پست های مشابه

madaran_sharif

. بعضی وقتا حس می‌کنم نیاز دارم از بچه‌ها فاصله بگیرم.😖 کمی نبینمشون!😒 کمی (مامان، مامان، مامان یه دقه بیا ایجا) نشنوم.😤 کمی به ذهنم فرصت سکون و آرامش بدم.😬 . گاهی می‌بینم بعضیا می‌گن: مادر که نباید خسته بشه، مادر که نباید از کنار بچه زیر دو سال تکون بخوره و... . ولی من یه مدته یاد گرفتم اگر می‌خوام مادر بهتری باشم گاهی باید بچه ها رو نبینم.😏 این گاهی‌ها با شرایط فرق می‌کنه. گاهی یه روز تعطیله که می‌شه یه ساعت برم قدم بزنم یا تو پارک کتاب بخونم و بچه‌ها پیش باباشون باشن.🌲🌳 گاهی قبل از شام می‌شه نیم ساعت برم تو اتاق و کمتر جلوی چشم باشم.🏃🏻‍♀️ گاهی هم وقتی هیچ راه فراری نیست می‌تونم برای آرامش ذهنی چند دقیقه به حمام پناه ببرم.🚿🛁 . معمولا وقتی جلوی چشمشونم مدام صدام می‌زنن ولی وقتی نیستم خودشون مشغول بازی می‌شن. برای همین گاهی که خیلی خسته می‌شم چند دقیقه می‌رم توی حمام و در رو می‌بندم و تو چند دقیقه‌ای که با هم مشغولن منم یه نفسی می‌کشم.😤 . فکر کنم همه‌مون می‌تونیم لابه‌لای همه‌ی نقش‌ها و مسئولیت‌هامون دنبال یه فضای کوچیک بگردیم که گاهی توش یه تجدید قوای موقت 💪🏻 کنیم. فقط کافیه این حق رو به خودمون بدیم.😊 . . #ز_م #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

17 تیر 1399 15:22:10

0 بازدید

madaran_sharif

. همه چی از يه آب خوردن ساده شروع شد. . اَب...اَب...و دستم رو گرفت و برد به لیوانش اشاره کرد و گفت: اَب...💦 . با اینکه ۱ سال و ۲ ماهشه و قبلا هم خودش آب می‌خورد، حالا چند وقته فقط از دست ما آب می‌خوره😮 نمی‌خواستم اين‌جوری عادت کنه، لیوانو گذاشتم زمین وگفتم: مامانی خودت بردار☺️ (مي‌دونم یه کم ظالمانه بود، اما لازم دیدم) لیوانو برداشت یه کم خورد و یهو بقیشو خالی کرد رو فرش😐 - وااای مامانی😞 می‌شد یه دعوای ریز باهاش بکنم با چاشنی يه اخم چند دقیقه‌ای و قهر... و اونم دیگه این کارو نکنه و بچه به اصطلاح مودبی بشه😚 . اما یاد روایتی از امام علی(ع) افتادم😍 خودم رو در حد پسرکم کوچولو کردم و شدم هم‌بازیش!⁦🧒🏻⁩💕⁦👩🏻⁩ . راه دومی ک انتخاب کردم ۲ ساعت و نیم طول کشید!😐😁 اول تشت آوردم و من لیوانو پر می‌کردم و می‌دادم اوشون می‌ریختن توتشت، که یهو سرم رو چرخوندم دیدم تشت رو برعکس کرد و دوباره آب ریخت رو فرش! و من:😊😒 سفره‌ی بزرگی پهن کردم و آب بازی رسما شروع شد. . از لیوان به تشت، از تشت به پارچ، از پارچ به تشت و... نهایتا خیس شدن لباس‌هامون و من:☺😌 آب بازی به حموم کشیده شد! حالا شیر آب🚰 و دوش🚿 و اردک 🐤 هم اومدن تو بازی. . کاری بهش نداشتم و فقط با بازی‌هاش همراه می‌شدم. خودمم داشتم کیف می‌کردم😁و همه‌ش یاد حرف استادم می‌افتادم ک با بچه بازی نکنید بخاطر نيازش به بازی، بازی کنید که خودتون لذت ببرید⁦👌🏻⁩ . نمی‌خواستم کاری رو بکنه که من مي‌خواستم! فقط بهش ایده می‌دادم تا کشف کنه😍 و به چه کشف‌های خوبی هم رسید؛ اینکه اگ لیوان رو برعکس روی سطح آب بزاره باید فشارش بده تا بره پایین اینکه پارچ رو ک یهو می‌بره زیر آب، قل قل می‌کنه، به اردکش🦆 آب داد😍 البته که خودشم کلی آب خورد😝 و کلی بازی ديگه که ازشون لذت می‌برد و نتیجه مهم نبود. پر کردن و جا‌به‌جا کردن توی ظرف‌ها کاری بود ک من مي‌خواستم یاد بگيره⁦👌🏻⁩ . شاید به نظر خیلی‌ها بچه‌ی اصطلاحا مودب اینکار رو نمی‌کنه! آبش رو می‌خوره، لیوانش رو می‌ده به مامانش و می‌ره ادامه کارتونش رو می‌بینه😄 هیچ کدوم از این تجربه‌ها رو نمی‌کنه، وقتی هم بزرگ شد، شاید بترسه از تجربه کردن، چشمش👀 به دهن مافوقش باشه و دائم بترسه که مبادا سرزنش بشه! . . پ.ن۱: هرکس با کودک سروکار دارد، با او کودکانه رفتار کند. 💙امام علی(ع)💙 پ.ن۲: ناهار نداریم و باید حاضری بخوریم🙁 اما در عوض نهار روحی‌مون رو پر و پیمون صرف کردیم⁦😍💪🏻 پ.ن۳: بعد یه حموم اساسی، گل پسر خوووب خوابید😘 و من هم به کارام رسیدم😃 . #م_شیخ‌حسنی #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

18 تیر 1399 15:14:08

0 بازدید

madaran_sharif

#م_کلاته (مامان #مرتضی ۶.۵ ساله، #فاطمه ۴.۵ ساله و #مجتبی ۲ ساله) فصل امتحانات رو تازه پشت سر گذاشتیم. خیلی‌ها وقتی می‌بینن که مامانی همراه با بچه‌داری، درس هم می‌خونه، براشون سوال پیش میاد که چطوری؟🤔 چند تا کاری که خودم انجام میدم خدمتتون می‌گم. 🌼 اول اینکه مامان نباید درس خوندن رو بذاره برای شب امتحان!😉 بالاخره یه مقدار شرایط فرق کرده با زمانی که بچه نداشتیم😍 طول ترم برای درس خوندنه، و شب امتحان برای مرور. من سطح ۳ رشته فقه و اصول غیرحضوری می‌خونم. با اینکه درس‌هامون به شدت سخته، و امتحانات هم سخت‌تر😅، ولی به لطف خدا چون از ابتدای ترم، درس خوندن رو شروع می‌کنم، نمره هام خوبه. (بالای ۱۸)😉 🌼 دوم اینکه چند تا بچه داشته باشیم😂 شاید باورتون نشه ولی داشتن چند تا بچه باعث میشه با هم دیگه سرگرم بشن و کمتر نیاز باشن که ما براشون وقت بذاریم. من وقتی پسرم کوچیک بود، طول روز اصلا درس نمی‌خوندم و با پسر کوچولوم بازی می‌کردم... تا وقتی ۲ تا کوچولو داشتم، همین جوری بود. اما وقتی شدن ۳ تا فسقلی😅 دیگه خیلی راحت‌تر با هم بازی می‌کنن و کمتر به من کار دارن و میتونم جزوه‌های دست نوشته خودم رو که از قبل آماده کردم، توی روز بخونم.😌 🌼 گاهی شبهای امتحانات، مخصوصا درس‌های سخت، در حد ۲ ساعت از آقای همسر یا همراه دیگه هم کمک می‌گیرم. مثلا همسرم ساعتی بچه‌ها رو می‌برن پارک یا خونه بازی. 🌼 گاهی بازی‌های خوب و راحت طراحی می‌کنم و کنارش درسم می‌خونم. مثلا پاهامو دراز می‌کنم و روش بالشت می‌ذارم. بچه‌ها روی بالشت‌ها می‌شینن. پاهامو تکون می‌دم؛ انگار که سوار قطار شدند😁 کلی کیف میکنن؛ منم جزوه دستم می‌گیرم و دوره می‌کنم. یا می‌ریم پارک و من درس می‌خونم و بچه‌ها مشغول می‌شن. 🌼 تو این مدت امتحانات، یه کم کمتر سخت می‌گیریم. مثلا من با تلویزیون مخالفم؛ اما ایام امتحانات می‌تونن دو تا کارتون ببینن. وقتی محدودیت هست و خودمون هم حوصله‌مون سر میره، بچه ها رو درک کنیم. من قبلا به شدت مخالف تلویزیون بودم؛ اما ابتدای کرونا که از خونه بیرون نمی‌رفتن و آبله‌مرغون هم گرفته بودن و یه جورایی تو خونه زندانی شده بودن، روزی نیم ساعت تا ۴۵ دقیقه کارتون می‌دیدن. 🌼 و البته استفاده از وقت خواب بچه‌ها هم که معرف حضور هست. من اگه بچه‌ها زود بخوابن، تا ساعت ۲ و ۳ بیدار می‌مونم و درس می‌خونم. گاهی اگه لازم بشه صبح‌ها هم بیدار می‌مونم ولی در کل، معمولا ۶ تا ۸ ساعت خواب رو دارم. #فوت_و_فن_درس_خوندن #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

18 بهمن 1400 17:22:28

2 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_چهارم #ک_موسوی (مامان #زهرا ۱۰ساله، #مریم ۶.۵ساله، #نرگس ۴ساله) خب داشتم می‌گفتم! تو اون ایام که دخترمو پیش مادرشوهرم می‌ذاشتم، توی رفتارش دوگانگی‌هایی حس کردم. چون از من و ایشون رفتارهای متفاوتی می‌دید. از طرفی مادربزرگش رو خیلی دوست داشت و حتی اگه خونه بودم، بازم دوست داشت وقت غذا بره خونه‌شون. کم‌کم دچار لکنت زبان شد و همه‌ی اطرافیان این مسئله رو تقصیر من می‌دونستن که کنار بچه نیستم. عذاب وجدان شدیدی گرفته بودم.😭 دست دست نکردم و بردمش دکتر. ایشون گفتن بعضی بچه‌ها سرعت فکر کردنشون از سرعت تکلمشون بیشتره و این باعث می‌شه که دچار لکنت زبان بشن! یه سری تمرین‌ها هم بهمون یاد داد تا با دخترمون انجام بدیم. به لطف خدا بعد از ۵ ۶ ماه مشکل لکنت به طور کامل برطرف شد.☺️ اون زمان در آزمایشگاه دانشگاه مشغول پژوهش بودم، اما گه‌گاهی دچار گلودردهای خیلی شدید می‌شدم! که متوجه شدم به خاطر موادیه که توی آزمایشگاه باهاشون کار می‌کنم.🥲 واسه همین این ذهنیت کم‌کم در من شکل گرفت که شاید این رشته مناسب من نباشه.🤨 پایان‌نامه‌ی ارشدم رو که می‌خواستم دفاع کنم، دچار درد شدید دست و پا شدم. درد موقتی بود. یک روز، دو روز می‌اومد و بعد قطع می‌شد و دوباره چند روز بعد می‌اومد. انقدر درد زیاد بود که نمی‌تونستم دست و پام رو تکون بدم. در همون حین متوجه شدم که فرزند دومم رو باردارم. پیش دکترهای طب جدید که رفتم هیچ کدوم نتوستن درمانی برای این درد پیدا کنن. در نهایت به چند طبیب طب سنتی مراجعه کردم. اون‌ها گفتن این درد ها به خاطر بارداریه. طبع جنین به شدت سرده و این باعث درد دست و پای مادر می‌شه.❗ برای همین خوردن سردی‌جات رو برای خودم ممنوع کردم. چون می‌دیدم با خوردن کوچیک‌ترین سردی، درد به سراغم میاد.🤪 مریم شهریور ۹۴ به دنیا اومد.😍 شب‌ها خیلی گریه می‌کرد.😢 یه شب اتفاقی کمی بهش آب دادم و دیدم آروم شد.👌🏻 از اون به بعد لِمش دستم اومد و زنگ صداش که در می‌اومد و شیر نمی‌خورد، با آب به دادش می‌رسیدم! هنوزم که هنوزه شب‌ها تشنه‌ش می‌شه.😁 بعد از اون، شب‌ها راحت تر می‌خوابید و خیلی خدا رو شکر می‌کردم که مریم نسبت به زهرا آروم‌تره. به قدم مبارک مریم خانوم، همسرم تو یه شرکت معتبر استخدام شد.🤩 همون روزا تصمیم گرفتم تو خونه کلاس حفظ قرآن برپا کنم.😃 البته قبلا حافظ ۱۰ جزء بودم اما مدت‌ها بود که فراموش شده بود. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

03 خرداد 1401 16:32:00

6 بازدید

madaran_sharif

#قسمت_دوم . #ز_فرقانی (مامان چهار فرزند ۱۲ ساله، ۷.۵ سال، ۵ ساله و ۳ ساله) . سال ۸۰ کنکور دادم ولی دولتی قبول نشدم. داشتم برای سال آینده می‌خوندم که اتفاقی توی آزمون بهمن ماه دانشگاه علمی کاربردی شرکت کردم و عمران کرمانشاه قبول شدم و رفتم!😊 . تمایل زیادی به دانشگاه رفتن داشتم و به سرعت به رشته‌م علاقه‌مند شدم. دانشگاه کرمانشاه کاردانی و دو ساله بود و این مدت رو با دوستم منزل یکی از اقوام خیلی دور بودیم و نذاشتن ما بریم خوابگاه. . خیلی به خانواده وابسته بودم و روحیه‌ی حساسی داشتم که دوری از خانواده رو برام سخت می‌کرد و این من رو به شدت ترسو کرد.🥺 البته قبلا هم ترس داشتم ولی غربت ترس‌هام رو بیشتر و عمیق‌تر کرد. تقریبا تمام ترم اول رو گریه کردم و تا فرصت پیدا می‌شد می‌رفتم شهرستان پیش خانواده. . پدرم نگرانی نداشتن یا بروز نمی‌دادن و این خیلی قوت قلب بود برام. ۲ تا از برادرام مخالف راه دور رفتنم بودن، اما پدرم در جوابشون می‌گفتن آدم اگر آدم باشه آمریکا هم بره آدمه! ولی اگر نباشه خونه‌ی پدر و مادرش هم هر کاری بخواد می‌کنه‌. این حرف بهم اعتماد به نفس داد و همیشه سعی می‌کردم بهتر از توی اونی که توی خونه‌م باشم.😉 . رشته‌ی عمران رو اتفاقی رفتم ولی بعدا که علاقه پیدا کردم خیلی توی درس‌ها جدی بودم و همیشه شاگرد برتر. حتی به بقیه درس می‌دادم. اون زمان دوست داشتم سرکار برم و فکر می‌کردم چون استعداد دارم باید استفاده کنم یا وقتی می‌دیدم که اعضای فامیل سرکار می‌رن دوست داشتم منم برم و خلاصه حسابی با پروژه‌های عمرانی دوست شده بودم. . برای لیسانس هم همون دانشگاه به خاطر معدل بالا من رو بدون آزمون خواستن، ولی به خاطر دوری راه برای کارشناسی راهی دانشگاه غیر انتفاعی آمل شدم.👌🏻 . توی دانشگاه بیشتر تو زمینه‌ی درسی فعالیت می‌کردم و عمده‌ی وقتم رو پروژه‌های عمرانی پر می‌کرد. برای همین هم تنها موردی که خارج از برنامه‌ی درسی انجام می‌دادم کلاس‌های شعر و شرکت توی جشنواره‌های شعر برای علاقه‌ی شخصیم بود. بیشتر شعرام هم تو فضاهای عاشقانه بود!😅 البته علاقه‌م به سیاست رو هم هم‌چنان با دنبال کردن جدی اخبار سیاسی پیگیری می‌کردم. . . یادمه ۱۰ سالم بود که برادرم ازدواج کردن، زن‌داداشم یه برادر ۱۳ ساله داشتن. با اینکه اون موقع معنای ازدواج رو خیلی نمی‌فهمیدم ولی ایشون رو بین بقیه پسرها متفاوت می‌دیدم و علقه‌ای بهشون داشتم.🙈 . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

23 آذر 1399 17:28:41

0 بازدید

madaran_sharif

#س_دینی (مامان #علی ۱۲.۵، #ریحانه ۹، #علیرضا ۷.۵، #معصومه ۴.۵ساله) #قسمت_سوم سال ۸۸ علی آقا به زندگی ما قدم گذاشت. اوایل بارداری، شرکتی که همسرم براشون کار می‌کردن تمام حقوق معوقه‌شون رو یک‌جا واریز کردن.😇 بعدش هم توی همون ایام یک شغل خوب بهشون پیشنهاد شد؛ همه‌ی این‌ها لطف خدا و روزیِ نوگل زندگی ما بود. طبیعتاً درس و فعالیت‌های دانشگاهی تحت تاثیر بارداریم قرار گرفت. اما همسرم مشوق من بودن و اون اواخر با یه شکم خیلی بزرگ رفتم و کنکور ارشد دادم!😃 تو اون شلوغیِ آشوب‌های خیابونی سال ۸۸ داشتم واسه مصاحبه می‌رفتم دانشگاه تربیت مدرس. شیشه‌ی ماشین هم باز بود که یک‌هو یه گاز اشک آور افتاد تو ماشین ما و... خلاصه جون سالم به در بردیم! اما مصاحبه پرید!😐 البته به خاطر شخصیت عاطفی‌ای که دارم اصلاً به این راضی نبودم که به خاطر درس، بچه‌م رو به کسی بسپرم و ازش جدا بشم. این اتفاق هم باعث شد به نظرم بیاد که خدا هم راضی به این کار نیست. اما علاقه به ادامه‌ی تحصیل تا دکتری و حتی خارج از کشور رو داشتم. بارداری راحتی نداشتم. وزنم خیلی زیاد شده بود و برای نشست و برخاست و حتی نفس کشیدن مشکل داشتم!🤪 در ماه ۶ به خاطر خوردن زیاد کندر، احتمال جدی سقط وجود داشت.😱 دکتر بهم استراحت مطلق داد و به امتحانات دانشگاه نرسیدم. با اینکه سال آخر بودم مرخصی گرفتم. علی که به دنیا اومد، ماشاالله بچه‌ی خیلی بازیگوشی بود؛ هیچ‌کس از پسش بر نمی‌اومد! من هم دست تنها بودم. از زمان‌های خواب و بازیش استفاده می‌کردم و کار پایان‌نامه‌م رو انجام می‌دادم. ۱.۵سال طول کشید تا بالاخره تحویلش دادم.😃 یه مدت هم برای زندگی رفتیم خوابگاه دانشجویی. اونجا تنها کسی که بچه داشت من بودم. خانم‌های همسایه‌ی ما هم خیلی بچه دوست بودند.😍 بیشتر روزها از صبح که آقایون می‌رفتن، می‌اومدن پیش ما تا حدود ساعت ۴ که برمی‌گشتن. هر روز منزل ما کارت ساعت می‌زدن! شب‌ها هم همسرم کمک حال من بودن. خیلی روزهای خوب و هیجان انگیزی بود. از همون زمانی که همسرم اومدن خواستگاری، گفتن که ممکنه برای ادامه‌ی تحصیل قصد مهاجرت داشته باشن. یا به خارج از کشور، یا به قم برای حوزه و طلبگی. سال ۹۱ بود که پیشنهاد مهاجرت به قم رو مطرح کردن، من گفتم که از مادرشون اجازه بگیرن. چون پدرشون در کودکی به رحمت خدا رفتن و تمام زحمت بچه‌ها رو مادرشون به دوش کشیدن.🧡 با وجود اینکه جدا شدن از شهر و خانواده برام سخت بود، اما قصدم این بود که با ایشون همراهی کنم. مادرشون موافقت کردن و به این ترتیب ما تصمیممون رو برای مهاجرت گرفتیم.😊 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران

12 اردیبهشت 1401 20:02:36

2 بازدید

مادران شريف

0

0

. سلام بر همه‌ی دوستان و همراهان عزیز مادران شریف ایران زمین😄 . تو این پست، میخوایم یه مقدار درباره صفحه و کانال مادران شریف باهاتون صحبت کنیم. . صفحه ی ما، چند ماهی هست که کارش رو شروع کرده... . در اینستاگرام، و پیامرسان‌های بله، ایتا و سروش، خاطرات و تجربیاتمون رو از مادری در کنار سایر فعالیت هامون می‌نویسیم و تجربیات دیگر مادرهای شریف از همه ‌جای ایران زمین😇 . . پست‌هامون در حال حاضر، دو مدل هستن. پست‌هایی با هشتگ #روزنوشت_های_مادری ، که توسط تیم اصلی مادران شریف نوشته میشه. و خاطرات و تجربیات روزانه ماست. . آخر پست‌ها، اسم نویسنده به علاوه رشته‌ی تحصیلی فرد در دانشگاه شریف و سال ورود  با هشتگ مشخص میشه. مثلا #هوافضا۹۰ یعنی ورودی سال ۹۰ رشته هوافضا . یک سری پست‌های دیگه هم، با هشتگ #تجربیات_تخصصی مشخص میشه.  این پست‌ها، دنباله‌دار وچندقسمتی هستن و به صورت روز در میون منتشر میشه و هربار، به تجربیات زندگی یک مادر اختصاص داره. . هدف این پست ها نشون دادن راهکارهایی برای فعالیت های دیگه در کنار نقش مادری هست. آخر این پست‌ها هم اسم نویسنده، رشته و سال ورود و اسم دانشگاه نوشته میشه. . . از شما همراهان عزیز مادران شریف ایران زمین، درخواست میکنیم، برای بهتر شدن گروه‌مون، پیشنهادات و انتقادات و نظرات ارزشمندتون رو در اختیار ما قرار بدید.🙏 . صفحه ی ما در اینستاگرام و کانال‌های ما در پیام‌رسان‌های بله و سروش و ایتا، رو هم لطفا به دوستاتون معرفی کنید.😅 آیدی ما در پیام رسان ها: . @madaran_sharif . . #مادران_شریف #معرفی #انتشار

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. سلام بر همه‌ی دوستان و همراهان عزیز مادران شریف ایران زمین😄 . تو این پست، میخوایم یه مقدار درباره صفحه و کانال مادران شریف باهاتون صحبت کنیم. . صفحه ی ما، چند ماهی هست که کارش رو شروع کرده... . در اینستاگرام، و پیامرسان‌های بله، ایتا و سروش، خاطرات و تجربیاتمون رو از مادری در کنار سایر فعالیت هامون می‌نویسیم و تجربیات دیگر مادرهای شریف از همه ‌جای ایران زمین😇 . . پست‌هامون در حال حاضر، دو مدل هستن. پست‌هایی با هشتگ #روزنوشت_های_مادری ، که توسط تیم اصلی مادران شریف نوشته میشه. و خاطرات و تجربیات روزانه ماست. . آخر پست‌ها، اسم نویسنده به علاوه رشته‌ی تحصیلی فرد در دانشگاه شریف و سال ورود  با هشتگ مشخص میشه. مثلا #هوافضا۹۰ یعنی ورودی سال ۹۰ رشته هوافضا . یک سری پست‌های دیگه هم، با هشتگ #تجربیات_تخصصی مشخص میشه.  این پست‌ها، دنباله‌دار وچندقسمتی هستن و به صورت روز در میون منتشر میشه و هربار، به تجربیات زندگی یک مادر اختصاص داره. . هدف این پست ها نشون دادن راهکارهایی برای فعالیت های دیگه در کنار نقش مادری هست. آخر این پست‌ها هم اسم نویسنده، رشته و سال ورود و اسم دانشگاه نوشته میشه. . . از شما همراهان عزیز مادران شریف ایران زمین، درخواست میکنیم، برای بهتر شدن گروه‌مون، پیشنهادات و انتقادات و نظرات ارزشمندتون رو در اختیار ما قرار بدید.🙏 . صفحه ی ما در اینستاگرام و کانال‌های ما در پیام‌رسان‌های بله و سروش و ایتا، رو هم لطفا به دوستاتون معرفی کنید.😅 آیدی ما در پیام رسان ها: . @madaran_sharif . . #مادران_شریف #معرفی #انتشار

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن