پست های مشابه
madaran_sharif
. #بریده_کتاب . . #کتاب_تفکر #آیت_الله_حائری_شیرازی صفحه ۸۸ . . من سه یا چهار ساله بودم، میخواستم غذا بخورم و بخوابم. پدرم میخواست من را مشغول کند تا سفره بیندازند و غذا هم بخورم. چیزی در دستش قایم کرد و بعد گفت: در کدام دستم است؟ همین گل یا پوچ امروزی. . من پدر شدم، خواستم بچهام را مشغول کنم. چیزی در دستم گذاشتم و از او خواستم پاسخ بدهد. گفت: من چیزی را که نمیدانم جواب نمیدهم. متحول شدم و نگاه کردم و دیدم «قول بدون علم» در اسلام ممنوع است. بر طبق فطرت، چیزی که انسان نمیداند نباید جواب بدهد و ما با این بازیها قول به غیر علم را به دیگران تحمیل میکنیم. ما باید ابزار شیطان را حتی در بازیها پیدا کنیم. شیطان از همه راهها وارد میشود، حتی از راه و روش بازی. . ثُمَّ لَآتِيَنَّهُم مِّن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَن شَمَائِلِهِمْ وَلَا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ . (ابلیس گفت:) ﺁﺭﻱ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺭﺍﻩ ﻛﻤﻴﻦ ﻣﻲﻛﻨﻢ، ﺁﻥﮔﺎﻩ ﺍﺯ ﭘﻴﺶ ﺭﻭﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﻭ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺭﺍﺳﺖ ﻭ ﭼﭙﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻲﺭﻭم. ﺩﺭ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺷﻜﺮﮔﺰﺍﺭ ﻧﻌﻤﺖﻫﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﻲﻳﺎﺑﻲ. . سوره مبارکه اعراف . آیه ۱۷ . . #مادران_شریف_ایران_زمین
03 فروردین 1400 16:53:59
2 بازدید
madaran_sharif
. #پ_شکوری (مامان #عباس ۳سال و ۱۰ماهه و #فاطمه ۲سال و ۴ماهه) یادمه تنها اسباببازی که توی سیسمونی خریدیم یه دونه اردک زرد با جوجههاش بود.😁 تا یک سالگی عباس هم از اسباببازیهای به ارث رسیده از اقوام یا هدیههایی که بهش میدادن، استفاده میکردیم. بعدش کمکم وارد فاز خرید اسباببازی شدیم. هرچی بزرگتر میشد اسباببازیهای متنوعی رو میتونستیم بخریم و دوران آزمون و خطاهامون شروع شد. حالا میخوام تجربیاتی که توی این حدود دو سال خرید اسباببازی به دست آوردم رو باهاتون در میون بذارم: ۱. مهمترین چیز جنس و کیفیت اسباببازیه. اسباببازیهایی که جنس محکمی ندارن، خیلی زود خراب میشن. درسته که قیمتش ممکنه کمتر باشه، ولی بعد از یکی دو هفته خراب میشه و پولی که خرجش شده از بین میره.😖 مثل ماشینهای پلاستیکی با بدنهی ضعیف، ستهای اسباببازی پزشکی یا نجاری یا آشپزی با جنس بد. پس بهتره به جای تعداد زیادی اسباب بازی با کیفیت پایین، تعداد کمتری اسباب بازی با کیفیت بالا بگیریم که دوام داشته باشه و چندین سال بچهها بتونن باهاش بازی کنن. ۲. طبق تجربه اسباببازیهای باتری خور معمولا بعد از مدت کوتاهی جذابیت خودشون رو از دست میدن. چون خودکاره و خلاقیت و ارادهی بچه توی بازی باهاش دخیل نیست.🧐 مثل ماشین باتری دار خودکار و کنترلی، اسباببازیهای موزیکال مثل گیتار یا ارگ اسباب بازی. ۳. عروسکها و حیوونهای پلاستیکی هم تقریبا برامون خوب بوده و بچهها باهاش سرگرم شدن و میشن. البته هرچی تعداد عروسکها بیشتر بشه، توجه بچه بهشون کمتر میشه. معمولاً هم از بین همهی عروسکها، بچه خودش یکی دو تا رو انتخاب میکنه و با اونها انس بیشتری میگیره. تجربهمون در این زمینه هم این بود که زیاد عروسک نگیریم.😅 ۴.اما بهترین و مفید ترین اسباببازیهایی که تا الان داشتیم: اسباببازیهای ساختنی و چیدنی. انواع لگوها، قطعات مختلف ساختنی، لولههای پلاستیکی که به هم متصل میشن، قطعاتی که توی هم چفت میشن. خوبیش اینه که معمولاً زمان زیادی بچهها رو سرگرم میکنه و به خاطر مدلش، بچهها باهم همکاری میکنن و هی نمیخوان از دست همدیگه بگیرن. چون قطعات یکسان در تعداد زیاد داره. توی عکسها چندتا از این اسباببازیهای ساختنی خوب و با کیفیت رو که ایرانی هم هست، بهتون معرفی میکنم. پ.ن: شماهم بیاید تجربیاتتون رو باهامون در میون بذارید. از خرید کدوم اسباببازیها پشیمونید و از کدوما خیلی راضی هستید؟ گروه سنی هر اسباب بازی رو هم بگید. #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
10 شهریور 1400 16:19:16
1 بازدید
madaran_sharif
. #خواب #تنظیم_خواب #قسمت_دوم . میشه از خود بچهها هم برای آروم کردن خونه کمک گرفت: تا مامان ظرفا رو میشوره، تو چراغا رو خاموش کن... تو تلویزیونو... بابا رخت خواب ها رو بیارن... یا حتی اگه کتاب خواندن بلدن، هر شب یکی شروع کنه و کتاب بخونه. بچه های کوچیکتر هم میتونن با ذهن خلاقشون قصه بگن😍 . برای راحت خوابیدن بچه ها، خوبه که در طول روز، با بازی و تحرک، حسابی خسته بشن. میشه هم نذاریم در طول روز بخوابن تا شب بهتر و زودتر بخوابن.😝 . برای تنظیم خوابشون، احتمالا اوایل مجبوریم ما هم باهاشون بخوابیم؛ ولی وقتی عادت کنن به خوابیدن در اون ساعت، میشه خودمون بعدش بیدار بمونیم و از زمان خوابشون استفاده کنیم. یا اینکه ما هم زود بخوابیم، و در عوض، صبحها زودتر پاشیم. . این فرایند، برای تنظیم خواب نوزادان هم، با کمی صبر و حوصله، و در طول چند هفته، احتمالا جواب میده. یعنی اگه عادت دارن شبها بیدار باشن، تو یه اتاق تاریک و بدون سروصدا نگهشون داریم تا کم کم خوابشون درست بشه. و در عوض روزها، پردهها رو کنار بزنیم و نور و صدای طبیعی تو خونه باشه. . ۶. بیدار موندن موقع بین الطلوعین (از اذان صبح تا طلوع آفتاب) ، برکات و فواید زیادی داره. گاهی با دعا و قرآن خوندن، و گاهی با تفریحات مختلف! میشه به این عادت برسیمث و بعد ازش بهره ببریم. زود خوابیدن شب قبلش هم قطعا کمککنندهس. . ۷. گاهی برای انجام کارهامون، خوبه به این مهارت برسیم که توی ساعات بیداری بچه ها، درس بخونیم یا حتی با لپتاپ کار کنیم. این قضیه وقتی بچه ها چندتا باشن و سنشون هم بیشتر بشه، راحتتر اتفاق میفته. . از طرفی خوبه که کارهای خونه رو، تو بیداری بچهها انجام بدیم تا توی اوقات خوابشون، با فراغت خاطر، به کارهای مورد علاقهمون یا ضروریات دیگه برسیم. اینجوری بچهها هم، تمیز کردن خونه رو یاد میگیرن☺ . ۸. میشه هم توی ساعاتی که بچهها مشغولبازی هستن، کمی چرت بزنیم و با یه خواب کوتاه، انرژی بگیریم. گاهی هم میشه از همسرهای وظیفه شناس😎، کمک بگیریم و وقتی خونه هستن، یه ساعتی بخوابیم. . ۹. در آخر حواسمون باشه اگه بتونیم از زمان خواب بچه ها، به خوبی استفاده کنیم و به علایق و وظایفمون برسیم، انرژی و انگیزه مضاعف پیدا میکنیم و در طول روز حوصله بیشتری برای بچهها داریم. . البته خیلی مهمه که از ساعاتی که بچه ها خوابن، نهایت استفاده رو بکنیم و مثلا با غرق شدن تو گوشی، هدرش ندیم.😅 پس خوبه که برای این ساعات، برنامهریزی داشته باشیم.👌 . . #مهارت_های_مادرانه #مادران_شریف_ایران_زمین
17 اسفند 1399 17:26:40
24 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_نهم . #ش_رهبر (مامان سه پسر ۹ و ۶ و ۳ ساله) . این روزا بچهها خیلی با هم بازی میکنن ولی بحث و دعواهاشون هم سرجاشه. البته دعواهاشون با توجه به اینکه سه تا پسرن، طبیعیه و اصلا بخشی از رشدشون هست.☺️ . توی همین دعواها تجربیات زیادی کسب میکنن. . یاد میگیرن اصلا از اول چطور رفتار کنن که دعوا پیش نیاد، یا اگه دعوا شد چطور از حق خودشون دفاع کنن یا گاهی بگذرن و ببخشن تا دوباره بتونن با هم بازی کنن. . توی این شرایط کرونا هم، خداروشکر حوصلهشون هیچوقت سر نمیره و همیشه باهم مشغولن.😌 گاهیم اینقدر هیجانزده میشن و صداشون بالا میره که همسایهها شاکی میشن و من باید برم عذرخواهی کنم و از دل حاجخانوم همسایه پایینیمون در بیارم.😉 . یادمه واسه بچهی اولم همیشه فکر میکردم چطور سرگرمش کنم و وقتش رو پر کنم، اما الان دیگه خودشون اینقدر باهم سرگرمن که نیازی نیست من نگران بیکاریشون باشم. فقط از دور نظارت و مدیریت مادرانه دارم. . بعضی روزا سهتایی باهم میرن توی پارکینگ دوچرخهسواری و لازم نیست منم باهاشون برم. پسر بزرگم مراقبشونه. و منم توی اون زمان کارهام رو انجام میدم. یا مثلاً الان توی زمانهای بیداریشون هم میتونم بشینم پای لپتاپ و کار کنم و اونا هم مشغول بازی خودشونن. . الان پسر کوچیکم نزدیک سه سالشه و تقریبا مستقل شده. روزایی که دو سه ساعت برای کارهام باید برم بیرون، چون توی تهران کسی رو نداریم، بچه ها رو میسپرم به پسر بزرگم و میرم و این خیلی خوبه برام.😍 . در نبود من، پسر بزرگم گاهی جارو میزنه یا ظرفا رو میشوره. بعضی وقتا هم با نظارت دورادور من، سه تایی کیک میپزن.😋 . بچهها خداروشکر کارهای اشتراکی رو خوب یادگرفتن و روحیات جمعی دارن. مثلاً پسر کوچیکم میره یه خوراکی میاره میگه همه باهم بخوریم، یا وقتی یکیشون خواب باشه و چیزی بخوریم، بقیه میگن برای اونم بذاریم کنار تا بیدار شد بخوره. در حالی که اگر تنها بودن، شاید این چیزا براشون نهادینه نمیشد. . حتی گاهی با خودم میگم کاش فاصلهی سنیشون کمتر بود. چون هر چی بزرگتر میشن، تاثیر اختلاف سنی روی همبازی شدنشون بیشتر میشه و هر چی نزدیکتر باشن از نظر سنی، توی سنین بالاتر بازیهای مشترک بیشتری دارن و همو بیشتر میفهمن. الآنم البته راضیام ولی میگم کاش به جای ۳ تا، ۴ تا بودن.😁 . به خاطر سزارینها، به توصیهی دکترم، باید چند سالی صبر کنم و بعدش به بچههای بعدی فکر کنم. دوست دارم و دعا میکنم که خدا ۲ تا دختر هم بهمون بده که خانوادهمون تکمیل بشه.❤️ . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
29 دی 1399 16:43:08
0 بازدید
madaran_sharif
یادم نمیره چقدررررر واکنش ها به خبر آمدن فرزند دومم منفی بود😔 البته همه دلسوزی میکردن؛ یه عده برای خودم دلشون میسوخت!یه عده برای محمد، پسر اولم (که چه زود هوو اومده سرش)😕😯!!و عدهای هم برای فرزند جدید! (که فکر میکردن کسی فرصت رسیدگی به اون رو نداره!؟!😕)و عده دیگهای هم برا همهمون دلشون میسوخت😯😐😅حتی کسایی که به ظاهر، از اومدن فرزند جدید ابراز خوشحالی میکردن، مشخص بود همهی اون دلسوزیها رو دارن ولی مثلاً سعی میکردن بروز ندن، اما در لفافه هشدار های لازم رو میدادن😁😅 . . من، علی رو خوشبختتر از محمد میدونم، چون تو خونمون، سه نفر 👪 منتظر بهدنیا اومدنش بودن. محمد هفتههای آخر از من هم بیتابتر بود برای تولد علی😍هر بار دکتر میرفتم تا از مطب میاومدم بیرون میگفت: پس داداش علی کو؟!😅 حتی بار آخر خودش باهام اومد تو مطب که به دکتر بگه داداش علی رو بیار دیگه😆😁 . عکس، اولین دیدار دو تا داداش👬 هست، که من هربار با دیدنش تا مرز سکته ذوق میکنم😅💖 . وقتی محمد و علی با هم دور اوپن آشپزخونه میچرخن و هردو غشغش😂 میخندن، وقتی علی رو میسپرم به محمد و میرم کارامو انجام میدم، و میبینم محمد به خوبی از پس مراقبت از داداشی براومده.💪 وقتی علی کار جدید یاد میگیره و محمد از همه ما بیشتر ذوق میکنه و... در همه این شرایط، که کم هم نیستن، دوست دارم به همه بگم، برای مامانی ناراحت و نگران باشید که فقط یه بچه داره و خودش به تنهایی مجبوره همه وقت بچه رو پر کنه،😳 همهی نیاز بچه به محبت رو تامین کنه، تازه اگه بتونه!!! و اگه نتونست، اونوقت دلتون به حال اون بچه بسوزه😔که به هر دلیلی، تنها مونده😔البته تنهای تنها که نه، احتمالا با #تلویزیون، #موبایل یا #بازی_کامپیوتری، شایدم با #مربی و دوستای #مهد، تنها مونده😶😶 . پ.ن۱: چندتا بچه داشتن و با فاصله کم بچهدار شدن خیلییییییییی سخته! ولی نه سختتر از داشتن #تک_فرزند!وقتی شرایط الان خودمو با وقتی که محمد ده ماهه بود مقایسه میکنم، این موضوع کاملا برام روشن میشه. و اصلا مگه میشه تو دنیا بدون سختی کشیدن به نتیجه ی چشمگیری رسید؟! . پ.ن۲: عمیقا و همیشه برای کسایی که میخوان بچهدار بشن و تا حالا خدا نخواسته دعا کنیم که روزیشون بشه 🙏😇👼👶👦👧اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدِِ و آلِ مُحَمَّدِِ و عَجِّل فَرَجَهُم🌷 . پ.ن۳: فکر میکنم بهتر از دلسوزی، چه برای امثال بنده و چه برا تک فرزندها و مادراشون، #کمک کردن به اونهاست😊😇✨💫 . #پ_بهروزی #ریاضی_۹۱ #نصیرالدین_محمد #عمادالدین_علی #تک_فرزندی #چند_فرزندی #مادران_شریف
16 آبان 1398 15:34:06
0 بازدید
madaran_sharif
. #ف_اردکانی (مامان #محمد_احسان ۱۳، #محمد_حسین ۱۱/۵ ، #زهرا ۱۰، #زینب ۷/۵، #محمد_سعید ۳/۵ ساله) #قسمت_هشتم اوایل موافق بچهی زیاد نبودم، بر عکس همسرم. بعد ازدواج بود که متوجه شدم ایشون بسیار عاشق بچه اند. قبلش بینمون مطرح نشده بود. اما برای رسیدن به خواستهشون عجله نمیکردن. در موقعیتهای مختلف (با فاصله زمانی مناسب) فواید فرزند زیاد رو برام میگفتن. اونم مواقعی که حال روحیم خیلی خوب بود. اوایل جبهه میگرفتم و مخالف بودم. اما کمکم که سر فرصت به صحبتهاشون فکر میکردم، میدیدم که درست میگن. تا اینکه از ۱۴ تای ایشون و با چک و چونه و مذاکره رسیدیم به ۷ تا.😄 پس بارداری زینب رو با آغوش باز پذیرفتم. اون موقع بچهها کمی بزرگتر شده و زینب کوچولو رو خیلی دوست داشتن. بعد از تولد زینب ۴ تا بچهی قدونیمقد داشتم که بزرگترینشون ۵.۵ ساله بود. در کنار همهی شیرینیها و لذتهای داشتن چند تا فسقلی تو خونه☺️ (بازیها، خندهها، سرود و قرآن خوندنای دستهجمعی که اولش همآهنگ شروع میشد و از ثانیهی پنجم به بعد هرکس برای خودش میخوند😂 و...) گاهی ولی اوضاع انقدر به هم میپیچید که واقعا تحملش سخت میشد. من هم صبر و حوصله و آگاهی الان رو نداشتم. هنوز کتابهای تربیتی دینی مثل مندیگرما و... انقدر گسترده نبودن. گاهی عصبانی از بچهها میشدم! گاهی از همسرم!😜 و بیخبر بودم از آینده که چه خواهد شد! شاید اگر اون موقع یک چشمهی کوچیک از حال و روز الانم رو میدیدم که چندان هم دور نبود، تحمل اون سختیهای زودگذر برام راحتتر میشد و انقدر اجرم رو آجر نمیکردم.😔 اخلاق بچهها در نبود پدرشون، بسیار متفاوت با رفتارشون در حضور پدرشون بود.😳🙁 انگار با ورود پدر بهانههای تو دلشون فروکش میکرد و گل از گلشون میشکفت. گریهها و بهانهها ناگهان با چرخش ۱۸۰درجهای تبدیل به لبخند و اون قیامت کبری در کسری از ثانیه تبدیل به بهشت برین میشد!! من بودم و قیافهی درب و داغون و بچههای شاد و شنگول.😒 و منتظر میموندم که همسرم ازم بپرسن چه خبر؟! تا دلایل اون قیافه رو براشون توضیح بدم و اشکی از سر درماندگی چاشنیش کنم و خودمو خالی کنم از سختیهای نصف روز. بعد همسرم اول یه کم همدردی کنن و بعد به شوخی بگن: اینا که آرومن بچههای به این خوبی! شوخیای که کمکم رنگ جدی گرفت! بعد از مدتی همسرم تلویحا گفتن که نمیگم اذیت نمیکنن. اما تو هم تحملت کم شده، که اگر اینطوریه و انقدر اذیت میکنن پس چرا جلوی من اینطوری نیستن؟!😏 حق داشتن ولی به خدا سپردم تا اینکه یک روز....😈 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
08 فروردین 1401 15:32:58
2 بازدید
مادران شريف
0
0
#ح_یزدانیار (مامان #علیرضا ۱۰ساله، #زهرا ۷ساله ، #فاطمه و #زینب ۱.۵ساله) #قسمت_سوم چند ماه بعد از تولدم جنگ تموم شد و زندگی در ملایر تقریباً به حالت عادی برگشت. از اون موقع تا سه سالگیم مادرم تو خونه مهد خونگی داشت. دختر دایی و پسر داییم و فرزندان یکی دو تا از دوستان و همکارانشون تو خونهٔ ما همبازی ما بودن و مادرم هم مربیمون بود. من که ۳ ساله شدم و برادر هام ۶ و ۹ ساله مادرم استخدام آموزش و پرورش شد. بعد از اون بعضی از روزها رو با مادرم به مدرسه میرفتم و بعضی روزها مهد شاهد. کار مادرم شیفتی بود و مهد هم به صورت ثابت صبحها، بنابراین یک هفته مهد بودم یک هفته خونهٔ خاله. توی مهد کودکِ شاهد همه بچه شهید بودیم گ. منم دخترا رو تو مهد مدیریت میکردم و دست به یکی میکردیم علیه پسرا.😁 از همون بچگی به بچههای کوچیکتر از خودم علاقه زیادی داشتم. حتی مسئولیت نگهداری پسر مربی مهدمون رو من بر عهده میگرفتم. چون پدرم شهید شده بود، دایی مصطفی و دایی محسنم محبت و علاقهٔ خاصی بهم داشتن. دایی مصطفی یه دستش تا مرز قطع شدن رفته بود و پیوند خورده بود و گاهی برای معالجه عوارض شیمیایی میرفت خارج از کشور. اتفاقاً دختر دایی مصطفی موقعی به دنیا اومد که داییم ایران نبود.😔 همیشه یادمه وقتی میاومد من رو روی پای راستش که دست مجروحیت داشت مینشوند و دختر خودش رو روی پای چپش. میگفت حمیده (من😉) آرومه و محجوب! محیا شلوغکاره! همیشه هر جا که میرفت برای من و محیا سوغاتیهای شبیه به هم میآورد. داییهام با اینکه نظامی بودن و اکثراً مشغول مأموریت ولی هوامون رو داشتن و تو همهٔ تعطیلات و مسافرتهاشون ما رو با خودشون میبردن. هنوز خیلی بزرگ نشده بودم، کلاس دوم رو تازه تموم کرده بودم که کم و بیش مریضی دایی مصطفی و حال خراب و لاغر شدنش رو میدیدم. دایی محسنم که معاونش بود چند ماهی بود که همه جا همراهش بود که اگر حال فرماندهش (دایی مصطفی) خراب شد، بتونه از کرمانشاه سریع برسونتش تهران. آخرای خرداد ۷۴ بود که ما بچهها رو گذاشتن خونهٔ مادرخانمِ داییم و همه با لباسهای مشکی رفتن تهران، محل شهادت سردار شهید حاج مصطفی طالبی. از اون روز دیگه محیا هم مثل ما فرزند شهید شد؛ اما با روحی خسته از سالها دیدن مجروحیت و زجر جانبازی پدر.😭 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین