پست های مشابه

chamran_kids

✒ حدود هشت سال پیش، به طور رسمی برای فعالیت وارد دانشگاه شریف شدیم. ‌ سیزده شب در محرم هیات کودک برگزار کردیم. تجربه بسیار خوبی از فعالیت کنار دانشجویان این دانشگاه داشتیم و همان هیات کودک مقدمه و پایه ای شد برای هیاتهای کودک سالانه ما در محرم. ‌ امروز بعد از ۸ سال دوباره دعوت شدیم به دانشگاه شریف و این بار برای کاری دیگر. قرار بود راجع به کارمون و سیستم آموزشی کشور و لزوم ورود خانم ها در تعلیم و تربیت صحبت کنیم. ‌‌ این بار در محیطی رسمی تر و در مقابل یک سری چشمهای مشتاق که قرار بود حرفهای ما تاثیر کم یا زیادی روی اونها بذاره و در تصمیم گیری آیندشون دخیل باشه. خداکنه بتونن بهترین تصمیم ها رو بگیرن. ‌ پ ن: نسل جدید به نظرم جلوتر از زمان دانشجویی ما بودن. افراد متاهل بینشون زیاد بود و دو تا مهمون کوچولو هم در جلسه حاضر بودن. #دانشگاه_شریف #حسینیه_کودک_شهید_چمران #چمرانی_ها #مجتمع_آموزشی_شهید_چمران

02 اردیبهشت 1398 05:32:19

0 بازدید

chamran_kids

🌈 برای تربیت دینی، نباید هیچ فرصتی را از دست داد. مناسبت های مذهبی، یکی از بهترین موقعیت ها برای ایجاد گرایش های دینی بچه هاست. البته باید به سبک و سیاق خود بچه ها برگزار کنیم. ‌ پسرهای چمرانی هر هفته یک زنگِ هیئت دارند. زنگ هیئت این هفته به طراحی و ساخت یک وسیله ی بازی برای جشن میلاد پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم گذشت. پسرها یک اسباب بازی ساختند تا در هیئت هایی که شرکت می کنند همراه خود ببرند تا هم خودشان بازی کنند و هم بچه های دیگر... ‌ #کلاس_دومی_ها #ادبستان_پسرانه_شهید_چمران #تربیت_دینی #دینداری #هفت_سال_دوم #چمرانی_ها #هیئت #مجتمع_آموزشی_شهید_چمران

22 آبان 1398 17:19:47

0 بازدید

chamran_kids

🥗 چند وقتی می شود که رستورانی در کلاس پیش دبستانی ها راه افتاده. این رستوران هفته ای یکبار فعال می شود و میزبان سایر پسرهای چمرانی است. این هفته، غذای رستوران، سیخ میوه بود. #شش_ساله_ها #پیش_دبستانی_ها #ادبستان_پسرانه_شهید_چمران #حمزه_دوران #چمرانی_ها #مجتمع_آموزشی_شهید_چمران

03 اردیبهشت 1398 09:13:43

0 بازدید

chamran_kids

💡 چند سالی می شود که شهید چمران معنای دیگری برایمان دارد. هر جا که نامشان را می شنویم حس آشنایی از سال های دور برایمان تداعی می شود. حس پدری مهربان، قهرمان زندگی و الگویی برای بندگی. شهید چمران بودند که جرقه ی تاسیس حسینیه کودک را در ذهنمان ایجاد کردند. الگوی یک مدرسه ی مطلوب، از مدرسه ی ایشان بود. خیلی روزها که کارمان به مشکل می خورد، ایشان را واسطه قرار می دادیم. بچه ها حسینیه کودک را خانه ی شهید چمران می دادند. و یکی از قهرمان های زندگی شان، #شهید_چمران است... خدا را شاکریم بابت این آشنایی پر برکت... ‌ یادشان گرامی ... سی و یک خرداد سالروز شهادت شهید مصطفی چمران #مجتمع_آموزشی_شهید_چمران

31 خرداد 1398 05:54:56

0 بازدید

chamran_kids

. چهل چراغ: چراغ سوم #ادبستان_پسرانه_شهید_چمران . . ❓چه شد تصمیم گرفتیم مدرسه پسرانه تاسیس کنیم؟ . چند سالی از فعالیتمان در #حسینیه_کودک، می گذشت. بچه ها بعد از دوره فعالیتشان در کنار ما، برای پیش دبستانی و دبستان وارد مدارس دیگری می شدند. خیلی دلمان میخواست آینده ی بچه ها را که آن همه کنارشان خاطره داشتیم از نزدیک ببینیم. البته دورادور روند بچه ها را بررسی می کردیم ولی خب خیلی فایده نداشت. از طرفی تعدادی از خانواده ها هم اصرار داشتند مدرسه داشته باشیم و بچه ها را در این مدرسه ثبت نام کنند. با پیگیری و حسن نیت یکی از خانواده ها، با اینکه مجوزمان هنوز آماده نشده بود و در حال پیدا کردن فضای مناسب بودیم تصمیمان برای تاسیس مدرسه جدی تر شد. روند گرفتن مجوز را طی کردیم. مراحلی سخت، پیچیده و بعضا طاقت فرسا، به خصوص جلسه های عجیب گزینش. هنوز راجع به نماز جمعه، مدل هیات رفتن، مدل پوششمان که با جلسه آمدنمان متفاوت است یا نه سوال می پرسیدند. و من تمام مدت گزینش، داشتم به این قضیه فکر می کردم چطور مدارسی کاملا غیر مذهبی و با مدلهای بسیار متفاوت با فرهنگمان داریم اگر همه مدیران این مراحل سفت و سخت را پشت سر می گذرانند. گزینشی که چند ماه طول میکشد و به قول خودشان تمام ابعاد شخصیتی فرد را زیر و رو می کردند.... بالاخره جواب گزینشمان آمد. باید اسمی برای مدرسه انتخاب می کردیم. مصر بودیم اسم شهیدچمران را انتخاب کنیم. قانونهای خاص و دست و پاگیری دراین باره وجود داشت. اسم شهیدخاص را اجازه نمیدادند انتخاب کنیم و در موارد خاص تر، اگر اجازه خانواده شهید را می گرفتیم بعد از طی مراحلی، شاید این اجازه صادر میشد. خلاصه یک سری قانون هایی وضع شدند که تمام تلاششان را بکنند تا آدم از خیرِ اسم شهدا، امامان و ... بگذرد و بعد به صحبتی از امام خمینی برخوردیم که در ماجرای پاوه به شهیدچمران لقب"#حمزه_دوران" را داده بودند. بالاخره ما از مرحله طاقت فرسای راضی کردن آدمها، برای اسم مدرسه مان نجات پیدا کردیم. اسم شناسنامه ایِ مدرسه مان شد حمزه دوران و اسمی که همه ما صدایش می کنیم همان " #شهید_چمران" . #ما_که_هستیم #تاریخچه_چمرانی_ها #تاریخچه_چمران

27 خرداد 1399 17:33:42

0 بازدید

chamran_kids

🙏 عکس یادگاری شان را همراه خودش به حرم برده بود و برای هر کدام از دوستانش دعا کرد... ‌ خدایا به کیارش ۱۰۰ تا مارمولک بده . خدایا به امیر علی یه کفش فوتبالی بده. خدایا به امین طاها یک شمشیر بده. به حسین توپ فوتبالی بده. به علی هم دندونهاش برگرده . ‌ بعضی ها رو بلند میگفت و بعضی ها رو آروم ... #دنیای_پاک_کودکان #کودک #چمرانی_ها #حسینیه_کودک_شهید_چمران #مجتمع_آموزشى_شهيد_چمران

12 خرداد 1398 09:18:21

0 بازدید

ادمین چمران

0

0

#ورق_بزنید . #تابستانی_برای_مرد_هزار_چهره . 📝قسمت دوم . تابستان اول/ در جست‌وجوی یخچال‌های ایسلند . یکی از رؤیاهای بزرگم، نوشتن یک رمان بلند بود. 11سالم بود، چند تا برگه کوچک A6 در کمد پیدا کردم، همه را باهم منگنه و یک دفترچه درست کردم. یک نقاشی روی جلدش کشیدم و یک عنوان دهان‌پُرکن برایش گذاشتم. «در جست‌وجوی یخچال‌های ایسلند». حالا یکی نبود بگوید: چرا این اسم رو گذاشتی؟! یخچال به درد کی می‌خوره که بره دنبالش. ولی من در همان عالم نوجوانی فکر می‌کردم کلاً جست‌وجو جالب‌ترین کار دنیاست، حالا جست‌وجوی چیزهای عجیب‌تر، جالب‌تر هم هست. اسم‌های خارجی برای شخصیت‌های داستانم گذاشته بودم که رمانم جذاب‌تر بشود. اسم‌هایی مانند تام، جیم، سام و .... خواهرم دست به نوشتنش خیلی بهتر از من بود. سرعتش هم بیشتر بود. یک روز قصه‌ای که در ذهنم بود را برایش تعریف کردم و او هم نوشت. 16صفحه شد. به همه پز می‌دادم که «من یه داستان 16صفحه‌ای نوشتم، تازه هنوزم تموم نشده.»  . بعد از این تجربه خوب، به خاطر علاقه‌ای که به داستان داشتم، کتاب داستان‌های خواهر و خاله‌ام که خیلی کتاب‌خوان بودند را می‌گرفتم و می‌خواندم. کلاً معروف شده بودم به اینکه در هر حالتی کتاب می‌خوانم، حتی در خیابان. سال‌ها بعد که دانشجو شدم استاد دانشگاهمان چند بار به من گفت که در خیابان مرا در حال کتاب خواندن دیده و هرچه برایم دست تکان داده و سلام کرده، من متوجه نشدم. خواندنم خیلی کند بود، ولی در همان تابستان‌های کودکی، تعداد زیادی کتاب و فیلم‌نامه از نویسنده‌های مختلف را خواندم. کتابی خواندم که در آن چند نوجوان، یک انجمن مخفی درست کرده و اشعارشان را برای هم می‌خواندند و این کار برایم همیشه یک آرزو بود. در دانشگاه از همان سال اول سعی کردم نمایشنامه و داستان بنویسم. الآن چند تا کتاب داستان و شعر کودک نوشتم. نوشتن برایم دوست‌داشتنی است. همین مهارت نوشتن، در پایان‌نامه، نامه‌نگاری‌های اداری، ارائه گزارش کار، تدریس و تدوین کتاب‌های علمی پژوهشی کلی کارم را راه انداخته و باعث شده محتاج کسی نباشم. . پ.ن: این مطالب که به قلم کارشناس تربیتی، حجت الاسلام احمدرضا اعلایی نوشته شده است برای اولین بار درصفحه ی: @nojavan_khamenei منتشر شده است!🙏🌸 . #تابستانه #چمرانی_ها #اوقات_فراغت #کار_مفید #سرگرم_کردن_بچه_ها

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

chamran_kids

ادمین چمران

0

0

#ورق_بزنید . #تابستانی_برای_مرد_هزار_چهره . 📝قسمت دوم . تابستان اول/ در جست‌وجوی یخچال‌های ایسلند . یکی از رؤیاهای بزرگم، نوشتن یک رمان بلند بود. 11سالم بود، چند تا برگه کوچک A6 در کمد پیدا کردم، همه را باهم منگنه و یک دفترچه درست کردم. یک نقاشی روی جلدش کشیدم و یک عنوان دهان‌پُرکن برایش گذاشتم. «در جست‌وجوی یخچال‌های ایسلند». حالا یکی نبود بگوید: چرا این اسم رو گذاشتی؟! یخچال به درد کی می‌خوره که بره دنبالش. ولی من در همان عالم نوجوانی فکر می‌کردم کلاً جست‌وجو جالب‌ترین کار دنیاست، حالا جست‌وجوی چیزهای عجیب‌تر، جالب‌تر هم هست. اسم‌های خارجی برای شخصیت‌های داستانم گذاشته بودم که رمانم جذاب‌تر بشود. اسم‌هایی مانند تام، جیم، سام و .... خواهرم دست به نوشتنش خیلی بهتر از من بود. سرعتش هم بیشتر بود. یک روز قصه‌ای که در ذهنم بود را برایش تعریف کردم و او هم نوشت. 16صفحه شد. به همه پز می‌دادم که «من یه داستان 16صفحه‌ای نوشتم، تازه هنوزم تموم نشده.»  . بعد از این تجربه خوب، به خاطر علاقه‌ای که به داستان داشتم، کتاب داستان‌های خواهر و خاله‌ام که خیلی کتاب‌خوان بودند را می‌گرفتم و می‌خواندم. کلاً معروف شده بودم به اینکه در هر حالتی کتاب می‌خوانم، حتی در خیابان. سال‌ها بعد که دانشجو شدم استاد دانشگاهمان چند بار به من گفت که در خیابان مرا در حال کتاب خواندن دیده و هرچه برایم دست تکان داده و سلام کرده، من متوجه نشدم. خواندنم خیلی کند بود، ولی در همان تابستان‌های کودکی، تعداد زیادی کتاب و فیلم‌نامه از نویسنده‌های مختلف را خواندم. کتابی خواندم که در آن چند نوجوان، یک انجمن مخفی درست کرده و اشعارشان را برای هم می‌خواندند و این کار برایم همیشه یک آرزو بود. در دانشگاه از همان سال اول سعی کردم نمایشنامه و داستان بنویسم. الآن چند تا کتاب داستان و شعر کودک نوشتم. نوشتن برایم دوست‌داشتنی است. همین مهارت نوشتن، در پایان‌نامه، نامه‌نگاری‌های اداری، ارائه گزارش کار، تدریس و تدوین کتاب‌های علمی پژوهشی کلی کارم را راه انداخته و باعث شده محتاج کسی نباشم. . پ.ن: این مطالب که به قلم کارشناس تربیتی، حجت الاسلام احمدرضا اعلایی نوشته شده است برای اولین بار درصفحه ی: @nojavan_khamenei منتشر شده است!🙏🌸 . #تابستانه #چمرانی_ها #اوقات_فراغت #کار_مفید #سرگرم_کردن_بچه_ها

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن