پست های مشابه
madaran_sharif
. #ح_کرباسی ( مامان #حسنا ۹ساله ، #محمدحسین و #محمدهادی ۵ساله و #زینب ۱ساله) #قسمت_نهم برای مدرسهی حسنا حسابی پرسوجو کردیم تا یه مدرسهی دولتی خوب پیدا کنیم. برای تأمین هزینهی مدرسهی غیرانتفاعی برای حسنا مشکل مالی نداشتیم، ولی نمیخواستیم بچه توی محیط ایزوله بزرگ بشه. البته میدونستیم وقتی بقیه بچههامون به سن مدرسه برسن، هزینهی ۴ تا مدرسهی غیرانتفاعی واقعاً زیاد میشه. اون موقع اکثر دوستای مذهبی مون و حتی بیشتر چهرههای معروف مذهبی که میشناختیم بچه هاشون رو مدرسهی غیرانتفاعی میفرستادن. برامون سوال بود که واقعا راه دیگهای واسه خوب تربیت کردن بچهها نیست؟ تربیت فرزند و مدرسهی بچهها چرا باید اینقدر گرون تموم بشه برای خانوادهها؟ فقط پولدارها میتونن بچههاشون رو خوب تربیت کنن؟😞 نتیجهی مشورتهای من و همسرم این شد که با توکل به خدا بچههامون رو بفرستیم مدرسهی دولتی و خودمون بیشتر حواسمون به تربیتشون باشه. بیشتر باهاشون گفتگو کنیم و وقت بذاریم.👌🏻 چون میدونستیم یکی از آسیبهای مدرسه غیرانتفاعی همینه که والدین خیالشون راحت میشه و کمتر برای بچهها وقت میذارن. نهایتاً تربیت و هدایت دست خداست و از هر طریقی بخواد میتونه بچه هامون رو هدایت کنه.☺️ الان مدرسهی حسنا از نظر مذهبی و آموزشی سطح خوب و قابل قبولی داره. توی مدرسهشون همه مدل بچهای هست. هم کسایی که خونهشون ماهواره دارن هم کسایی که خیلی از ما مذهبیتر هستن. حسنا دوم دبستان بود. یه بار تعریف میکرد یکی از دوستاش گفته شاه خوب بوده و کارهای خوبی میکرده، حسنا هم در جوابش گفته که نخیر، امام خمینی خیلی خوب بوده و شاه آدم بدی بوده. بعدش هم حسنا ازم درباره شاه و بدیهاش بیشتر پرسید تا بتونه دوستش رو قانع کنه.😆 به نظرم اینطور مسائل ضرری برای بچه نداره. میفهمه که تفکرات مخالفی وجود داره و یاد میگیره فکر و گفتگو کنه و از چیزی که میدونه درسته دفاع کنه. یاد میگیره مستقل باشه و همرنگ جماعت نشه. طبق تجربهی خودم حتی توی مدارس خاص مذهبی مثل شاهد، باز هم افرادی هستن که اصلا اسلام و حجاب رو قبول ندارن! امسال حسنا کلاس چهارمه. یه معلم خیلی متبحر و مومن داره. علاوه بر تدریس خوب، مفاهیم توحیدی و اخلاقی رو هم به بچهها منتقل میکنن.👌🏻 هنوز کلاسهاشون مجازیه ولی معلمشون داوطلبانه (خارج از ساعت کلاس) یه قرار هفتگی حضوری توی پارک کنار مدرسه گذاشتن به اسم سهشنبههای مهدوی.😍 تا بچهها بتونن معلم و همکلاسیهاشون رو ببینن و ارتباط بهتری برقرار کنن. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
29 آذر 1400 17:22:11
1 بازدید
madaran_sharif
. #پ_بهروزی #قسمت_پنجم . از مرحلهی تصمیم گیری عبور کردم، گام بعدی تحمل حرف و حدیثها بود که سختتر از اصل تصمیم گیری نبود. . با تمام قوا مادری رو شروع کردم. از ۱۲ روزگی محمد رفتم خونه خودمون. روزهای اول تمام وقتم برای رسیدگی به محمد میگذشت، فقط غذا درست میکردم که گرسنه نمونم.😊 با اینکه تجربه نداشتم، ولی مطالبی که قبل تولد محمد خونده بودم باعث شد گام مادری رو با موفقیت بیشتری نسبت به خانهداری طی کنم.😁💪🏻 ماههای اول از کتاب «من و کودک من» دکتر فیض هم خیلی کمک گرفتم. هر وقت نیاز به بغل داشت، بغلش میکردم...(بدون ترس از بغلی شدن) وقتی دلش درد میکرد و با راه رفتن آروم میشد، با هم راه میرفتیم. . سه ماه و نیمه بود که موعد سفرهای راهیان نور رسید،خیلی نیاز به همچین سفری داشتم، نیاز به تجدید قوا در محضر شهدا. مردد بودم، با خودم گفتم اگر بخوام با بچه خودمو محدود کنم و از علایق و نیازهام بگذرم خیلی زود خسته میشم و از ادامهی راه باز میمونم، ضمن اینکه الان محمد شیر میخوره و میخوابه، ولی سال بعد راه افتاده و کنترلش سختتره و سال بعدتر دو تا هستن و این داستان ادامه دارد😜... صندلی ماشین بچه رو گذاشتیم تو اتوبوس و رفتیم... با جماعتی که الحمدلله همه بچه داشتن و و ما کم سر و صداترین خانوادهی بچهدار بودیم.😅😂اولین سفر سه تایی با کلی خاطره خوب سپری شد خدا رو شکر. . هر روز با هم کتاب میخوندیم، تمرین تقویت نیمکره راست، تمرینهای ورزشی مناسب سن، بازیهای مخصوص هر سن...و از چهارماهگی، مواد غذایی که باید میخورد... همه چی طبق برنامه و عالی پیش میرفت.(ناگفته نماند پیگیریهای مجدانه👊🏻😁 همسر در انجام این برنامهها تاثیر فراوانی داشت) . خسته میشدم، غرغرو میشدم، اما همین که میخوابید و منم میخوابیدم،یا حرم میرفتیم و خودمو میسپردم به بانوی قم،😇دوباره سرحال و پرقدرت ادامه میدادم. . مامانم میگفتن من ازت دورم و نمیتونم کمکت کنم، اما هر روز از حضرت زهرا میخوام که برات مادری کنن😓😓 و من شرمندهی لحظه لحظهی مادریِ بانوی دو عالم هستم...حالا هم هر وقت کم میارم، از تسبیحات حضرت زهرا مدد میگیرم... و این روزها😔...و روضه مادر😥😢.. برای محمد از حضرت زهرا میگم و از امام علی...و آدم بدایی که حرف پیامبر خدا یادشون رفت، در خونهی امام علی رو آتیش زدن، و چادر مادر خاکی شد. میگه مامان چه آدم بدای بی تربیتی!چرا امام علی رو ناراحت کردن؟میگم چون بی تربیت هستن دیگه،ما هم باید خودمونو بسپاریم دست حضرت زهرا تا خوب تربیت بشیم. #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #مادران شریف #تجربیات_تخصصی
09 بهمن 1398 17:26:24
0 بازدید
madaran_sharif
. از وقتی خودمو شناختم فقط درس میخوندم📖 بدون اینکه فکر کنم چرا؟!🧐 . از همه بیشتر عاشق ریاضی بودم📈 و گهگاهی در المپیادها و مسابقات دانشآموزی مقام میآوردم. خدا رو شکر همیشه شاگرد اول بودم🏅 سال ۹۰ کنکوری شدم🙇🏻♀️ روزی ۱۰-۱۲ ساعت درس میخوندم و تست میزدم📝 نتیجه شد رتبهی سه رقمی، رشتهی برق دانشگاه فردوسی در شهر خودم، یعنی مشهد🎓 . تو دانشگاه دوستای خیلی خیلی خوبی پیدا کردم که هنوزم رفاقتمون ادامه داره.👥 . رییس تشکل دانشکدهمون هم شدم.😊 . و چندتا دوره شرکت کردم که کلا نگاهم رو شکل داد😀 . درسها رو معمولی میخوندم.📔 معدلم همیشه الف بود؛ ولی بکوب نمیخوندم🤷🏻♀️ . چهارسال بعد مدرکم تو دستم بود🧾 و با سهمیهی استعدادهای درخشان، ارشد مهندسی پزشکی رو شروع کردم.🤓 . . ترم اول ارشد که تموم شد، توسط همسایهی داییم،😅 به همسرم که طلبه بودن، معرفی شدم. و بهمن ماه ۹۴ ازدواج کردیم.🌹🌺 . تازه اون موقع بود که با خودم فکر کردم تا کی میخوام درس بخونم و اصلا هدفم چیه؟!🤔🧐 . هرچند قبلا هم بهش فکر کرده بودم ولی انگاری خودمو میپیچوندم!!!🤷🏻♀️ . ده ماه بعدش رفتیم خونه خودمون🏡، با یه مراسم مولودیخوانی و تمام.🎤 . . ۵ ماه بعد، در ترم چهارم ارشد، وقتی که تازه پروپزالمو👩🏻🏫 دفاع کرده بودم، پای یک فرشته کوچولو👼🏻 به زندگیمون باز شد😃 . . استادم گفت برو مرخصی بگیر و نمیخواد بیای دانشگاه! و همین شد اولین مرخصی عمرم از تحصیل!💖 . کلی وقت داشتم ک فکر کنم🤔 به خودم💖 به علایقم💗 به زندگیم✨ . از بچگی کارای هنری✨ رو دوست داشتم، ولی وقت نداشتم برم دنبالش!😅 . تو این فرصت، کلی سایت و کانال در مورد عروسکسازی خوندم و فهمیدم چقدر به این کار علاقه دارم.💟 . روزهای بارداری، داشت سپری میشد...🌙 و بالاخره در اسفند ۹۶، چشممون به جمال گل دخترمون منور شد.👶🏻 . وقتی دخترم دو ماهه شد، تصمیم گرفتم کار عروسکسازی رو شروع کنم.🤗 . اوایل خیلی سخت بود.😖 مخصوصا که حتی بلد نبودم پشت چرخ بشینم.🧵 ولی گفتم بالاخره باید از یک جایی شروع کنم💪🏻 . . و در واقع میشه گفت، اصل زندگی من از اینجا شروع شد😃 و فهمیدم چقدر به کارای هنری علاقه داشتم🤩 . دیگه نگم که اخلاق و روحیهم بعدش چی شد!😊 به قول شوهرم انگار تنها کاری که از اول عمرم دوست داشتم انجام بدم، همین بود.😆 . پ.ن: عکس پست مجسمهی برفی برقه، که وقتی وارد دانشگاه شدیم، ساختیم😁 . . #ح_حیدری #تجرییات_تخصصی #قسمت_اول #تجربیات_مخاطبین #مادران_شریف_ایران_زمین
31 فروردین 1399 16:15:13
0 بازدید
madaran_sharif
. فکر نمیکردم این ریزه آشغالهای روی فرش اینقدر بتونن حالمو بد کنن! . پریروز از اون روزا بود که دست و دلم به هیچ کاری نمیرفت.😕 هر چند دقیقه یکبار، یه ندای درونی بهم میگفت وای اصلا حوصله ندارم.😔 . میدونستم مشکل از چیه.🙄 هر وقت خونه نامرتب باشه، و من مرتب کردن اون رو در اولویت نذارم، بی حوصله میشم. مشکلم بیبرنامگی بود.📝 کلی کار و فکر تو ذهنم تلنبار شده بود، وقتی هم به یکیشون مشغول میشدم، بقیهشون به ذهن خستهی من حمله میکردن.😟 . با اکراه، و از روی عقل، شروع کردم به شستن ظرفا؛ اما حالم خوب نشد.😕 به صورت جدی #اراده نکرده بودم خونه رو مرتب کنم و تا تموم نشده نرم سراغ کار بعدی. ولم میکردی مثل آهنربا جذب گوشی میشدم.😐 . تا شب هم حالم درست نشد. با اینکه برای اومدن همسرم، به حد نسبی خونه رو مرتب کردم، ولی این آشغالهای ریز رو زمین، انگل جونم شده بود...😣 . . فردا صبحش، به لطف خدا، از نو شروع کردم.😃 (#کار_صبح هم برای خودش برکاتی داره ها😆) تصمیم گرفتم کارهامو اولویتبندی کنم و تا وقتی کار اولویت بالا، تموم نشده، سراغ کار بعد نرم.👌🏻 . البته گوشی بد شیطونی بود.👿 و خداروشکر پسرم محمد فرشته.👼🏻 دیدم ده دقیقهست تو گوشی غرررقم، و ناخودآگاه، اعصابم داره از محمدی که مدام یه چیزی ازم میخواد بهم میریزه.🤨 به خودم اومدم، و یادم اومد قرار بود تا کارهای خونه تموم نشده، نرم سراغ گوشی،😅 و خدا محمدو فرستاد تا نجاتم بده.😍😍 . . وسایل رو زمین رو برداشتم، و مشغول جارو کشیدن شدم. و طبق معمول محمدم سهم خودشو ادا کرد.🤗 . خیلی حس خوبی داشتم. . جارو کشیدن که تموم شد، دوباره خواستم ناخودآگاه برم یه سر به گوشی بزنم،📱 که گفتم #صبر_کن☝️🏻 #فکر_کن و #انتخاب_کن الان باید چه کاری انجام بدی؛ که پیروز انتخابات، شستن ظرفا بود. . وقتی رفتم آشپزخونه، محمدم اومد پیشم و اونجا مشغول کارهای خودش شد.👶🏻 (حداکثر فاصلهی من و محمد در طول روز، به ۲ متر میرسه.😁) پروژهای که به تازگی به محمد سپرده شده، مرتب کردن لیوانهایی که اخیرا کشف شدن.😆 انگاری دیگه از کارش #اذیت نمیشدم🤔 همون کاری که دیروزش هم انجام میداد و من که حالم بد بود، با حال زار التماسش میکردم مامانی نکن، میشکنن... 😩😓 . حال خوبم، حوصلهمو در مقابل کارهای محمدم بالا برده بود. . پ.ن۱: هرکدوم از ما، حالمون از یه چیزی خوب میشه.... . ادامه در بخش نظرات🙂🙂🙂 . #ه_محمدی #برق۹۱ #اراده #انتخاب #اولویت #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف
01 اسفند 1398 16:17:04
0 بازدید
madaran_sharif
#ه_محمدی (مامان #محمد ۳سال و ۳ ماهه، و #حسین ۶ماهه) اُخوووداااا !! (بخوووون دیگههه!!!) این، صدای اعتراض محمده؛ وقتی که تو خوندن کتاب سر سفره، چند ثانیهای وقفه ایجاد شده 😆 محمد مثل هر بچهی معمولی دیگه، امکان نداره بعد از خوردن چند قاشق که تهبندی شد، سر سفره بمونه و .... القیاااام... ما هم برای نگهداشتنش سر سفره، از روشهای مختلفی استفاده میکنیم؛ بهترینش کتاب خوندنه😊 چند بار خود داستان رو میخوریم!! و بعد شکلهاش و سوالات متفرقه!! اینجا چندتا کفشدوزک هست؟ این کفشش آبیه! این چرا اسمش فندقیه؟😂 و... وقتی محمد کوچیک بود، من براش کتاب نمیخوندم!! تازه از دو سال و خردهای! وقتی دیدم درست و حسابی حرف نمیزنه، شروع کردم؛ و اثرش خیلی خوب بود☺️ اولش فقط از مغازهی سر خیابون، کتاب میخریدم؛ تا اینکه دیدم دیگه اونجا چیزی برای عرضه نداره😅 این شد که همین اواخر، رفتیم فروشگاه بهنشر، و کللللی کتاب باحال و خوب از اونجا خریدیم🤩 شکر خدا، محمد کتاب خوندن رو خیلی دوست داره و اگه چند ثانیه وسطش معطل کنیم، صدای اُخوداش بلند میشه😆 حتی گاهی اونقد گرم کتاب میشه که نمیذاره پاشم به کار و زندگی برسم. یه بارشو هنر به خرج دادم و وقتی نمیذاشت پاشم به داد ظرفهای تلنبار شدهی آشپزخونه برسم، کتابو گذاشتم جلوش، و در حال شستن ظرفا، داستان رو براش تعریف کردم😊 خودشم داشت غذاشو میخورد🙂 *** از روشهای دیگهی نشوندنش سر سفره، آوردن ماشینها و اسباب بازیها و غذا دادن به اوناست. گاهی خودش میاد همشونو میچینه که «اینام آجن با!!!» (تلفیقی از ترکی و فارسی😂 به معنی اینا هم گشنه شونه😂😂) گاهی هم که حوصلهی زیادی نداریم، تلویزیونو روشن میکنیم و بی سر و صدا میشنیم غذامونو میخوریم.😏🙃 البته ترجیحم اینه تلویزیونو وقتی روشن کنم که داره از دیوار راست بالا میره🙄 و با داداشش کشتی کج میگیره😳😰؛ بلکه دو دقه آروم بگیره🤦🏻♀️ پ.ن۱: فروشگاه بهنشر تهران، نزدیک میدون انقلابه. ولی کتابهاشو از فروشگاههای اینترنتی هم میتونید بخرید🤗 پ.ن۲: از کتابهای خوبی که خریدیم، کتابهای خانم کلر ژوبرت بود. هم داستانهای خیلی خوبی دارن، و هم با مفهوم و آموزندهن. پ.ن۳: کتاب پسر کوچولویی به نام غوره هم، کتاب خوب دیگهای بود، که در مورد ورود نینی جدید به خونه و آماده کردن بچههای بزرگتره😃 پ.ن۴: شما چه روشهایی برای نشوندن بچهها سر سفره دارید؟ #غذا_خوردن #غذا_نخوردن 🙄 #سفره_میخ_دارد #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
31 خرداد 1400 16:36:55
0 بازدید
madaran_sharif
#ز_منظمی #قسمت_دوم بعد از تشری که از ندای درونیم خوردم😝 نشستم فکر کردم ببینم چکار میشه کرد؟🤔 شروع کردم به سبک کردن برنامههام تا بتونم روی بهبود شرایط تمرکز کنم. برداشته شدن فشار کارهای نکرده از روی ذهنم، مثل خونه تکونی ذهنی بود🥰 بعد سعی کردم شرایط جدید رو بپذیرم و زندگی جمعی و گسترده رو با همهی مزایا و معایبش ببینم و یادم نره تربیت دست خداست ما فقط وسیلهایم و مامور به انجام تکلیف...👌🏻 حالا که عمیقتر نگاه میکردم جلوههای جدیدی از زندگی جمعی برام روشن میشد.💗 جلوههایی که بعضا ملموس بود اما ندیدهبودمشون... به تدریج حس کردم شاید بشه بعضی از مشکلات زندگی جمعی رو ندیده بگیرم. شرایط داشت بهتر میشد...😊 حال خودم و بچهها اینرو نشون میداد…😍 بچهها داشتند به محیط جدید انس میگرفتند و وابستگیشون به من کم میشد.😁 انگار گوشها و چشمهای جدیدی پیدا کردهبودند. حالا چشم و گوش من میتونست کمی استراحت کنه.😌 کم شدن بعضی تنشهای روحی و رفتاریشون برام ملموس بود. خیلی وقتها میتونستم کارهایی رو به افراد دیگه بسپرم و کمی رها بشم...😉 حتی حس میکردم یه باری از روی دوشم برداشته شده.🤭 به مرور تونستم برکات خانواده گسترده رو بیشتر ببینم. من که همیشه از زندگی جمعی فراری بودم حالا بهش جدیتر فکر میکنم.🧐 قبلاً میگفتم؛ خیلی از اصول تربیتی توی این سبک از زندگی زیر پا گذاشته میشه، ولی الان میگم ؛ ممکنه اجرای بخشی از اصول تربیتی ما در خانوادهی گسترده ممکن نباشه یا سخت باشه، اما زندگی در خانواده گسترده برکاتی داره که خانوادهی هستهای ازش محرومه.🙂 چیزهایی مثل؛ آزادی و آرامش روحی و جسمی مادر✅ بچههایی که خیلی بهتر و سریعتر یاد میگیرن گلیم خودشونو از آب بیرون بکشن و روابط اجتماعی قوی تری دارن. ✅ بچههایی که یک محیط امن، غنی و همبازیهای مطمئن برای بازی دارن.✅ بچههایی که آغوشهای پرمهر متفاوتی رو تجربه میکنن و خیلی بهتر از محبت لبریز میشن.✅ پدربزرگ و مادربزرگهای که از نظر روحی و جسمی سالمترن…✅ و البته بچههایی که تجربههای مهیجتر و خطرناکتر😉 از بچههای گلخانهای دارن... پ.ن۱ : انتخاب زندگی در خانوادهی گسترده گاهی عوارضي داره که به مدل تربیتی اطرافیان و اعتقاداتشون بستگی داره. مثل مقدار رعایت خط قرمز های شما! شاید بهتر باشه سبکی بین زندگی جمعی و هستهای رو انتخاب کرد که عوارضش کمتر بشه. 👌🏻 ❗ادامه متن رو توی کامنتها بخونید❗ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
29 تیر 1400 16:03:36
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. چند روز پیش، برای اولین بار بعد از تولد محمد، رفتیم #سینما! . تا اون روز، تفریحاتمون، باغ و بوستان رفتن بود🌲🌳؛ یا رستوران🍴 و آبمیوه بستنی فروشی🍦🍹؛ یا شاهعبدالعظیم و مهمونیهای خانوادگی؛😃 گهگاهی هم تفریح شیرین بازارگردی😁 به همراه خرید نیازهای ضروری👌😄 . تا اون روز، هر وقت به گزینههای ممکن برای #تفریح، فکر میکردیم، با استدلال اینکه هم خود بچه، تو یک ساعت و نیم تاریکی اذیت میشه و هم بقیه از سر و صدای اون، خیلی سریع گزینه سینما رو از لیست خط میزدیم. 📋✏️ . مدتی بود که فیلم جالبی روی پرده سینما بود و خیلی دوست داشتیم بریم ببینیمش. دیگه اون شب، خیلی یهویی تصمیم گرفتیم دل رو به دریا بزنیم و بریم😼 . خودمونو آماده کرده بودیم هرجا محمد اذیت شد، یا بقیه رو اذیت کرد، پاشیم بریم بیرون و به صورت #شیفتی نگهش داریم تا اون یکی فیلمو ببینه و تعریف کنه. . ولی خداروشکر پسرمون باهامون خوب همکاری کرد💪؛ انصافا آروم بود و فقط گاهی با گفتن کلمهی «عمممم!!» عموهای توی فیلمو به من نشون میداد😂 (بچم صداشم پایین بود و به زور به ردیف جلوییمیرسید😳) . نگران بودم خودش اذیت بشه، که اون رو هم به لطف خدا، با خوراکیهای خوشمزه🍪 و چرخیدن تو راهرو به بهانه ریختن آشغال تو سطل زباله 🚮و نشون دادن عکسهای خودش تو گوشی👼 حل کردیم. . 😜 اون شب، تبدیل به یک شب بهیادماندنی شد.😍 و ما تونستیم یک قدم، به سمت زندگی عادی، #به_همراه_بچه، نزدیک بشیم.😄 . پ.ن۱: همیشه یکی از چالشهای ذهنم😕 اینه که چطور میشه آدم، #زندگی_عادی خودشو داشته باشه ولی به همراه بچه!👶 آخه خیلی ازماها تو پس ذهنمون اینه که #بچه_محدودیته و نمیشه خیلی از کارها رو با بچه کرد. البته این تا یه حدی درسته، ولی همیشه #دغدغه م این بوده و هست که چطور میشه این #محدودیت ها رو کم کرد و #بچهها رو آورد تو #متن_زندگی. . یعنی مادر #کنار_داشتن_بچه، کارهایی رو که دوست داره، هم بتونه انجام بده. این شب سینمایی هم از این نظر برام خاطرهانگیز شد که تونستم بعد ۲ سال، #به_همراه_فرزندم، به یکی از تفریحات مورد علاقم بپردازم (حالا البته خیلیم اهل سینما رفتن نیستم. شاید دفعه بعدی، یه سال دیگه باشه😆) 👪💖 . پ.ن۲: محمدمون حسابی عاشق #ددر رفتنه. مثل هر بچهی دیگه. اون شب فک کنم به اون بیشتر از ما خوش گذشت😄 . . #ه_محمدی #برق۹۱ #روز_نوشت #مادران_شریف