پست های مشابه
madaran_sharif
. یادش به خیر! دوران دانشجویی-متاهلی همه چی رو نظم، خواب سر جاش، بیشتر اوقات بیرون از خونه و بدون خوابآلودگی بود.💪🏻 . اما حالا خونهداری و بچهداری و همیشه خوابآلودگی😁😴 . حالا فکر کن اگه بخوای یه کتابم بخونی! هی باید کتابو بزنی تو سرت تا خوابت بپره.🤪 آخرم کتاب رو سر میخوابی و با انگشت بچه توی چشمت بیدار میشی.🤦🏻♀ . همیشه وقتی یکی از من در مورد کمخوابی و درس و بچه میپرسه اصلیترین جوابم بهش انگیزه است.💥 . و اما جوابای دیگه؛ ✅مثلا اصلاح مزاج ✅یا سنگین غذا نخوردن ✅یا تنظیم خواب شب ✅یا یه نوشیدنی نشاطآور ✅و چرتهای کوتاه چند دقیقهای در طول روز وقتی که بچه بیداره. چه جوری؟😱 مثلا من یه زمانی که زهرا مشغول بازیه کنارش دراز میکشم و چند دقیقه خودمو مرگ خواب میکنم.🤣 اوایل دست میکرد تو چشمم، مژههامو میکشید و... اما به مرور به درک متقابل رسیدیم.😎 الان بهش میگم مامان من خستهم، میخوام چرت بزنم. میشینه کنارم و مشغول بازی میشه تا من بیدار شم و ازش تشکر کنم که گذاشت بخوابم.🌸🙏🏻 (خدایی از وقتی این چیزا رو دیدم امید به زندگیم رفته بالا، اگه الان شدنیه پس ایشالا وقتی تعدادشون بیشتر بشه چرتهای بهتری هم خواهم داشت.😁) خلاصه با همین چند دقیقه بقیه روز رو سرحالم. . البته اینطور نیست که منم همیشه همه اینا رو رعایت کنم و رو دور تند باشم!🏃🏻♀ خیلی پیش اومده یه ناهار سنگین خوردم و با زهرا به خواب اصحاب کهف رفتم و... . از طرفی آدم کم میاره بالاخره، مثلا هر چند روزی که کمتر میخوابم یه روز رو میذارم برای ریکاوری☺️ . یا مثلا دورانی که آدم نوزاد کولیکی داره خیلی از این حرفا توقع بیجاست.🤱🏻 . اما حالا غرضم چی بود؟ میخواستم بگم چند روز پیش که داشتم برای امتحان صوتای استاد رو گوش میکردم متوجه شدم خداوند متعال و ائمه اطهار هم حرفای منو تایید کردن، یه همچین آدمیم.😎😂 . پ ن: یه تیکه از متن درسمون رو عینا براتون مینویسم: 🙂 از علائم شرک همه چی رو گردن خدا و جبر انداختن و اراده انسان رو ندیده گرفتنه (۳۵نحل، ۱۴۸انعام، ۲۰زخرف)؛ میگه من خواستم که درس بخونما، اما حال نداشتم پس خدا نخواسته! نه! تو با اراده خودت کاری کردی که دچار جبرِ حال نداشتن بشی، مثلا با ناپرهیزی در خوردن. . پ ن: هدف و اراده معجزه میکنن. اراده واقعی و هدف جدی این قدرت رو دارن که لحظهی غلبه خواب توبه نصوح کنیم و با یه یاعلی از کنار بچه بلند شیم.🙂 ضادّوا التوانی بالعزم (امیرالمومنین علی علیه السلام) با اراده به جنگ سستی برو!💪🏻 . . #ف_جباری #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
21 تیر 1399 16:05:17
0 بازدید
madaran_sharif
. #ه_محمدی . بچه بغل چه کارایی میشه کرد؟😌 . . میشه گوشی دست گرفت و مشغول (یه فعالیت مفید😌) شد. . میشه کتاب دست گرفت و خوند📖 یا صوت گوش کرد. . میشه خونه رو جمع و جور کرد. آشپزی کرد و غذا رو هم زد. . حتی میشه بچه رو با بازو گرفت و دو تا دست رو آزاد کرد، برای کارایی مثل سبزی پاک کردن یا میوه پوست کندن! . میشه لباس پوشید و درش آورد. . یا بچهی بزرگتر رو غذا داد. یا حتی دستشویی برد!!🤦🏻♀️ . . البته همهی اینا وقتیه که مجبور باشی... مجبوووور!!!😅 . تو اجبار، اصلا یه توانمندیهای جدیدی آدم پیدا میکنه😆 . . شما بگید وقتی مجبور شدید، با بچه چی کارا کردید؟😊 . . پ.ن۱: ابزارهایی هستن به نام پستونک و گهواره، که از الطاف ویژه خداوند هستند.😌 میشه ازشون کمک گرفت تا کار به بغل کردن نکشه!! آغوشی و کریر هم همینطور☺️ . پ.ن۲: وقتی بچه بغل یه کار دیگه هم انجام میدی، خوبیش اینه که دیگه کمردرد اینا نمیفهمی!! میبینی نیم ساعته، بچه بغل، داری با گوشی کار میکنی، بچه هم خیلی وقته خوابیده، نفهمیدی! . پ.ن۳: اگه این وسط، بچه، بچهی خوبی بشه و بذاریش زمین، آی سرعت کارات بیشتر میشه.🤪 مثل کسی که هی سوزن به خودش میزد میگفت آخه نمیدونید وقتی نمیزنم، چه کیفی داره.😅 . پ.ن۴: البته وسط این بغل کردنا، به معنی واقعی کچل میشی!!😆 از بس که این بنده خدا، موها رو میکشه! . اصلا فک کنم علت اصلی ریزش موها بعد زایمان، دسته موی تلف شده، بین انگشتان این عزیزانه!!!🤔 . پ.ن۵: توصیه میشه موقع بغل کردن نوزاد، شکم رو تو بدیم و سینه رو جلو، تا در طولانی مدت، به کمر فشار نیاد. . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
26 فروردین 1400 15:25:29
0 بازدید
madaran_sharif
. #قسمت_سوم . #ش_رهبر (مامان سه پسر ۹ و ۶ و ۳ ساله) . پسرم تا یک ماهگیش نمیتونست مستقیم شیر بخوره. باید با رابط بهش شیر میدادم. همهی سعیم رو کردم که به شیر مادر عادت کنه و بهش شیرخشک نمیدادم. خیلی سخت بود ولی خداروشکر تلاشهام نتیجه داد و بعد از یک ماه درست شد. . بعدش البته دلدردها و شببیداریهاش سرجاش بود. یه مقدار روحیهم ضعیف و شکننده شدهبود. بعد دو سه ماه که پسرم جون گرفت و شیرینکاریهاش شروع شد، حال منم خیلی بهتر شد. . کارای دفاع پایاننامهم هم موندهبود و دیگه خیلی وقتی برای افسردهشدن نداشتم.😁 کمکم برگشتم سر کارای درسیم. . از زمانای خوابش استفاده میکردم تا کارامو انجام بدم. برای درسام یا کارهای پایاننامه، گاهی لازم بود برم دانشگاه. خانوادههامون شهرستان بودن و دوست نداشتیم توی اون سن بچه رو مهد بذاریم. همسرم میموندن خونه و پسرمون رو نگهمیداشتن و خداروشکر تو مراحل مختلف تحصیلم مشوق و همراهم بودن.🌺 . نهایتا توی همون مدت مرخصی زایمانم و بعدش توی تابستون، کارای پایاننامهم رو تموم کردم و وقتی پسرم یک سالش بود، دفاع کردم. . اوایل بارداری، خیلی نگران بودم که حالا درسم چی میشه و اصلا میتونم ارشدم رو با بچهی کوچیک تموم کنم یا نه! خیلی برای خودم بزرگ و سختش کردهبودم. بعد که تموم شد، دیدم اونقدرم که فکر میکردم، سخت نبود و جای نگرانی نداشت. حالا یه وقفهای افتاد و یک سال دیرتر شد. ولی تاثیر خاصی توی روند کلی زندگیم نذاشت. . برنامهی اون یک سال آخر ارشدم، خیلی فشرده بود. توی بچهداری هم از قبل تجربهای نداشتم و خودش یه پروژهی سنگین بود برام. برای همین بعد ارشدم، تا یه مدت دوست داشتم استراحت کنم.😊 کتابهای تربیتی و کتابای مربوط به مراحل رشد جسمی و ذهنی بچهها رو میخوندم. . دوست داشتم بدونم پسرم توی هر سن، چه مهارتهایی کسب میکنه و چه بازیها و کارهایی برای رشد و تربیت بهترش میتونم انجام بدم. قصه هم گاهی براش میگفتم اما خیلی اهلش نبودم و بلد هم نبودم. در عوض، همسرم خیلی براش قصه میگفتن. قصههای خوبی بلد بودن و اگرم بلد نبودن، همون موقع یه قصه میساختن و با آبوتاب تعریف میکردن. . رابطهشون خوب بود و خیلی باهم بازی میکردن. همسرم به خاطر شرایط درس و کارشون، اکثرا از صبح تا ۸ یا ۹ شب بیرون از خونه بودن. به جاش اون یکی دو ساعت آخر شب رو با کیفیت براش وقت میذاشتن و جبران میکردن. شوهرم بچهدوست بودن و روابطمون بعد به دنیا اومدن پسرمون خیلی بهتر شد. . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
22 دی 1399 16:03:59
0 بازدید
madaran_sharif
. سلام بر همهی دوستان و همراهان عزیز مادران شریف ایران زمین😄 . تو این پست، میخوایم یه مقدار درباره صفحه و کانال مادران شریف باهاتون صحبت کنیم. . صفحه ی ما، چند ماهی هست که کارش رو شروع کرده... . در اینستاگرام، و پیامرسانهای بله، ایتا و سروش، خاطرات و تجربیاتمون رو از مادری در کنار سایر فعالیت هامون مینویسیم و تجربیات دیگر مادرهای شریف از همه جای ایران زمین😇 . . پستهامون در حال حاضر، دو مدل هستن. پستهایی با هشتگ #روزنوشت_های_مادری ، که توسط تیم اصلی مادران شریف نوشته میشه. و خاطرات و تجربیات روزانه ماست. . آخر پستها، اسم نویسنده به علاوه رشتهی تحصیلی فرد در دانشگاه شریف و سال ورود با هشتگ مشخص میشه. مثلا #هوافضا۹۰ یعنی ورودی سال ۹۰ رشته هوافضا . یک سری پستهای دیگه هم، با هشتگ #تجربیات_تخصصی مشخص میشه. این پستها، دنبالهدار وچندقسمتی هستن و به صورت روز در میون منتشر میشه و هربار، به تجربیات زندگی یک مادر اختصاص داره. . هدف این پست ها نشون دادن راهکارهایی برای فعالیت های دیگه در کنار نقش مادری هست. آخر این پستها هم اسم نویسنده، رشته و سال ورود و اسم دانشگاه نوشته میشه. . . از شما همراهان عزیز مادران شریف ایران زمین، درخواست میکنیم، برای بهتر شدن گروهمون، پیشنهادات و انتقادات و نظرات ارزشمندتون رو در اختیار ما قرار بدید.🙏 . صفحه ی ما در اینستاگرام و کانالهای ما در پیامرسانهای بله و سروش و ایتا، رو هم لطفا به دوستاتون معرفی کنید.😅 آیدی ما در پیام رسان ها: . @madaran_sharif . . #مادران_شریف #معرفی #انتشار
27 دی 1398 18:15:20
0 بازدید
madaran_sharif
. محمد آقامون از وقتی هنوز به دنیا نیومده بود، کلی کتاب داشت😄📚. . هر روز براش کتاب میخوندم📖، شعر و قصه📃 تا گروه سنی ج! 👶🏻👦🏻👨🏻😅 تصاویر کتاب رو هم براش با جزئیات توضیح میدادم😃 . بعد تولدش هم اولین جغجغهاش، یه کتاب پارچهای بود که یه لایه پلاستیک داشت، که حین بازی بچه، خش خش میکرد.📖 . از همون نوزادی روی پام میخوابوندمش، صفحات کتاب رو نشونش میدادم و صدای حیوونای تو کتاب رو براش در میآوردم.🐸🐮🐴🐱🐑 . وقتی چهار دست و پا رفتن رو یاد گرفت، قفسهی کتاباشو آوردیم روی زمین، که خودش بتونه بره برداره و مطالعه کنه!😁😅 . حتی قفسهی پایین کتابخونهی خودمونو تغییر کاربری دادیم! کتابایی توش چیدیم که روشون حساس نبودیم😉 محمد هم روزی چند بار اونا رو میریخت بیرون و گاها پاره میکرد. البته یه کتاب قطور نه چندان مهم هم از همون اول گذاشتیم برا پاره کردن. هروقت تمایل به پاره کردن داشت، اونو براش میآوردیم که بقیه کتابا در امان باشند.😎😆 (اون کتاب هنوزم همین کاربری رو داره و هنوز تموم نشده!) . بعدتر هم که دیگه میبردیمش کتابفروشی تا خودش کتاب بخره، البته خودمون از پشت صحنه هدایتش میکنیم به سمت کتابی که مورد تاییدمونه!😎😁 . . خلاصه که هرکاری از دستمون بر میاومد تا حالا انجام دادیم که این بچه با کتاب مأنوس بشه انشاالله! . اما طفلک علی آقا😞 تقریبا هیچکدوم از این اقدامات براش انجام نشد! جز اینکه از وقتی هنوز بالقوه بود تا همین حالا، ما برای محمد و به انتخاب محمد، کتاب میخونیم و علی کوچولو میشنوه! ولی نکتهی جالبش اینجاست که علی اگر بیشتر از محمد کتاب دوست نباشه، کمتر نیست!😍 . طوریکه میره کتاب میآره و رو زمین میخوابه😅 و با زبان بی زبانی به ما میگه بیاید برام بخونید! و تا آخر کتاب بیتحرک میمونه! در حالیکه یک سال و سه ماهشه! . . پ.ن۱: این روزها خیلی یاد جملهای که قبل تولد محمد از یه استاد شنیده بودم میافتم؛ که سختترین قسمت تربیت، تربیت بچهی اوله! اون اگر درست بشه، تربیت بقیهی بچهها تا حد خوبی پیش رفته.😉 . پ.ن۲: نمیدونم تمایل بچهها به کتاب دقیقا به چه چیزایی بستگی داره، این راهکارها هم ممکنه موثر باشه، ولی روحیهی بچه هم احتمالا خیلی مهمه! شما تجربهتون در این مورد چیه؟! #پ_بهروزی #کتاب_کودک #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف
23 فروردین 1399 16:13:38
0 بازدید
madaran_sharif
. #م_شیخحسنی (مامان #یاسین ۲۰ ماهه) . دستم رو گرفت و گفت: آب براش آب ریختم و دادم دستش😊 گفت: شیر آب رو گذاشتم کنار و براش شیر ریختم🙂 دوباره گفت: آب لیوان رو دادم بهش😐 با اشاره گفت: بریز تو لیوان ديگه! ريختم🙄 یخچال رو باز کرد و گفت: بَربَت(شربت) 😤 شاید بیستمین باری بود ک تو این چند روز این سناريو رو اجرا میکرد و آخر سر هم هیچکدوم رو نمیخورد و من، یا میکشوندمش به بازی یا حواسشو پرت میکردم. . اما ديگه کلافه شده بودم.😤 این ماجرا به کمخوابی شب گذشته، بهونه گوشی دست گرفتن و دَدَ رفتنش تو این اوضاع کرونایی، به هم ریختگی خونه و... اضافه شد.🤯 . محکم کشیدمش کنار و داد زدم😠 که بیا اينور ديگه، ديوونه شدم. خودشو انداخت رو زمین و زد زیر گریه.😭 رفتم تو اتاق. اومد و با تمام قوا موهامو کشید. از شدت درد سرش داد زدم.😤 بغض کرد و لیز خورد توی بغلم.💔😢 حواسم بود که اگه خطا کردم و زدم، جلوش گریه نکنم.🤫 از درون داغون بودم، گذاشتمش رو پام و تکونش دادم و به زور خوابوندمش تا زودتر دوتامونم از این فضا دور بشیم. همین که خوابید زدم زیر گریه.😭 دلم ميخواست مثل خیلی از دفعات پیش، صبوری کنم اما اينبار نشد.😓 وارد فاز مقصر بودن شده بودم که چرا من اينقدر مامان بدیام، من چقدر بدبختم، تو این جوونی روانی شدم از دست بچه و.... تو همین حال و هوای غر زدن بودم که دوستم بهم پیام داد: فلان کتاب رو داری؟ رفتم بگردم.🧐 تو کتابام چشمم به جزوه تدبرم افتاد، بازش کردم و سوره انشراح رو خوندم و انگار خدا صاف داشت تو صورتم نگاه میکرد و باهام حرف میزد... ووضعنا عنک وزرک؛ مگه من بار سنگین روی دوش تو رو برنداشتم. ان مع العسر یسرا؛ هر سختی یه آسونی هم داره تو دلش. فاذا فرغت فانصب، تو یه حال نمون، پاشو یه کار ديگه رو شروع کن. . اشکام رو پاک کردم و شروع کردم به نوشتن و تخلیه خودم و درک اینکه ممکنه یه روز هم مامان خوبی نباشم😢 و تصمیم گرفتم برای اينجور مواقع یه تدبیری بيانديشم چون این سناریو زیاد تکرار میشه: . 1⃣ مثلا وقتی حال خودم بده غرور و خجالت رو بذارم کنار و ساعتایی از اقوام کمک بگیرم و استراحت کنم. . 2⃣رفتم سراغ یخچال و شیر و شربت رو از جلو دید خارج کردم که نبینه و بخواد. یه بطری مخصوص هم گذاشتم دم دستش که هر وقت ميخواد بره خودش برداره. . اشتباه کردن بده اما موندن تو اشتباه از اونم بدتره. باید زود از فاز پشیمونی و ناامیدی بیرون اومد و چارهای کرد. . . #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
14 مرداد 1399 15:38:16
0 بازدید
مادران شريف
0
0
#قسمت_پایانی دورانی بود که من و زهرا تا جایی که کاری بود #بیرون_از_خونه بودیم؛ پروژه، جلسه، همایش، کلاس . یه وقتی سعی کردم با خودم #رو_راست باشم؛ دیدم روزایی که همهش بیرون بودم، به وضوح زهرا شبش بیشتر گریه میکنه؛ با اینکه بیرون از خونه زیاد میخوابید. شاید خواب راحتی نبود یا جاش به اندازهای که من فکر میکردم گرم و نرم نبود یا...😔 . علتش هرچی که بود دخترم آروم نبود😪 . خودم هم #ناآروم بودم، خسته و بیحوصله... کمتر به خونه زندگی میرسیدم، طبیعتا رابطهم با همسرم هم تحت تاثیر احوالاتم بود😞 . یه روز اگه وسط اون همه بیرون بودن، خونه میموندم خیلی حس خوبی داشتم... یه #آرامشی_وصف_ناشدنی!😊 . اما باز همین که خونه موندنم بیشتر از دو سه روز میشد، این آرامشه به #کلافگی تبدیل میشد😰 . پس کل بیرون رفتنم رو کردم دو روز در هفته و با فاصله و بقیه روزا توی خونه کارهامو پیگیری میکردم، مگر #ضرورتی پیش بیاد . زندگی به همین شکل جریان داشت که زهرای ۷-۸ ماهه خوابش سبک شد و #چهار_دست_و_پا رفتن و هر چیزی رو از زمین برداشتن و خوردنش شروع شد😅😱 . #توی_اون_سن زهرا نیازمند یه اتاق خوابِ #عایق_صوتی و یه اتاق بازیِ خیلی #امن و تمیز بود با یه مراقب خصوصی که فقط با زهرا باشه!😎🤨 . پس مشغول گذراندن روزهای دلچسبی توی خونه شدم 😅 و بیرون رفتنهای کاریم به صفر میل میکرد که کم کم حس کردم نیاز دارم با آدمها #ارتباط_حضوری برقرار کنم و دورکاری به تنهایی راضیم نمیکنه و دچار #رکود و #تنبلی در خارج شدن از خونه شدم😔 . زهرا هم عاقلتر شده بود و هم میتونست ساعات بیشتری رو بیدار بمونه👧 . دوباره برگشتم سر کار و حالا توی همین روزهام☺️ . حالا من یه مادر ۱ سال و ۲ ماه و ۲۰ روزه هستم و همه تجربیات مادریم به اندازهی همین لحظه هاییه که گذشته و نه حتی یک روز بیشتر! آخه یه مادر، هر روزی که میگذره، #مادر_تر میشه😄🧕 . حالا با بزرگ شدن زهرا باز هم #چالشهای جدیدی داریم... 🤔پیش خاله مهتاب بیش تر از ۵ دقیقه نمیمونه و ماما ماما کنان راه میزم رو میگیره و با ذوق میپره بغلم، میخواد بیاد پشت میز بشینه و با لپ تاپ بازی کنه💻 ، موهای بچههای کوچیکتر از خودش رو میکشه، دوست داره از غذا و خوراکی بقیه امتحان کنه 🍌🍪 و خیلی چالشهایی که البته هر آدمی در ارتباط با بقیه باهاشون درگیر میشه چه برسه به یه دختر کوچولویی که #اولین_تجربه_های_زندگی_اجتماعیش رقم میخوره😍 . ❗❗ادامه را در قسمت نظرات بخوانید❗❗ . #ف_جباری #فیزیک۹۲ #تجربیات_تخصصی #قسمت_پایانی #مادران_شریف