پست های مشابه

madaran_sharif

. #ط_اکبری (مامان #رضا ۶.۵ساله، #طاها ۵.۵ساله، #محمد ۲سال و ۹ماهه) . با بچه‌ها، خواسته و ناخواسته پیاده‌روی زیاد داشتیم. گاهی در تشییع پیکر شهدا گاهی در دسته‌های عزاداری تجربه‌ی #راهیان_نور هم داشتیم.😍 به راهپیمایی اربعین هم فکر می‌کردم... مسیر خانه تا مترو هم که حدود یه ربع می‌شد و جاهای دیگه برای خریدهای خیلی ضروری غالباً پیاده بودیم باهم. . البته خیلیییی جاها هم نمی‌تونستیم بریم! یا مثل لشکر شکست خورده با هم نبودیم. یا با اعمال شاقه و به زووور، با هم بودیم😁 . تک و توک از اطرافیان حرف‌هایی به گوشم می‌رسید که دلمو خالی می‌کرد: -داری ظلم می‌کنی به بچه‌ها! . بعدها که ماشین‌دار شدیم خیلی جاها که نمی‌شد بریم رفتیم👌🏻 حتی وقتایی که خسته بودیم، تو بارون و سوز و سرما وسط روز و آفتاب سوزان تو شرایط قرنطینه کرونا و... و تو همه‌ی این شرایط با بچه‌ها خدا رو شکر می‌کردیم که ماشین داریم.😊 . . اما از خودم می‌پرسم که آیا این نگاه #شکرگزار بودن بچه‌ها و لذت بردنشون از نعمات خدا، اگه از ابتدا و همیشه در #رفاه_کامل بودن هم به این اندازه وجود داشت؟! . اگه همیشه خونه‌مون بزرگ بود، اینقدر بچه‌ها از داشتن اتاق و پذیراییِ فراخ لذت می‌بردند؟ اصلا به چشم می‌اومد؟! . آیا با وجود محدودیت‌های کرونا و پارک و مسجد و مهمونی و سفر نرفتن، این حد از نشاط و رضایت رو داشتند؟ به نظر می‌رسه نه!! . یادمه یه بار، دوتا پنجشنبه پشت هم پیتزا درست کردم، رضا گفت مامان چقدر داریم پیتزا می‌خوریم!! تو دلم گفتم دلتم بخواد! حالا یه ماه نمی‌پزم تا قششششنگ لذتشو ببری بگی ممنوووونم مامان آخ جوووون! . اینا رو که با خودم مرور می‌کنم سعی می‌کنم حالا هم که ماشین داریم، یه جاهایی رو پیاده باشیم و هر از گاهی برای خودمون لذت نعماتی که داریم رو بیشتر کنیم.❤️ سرد و گرم روزگار رو بچشیم، و آستانه‌ی تحمل سختی‌مون رو بالا نگه داریم.☺️ . . پ.ن: خوشحالم که رضا برای پذیرش سختی روزه‌داری اعلام آمادگی کرده.😍 . . #روزنوشت_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

24 فروردین 1400 15:15:53

0 بازدید

madaran_sharif

#ف_جباری (مامان #زهرا ۲ساله) . نوبت دکتر داشتم و همسر پیش دختر موند. یهو یادش افتاد همون زمان کلاس مجازی داره😱 اما راه برگشتی نبود😬 من راهی شدم بدون اندکی راهنمایی به پدر در مورد شرکت هم‌زمان با کودک در کلاس!😌 خب قصدم این بود که زندگی پدر رو کمی هیجان‌انگیز کنم و به توانمندی‌هاش بیافزایم! . وقتی برگشتم پدر با لبخندی از رضایت و غرور گفت ۷۰٪ کلاسو فهمیده!😎 دیگه راست و دروغش با خودشه! . تا حالا از این زاویه به مسئله پدری نگاه کرده بودین؟ پر از رشد و شکوفاییه⁦👏🏻⁩😁 . پ.ن۱: از این زاویه به مادری هم می‌شه نگاه کرد!😄 چند سالی هست که از دوران دانشجوییم می‌گذره، دورانی که توش اهداف زندگیم روشن‌تر شد، و بعدش با ازدواج و بعدترش با بچه‌داری تغییر اساسی توی اهداف ایجاد نشد. بچه و همسر و بقیه فعالیت‌هام رو هدف‌های کوتاه مدت و بلند مدت و پارامترهایی در مسیر رسیدن به هدف اصلی می‌دیدم. . تو این مسیر بعضی از پارامترها تاثیر چندانی بر سرعت حرکت به سمت هدف ندارن ولی بعضیا شتاب دهنده‌ن و سرعت رو برای رسیدن به هدف کم و زیاد می‌کنن. . بر اساس تلفیقی از قوانین فیزیک و تجربیات یک زندگی ۲۵ ساله نظریه‌ی من اینه که بچه‌داری یکی از این شتاب‌دهنده هاست😎 البته مثبت یا منفی بودن و حتی قدر مطلق شتاب دهندگیش یه اصل ثابت نیست و وابسته به عواملیه، یعنی شتاب دهندگیش توی عرصه‌های مختلف زندگی یه مادر ثابت نیست و روی هرکدوم از اخلاقیات، عبادات، تحصیل و شغل و... به صورت مستقل عمل می‌کنه و باعث پیشرفت یا عقب‌رفت هر کدوم می‌تونه باشه. . زندگی رو شبیه یه معادله ریاضی می‌بینم و عاشق حل معادلات پیچیده‌ ام🤓 هر چی پارامترهای معادله بیشتر، زندگی هم هیجان‌انگیز تر🤪 اول تویی و هدف‌ها حالا تویی و یه مرد و هدف‌هاتون بعدش تویی و یه مرد و یه بچه و هدف‌هامون حالا دونه دونه به بچه‌ها اضافه می‌شه😆 . برای حل معادله‌ت باید؛ یاد بگیری تیز و بز باشی😅 تمرکز کنی برنامه ریزی کنی هدف‌گذاری و اولویت‌بندی کنی تلاش کنی حالت رو با چیزای ساده خوب نگه داری صبور باشی😁 و بلد باشی خوب به ضعیف بودنت اقرار کنی و زاری بزنی و دوباره محکم‌تر از قبل از سر سجاده بلند شی😉 . وگرنه اینجاست که بچه‌داری به جای شتاب مثبت بهت شتاب منفی می‌ده و تو رو روز به روز از جواب معادله دور می‌کنه. . وقتی مادر می‌شی هنوز انسانی! با معادلات پیچیده‌تر که برای حلش تلاش بیشتری لازمه، این یه تلاش دو سر برد و هیجان‌انگیزه، قبول دارین؟🤣 . پ.ن۲: عکس مربوط به یکی از معادلات پدره که به خوبی حلش کرده!😁 . #مادران_شریف_ایران_زمین #روزنوشت_های_مادری

03 مهر 1399 16:22:22

0 بازدید

madaran_sharif

#قسمت_چهارم اذان ظهر ۶ محرم زهرا به دنیا اومد👼 . همسرم که طلبه هستن محرم ها خیلی سرشلوغن💼 . روزای غم‌بار محرم برای منی که همیشه و همه جا همراه همسرم بودم و این غم رو تو هیئت‌ها خالی می‌کردم، اما حالا باید می‌موندم خونه پدری پیش مادرم در حالیکه بقیه میرفتن هیئت، کافی بود تا دچار #افسردگی_پس_از_زایمان بشم 😪😥😞 . فکر می‌کردم دیگه اون آدم سابق نمیشم، دیگه نمی‌تونم پامو از خونه بیرون بذارم، منی که حسابی اهل بیرون بودم... از طرفی دلم برای خونه و خانواده دو نفره مون تنگ بود!😩😭😅 . تازه همه این احوالات در حالی بود که من با انگیزه و علاقه و کاملا #آگاهانه مادری رو انتخاب کرده بودم 💖👌 . اما نبودِ همسرم، اون روزهای اول، این چیزا سرش نمیشد... 😪 چیزی که ما، قبل از تولد زهرا متوجهش نبودیم و بعدش فهمیدیم که #حضور_همسر چقدر برای خارج شدن مادر از حال و هوایی که درگیرشه موثره . و البته این تجربه مون باعث شد به خانواده های اطرافمون قبل از وقوع حادثه آگاهی بدیم😅😎 . زهرا ۱۷ روزش بود که زندگی رو از سر گرفتم، برگشتیم خونه مون و من با زهرای ۱۷ روزه یک روز در هفته می‌رفتم حوزه دانشجویی تا سال آخرش رو هم تموم کنم💪😏 . در طول هفته هم معمولا یکی دو روز برای جلساتی به دانشگاه رفت و آمد داشتم🚶‍♂ . و همین #بازگشت زودهنگام به جمع دوستانم حالم رو بهتر از همیشه کرد...حالا مادری بودم که با دختر کوچولوش تو #جامعه #حضور داره و این منو راضی و خوشحال می‌کرد 🤩، و این شروع ماجرای بازگشت من به جامعه بود😎 . پ ن ۱: بعضی خانوما میگن ما #روحیه مون تو #خونه موندنیه و این بهمون #آرامش میده😇، بعضیا هم میگن روحیه ما #بیرون بودن رو می‌پسنده و اگه چند روز خونه بمونیم کلافه می‌شیم😖، من میگم شرایطی که آدم توش بزرگ میشه در شکل گیری این روحیات موثره، خود من خیلی مستقل و اهل بیرون بزرگ شدم، پس سخت بود برام تحمل خونه نشینی مطلق حتی همون روزای اول تولد دخترکم، اما زندگی نباید در بندِ روحیات #برساخته باشه... 🧐 بعدا بیشتر در موردش می‌نویسم . پ ن ۲: به اون مامانای بچه اولی که روحیه دَدَری دارن!😁 پیشنهاد می‌کنم از همون روزای نوزادی، نی نی رو تو کالسکه بذارید و اطراف خونه تون مخصوصا پارک و فضای سبز 🌳که بچه ها توش بازی میکنن #پیاده_روی کنید و از این موقعیت #لذت ببرید😍؛ اینطوری یک قدم به سمت #ترسِ تون برداشتین و عوضش ۱۰ قدم ترسِتون از شما دور میشه!😁 . پ ن ۳: عکس مربوط به ۳۰ روزگی زهرا در دَدَر یا همون سواحل دریای خزر هست 😍😂 . ادامه دارد... #ف_جباری #فیزیک۹۲ #تجربیات_تخصصی #قسمت_چهارم #مادران_شریف

09 آذر 1398 15:27:47

1 بازدید

madaran_sharif

. #ط_اکبری (مامان #رضا ۶سال و ۴ماهه، #طاها ۵سال و ۲ماهه، #محمد ۲.۵ساله) . کم‌کم احساس ضعف تو پاهام کردم اما قنوتش همچنان ادامه داره! خدایا خاله بیتا... عمو... خاله شیرین... مامان جون... پرستارا... . قرار شده هر وقت دعاهاش تموم شد بلند صلوات بفرسته تا هم‌زمان بریم رکوع. محمد کوچولو میاد تو اتاق و با ماشینش از رو پای رضای دست به قنوت، رد می‌شه! پقی می‌زنه زیر خنده و سریع خودشو جمع و جور می‌کنه.😅 تو سجده هم می‌شینه رو سرش! بازم تلاش می‌کنه همچنان مودبانه به نمازش ادامه بده... نماز تموم شد. پهن زمین شد و بلند بلند خندید و کلی محمد رو قلقلک داد😁 بغلش کردم و بهش گفتم ایول مرد! چقدر بهش افتخار کردم❤️ چقدر به نمازش حسرت خوردم... چه خوب موهاش و لباسشو مرتب می‌کنه واسه نماز. همون رضا که چند دقیقه پیش تو خاک قل می‌خورد😆 چه زود گذشت... دیدن بزرگ شدن رضا تحمل سختی و اذیت‌های کوچیک‌ترا رو برام آسون‌تر می‌کنه، منو امیدوارتر می‌کنه، امیدوار به لطف و عنایت خدا که ان‌شاءالله در آینده هم بتونم بهشون افتخار کنم. . یادمه اون اوایل وقتی "مامانِ رضا" صدام می‌کردند بهم برمی‌خورد! مگه من خودم اسم و هویت ندارم؟! اما الآن از خدااامه یکی بیاد و بهم بگه "مامانِ رضا" 😍 . . پ.ن: برای اینکه نماز برای فرزند ملکه بشه بهتره از ۷ سالگی با رعایت اصول شروع کنیم. من و رضا به لطف خدا، مدتیه باهم نماز می‌خونیم.😊 . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

08 دی 1399 16:26:30

0 بازدید

madaran_sharif

. #ز_زینی‌وند (مامان #معصومه ۴.۵ ساله) . همون روزها، دو روز در هفته تو مرکز مشاوره،مشاوره می‌دادم. به طور خیلی اتفاقی متوجه شدم که حوزه جامعه‌الزهرا برای اولین و آخرین بار ازبین بچه‌های دانشگاهی، با رشته‌های نامرتبط، برای سطح سه (ارشد حوزه) ثبت نام می‌کنه. این رو به فال نیک گرفتم و بعد از آزمون و مصاحبه، در رشته تعلیم و تربیت پذیرفته شدم.⁦👌🏻⁩ بعد ازگذشت یک سال از زندگی مشترکمون تصمیم به بچه‌دار⁦👶🏻⁩ شدن گرفتیم . اوضاع خونه آروم‌تر شده بود. شناختمون از همدیگه بیشتر شده بود و از فضای لج‌بازی فاصله گرفته بودیم😊😉 . ترم اول حوزه رو با ویار🤢 خیلی سختی پشت سر گذاشتم. چند کیلو وزن کم کردم، مدام سرگیجه🥴 داشتم و گاهی تا دو روز غیر آب و نمک چیزی نمی‌خوردم . . به برکت دخترم دو تا مقاله‌م📑 توی دو تا مجله‌ی علمی پژوهشی چاپ شد. موقعیت شغلیم داشت  بهتر می‌شد. دوره‌های ضمن خدمت می‌رفتم و خلاصه اوضاع بر وفق مراد بود تا اینکه به قول شاعر؛ به فکر معجزه‌ای تازه بودم و ناگاه، خدا گرفت به دست تو امتحان مرا... . . تو یکی دو سالی که قم بودیم به شدت به حضرت معصومه وابسته شده بودم.😊 آرامشی که سال‌ها دنبالش بودم رو توی قم پیدا کرده بودم. تا حدی که تو شهر خودمم، دل تنگ حرم بودم. اما… هفت ماهه بودم که اول بهمن ۹۴ به خاطر مسائل کاری همسرم با دلی پر از غصه تصمیم به زندگی در شیراز گرفتیم…😓 روزهای سختی بود... توی خونه راه می‌رفتم و اشک😪 می‌ریختم. گله می‌کردم...دلم شکسته بود...حکمت خدا رو نمی‌فهمیدم. . یه روز قرآن رو به نیت اینکه دلم رو آروم کنه باز کردم و آیه‌ای اومد که خطاب به پیامبر بود، وقتی که برای مکه دلتنگی می‌کرد و خداوند بهشون دلداری می‌داد که تو قطعا به اون شهر باز خواهی گشت…😍 . سخنرانی آقای پناهیان (قربانی دادن در راه خدا راهی که همه باید برویم) دلم رو کمی آروم می‌کرد. . آخرای فروردین ۹۵ معصومه خانوم ما در حالی که لطف خدا شاملمون شده بود و با وجودی که بند ناف دو دور، دور گردنش پیچیده بود و ضربان قلبش پایین اومده بود و لحظه‌ی زایمان لحظه پر استرسی برای من و کادر درمان بود، صحیح و سلامت به دنیا اومد🥰 . دخترم که به دنیا اومد، چند روز اول بخاطر زردی تو بیمارستان🏨 بستری بود. همون اول که ازهم جدا شدیم جرقه‌ی افسردگی بعد زایمان برام زده شد. به شدت حساس، زودرنج و پرخاشگر شده بودم😖 همسرم شناختی نسبت به افسردگی بعد زایمان نداشت و ‌همین، درک کردن اوضاع رو براش سخت تر می‌کرد. . . #قسمت_سوم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

09 مرداد 1399 16:38:14

0 بازدید

madaran_sharif

. #ف_اردکانی (مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ساله) #قسمت_دوم توی محله‌ای که ما زندگی می‌کردیم همه جور آدمی پیدا می‌شد. اما اکثرشون مثل خودمون بودن. وضعیت مالی‌مون متوسط بود ولی تا چند تا کوچه اینور و اونور فقط ما ماشین داشتیم. (رنو قدیمی که یه زمانی بهش می‌گفتن پی‌کی) که برامون حکم شاسی بلند داشت. و طبیعتاً در مواقع اضطراری نقش آمبولانس رو برای همسایه‌ها بازی می‌کرد.😁 بابام در کمال مهربانی و سخاوت هر موقع از شبانه‌روز بود، می‌رفتن به یاری همسایه‌ها. بعدها متوجه شدم خیلی از بچه‌های محل بعد از امداد رسانی بابا متولد شدن.😊 تا مدت‌ها سه تا بودیم. دو خواهر و یک برادر. (خواهر کوچیکه دیر پا به جمع ما نهاد😁) کم پیش می‌اومد سه تامون، مثل بچه‌ی آدم با هم بازی کنیم و اکثر مواقع دو تامون متحد می‌شدیم علیه اون یکی. اینکه کدوم دو تا متحد بشن، کاملاً بستگی به شرایط داشت.😁 اما بعد از اینکه ریش سیبیل‌های داداشم که از همه بزرگتر بود در اومد، عاقل‌تر شدیم. وقتی یادم میاد که این دعواها و گاها نوازش‌های خشن! بعدها تبدیل به مهر و محبت خواهر برادری شد، زیاد دعواهای بچه‌ها اذیتم نمی‌کنه و می‌گم اونا هم بالاخره عاقل می‌شن. تا جایی که یادم میاد شخص شخیص خودم خیلی خیلی شر و شیطون بودم و مامانم همیشه از دستم عاصی بودن، تا جاییکه شکستگی سرم بر اثر پرتاب سنگ توسط بچه‌های تو کوچه رو از چشم من می‌دیدن و در حین پانسمان با خشم و غضب شماتتم می‌کردن که من می‌دونم زیر سر خودت بوده.😩 بابام در عین مهربانی، جذبه‌ی زیادی داشتن و ما، هم فوق‌العاده زیاد دوستشون داشتیم و هم ازشون حساب می‌بردیم. (هنوزم اینجوریه😂) مامانم کوه صبر و آرامش! از اون دسته افرادی که آدم کنجکاو می‌شه بدونه داد زدن هم بلدن یا نه. پول تو جیبی نداشتیم، اما بابا همون حقوق اندکشون رو می‌ذاشتن تو کشو و می‌گفتن هر وقت احتیاج داشتید بردارید. ماهم که دهه‌ی شصتی و جواهر!😎 به پوله دست نمی‌زدیم. (ناخونک ولی چرا😁) برای امور مذهبی هم روش خاص خودشون رو داشتن. مثلاً اگر شب قبلش نمی‌گفتیم برای نماز صبح بیدارمون کنید، بیدارمون نمی‌کردن. دیگه یاد گرفته بودیم بازه‌ی زمانی می‌دادیم! مثل بسته‌ی شارژ خریدن بود!😂 مثلاً: مامان این هفته تا جمعه صبح هر روز بیدارم کنید. جمعه شب دوباره تمدید می‌کنم.🤦🏻‍♀️ جشن تکلیف برامون گرفتن وقتی که چندان رایج نبود. برای حجابم، یه کم که چادرمون عقب می‌رفت، یک چشم غره‌ی پدرانه نثارمون می‌شد.🤨 آخ از ده تا کتک بدتر بود برامون. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

02 فروردین 1401 15:49:53

3 بازدید

مادران شريف

0

0

. #قسمت_چهارم . من یه جدول هفتگی لازم داشتم برای یک ترم تحصیلیم. پس همه کارهای درسی و غیردرسی اون ترم که در طول هفته باید بهشون وقتی اختصاص می‌دادم رو لیست کردم؛ تمرین فلان درس، کلاس آنلاین، جلسه مجازی، پروژه، مطالعه آزاد کتاب و... تا جایی که میشد کامل و دقیق. . مرحله بعد زمان‌دهی به هر کار بود. اول کارهایی که حتما باید در زمان خواب بچه انجام بشه. از بین اون‌ها با کارهای زمان‌دار شروع کردم. مثلاً مباحثه فلان درس ۱ ساعت، فلان جلسه ۱.۵ ساعت. حتی برای مقرری هفتگی دوره مطالعاتیم هم سرعت مطالعه‌م رو اندازه گرفتم و تخمین زدم که چقدر زمان در هفته باید براش بذارم. اما بعضی کارها مثل پروژه یا یادگیری یه کار هنری ته ندارن و هرچی زمان بیشتر باشه بهتره. برای همین دیگه هر چی زمان از ۲۰ ساعتم باقی موند رو بین این‌ها تقسیم کردم. . مرحله بعد چیدن این کارها در جدول هفتگی‌ای بود که عکسشو می‌بینید، ساده و کار راه‌انداز! این جدول اجازه نمیده کاری جای کار دیگه رو بگیره و کاری روی زمین بمونه و به زمان‌های خالی نظم میده و ذهن رو از استرس این‌که حالا چی کار باید بکنم رها میکنه و... خلاصه خیلی به درد من می‌خوره. . جدول من همون‌طور که گفتم بر اساس زمان خواب بچه‌هاست. اینجا هم باز اول، کارهای زمان‌دار رو می‌ذارم تو جدول. مثلاً دوشنبه ساعت خواب بچه‌ها جلسه دارم یا شنبه مباحثه دارم. تو این مرحله شاید مجبور بشم یک روز در هفته ساعت خواب بچه‌ها رو تغییر بدم چون خواب بچه کمی منعطف‌تر از ساعت مثلاً جلسه کاری هست. اما معمولاً از دوستان و همکاران خواهش می‌کنم اونا اگه مشکلی ندارن برنامه‌شون رو با ساعت خواب بچه‌های من هماهنگ کنن. اگه هیچ‌کدوم نشد هم با روش‌هایی جلسه رو تو بیداری‌شون برگزار می‌کنم! . حالا نوبت کارهاییه که زمان ثابت ندارن ولی باید جای خاصی از جدول گذاشته بشن‌. مثلاً تحویل تمرین درسی موعد مشخص داره و باید حلش رو جایی از جدول بذارم که به موعدش برسه. این‌طوری میشه حتی با وجود تأهل و بچه داشتن نفر برتر دوره تحصیلی هم بشیم!😎 (جایزه‌م رو تو عکس دوم گذاشتم، خیلی کتاب ارزشمندیه) . حالا بقیه جاهای خالی جدول رو با کارهایی که موندن پر میکنم. مثلا یادگیری یه کار هنری برای من در طول هفته محدودیت زمانی نداره و هر جایی از روزای هفته می‌تونم بذارمش. . این‌ها نکاتیه که هرکس متناسب با کارهای خودش باید برنامه‌ش رو بالا و پایین کنه تا به حالت بهینه برسه. . ❗ ادامه مطلب رو در اولین کامنت دنبال کنید❗ . #روزنوشت_های_مادری #ف_جباری_برنامه_ریزی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #قسمت_چهارم . من یه جدول هفتگی لازم داشتم برای یک ترم تحصیلیم. پس همه کارهای درسی و غیردرسی اون ترم که در طول هفته باید بهشون وقتی اختصاص می‌دادم رو لیست کردم؛ تمرین فلان درس، کلاس آنلاین، جلسه مجازی، پروژه، مطالعه آزاد کتاب و... تا جایی که میشد کامل و دقیق. . مرحله بعد زمان‌دهی به هر کار بود. اول کارهایی که حتما باید در زمان خواب بچه انجام بشه. از بین اون‌ها با کارهای زمان‌دار شروع کردم. مثلاً مباحثه فلان درس ۱ ساعت، فلان جلسه ۱.۵ ساعت. حتی برای مقرری هفتگی دوره مطالعاتیم هم سرعت مطالعه‌م رو اندازه گرفتم و تخمین زدم که چقدر زمان در هفته باید براش بذارم. اما بعضی کارها مثل پروژه یا یادگیری یه کار هنری ته ندارن و هرچی زمان بیشتر باشه بهتره. برای همین دیگه هر چی زمان از ۲۰ ساعتم باقی موند رو بین این‌ها تقسیم کردم. . مرحله بعد چیدن این کارها در جدول هفتگی‌ای بود که عکسشو می‌بینید، ساده و کار راه‌انداز! این جدول اجازه نمیده کاری جای کار دیگه رو بگیره و کاری روی زمین بمونه و به زمان‌های خالی نظم میده و ذهن رو از استرس این‌که حالا چی کار باید بکنم رها میکنه و... خلاصه خیلی به درد من می‌خوره. . جدول من همون‌طور که گفتم بر اساس زمان خواب بچه‌هاست. اینجا هم باز اول، کارهای زمان‌دار رو می‌ذارم تو جدول. مثلاً دوشنبه ساعت خواب بچه‌ها جلسه دارم یا شنبه مباحثه دارم. تو این مرحله شاید مجبور بشم یک روز در هفته ساعت خواب بچه‌ها رو تغییر بدم چون خواب بچه کمی منعطف‌تر از ساعت مثلاً جلسه کاری هست. اما معمولاً از دوستان و همکاران خواهش می‌کنم اونا اگه مشکلی ندارن برنامه‌شون رو با ساعت خواب بچه‌های من هماهنگ کنن. اگه هیچ‌کدوم نشد هم با روش‌هایی جلسه رو تو بیداری‌شون برگزار می‌کنم! . حالا نوبت کارهاییه که زمان ثابت ندارن ولی باید جای خاصی از جدول گذاشته بشن‌. مثلاً تحویل تمرین درسی موعد مشخص داره و باید حلش رو جایی از جدول بذارم که به موعدش برسه. این‌طوری میشه حتی با وجود تأهل و بچه داشتن نفر برتر دوره تحصیلی هم بشیم!😎 (جایزه‌م رو تو عکس دوم گذاشتم، خیلی کتاب ارزشمندیه) . حالا بقیه جاهای خالی جدول رو با کارهایی که موندن پر میکنم. مثلا یادگیری یه کار هنری برای من در طول هفته محدودیت زمانی نداره و هر جایی از روزای هفته می‌تونم بذارمش. . این‌ها نکاتیه که هرکس متناسب با کارهای خودش باید برنامه‌ش رو بالا و پایین کنه تا به حالت بهینه برسه. . ❗ ادامه مطلب رو در اولین کامنت دنبال کنید❗ . #روزنوشت_های_مادری #ف_جباری_برنامه_ریزی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن