پست های مشابه
madaran_sharif
. #پ_بهروزی (مامان #محمد سه سال و ده ماهه و #علی یک سال و نه ماهه) . . سال ۹۳ همسرم میخواستن برن پیادهروی اربعین، پیش فرض من این بود که کار سختیه و من از پسش برنمیام و نمیتونم برم! دنبال پاسپورت هم نرفتم! دو روز قبل رفتنشون، کمکم داشت دلم میگرفت... خبر میرسید که همه بدون پاسپورت دارن میرن عراق! وسوسه شدیم! راستش هم از پیادهروی طولانی ترس داشتم و هم از عراق درگیر داعش! و هم از سفر بدون پاسپورت! از اون رزقهای من حیث لایحتسب بود! رفتنی شدیم بالاخره! از لحظهای که از ایران خارج شدیم، اضطراب و غم عجیبی ریخت تو دلم! تنها چیزی که با فکر کردن بهش آروم میشدم این بود که #سردار گفته بودن امنیت زائران اربعین امام حسین رو تامین میکنیم... . وقتی برگشتیم خیالم راحت بود که بعد از این تا وقتی زندهام هر سال اربعین میرم کربلا... اصلا مگه میشه کسی که تجربه این سفر خارقالعاده رو داشته، اربعینی بیاد و تو خونه باشه و نمیره!؟ . گذشت... سال بعد اربعین اومد و من تو خونه بودم... و نمردم!!! نمیتونم بگم چون محمد آقامون تو راه بود نتونستم برم پیادهروی! تنها دلیلش این بود که رزقم نبود ... . و گرنه فرقی نداره با بچه یا بیبچه بطلبن راهی میشی... با پاسپورت یا بیپاسپورت! با کرونا یا بیکرونا... با جسم خاکی... یا با دل بیقرار و سلام از راه دور... خدایا امسال رزق هممون قرار بده.🙏 #اربعین ... #حرم ... . . پ.ن: فردا ساعت ۱۰ صبح قراره همه توی همه جای کشور زیارت اربعین بخونیم... و بگیم #دلمون_میخواست_بیایم_نشد ... . #زیارت_اربعین #به_تو_از_دور_سلام #مادران_شریف_ایران_زمین
16 مهر 1399 17:58:54
0 بازدید
madaran_sharif
. #ح_کرباسی ( مامان #حسنا ۹ساله ، #محمدحسین و #محمدهادی ۵ساله و #زینب ۱ساله) #قسمت_ششم توی این یه سالی که زینب به دنیا اومده خواهر و برادرهاش معلمش بودن.😍 سینهخیز و چهار دست و پا و راه رفتن و بازی کردن و کلمات ساده رو ازشون یادگرفته.👌🏻 همین چند وقت پیش دیدم حتی موقع سنگ کاغذ قیچی هم کنارشون نشسته بود و اداشون رو در میآورد.😆 پسرها خیلی برای بزرگ شدن زینب ذوق دارن. توی هر مرحله از رشدش با کنجکاوی و علاقه کنارش میشینن و نگاهش میکنن. اولین قدمهایی که بر میداشت رو میشمردن و هر روز به من گزارش میدادن که مثلاً امروز دو قدم بیشتر از دیروز تونست راه بره.😃 گاهی که به اصرار خانوادهی همسرم حسنا و پسرا رو میفرستم خونهشون تا خودم یه مقدار به کارهام برسم. زینب بیشتر بهونه میگیره و در نبود خواهر و برادرهاش حوصلهش سر میره. وقتی حسنا کوچیک بود، براش خیلی کتاب میخوندم. در طول روز یه زمانی به طور ویژه باهاش بازی میکردم. خمیربازی و آبرنگ و...😍 بزرگتر که شد، بهش شعر و سورههای قرآن رو یاد میدادم. وقتی که دوقلوها به دنیا اومدن، سرم خیلی شلوغ شد و نمیرسیدم براشون همون قدری که برای حسنا وقت گذاشته بودم، وقت بذارم. اما به جاش از همون کوچیکی حسنا باهاشون بازی میکرد. گاهی حتی بغلشون میکرد و آرومشون میکرد. منم البته سعی میکردم ولو خیلی کم، حتماً زمانی رو برای بازی باهاشون اختصاص بدم. ولی میدیدم که بازیهایی که با خواهرشون انجام میدن رو خیلی بیشتر دوست دارن. دوقلوها که بزرگتر شدن و حسنا هم مدرسهای شد، دیگه رسماً نقش یه خانوم معلم مهربون رو براشون بازی میکرد و خودجوش به داداشهاش شعر و سورههای قرآن رو یاد میداد.😍 یا حتی گاهی حروف الفبا رو هم باهاشون کار میکرد.👌🏻 گاهیم خودش اجازه میگرفت و بساط آبرنگ و نقاشی رو پهن میکرد.😇 حسنا که بچه بود، ما براش کتاب میخوندیم و الان حسنا برای پسرا و خواهر کوچولوش کتاب میخونه. گاهی دوقلوها شبها میان خواهش میکنن که اجازه بدیم آبجی یه کتاب دیگه هم براشون بخونه.😁 گاهی هم باهم دعوا دارن. حسنا از اینکه پسرا اتاق و وسایلش رو به هم میریزن، عصبانی میشه و پسرا هم معمولاً سر اسباببازیها دعوا میکنن. منم بهشون گفتم که اگه نتونید مشکلتون رو حل کنید اون اسباببازی باید بره بالای کمد.🤨 خودشون این رو به عنوان یه قانون پذیرفتن و گاهی میان میگن مامان این اسباببازی رو بذار بالا چون دعوامون میشه.😆 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
25 آذر 1400 16:14:50
1 بازدید
madaran_sharif
. #طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه) . زمان ثبتنام #اردوی_جنوب، به پایان رسیده بود و من با تصور سخت بودن اردو و تصویری که از اردوی جنوب دوران دبیرستان داشتم، اصلا سمتش نرفتم. اما ثبتنام دوستم باعث شد یه اشتیاقی تو دلم بیفته و روز قبل از سفر، خدا خواست و با ثبتنام من موافقت شد.😃 دیدن عظمت اردو، محتوای غنی، اجرای بسیار خوب و منظم برنامهها، دیدن کلللی آدم همتیپ و همفکر، من رو شگفتزده کرده بود.😯 آنقدر به من خوش گذشت که اون سفر بهترین سفر و نقطه عطفی در زندگیام شد. بعد از اون سفر پام به #تشکل_های_فرهنگی دانشگاه باز شد و کارهای فوقبرنامه رو به برنامه درسیم اضافه کردم.👌🏻 درسم بهتر شده بود و تقریبا تمام اوقات فراغتم مشغول کارها و مطالعات فوقبرنامه بودم و همراه دوستان جدیدم😍 . ابتدای سال تحصیلی ۸۴، مصادف با ماه رمضان بود. با همفکری و همکاری بچههای یکی از تشکلهای فرهنگی که در آن فعال بودم، برنامه #بچه_های_دوشنبه رو پایهریزی کردیم.😊 هر دوشنبه افطاری درست میکردیم(الویه، آش و...) و یه مراسم افطاری با دعا و سخنرانی مختصر در سطح دانشگاه برگزار میکردیم. ابتدا محدود به ماه رمضان بود و با توجه به استقبال دانشجوها، تبدیل به یه سنت شد و سالهای بعد هم تک و توک ادامه داشت.😍 . سعی میکردم درس و فعالیتهام رو طوری انجام بدم که هر دو خوب پیش برن.👌🏻 مسئولیت اردو جنوب ۸۴ رو هم به من دادند که الحمدلله با وجود سختی و حجم زیاد کار، اردوی خوبی بود.🌷 در حالیکه داشتیم برای اردو جنوب، برنامهریزی میکردیم، شنیدیم تعدادی #شهید_گمنام رو قراره بیارن و در دانشگاه شریف به خاک بسپارن. شاید الان توی فضای فعلی جامعه عادی باشه، ولی سال ۸۴ هنوز تو هیچ دانشگاهی چنین اتفاقی نیفتاده بود. چه برسه به دانشگاه شریف که فضای علمی غلیظش، فضای معنویش رو کمرنگ کرده❗️ چالش، ابهامات و نارضایتیها زیاد بود. تا اینکه روز خاکسپاری شد، یک روز قبل از اردوی جنوب ما. یک روز خاص بود که مسجد به خودش این جمعیت از دانشجوها رو ندیده بود. خلاصه یکی از اتفاقات تلخ #دانشگاه بود، چون توهینهای بسیار بدی اتفاق افتاد. چیزی که در شان مقام شهید نبود... . فردای خاکسپاری هم روز خیلی سختی بود. یه سری از اساتید، کلاسها رو تعطیل کردن و فضای خیلی بدی بود.😞 همون روز داشتیم میرفتیم اردوی جنوب❗️ . . #قسمت_سوم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
17 آبان 1399 16:32:43
0 بازدید
madaran_sharif
. این روزا تو #مادران_شریف_ایران_زمین شریف چه خبره⁉️ 🔸۱. پستهای #روزنوشت این پستها رو کادر اصلی مادران شریف از تجربیاتشون مینويسن. این مامانا ۲ تا ۴ بچه دارن و در کنار تربیت بچهها، مشغول تحصیل و فعالیت اجتماعیاند. 🔸۲. پستهای #تجربیات_تخصصی مهمترین بخش صفحهمونه. تجربیات مامانای فعال و چندفرزندی که بعد از ۳ تا ۶ ساعت #مصاحبه، پیاده سازی و خوشگل و مرتب در قالب چند پست تقدیم میشه تا هرکی طبق شرایط خودش از راهکارهای این مامانا کمک و انگیزه بگیره. 🔸۳. پستهای #سبک_مادری. اینا هم مهارتها و راهکارهای شماست در مواجهه با چالشهای مختلف مادری، که در قالب خاطره مینویسید ما ویرایش و منتشر میکنیم. 🔸۴. کلیپهایی از مادران چندفرزندی خارجی در این بخش ویدیوهای منتشر شده از خانوادههای بزرگ دنیا رو #ترجمه (زیرنویس) و منتشر میکنیم. تا تجربیاتشون در مواجهه با چالشهای مختلف رو در اختیار مامانا بذاریم. (کلیپ ایرانی پیدا نکردیم!) 🔸۵. گفتگوی زنده (لایو) در این بخش با مامانای فعال و #چندفرزندی به صورت زنده گفتگو میکنیم و مخاطبین میتونن مستقیم باهاشون ارتباط بگیرن. 🔸۶. استوری تعاملی اینجا هم هربار یه موضوعِ مبتلابه رو مطرح میکنیم و مثل جاروبرقی همممه راهکارها و مطالعات شما رو میگیریم و بعد از بررسی ویرایش و دسته بندی، منتشر میکنیم. 🔸۷. مهر شریف (همکاری با گروه مهرفرشتهها) با کمک شما مخاطبین همیشه در صحنه، مبالغی جهت کمک به خانوادههای چندفرزندی جمعآوری و از طریق همکاری با گروه #مهر_فرشتهها، در موارد مورد نیاز صرف میشه. 🔸۸. پروژهی تحلیل راهکارهای جمع نقش بانوان. تو این دو سال ما مصاحبههای زیادی انجام دادیم و تجربیات شما رو دریافت کردیم. تو این پروژه میخوایم سر و سامونی به این تجربیات بدیم تا براتون قابل استفاده تر و کاربردیتر بشه. دعا کنید این کار به نتیجه برسه و به درد همهی مامانای شریف ایران و فراتر از آن بخوره. 🔸۹. دورههای مطالعاتی ابزار خیلی مهم مامانا، تعمیق دانش مورد نیاز در زمینهی تربیت فرزنده. اینجا دورههای مطالعاتی با محوریت کتابهای تربیتیِ ناب برگزار میکنیم. تا الان مجموعهی #ادب_الهی اثر حاج آقا مجتبی تهرانی، #تربیت_دینی_کودک اثر آیت الله حائری شیرازی من دیگر ما اثر #حجتالاسلام_عباسی_ولدی تو یه گروه ۲۰۰ نفره خونده شده.👌🏻 🔸۱۰. لابهلای کتابها یه گروه، بخشهای مهم کتابهای تربیتیای که در #دورهی_مطالعاتی خونده شده، انتخاب و به صورت عکسنوشت (استوری) منتشر میکن. تا همه مامانا با نکات مهم تربیت ا
18 مهر 1400 17:36:59
0 بازدید
madaran_sharif
. #پ_حدادیان (مامان #فاطمه ۵.۵ ساله و #محمدحسین ۲.۵ ساله) #قسمت_اول از وقتی یادم می آید عاشق بچهها بودم. همیشه پشت ویترین مغازههای سیسمونی پاهایم شل میشد. از قبل ازدواجم برای فرزند ندیدهام دل نوشته مینوشتم و یک سال قبل ازدواجم اولین سرهمی را برایش خریدم. ۸ ماه بعد ازدواج فهمیدم آرزویم برآورده شده است... فکر میکردم من قطعا عاشقترین و مهربانترین مادری خواهم شد که دنیا به خودش دیده. نقطهی کوچک تپندهای روی مانیتور بهم نشان دادند و گفتند تو مادر این نقطهی کوچک هستی و من از شوق قد کشیدنش، احساس میکردم کسی در دنیا خوشبختتر از من نیست. سیسمونی کامل و همه چیز منتظر آمدن دخترکم بود. روزی هزار بار لباسهایش را میریختم وسط بو میکشیدم و از تصور دست و پاهای کوچکی که قرار بود لباسها را پر کنند غرق لذت میشدم. همه چیز خوب بود تا اینکه موقع زایمان شد. دردهایم مثل همه زنهای دنیا بود؛ من اما مثل همه نبودم. من از فرایند مادر شدن، یک دنیای صورتی سراسر زیبایی و آسودگی برای خودم ساخته بودم، که دردهای زایمان اولین لرزهای بود که میخواست این دنیا را بر سرم آوار کند. لرزههای دیگر هم از راه رسید. مشکلات بعد از زایمان و شبهایی که دخترکم تا صبح، دقیقهای نمیخوابید. آن دنیای قشنگ مادرانه یکباره فروپاشیده بود. احساس ناتوانی میکردم. احساس خشم از نوزادم، خودم، همسرم... بیخوابیها تمام و مراحل بعدی شروع شد. از همه سختتر، غذای کمکی بود. اولین واکنش، بستن دهانش بود. و من با لبخندی که بر لبهایم ماسیده بود با تلاش زیاد چند قاشقی در دهانش ریختم. روزهای بعد هم همین بود. مادری شده بودم، قاشق به دست که هر روز غذاهای جدید میپزد و دختری که غذا را جمع میکرد توی دهانش و پوووف میکرد توی صورتم. کمکم گوشی و کتاب و بازی و چرخاندن توی تراس و داستانهای چرت و پرت گفتن، شده بود راهکارم برای غذا دادن به فاطمه و این وسط گوشتکوب برقی که عصای دستم بود. هربار بچههای مردم را میدیدم که سر سفره مینشینند و با اشتها غذا میخورند دلم آشوب میشد. چه شبها که برای غذا نخوردن دخترک گریه نکردم. اما یک روز به خودم آمدم. روزی که آنقدر خسته و گرسنه بودم که اول خودم صبحانه خوردم. دختر ۱۸ ماهه ام آمد و درخواست لقمه کرد و من که میدانستم غذای میکس نشده را عوق میزند یک لقمه برایش گرفتم. میدانستم میرود یک گوشه پرتش میکند. اما دخترک لقمه را جوید و خورد. آنقدر تعجب کردم که چند بار داخل دست و دهانش را چک کردم. وقتی مطمئن شدم اشک شوقم جاری شد. #ادامه_دارد #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
06 بهمن 1400 17:34:15
1 بازدید
madaran_sharif
. دوری از همسر😟 و ناراحتی از دست دادن😫 بچه و همزمان با اینها تمام شدن موعد خونه😓 شرایط سختی رو رقم زده بود. . اما وقتی یقین داشته باشی خدا رو کنارت داری💖 و خیلی نعمتهای دیگه، این چیزها خیلی به نظر نمیاد و میگذرن☺️ . دورهی آموزشی همسر تموم شد و خونه رو عوض کردیم و زندگی از نو شروع شد😊 . به خاطر از دست دادن بچه و خونه نشینی بعد از اون دوران پرشور کار و درس و ورزش، کمی دچار افسردگی شدم.😟 مدام خودم رو برای انتخاب رشته غلط سرزنش میکردم😞 . تا اینکه🤗 . یک سال بعد خدا فرزند دیگهای به ما عطا کرد.🤰🏻 . البته من در طول این یک سال، تلاش میکردم📚 در یک رشته مرتبط، ارشد قبول شم. گاهیم تدریس خصوصی👩🏻🏫 توی خونه داشتم و طراحی🖋 میکردم دلم نمیاومد کلا از رشتهم دست بکشم و مسیر تحصیلیم رو عوض کنم.🥺 . مدام تو همون فضا دست و پا میزدم، تا اینکه تصمیم گرفتم برم دنبال علاقهم🤔 و وارد حوزه بشم. . قبول شدن در حوزه همزمان بود با ماه سوم بارداری و مادری که به شدت ویار داشت.😫 . ساختمان مدرسه قدیمی بود و بوی خاصی میداد🤧 و وارد شدن به کلاس همانا و بدحال شدن من همانا🤷🏻♀️ . انقدر حالم بد میشد که مدیر حوزه خودشون درخواست کردن برم خونه و فعلا حضوری نرم... . ۹ ماه سپری شد. بچه بریچ بود و یه خورده هم برای اومدن عجله کرد، تا اینکه دکتر درهفته ۳۸ تصمیم به سزارین گرفت😟 اما وجود یه پسر کوچولوی شیرین👶🏻 سختیهای سزارین رو کمرنگ کرد😍 . زندگیمون شکل تازهای گرفت.😄 باوجود یه پسر تپل بازیگوش، روزهای سخت، آسون به چشم میاومد.🤗 . از اونجایی که همسرم خیلی به تمیزی خونه اهمیت میدادن، بعد زایمانم هم تلاشم رو میکردم که اسباب رضایت همسر رو فراهم کنم و همین، سبب خیر شد که یادم بره افسردگی بعد از زایمان بگیرم😅 . از اول زندگی خودکفا و مستقل بودم و در مادری هم انگار، ۴۰ سال مادری کردم و کاملا آشنا به امور بودم.😏 از اول تمام کارهای بچه رو خودم انجام میدادم. . یادم میاد بچه ده روزه بود، شربتی که میدادم، پرید توی گلوش و نتونست قورت بده😵 رنگ صورتش کبود شد و بیحال افتاد😱 . یه لحظه نفس عمیق کشیدم و دستمو کردم تو حلقش... که باعث سرفه کردن و باز شدن راه گلوش شد.🤲🏻 نمیدونم کارم چقدر علمی بود، ولی بعدا دکتر گفت کار به موقعی کردی👌🏻 . . پسرم بزرگ میشد💗 . همسرم کار و ماموریت🧔🏻 و من خونهداری و بچهداری👶🏻 و تکوتوک تدریس خونگی📖 . زندگی راه خودش رو میرفت تا اینکه باخبر شدیم پای یه کوچولوی دیگه درمیونه...💖 . . #م_ح #تجربیات_تخصصی #قسمت_سوم #مادران_شریف_ایران_زمین
11 تیر 1399 17:20:10
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. #تجربه_شما #قسمت_اول . بر مبنای یک قانون نانوشتهی مندرآوردی، فکر میکردم هر دختری وارد دانشگاه شود، به طرفهالعینی، خواستگارها برایش صف می کشند!😁 فکر میکردم احتمالا در همان یکی دو ترم اول، به سختی خواهم افتاد که از بین خواستگاران متعدد، کدام یک را بلهگو شوم.😂 آمّاااا... سال ۸۴، کارشناسی برق قبول شدم؛ و قسمت نبود زودتر از ۹۱ متاهل بشم.😜 . از سال ۹۰، در یکی از دبیرستانهای مشهد، مشغول به کار شده بودم، ولی تابستان ۹۱ که بله رو گفتم، به دلیل شغل همسر، کارم رو رها کردم، و راهی شهرستان شدم. . از همون روزهای اول، با یک چالش بزرگ مواجه شدم به نام #آشپزی🥄🥣 . من که زمان مجردی، آشپزی رو، به صورت عملی، از مامانم یاد نگرفته بودم، بدجوری گیر افتاده بودم.🤯 . دستم خیلی کند بود؛ طوری که به جای ۱۲ و ۱، حدودای ۳ و ۴، نهار حاضر میشد.⏰🍽 و همون نهارم، نه مزه غذا داشت، نه قیافه غذا🙁 از طرفی همسرم هم به دلیل اینکه چند سال دانشجوی شهرستان بودند، آشپزی بلد بودند، و این ناشی بودن من، بدجوری توی ذوق می زد😣 . به هرحال، اون روزهای سخت اول ازدواج، دور از غذای مامانپز، گذشت😅 و من کمکم، از طریق شبکههای اجتماعی و دوستان، دستپختم تغییر کرد و بهتر شد.😄 . به خاطر سختیهایی که توی این زمینه کشیدم😅، تصمیم گرفتم به محض اینکه بچههام، یکم از آب و گل دراومدن، یکسری از کارهای خونه رو بسپرم بهشون؛ خصوصا آشپزی.😊 . اون زمان، گروهی از دوستان قدیمی داشتیم، که در اون، دستورپخت غذاها و دسرهای مختلف رو با همدیگه به اشتراک میذاشتیم.🍗🍛🍲🍜🥗🥙 من به جز یک گروه خانوادگی، فقط در همین گروه رفقا عضو بودم و از تجربیات دوستان در آشپزی خیلی استفاده میکردم.😊 . یکی از دوستان قدیمیم هم، که از دوره راهنمایی میشناختمش، توی همین گروه رفقا عضو بود. ایشون تو دوره راهنمایی، چندان درسخون نبود و من چون شاگرد اول کلاس بودم، چندان تحویلش نمی گرفتم😅 ولی حالا ماشالله از هر انگشتش هنر میریخت.😉 حتی بعضی از دستورهای پخت رو، با توجه به سلیقه و تجربه خودش تغییر داده👩🍳، و نکات و سوالات من رو هم با حوصله پاسخ می داد.😍😌 . . به خاطر مشکل پزشکی، حدودا چهار سالی طول کشید تا باردار بشم. در این مدت، سعی کردم علاوه بر آشپزی، چند تا #کار_هنری هم یاد بگیرم. 🌟✨ . مثلا اصول اولیه #قلاببافی رو، به صورت مجازی یاد گرفتم. بعدش، چون زبانم خوبه، از سایتهای خارجی، فیلمهای زبان اصلی آموزش قلاببافی رو دانلود کردم و دیدم.😊 ادامه در بخش نظرات... 😊😊 . . #ه_ع #برق۸۴_سجاد_مشهد #تجربه_شما #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف