستم انجام بدم.😞 وقتی دوقلوها تقریبا دو ساله بودن، انگار هر روز توی خونه بمب منفجر میشد! تو اون سن، قاعدهی جمع کردن اسباب بازی بعد از بازی هم براشون هیچ معنایی نداشت.😅 حسنا هم پیش دبستانی بود و رسیدگی بیشتری لازم داشت. خیلی کلافه بودم از اینکه خونه مرتب نمیشد و نمیتونستم به کارهای دیگه برسم.😔 همسرم بهم میگفتن وقتی ما ۳ تا بچه کوچیک داریم، باید اولویتبندی کنیم بین کارا و یه چیزایی دیگه واسمون مهم نباشه.😁 مثلا اشکالی نداره خونه مرتب نباشه یا همهی کارهای خونه به موقع انجام نشه. منم کم کم سعی کردم واقعبین باشم و واسه کارهای خونه خیلی سخت نگیرم. به مرور که بچهها بزرگتر شدن اوضاع بهتر شد.😊 الان پسرا میدونن که اگر بخوان برن سراغ بازی جدید یا نقاشی، اول باید اسباب بازی های قبلی رو جمع کنن. توی بعضی کارهای خونه هم کمک میکنن، مثلا جمع کردن سفره همیشه با پسراست و چیدن سفره با حسنا.😍 برای خودم و حسنا یه برنامهی هفتگی واسه کارهای خونه نوشتم.☺️ مثلا شنبه من جاروبرقی و حسنا گردگیری، یکشنبه من مرتب کردن کابینتها و حسنا آموزش شعر و سوره به پسرا و همینطور تا آخر هفته. پنج شنبه و جمعه هم برای حسنا کاری ننوشتم تا آزاد باشه.😚 مشارکت بچهها توی کارهای خونه هم برای من خوبه و هم برای خودشون. کم کم کارها رو یاد میگیرن و مسئولیت پذیر میشن و این مهارتها توی زندگی آینده شون به دردشون میخوره.👌 همسرم کارشون خیلی سنگینه و از صبح تا شب سر کارن و شبا هم خیلی خستهتر از اونی هستن که تو خونه بتونن کاری انجام بدن. ولی بارها بهم گفتن خوبه یه نفر رو پیدا کنی که یکی دو بار در هفته بیاد و یه تمیزکاری اساسی بکنه تا کار خودت سبکتر بشه.😃 اما متأسفانه هنوز نتونستم فرد خوب و مطمئنی پیدا کنم. در کنار بچهداری و خونهداری و کارهای گرافیکی، سعی میکنم روزانه وقتی رو هم به خودم اختصاص بدم. گاهی اوقات برای مراقبت از پوستم ماسک صورت میذارم. ☺️ و روزانه شیره و خوراکیهای مقوی میخورم.👌 قبل از کرونا، برای ورزش باشگاه میرفتم و الان هم سعی میکنم به صورت منظم توی خونه ورزش کنم. شبا قبل خواب چند صفحهای کتاب میخونم، گاهیم وسطش خوابم میبره. ولی همینقدر مطالعه هم حالم رو خیلی خوب میکنه.😍 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
01 دی 1400 17:18:44
1 بازدید
madaran_sharif
. گفته بودم من تو خونه بند نمیشم؟!🤔 گل دخترمون ۳ روزه بود که در اقدامی کاملا انقلابی✌🏻، در اعتراض به ۳ روز خانهنشینی از خونه زدیم بیرون... . حالا کجا؟! جلسه قرآن😉 مگه هلند جلسه قرآن داره؟😳 چرا نداره؟! پرچم مسلمونا همیشه بالاست🇮🇷 . . دلفت (شهری که ما ساکنیم) یکی از شهرهای دانشگاهی هلنده. . ایرانی های مذهبی اینجا، که اکثرا تو دانشگاه کار میکنن یا دانشجو هستن، یه هیئت جمع و جور دارن، که در مناسبتهای مذهبی مراسم دارن و هر هفته هم برای جلسهی قرآن، دور هم جمع میشن. . تمام کارها و هزینههای جلسات و هیئت🍵💵 هم با خود بچههاست، و هر هفته در منزل یکی از بچههای داوطلب، برگزار میشه.🏠 جلسات هیئت همه باهم حدود ۸۰ نفر میشیم. ولی جلسات قرآن، دورهمی و دوستانهست و خانمها جدا و آقایون جدا. هر هفته خونهی یه نفر، با یه شام خیلی ساده در حد تخممرغ🍳 و سیبزمینی پخته🥔، یا نون🍞 و پنیر🧀 (البته هرکی بخواد مفصل ترش🍲 کنه هم منعی نداره😜) . جلسات مذهبی، در شهرهای بزرگتر هلند، که به ماهم نزدیکه، کم نیستن. (کلا فاصلهی خیلی از شهرها از هم، نیم ساعته🕧) . بانی و مسئول بیشترشون هم، دوستان افغان 🇦🇫 هستن، که پرچم شیعه رو در اینجا بلند کردن. . . دخترم که ۱۰ روزه شد، پرستارمون رفت😰 جناب همسر👨🏻 رو هم راهی دانشگاه کردیم.🏫 و من موندم و بچهها👩🏻👦🏻👶🏻 . چند روز اول خیلی سخت گذشت😫 گل دختر همش بغل میخواست و گل پسر هم توجه😒 . بعد از مشورت با دوستان صاحب نظر😎😎😎 و تحقیقات علمی📑، به این نتیجه رسیدم که از یک ترفند قدیمی استفاده کنم... . ❗❗قنداق❗❗ . از اینترنت فیلمهای آموزشی رو نگاه کردم و تمرین کردم... (ورق بزنید فیلمش رو گذاشتیم براتون) نتیجه❓ فوق العاده بود!😉✌🏻 . جالبه مدتی هم که پرستار خونهمون بود، وقتی میخواست دختر رو آروم کنه، اونو توی ملحفه میپیچید و میذاشت روی سینهی خودش. . نمیدونم قدیما چهجوری بود؛ ولی تو این مدل، پای بچه خیلی سفت پیچیده نمیشه. . خلاصه که گل دختر ما با قنداق و پستونک به خودکفایی رسید💪🏻 . شیرشو که میخورد میذاشتمش رو تخت و خودش میخوابید.🛌 . حالا میتونستم تو وقتهایی که خانم گل خوابه، هم با پسری بازی⚽ کنم و هم کمی به کارای خونه برسم.🧹🧽🍲 . وقتایی هم که به گل دخترمون میرسیدم، همزمان برای پسری کتاب📚 میخوندم. . پ.ن: پسر من عاشق کتابهاشه😍😍😍 البته همهی اینا مال اون موقع نیست و توی این مدت کمکم خریدیم. . . #ز_م #تجربیات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_دوازدهم #مادران_شریف_ایران_زمین
13 فروردین 1399 17:05:35
0 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_سوم . #ش_رهبر (مامان سه پسر ۹ و ۶ و ۳ ساله) . پسرم تا یک ماهگیش نمیتونست مستقیم شیر بخوره. باید با رابط بهش شیر میدادم. همهی سعیم رو کردم که به شیر مادر عادت کنه و بهش شیرخشک نمیدادم. خیلی سخت بود ولی خداروشکر تلاشهام نتیجه داد و بعد از یک ماه درست شد. . بعدش البته دلدردها و شببیداریهاش سرجاش بود. یه مقدار روحیهم ضعیف و شکننده شدهبود. بعد دو سه ماه که پسرم جون گرفت و شیرینکاریهاش شروع شد، حال منم خیلی بهتر شد. . کارای دفاع پایاننامهم هم موندهبود و دیگه خیلی وقتی برای افسردهشدن نداشتم.😁 کمکم برگشتم سر کارای درسیم. . از زمانای خوابش استفاده میکردم تا کارامو انجام بدم. برای درسام یا کارهای پایاننامه، گاهی لازم بود برم دانشگاه. خانوادههامون شهرستان بودن و دوست نداشتیم توی اون سن بچه رو مهد بذاریم. همسرم میموندن خونه و پسرمون رو نگهمیداشتن و خداروشکر تو مراحل مختلف تحصیلم مشوق و همراهم بودن.🌺 . نهایتا توی همون مدت مرخصی زایمانم و بعدش توی تابستون، کارای پایاننامهم رو تموم کردم و وقتی پسرم یک سالش بود، دفاع کردم. . اوایل بارداری، خیلی نگران بودم که حالا درسم چی میشه و اصلا میتونم ارشدم رو با بچهی کوچیک تموم کنم یا نه! خیلی برای خودم بزرگ و سختش کردهبودم. بعد که تموم شد، دیدم اونقدرم که فکر میکردم، سخت نبود و جای نگرانی نداشت. حالا یه وقفهای افتاد و یک سال دیرتر شد. ولی تاثیر خاصی توی روند کلی زندگیم نذاشت. . برنامهی اون یک سال آخر ارشدم، خیلی فشرده بود. توی بچهداری هم از قبل تجربهای نداشتم و خودش یه پروژهی سنگین بود برام. برای همین بعد ارشدم، تا یه مدت دوست داشتم استراحت کنم.😊 کتابهای تربیتی و کتابای مربوط به مراحل رشد جسمی و ذهنی بچهها رو میخوندم. . دوست داشتم بدونم پسرم توی هر سن، چه مهارتهایی کسب میکنه و چه بازیها و کارهایی برای رشد و تربیت بهترش میتونم انجام بدم. قصه هم گاهی براش میگفتم اما خیلی اهلش نبودم و بلد هم نبودم. در عوض، همسرم خیلی براش قصه میگفتن. قصههای خوبی بلد بودن و اگرم بلد نبودن، همون موقع یه قصه میساختن و با آبوتاب تعریف میکردن. . رابطهشون خوب بود و خیلی باهم بازی میکردن. همسرم به خاطر شرایط درس و کارشون، اکثرا از صبح تا ۸ یا ۹ شب بیرون از خونه بودن. به جاش اون یکی دو ساعت آخر شب رو با کیفیت براش وقت میذاشتن و جبران میکردن. شوهرم بچهدوست بودن و روابطمون بعد به دنیا اومدن پسرمون خیلی بهتر شد. . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
22 دی 1399 16:03:59
0 بازدید
madaran_sharif
. #ف_محمودی (مامان امیریوسف ۱۰ساله، علی یاسر ۵ساله، ماهدحسین ۱سال و ۳ماه) نزدیک روز قدس، فکرم خیلی مشغول بود. درگیریهای اخیر ص.هیون با فل.سطینیها منو مصممتر میکرد. پسرا هم مشتاق بودن و از ایدههام حمایت میکردن. به دوستم پیام دادم و گفتم برای روز قد.س میخوام یه کاری بکنم. باید بچههای اینجا رو بیشتر با اسلام آشنا کنیم. ایشون هم موافقت کردند و سعی کردن بانی پیدا کنن تا کار به سرانجام برسه. ظهر پنجشنبه، یعنی کمتر از ۲۴ ساعت مونده به شروع مراسم روز قدس کاغذ رنگی، کاربرگ رنگآمیزی، بادکنک و بستههای شکلات رسید به دستم. فرصت کم بود، اما کار زیاد.🌱 خدایا کمک کن تا شب آماده بشه که فردا این بستههای کودکانه برسه به دست بچهها.😍 یکی از همسایهها هم اعلام آمادگی کردن برای کمک.🤩 بخشی از کار رو سپردم به ایشون و خودم و پسرا هم مشغول پر کردن بستهها شدیم. علی یاسر بادکنک داخل نایلونها میذاشت.😘 امیریوسف کاغذ رنگی پانچ میکرد و شکلات تو بستهها میریخت. من هم کاربرگهای رنگآمیزی رو لول میکردم و داخل بسته میذاشتم. ماهد حسین هم یه گوشه مشغول بود و ما ۶چشمی مراقب بودیم که همه چیز رو در هم نپیچه.🤪😘 ۸۰ پک باید آماده میشد. کار به نیمه رسیده بود که افطار شد. بعد از افطار همسرم هم برای کمک، بچهها را با خودشون بردن جلسهی قرآن تا کار آمادهسازی بستهها سرعت بگیره.⭐️ بعد از رفتن اونها، با خیال راحت اما با سرعت شروع کردم و باقی بستهها رو آماده کردم، سالن رو جارو زدم و بستهها رو تو ساک بزرگی جا دادم. 🏞صبح شد. ساعت ۹ بچهها رو بیدار کردم و از ذوق توزیع این بستهها، خیلی زود بلند شدن و آماده شدیم. بچهها با دیدن بستههای رنگی حسابی ذوق میکردن و میاومدن تو غرفهی نقاشی. با همهی وجودم خدا رو شکر میکردم که به یه نیت کوچیک اینطور برکت داد و کار به نتیجه رسید. پ.ن: ما در منطقهی محروم نهبندان، خراسان جنوبی زندگی میکنیم. #مادران_شریف_ایران_زمین #سبک_مادری
20 تیر 1401 16:33:04
6 بازدید
madaran_sharif
. این خانوادهی دوازده نفره رو یادتونه؟!😍 (ویدئوی قبلیشون رو توی igtvها میتونین ببینین) . این کلیپ ماجرای یه روز متفاوت این خانواده رو نشون میده؛ ده ساله که هر دوشنبه این خانواده به دو قسمت نامساوی تقسیم میشن😅 . مامان و چهار تا از بچه های بزرگ میرن کلاس👩🏻👱🏻♂👱🏻♂👱🏻♀👱🏻♀ بابا و شش تا بچهی کوچیک میمونن خونه👨🏻👶🏻👦🏻👶🏻👦🏻👶🏻👦🏻 . یه روز که استثنائا کلاس دوشنبه تعطیل بوده، مامان خانواده، ماجرای بابا و بچهها رو به تصویر کشیده. . بعد دیدن کلیپ حتما بهمون بگید برداشتتون چیه؟ کجاهاشو دوست داشتید؟😍 یا کجاهاشو خوشتون نیومد؟!😕 . مامانهایی که میشناسید رو زیر این پست خبر کنید تا اونها هم کلیپ رو ببینن و نظراشونو بشنویم. . ❗️❗️به دلیل محدودیتهای اینستاگرام این ویدئو رو دو قسمت کردیم، ادامهش رو توی قسمت igtv های مادران شریف ایران زمین ببینید.❗️❗️ . پ ن۱: طبیعتاً همهی محتوای این کلیپ مورد تایید ما نیست.😉 . پ ن۲: این کلیپ توسط دو تا از اعضای خوب مادران شریف آماده و زیرنویس شده و برای اولین بار همینجا منتشر میشه😀 ویژهی مخاطبای خوب مادران شریف 🌸 . . #مادران_شریف #ا_باغانی #پ_عارفی #خانواده_ده_فرزندی #ترجمه #زیرنویس #کلیپ
05 اردیبهشت 1399 17:26:23
1 بازدید
madaran_sharif
. #ح_کرباسی (مامان #حسنا ۹ساله ، #محمدحسین و #محمدهادی ۵ساله و #زینب ۱ساله) #قسمت_اول سال ۶۶ در شهر قم، به عنوان سومین فرزند خانواده به دنیا اومدم. یه برادر و خواهر بزرگتر و دو تا خواهر کوچکتر دارم. پدرم روحانی اند. ایشون همیشه از تجملات فراری بودن و سطح زندگیمون مثل مردم عادی و حتی پایینتر از عموم مردم بود.👌🏻 مثلاً یادمه ترجیح میدادن خونهمون موکت باشه. چون اون موقع فرش خیلی خاص و گرون بود و اکثر مردم نداشتن. بعدها که من بزرگتر شدم و دیگه فرش یه چیز عادی شده بود و همه داشتن، ماهم فرشدار شدیم.😁 خانوادهمون مذهبی بودن و پدرم توجه ویژهای به تربیت ما میکردن. روشهای جالبی هم داشتن و طوری بهمون تذکر میدادن که از دین زده نشیم و با علاقه و فکر به این مسیر وارد بشیم.☺️ یادمه زمانی که کوچیک بودم، یه مدت برادر و خواهر بزرگم تحت تاثیر دوستاشون و فضای اون موقع یه سری نوار ترانه گرفته بودن و گاهی دور از چشم پدر و مادر گوش میدادن. من و خواهر کوچیکم هم که چشم و گوش بسته بودیم و از درست و غلط کارها چیزی سر در نمیآوردیم، گوش میدادیم و فکر میکردیم کار درستیه.😁 پدرم ظاهراً خبر داشتن از این ماجرا ولی به روی خودشون نمی آوردن. تا اینکه یه بار داشتیم میرفتیم مسافرت. خودشون بدون اطلاع ما اون نوارها رو آوردن و توی ضبط ماشین گذاشتن و روشن کردن. برادر و خواهرم شرمنده و ناراحت شدن از اینکه پدر متوجه شده.😞 پدرم خیلی مهربون و مسلط شروع کردن به توضیح دادن که ببینید این شعراش معنی خاصی نداره و به درد نمیخوره و این حرفا... و دیگه بعد این ماجرا برادر و خواهرم و به دنبالشون ما دوتا کوچیکترا دیگه هیچوقت سراغ اون نوارها نرفتیم.😉 الان که به اون خاطره فکر میکنم، میبینم که چقدر بچهی بزرگتر و رفتارهاش میتونه روی بقیهی بچه ها تاثیر بذاره. و اگر پدر و مادر حواسشون به تربیت بچههای بزرگتر باشه، کوچیکترا هم از اونا یاد میگیرن و خوب تربیت میشن.👌🏻 هفت ساله بودم که خانوادگی اومدیم تهران. اول و دوم ابتدایی مدرسه دولتی رفتم و بعدش تا آخر دبیرستان مدرسه شاهد بودم، چون پدرم هم فرهنگی بودن و هم سابقهی جبهه داشتن. فضای مدرسه خیلی خوب بود و من دوستش داشتم و با برنامهها و فضای مذهبی مدرسه ارتباط خوبی گرفتم و قبولش کردم. به سرود و تئاتر علاقه داشتم و گاهی توی این برنامه ها شرکت میکردم.😍 چون بیشتر از همهی درسا ریاضی رو دوست داشتم، رفتم رشتهی ریاضی و سال ۸۵ کنکور دادم. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
20 آذر 1400 16:01:11
1 بازدید
مادران شريف
0
0
. بچهها را نترسانید، نه به شوخی نه جدی. قوت قلب بچهها به اندازهی بزرگترها نیست. بچهها را نترسانید، نه کم نه زیاد. کمش هم برای بچهها زیاد است. بچهها را نترسانید، نه در روشنایی نه در تاریکی. ترس، روز بچهها را شب میکند. بچهها را نترسانید، نه در خانه نه بیرون از آن. ترس، خانه را از بیرون هم ناامنتر میکند برای بچهها. بچهها زود میترسند؛ ولی ترس، دیر از جانشان میرود. دست خودشان نیست، خیالی قوی دارند. یک لحظه میترسند و چند روز با همان یک لحظه زندگی میکنند. یک بار تهدیدش میکنی؛ ولی او مدتها با یادآوری آن تهدید، نفسش در سینه حبس میشود. میگویی: «از خانه بیرون میاندازمت!» و او در خیالش آواره کوچه و خیابان است از همان لحظه. تو حرفش را میزنی، ولی بچه واقعی میبیندش. چه قدر بچههای حسین(ع) را ترساندند! مگر آنها چه گناهی کرده بودند؟ بچه بودن که گناه نیست! نکند «بچهی حسین(ع) بودن» جرمی نابخشودنی بوده باشد؟ کسی حق ندارد حتی بچههای کافران را بترساند، بچههای حسین(ع) که جای خود دارند. بچهها از دعواهای نمایشی هم میترسند. نکند حتی به شوخی جلوی بچهها دعوا کنید! امان از دل بچهای که شاهد یک دعوای جدی باشد. اگر دستتان زخمی شد، حتی یک زخم کوچک، پنهان کنید از بچهها. بچهها از خون میترسند. آنها را با خون نترسانید. آیا میشود زخمهایی را که بچههای حسین(ع) دیدند، شماره کرد؟ چه کار کردند جماعت ِ از خدا بیخبر با دل بچههای حسین(ع) ؟! بچهها از زخم، میترسند. هر چه زخم بیشتر، ترسشان بیشتر. کاش کسی به من میگفت: دروغ است که خانوادهی حسین(ع) را از کنار قتلگاه عبور دادند. میشود باور کرد که از کربلا تا شام، سرها بالای نیزهها بود و بچهها میدیدند؟ مگر بچهها از زخم نمیترسند؟ 🔷 منبع: صفحهی ۱۲۷ کتاب حسینیهٔ واژهها (۱) : در میان روضههایت زندگی کردن خوش است. «کربلای خانوادگی، خانوادهٔ کربلایی» نوشتهی محسن عباسی ولدی 🔰معرفی این کتاب خوب: این کتاب میخواهد بگوید میشود روضه خواند و گریست؛ اما رسم زیستن را هم یاد گرفت. آمیختگی سبک زندگی با روضه، ویژگی برجستهی این کتاب است. 🔸ماه محرم و صفر فرصت خوبیه برای خوندن این کتاب. روضههایی که همیشه شنیدیم، میتونه خیلی بهمون کمک کنه برای شناخت رفتار درست در خانواده. در واقع این کتاب باعث میشه ربط روضهها و نکات آموزندهش رو با زندگی روزمرهمون بفهمیم. #معرفی_کتاب #مادران_شریف_ایران_زمین