پست های مشابه
madaran_sharif
. #پ_شکوری . چند روز پیش کلاس آنلاین داشتم و موفق نشده بودم بچهها رو قبل کلاس بخوابونم😑 . کلاسم داشت شروع میشد و قصد داشتم براشون یه سطل اسباببازی بیارم تا مثل جلسات قبل کلاسم باهم بازی کنن و منم با لپتاپ و تلوزیون برم سر کلاسم😄 . تا اینکه یهو عباس در خونه رو باز کرد و گفت بریم حیاط😉🤸🏻♂️ . - مامان من الان کلاس دارم. نمیتونم ببرمتون حیاط😦 بیا براتون اسباببازی بیارم😌 عباس چند لحظه فکر کرد و... -- به فاطمه بگو بیاد پیشم تو حیاط😀 - خودتون تنهایی میرید بازی کنید؟ من نمیتونم بیام ها مواظب فاطمه هستی؟ عباس که حس داداش بزرگی بهش دست داده بود گفت: -- آره. کفشاشو👟 پاش کن. بذارش تو حیاط پیشم. . . و این شد که برای اولین بار دوتایی و بدون من رفتن حیاط😍 حدود 1.5 ساعت کلاس داشتم و بچهها هم اکثرا تو حیاط بازی میکردن، گاهی هم میاومدن آب یا خوراکی میگرفتن، یا نگاه میکردن ببینن من چیکار میکنم😂 . . بقیهی اوقات هم اگر هر دوشون سیر باشن و خسته هم نباشن، معمولا با همدیگه مسالمت آمیز بازی میکنن و همدیگه رو سرگرم میکنن😍 گاهی هم از من میخوان برم توی بازیشون شرکت کنم😇 گاهی هم خودم برای ایجاد صلح و آشتی یا دفاع از مظلوم و جلوگیری از ضرب و جرح (گاز و کشتی گرفتن) وارد صحنه میشم و جداشون میکنم😂 . . این روزا با بزرگ شدن عباس با چالش #حسادت بچهی اول نسبت به دومی مواجهیم😬 البته چون میدونم تا حد زیادیش طبیعیه، خیلی به خودم و بچهها سخت نمیگیرم😇 . . وقتی وضعیت الآنمون رو با قبل از اومدن فاطمه مقایسه میکنم، خیلی راضیم خداروشکر🤲🏻 سختی مادری قطعا بیشتر شده👌🏻 ولی این سختی رو کمتر حس میکنم، به خاطر همبازی شدنشون🤸🏻 و اینکه بخشی از وقت همو پر میکنن و کمتر به من میچسبن😅 و کمتر هم حوصلهمون سر میره به خاطر تنوع بازیها و رفتارهای بچهها😆 . با همهی سختیها و چالشهاش راضیم از تصمیممون برای کم بودن اختلاف سنی بچهها😇 همین همبازی شدنشون باعث شده یه زمانهایی از روز وقتم آزاد بشه تا بتونم به درس و کارای دیگهم برسم. . . چند وقت پیش از یه استاد عزیزی (مادر ۵ فرزند با مدرک دکترا)، شنیدم برای مامانایی که دوست دارن درس و فعالیتهای اجتماعی داشته باشن، خوبه که بچههاشون رو دوتا دوتا با فاصلهی کوتاه به دنیا بیارن. تا هر بچه همبازی همسن و سال داشته باشه و وقت مادر آزاد بشه تا حدی👌🏻 . . پ.ن: از حسن تصادف امروز دقیقا #تولد یکسالگی فاطمهمونه😁 پیشاپیش از دعاهای خوبتون در حق بچهها و مادر بچهها ممنونم😉 . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
08 اردیبهشت 1399 17:32:28
0 بازدید
madaran_sharif
. #خ_عبداللهپور (مامان #محمد_جواد ۲۲ساله، #فاطمه ۱۹ساله، #زهرا ۱۷.۵ساله، #محمدمهدی ۳ساله) ۱۶ ساله بودم که کلاس قرآن شرکت کردم. همون سال در مسابقهی حفظ سورهی نور در سطح شهرستان و استان دوم شدم.😊 این موفقیت همراه تشویقهای مادرم باعث شد که به حفظ قرآن علاقهمند بشم. تا حدود ۱۹ سالگی به صورت تدریجی چند جزء رو حفظ کردم. از ۱۹ سالگی یعنی بعد از ازدواج هم حفظ رو به خاطر تشویقهای همسرم جدیتر دنبال کردم و تا تولد فرزند اولم ۶ جزء و تا سال ۸۲ که فرزند دومم به دنیا اومد حدود ۱۱ جزء حفظ بودم. اما بلافاصله بعدش فرزند سومم رو باردار شدم و تا چهار سالگیش فرآیند حفظ کردنم متوقف شد. البته بعد از اون با وجود سه فرزند، ادامه دادم تا اینکه به یاری خدا تونستم کل قرآن رو حفظ بشم...✌🏻 اما چیزی که برای حفظ، اونم با وجود چند فرزند مهمه سحر خیزیه.👌🏻 اگر سحرخیزی نباشه امکان حفظ هم نیست! در همکلاسیهای خودم دیدم کسانی که تا ظهر میخوابیدن و برای چندمین بار با وجود یک بچه در کلاس شرکت میکردن ولی موفق نمیشدن.🤷🏻♀️ اما من بعد از نمازصبح صبحانه و حتی مقدمات ناهار رو آماده میکردم. تقریباً ساعت ۷ همگی صبحانه میخوردیم و بعد که دو تا از بچهها و همسرم از خونه بیرون میرفتن و من میموندم و دختر ۴ سالهام، میرفتم سراغ قرآن.😍 اول، تکلیف حفظم یعنی روزی نیم صفحه و هفتهای ۳ صفحه رو حفظ میکردم. (گاهی هم بیشتر) حفظ جدید رو تا آخر روز هر نیم ساعت دوره میکردم، طوری که هیچ اشکالی نداشته باشم. بعد برای استراحت میرفتم سراغ پختن ناهار و کمی هم با دخترم مشغول میشدم. الحمدلله دخترم، هم سحرخیز بود هم آروم.😎 حتی وقتی با خودم میبردمش کلاس،کاری به من نداشت. یا نقاشی میکشید یا پازل درست میکرد یا مشغول خوردن بود.😄 بعد از گذاشتن ناهار و بازی با دخترم، دوباره محفوظاتم رو مرور میکردم. جدیدها رو بیشتر و قدیمیها رو چند روز یکبار. تا ظهر، هم به کارهای خونه میرسیدم هم به برنامهی حفظم. با صدای زنگ در هم قرآن رو میبستم و بقیهی روز رو در خدمت همسر و بچهها بودم. فقط گاهی به اندازهی ۵ دقیقه حفظ اون روز رو تثبیت میکردم. البته بیشتر خریدهای خونه و بردن و آوردن دخترم به مدرسه هم به عهدهی خودم بود. در طول مدت حفظ هم زندگیم برکت خاصی داشت و خدا هم توفیقات حفظ قرآن رو روزبهروز برام بیشتر میکرد. یکی از برکاتش تشویق فرزندان و خواهرام برای حفظ بود و اینکه سعی میکنم به عنوان یک حافظ، مراقب اخلاق و رفتارم باشم. #حفظ_قرآن #سبک_مادری #مادری_به_توان_چهار #مادران_شریف_ایران_زمین
14 خرداد 1401 17:18:02
8 بازدید
madaran_sharif
. #ف_اردکانی (مامان #محمداحسان ۱۲.۵ساله، #محمدحسین ۱۱ساله، #زهرا ۹ساله، #زینب ۷ساله و #محمدسعید ۳ ساله) #مدیریت_زمان بعد از تولد محمدسعید یه کم سبک زندگیم فرق کرد. دیگه زیاد نمیتونستم به نظم خونه و کارهای خودم و بچهها برسم و این خیلی منو کلافه و عصبی میکرد.😩 اما به لطف خدا با وضع این قوانین موفق شدم زندگیمو از این رو به اون رو کنم:😃 🔸۱- همیشه از روز قبل برای ناهار فردا تصمیم بگیر. موادشو اگه نداری طی یک پیامک عاشقانه عارفانه😜 بفرست برای همسر تا سر راه برگشت، بگیرن. 🔸۲-قانون چهار در پانزده طلایی: ۴ بار و هر بار ۱۵ دقیقه با سرعت و تمرکز خیلی بالا مثل فیلم تند شده، خونه رو مرتب کن و هر چیزی رو سر جاش بذار. اول👈🏻صبح بعد بیدار شدن خانواده دوم👈🏻قبل یا بعد نماز ظهر سوم👈🏻قبل یا بعد نماز مغرب و عشا چهارم👈🏻قبل خواب شب 🔸۳-قانون یک_دو_n: هر روز ۱ کار بزرگ، ۲ کار متوسط، n تا کار کوچیک انجام بده. 🌱 کار بزرگ: کاری که انجام دادنش برات خیلی سخته، برای من نوعی میشه شستن حیاط و سرویسها و اتو کاری.🤦🏻♀️ 🌱 کار متوسط: از کار بزرگ برات راحتتره و یک ربع تا نیم ساعت طول میکشه؛ مثل گردگیری و تمیز کردن آینه. 🌱 کار کوچک: کارهای روزمرهی خونه و آشپزخونه. ❗تبصره: کارهای بزرگ و متوسط نباید آخر هفته انجام بشن. آخر هفته مخصوص بودن در جمع خانوادهست. 🔸۴-قانون نظم لحظهای: هر چیزی رو برداشتی بعد از تموم شدن کارت بذار سرجاش. مخصوصاً تو آشپزخونه و موقع آشپزی. 🔸۵-جاروبرقی فوری: روزی ۱ بار جاروبرقی فوری و بدون وسواس و فقط ۱۰ تا ۱۵ دقیقه. جاروبرقی با دقت هفتهای یکبار.😉 🔸۶. مدیریت زمان: از اول صبح ریز و درشت کارهایی رو که شروع به انجامش میکنم، و مدت زمانی که طول میکشه، یادداشت میکنم. از مسواک و وضو بگیر تا شستن ظرفها و غذا دادن به بچهها این باعث میشه روی کاری که دارم انجام میدم تمرکز کنم، از این شاخه به اون شاخه نپرم و سعی کنم که در کمترین زمان ممکن به کارم برسم. همیشه یک سررسید و خودکار روی اپنه و یکساعت مچی به دستم و درحال یادداشت کردن.😅 شاید در نگاه اول نوشتن ریز و درشت کارها بیهوده به نظر بیاد، ولی با اطمینان میگم که نتیجهش فوقالعادست و بنده معتادشم.😁 پ.ن۱: همیشه دارم از بچههام بازجویی میکنم که خودکار منو کی برداشت.🤨 پ.ن۲: اگر اجرای قوانین با سحرخیزی همراه باشه نتیجه فوقالعاده میشه. بعدازظهر وقتم آزاده و به درس و کارهای مورد علاقهم میرسم.😍 #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
23 آبان 1400 17:30:48
1 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_اول #ک_موسوی (مامان #زهرا ۱۰ساله، #مریم ۶.۵ساله، #نرگس ۴ساله) سال ۶۵ بود که در تهران به دنیا اومدم. اونم نه تو یه خانوادهی معمولی! خانوادهای که طرف مادرم همگی روحانی بودند و طرف پدرم اکثرا میونهای با دین نداشتند! پدرم تو خانواده جزو معدود افرادی بود که مقید به شریعت اسلام بود و به خاطرش خیلی هم سختی کشیده بود.💛 این تناقض بین خانوادهی پدر و مادرم، در کودکی و نوجوانی من رو آزار میداد.😔 اینم بگم که خانوادهی مادرم با من خیلی مهربانتر بودند.😉 نوهی اولشون بودم و این مهر و محبت باعث شد به سمتشون متمایل بشم. همیشه دوست داشتم کنار سجادهی مادربزرگم بشینم و به دعاهاشون گوش بدم.🧡 داییهام رو هم خیلی دوست داشتم و دلم میخواست ۶ رضایتشون رو جلب کنم.😊 در این حد که یادمه یه بار داییم گفت چقدر این خانمهایی که چادر سر میکنن و خوب رو میگیرن، کار خوبی میکنن! اون موقع ۱۱ ۱۲ سال سن داشتم. تا این حرف رو شنیدم سعی کردم از اون موقع به بعد در حجابم، رو هم بگیرم!😃 و این پذیرش تاثیر محبتی بود که بین ما بود.💚 مادربزرگم دعاهای زیادی بهم یاد میدادن. مراسمات روضه زیاد برگزار میکردن و خیلی تو روضهها گريه میکردن. من که بچه بودم با خودم میگفتم" چرا مامانجون اینقدر شدید گریه میکنه؟ کاش منم میتونستم برای امام حسین (علیهالسلام) اینجوری گریه کنم." این روند بهم کمک کرد که دعا کردن و روضهی امام حسین (علیهالسلام) رو هم خیلی دوست داشته باشم.😍 گرچه مامانم تعریف میکنن که وقتی سنم خیلی کم بوده و من رو به روضه میبردن، خیلی غر میزدم که چقدر روضه و گریه!🤪 اما کمکم شیرینی روضهها رو چشیدم و باهاش بزرگ شدم. پدر و مادرم مدرسه رو خونهی دوم من میدونستن. برای همین من رو مدرسهای که عمل به آموزههای دینی براشون از اولویتها بود، گذاشتند. مدرسه از خونهمون خیلی دور بود و خسته میشدم! با این حال اونجا رو خیلی دوست داشتم. حقیقت اینه که در کنار خانواده، مدرسه هم تو زندگی من تاثیر بهسزایی گذاشت و خیلی از آموزههامو مدیونش هستم. بعدها که با همسرم آشنا شدم، دیدم که ایشون در یه مدرسهی خیلی معمولی درس خونده بودن! و علاقهی خاصی به مدرسهشون نداشتن.😁 اما! خونهی دومشون مسجد محلشون بود! اونجا بود که فهمیدم یه مسجد خوب میتونه چه نقش بزرگی در زندگی بچهها ایفا کنه.👌🏻 تا قبل کلاس پنجم درسم معمولی بود. اما کلاس پنجم دوستی با شاگرد اول کلاسمون روزیِ من شد و درسم خیلی پیشرفت کرد.🤩 طوریکه اون شاگرد اول میشد و من دوم. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
31 اردیبهشت 1401 18:01:20
7 بازدید
madaran_sharif
. اوایل بچهداری، ایدهآلم برای زمان از پوشک گرفتن بچه قبل دوسالگی بود.😅 . چندتا مطلبم خونده بودم درباره روشهای زود عادت دادن بچهها به دستشویی.🚽😆 . حتی یادمه توی گروهی بحث بود که بهترین زمان برای از پوشک گرفتن کیه؟ و من تازه مامان شده🤱🏻 با اعتماد به نفس میگفتم هرچی زودتر بهتر.😂 . . گذشت تا اینکه دیروز با شنیدن حرفای یه بنده خدایی به یاد ایدهآلهام افتادم! . . - ئه! پسرت👦🏻 داره سه سالش میشه (۲ سال و ۷ ماه😑) هنوز براش پوشک میبندی؟ فلانی پسرش هنوز دو سالش نشده، دیگه کامل یاد گرفته، حتی شبا هم براش پوشک نمیبنده.😏 دیر شده...دیگه زودتر باید به فکر باشی🤔 و... . . یه لحظه حس کردم: عجب! من چه مامان بیمسئولیت و ناتوانی هستم که نتونستم مثل فلانی بچهمو زیر دو سال از پوشک بگیرم.😕 . بعد با خودم گفتم: خب من خودم انتخاب کردم و دوست داشتم بچهی دومم زودتر بیاد تا همبازی عباس بشه.🤗 ۱۸ ماهگی عباس، فاطمه به دنیا اومد. با نوزاد کوچیک سخت بود پروژهی از پوشک گرفتن.🤷🏻♀️ و نمیخواستم به خودم و عباس سختی بدم. . بعدشم به خاطر سرمای هوا و اینکه دستشوییمون توی حیاط بود، عملا ممکن نبود برامون.🙂 فاطمه👧🏻 هم به سن وابستگی رسیده بود و تا منو نمیدید، از گریه خودشو هلاک میکرد. . تعطیلات عیدم من🧕🏻 و باباشون🧔🏻 نیاز به استراحت و تفریحات سالم خونگی داشتیم و خودمون از نظر روحی آمادگیش رو نداشتیم. . بعدش توی ماه رمضون با ضعف😫 ناشی از روزه، همین که به کارای ضروری روزمرهمون میرسیدم خداروشکر میکردم.😄 . بعدشم که اومدیم خونهی مامانم اینا مشهد و توی سفر نمیشد این پروژه رو داشته باشیم. . حالا انشاءالله وقتی برگردیم تهران قصد دارم پروژه رو شروع کنم.😆 . . خلاصه؛ از نظر خودم شرایطم برای از پوشک گرفتن تا الان مساعد نبوده و دلایلم برای خودم موجه بود. یعنی با اینکه دوست داشتم قبل دوسال از پوشک بگیرم پسرمو، ولی نتونستم و ناراحتم نیستم. . اما از حرف اون بنده خدا و مقایسهی من و بچهم با فلانی که زود از پوشک گرفته، ناراحت شدم.🙁 البته سکوت کردم و بحثو ادامه ندادم. . . فقط اینجور وقتا میفهمم چقدر این حرفا برای مادر مورد نظر میتونه اذیتکننده باشه و یاد میگیرم که خودم همچین حرفایی به بقیه مادرا نزنم. . . پ.ن: شما با چه روشی بچههاتونو از پوشک میگیرید؟ توصیهای، نکته کنکوری، چیزی دارید برام؟ میخوام از شنبهی دیگه شروع کنم😂 . . #پ_شکوری #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
21 خرداد 1399 17:00:08
0 بازدید
madaran_sharif
. چند وقته نسبت به خودم حس تازه به دوران رسیدگی دارم! 🙄 یه مامان اولی جوگیر که فکر میکنه با مطالعات تربیتی که داشته میتونه علامه دهر رو تربیت کنه و تحویل اجتماع بده😒 یه مامان اولی کم ظرفیت که همهش با لحن بدی ایراد میگیره از مادربزرگ پدربزرگا👵👴 و فکر میکنه الانه که مامانبزرگ بچهش رو به جای علامه دهر علامه شهر بکنه!😬 . -اَه مامان چرا شکلات دادین بهش؟ الان ذائقهش عوض میشه😐 -چرا بهش میوه دادین؟ الان سیر میشه دیگه غذا نمیخوره😶 -تا گریه میکنه به حرفش گوش میدین حالا دیگه فکر میکنه هر کاری رو میتونه با گریه پیش ببره😖 -چرا با بازی بهش غذا میدین؟ چرا انقدر هر لحظه در مورد غذا خوردنش حرف میزنین و حساسش میکنین؟ بچه باید بفهمه غذا خوردن یه امر طبیعیه و خودش باید بخوره غذاشو تا سیر بشه😑 -چرا بهش گفتین بالای چشمش ابروعه؟ شما مگه نمیدونین بچهم تا ۷ سال امیره؟😤 . خدایی خیلیاشم حقه...🤔 اما امون از وقتی که نتونی مثه یه دختر خوب بگی مامانِ عزیزم پدرِ گلم بیاین بشینین براتون چایی بریزم ☕ میخوام دو کلوم باهاتون حرف بزنم: -راستش میدونین که روایت داریم که بچه تا ۷ سال امیره...😊 برای همینم ما دوست داریم عزتش پامال نشه و محترم باشه -واقعیت اینه که هرچقدر در مورد غذا خوردن بچه بیشتر حساسیت نشون بدیم کار سخت تر میشه...🙂 . امان از اون وقت... که برای من شده هر وقتی که میریم خونه خانوادهها😓 . عجیب تر اینجاست؛ که وسط این همه مطالعات گهربار و علامه تربیت کن این شعار رو هم داشته باشی که "بچه مگه چند ساعت در هفته در ارتباط با مادربزرگ پدربزرگه که بخوایم انقدر حساس باشیم؟ چی توی تربیت بچه مهم تر از رفتارهای پدر و مادر با هم دیگه، با بچه و با دیگرانه؟ ته تهش چند ساعت در هفته بچه خارج از چارچوب من رفتار میکنه و بعد از چند وقت میفهمه قانون خونه خودمون با خونه مامانبزرگا فرق داره." . اما فقط شعار!😪 . پس حالا که اهل عمل نیستم بهتره یکم دلمو قلقلک بدم! . من وقتی مادر شدم یه کوچولو مادر و پدر و جایگاهشون رو درک کردم؛😪 فهمیدم اول از همه تمام وجودم رو مدیونشونم... . حالا حس میکنم لازمه زودتر مادربزرگ بشم تا حس مامانبزرگ بابابزرگارو هم یه کم درک کنم.😂 . خلاصه هر چی خواستم منطقی به خودم بفهمونم نشد، حالا فعلا دارم روزی چند بار تکرار میکنم "همه تزهای تربیتی رو بذار دم کوزه آبشو بخور اگه به خاطر تربیت بچهت دل مامان و بابات رو میشکونی..."🏺💔 . #ف_جباری #روزنوشتهای_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
17 خرداد 1399 16:45:15
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. شلوار کثیف و رنگی و خیس...👖 پوشک محتاج تعویض... جییییغ و داد...🤦🏻♀️ لگد و ضربات محکم پا... و خلاصه مقاومت شدید در برابر تعویض پوشک!😥 . از این صحنههای آشنای هر مادر، وقتی بچه حسابی آتیش سوزونده و بازیگوشیهاشو کرده و وقت تعویض لباس و پوشکش نق میزنه. - حسین مامان...وایستا یه دقیقه... مامان لگد نزن... آخه چرااا؟؟😤 . . مقاومتش رفته بود بالا... پوشکو که نزدیکش میبردم جوری با لگد میزد بهش که پرت میشد دو متر اون طرفتر😐 داشت کم کم اعصابم خطخطی میشد که مامانمو صدا کردم: -ماااااامااااااان... میای کمک؟🤕 . حسین همچنان لگد میزد و با جیغ میگفت: نهههه...😤 مامانم اومد. با لبخند به حسین گفت: سلام عزیییزم. ئه شلوارشو نگاه... چقدر رنگیرنگی و خیس شده... بذار پوشکتو عوض کنم پات راحت شه.😇 . پوشکو نزدیک پای حسین برد و حسین با یه جیغ دیگه لگد محکمی به پوشک زد و پوشک دو متر پرت شد.😐 مامانم خندید و با تعجب گفت: ئههههههه اینجا رو نگاه چقدر بلند پرت شد. حسین که انگار انتظار خندهی مامانمو نداشت ساکت شد😐. مامانم گفت: پوووووشک پرندههههه😲😍 دوبارهههه دوبارهههه😍😍 . و پوشک رو نزدیک پای حسین برد. حسین با یه نیشخند دوباره پوشکو پرت کرد بالا. مامانم گفت: نگاش کن این پوشک پرنده ست...😍 بذار ببینم تا کجا میپره بالا؟😊 و محکم انداختش بالا😃 حسین که حسابی سرگرم پوشک پرنده شده بود و با خنده و بیحرکت داشت نگاهش میکرد، مامانم آروم یه پوشک دیگه برداشت و زود عوضش کرد و تمام!😎 . اونجا فهمیدم حسین چیزیش نیست! فقط #توجه و #بازی میخواد.🤸🏻♂️ ولی من ناخواسته دارم با رفتارم خستگیها و بیحوصلگیهامو به بچه منتقل میکنم.😥 . بعد از تعویض لباسش هم یک ربع داشت با مامانم پوشک پرنده بازی میکرد و غشغش میخندید.😐😅😂 . پ.ن: مادرم همیشه میگه تو که غذا نخوری بچه هم نمیخوره. تو که بیحوصله باشی بچه هم بیحوصلهست. تو که عصبی باشی بچه هم عصبیه. خلاصه بچهها آینهی مادران🤔🙄😊 . . #ف_مصلحتجو #سبک_مادری #مادری_باصبر #مادری_باحوصله #مادربزرگ #مادران_شریف_ایران_زمین