پست های مشابه

madaran_sharif

یادم نمیره چقدررررر واکنش ها به خبر آمدن فرزند دومم منفی بود😔 البته همه دلسوزی می‌کردن؛ یه عده برای خودم دلشون میسوخت!یه عده برای محمد، پسر اولم (که چه زود هوو اومده سرش)😕😯!!و عده‌ای هم برای فرزند جدید! (که فکر می‌کردن کسی فرصت رسیدگی به اون رو نداره!؟!😕)و عده دیگه‌ای هم برا همه‌مون دلشون می‌سوخت😯😐😅حتی کسایی که به ظاهر، از اومدن فرزند جدید ابراز خوشحالی می‌کردن، مشخص بود همه‌ی اون دلسوزی‌ها رو دارن ولی مثلاً سعی میکردن بروز ندن، اما در لفافه هشدار های لازم رو می‌دادن😁😅 . . من، علی رو خوش‌بخت‌تر از محمد می‌دونم، چون تو خونمون، سه نفر 👪 منتظر به‌دنیا اومدنش بودن. محمد هفته‌های آخر از من هم بی‌تاب‌تر بود برای تولد علی😍هر بار دکتر می‌رفتم تا از مطب می‌اومدم بیرون می‌گفت: پس داداش علی کو؟!😅 حتی بار آخر خودش باهام اومد تو‌ مطب که به دکتر بگه داداش علی رو بیار دیگه😆😁 . عکس، اولین دیدار دو تا داداش👬 هست، که من هربار با دیدنش تا مرز سکته ذوق می‌کنم😅💖 . وقتی محمد و علی با هم دور اوپن آشپزخونه می‌چرخن و هردو غش‌غش😂 می‌خندن، وقتی علی رو می‌سپرم به محمد و می‌رم کارامو انجام می‌دم، و میبینم محمد به خوبی از پس مراقبت از داداشی براومده.💪 وقتی علی کار جدید یاد می‌گیره و محمد از همه ما بیشتر ذوق می‌کنه و... در همه این شرایط، که کم هم نیستن، دوست دارم به همه بگم، برای مامانی ناراحت و نگران باشید که فقط یه بچه داره و خودش به تنهایی مجبوره همه وقت بچه رو پر کنه،😳 همه‌ی نیاز بچه به محبت رو تامین کنه، تازه اگه بتونه!!! و اگه نتونست، اون‌وقت دلتون به حال اون بچه بسوزه😔که به هر دلیلی، تنها مونده😔البته تنهای تنها که نه، احتمالا با #تلویزیون، #موبایل یا #بازی_کامپیوتری، شایدم با #مربی و دوستای #مهد، تنها مونده😶😶 . پ.ن۱: چندتا بچه داشتن و با فاصله کم بچه‌دار شدن خیلییییییییی سخته! ولی نه سخت‌تر از داشتن #تک_فرزند!وقتی شرایط الان خودمو با وقتی که محمد ده ماهه بود مقایسه می‌کنم، این موضوع کاملا برام روشن میشه. و اصلا مگه می‌شه تو دنیا بدون سختی کشیدن به نتیجه ی چشم‌گیری رسید؟! . پ.ن۲: عمیقا و همیشه برای کسایی که می‌خوان بچه‌دار بشن و تا حالا خدا نخواسته دعا کنیم که روزیشون بشه 🙏😇👼👶👦👧اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدِِ و آلِ مُحَمَّدِِ و عَجِّل فَرَجَهُم🌷 . پ.ن۳: فکر می‌کنم بهتر از دلسوزی، چه برای امثال بنده و‌ چه برا تک فرزندها و مادراشون، #کمک کردن به اونهاست😊😇✨💫 . #پ_بهروزی #ریاضی_۹۱ #نصیرالدین_محمد #عمادالدین_علی #تک_فرزندی #چند_فرزندی #مادران_شریف

16 آبان 1398 15:34:06

1 بازدید

madaran_sharif

. من همه‌ی حالت‌هامو تو یه کاغذ نوشته بودم، لیست دلایلم هم آماده بود!📝 . بعد از اتمام حرف‌هام خانوم مشاور گفتن: آخ آخ!😯 کار، کارِ شیطانه!!👿 این‌ها که می‌گی دلیل نیست! بهانه‌ست!😕 بهانه‌های شیطانی!😧 خانوم مشاور از حمله‌های شیطان 😈 گفتن! از اینکه این ملعون، قسم خورده سر صراط مستقیم آدما بیاد و به هر روشی اون‌ها رو از مسیر منحرف کنه،‌‌ به عقب برگردونه، متوقف کنه، یا حداقل سرعتشون رو کم کنه! . 🔸قَالَ فَبِمَاۤ أَغۡوَیۡتَنِی لَأَقۡعُدَنَّ لَهُمۡ صِرَ ٰ⁠طَكَ ٱلۡمُسۡتَقِیم🔸 (سوره‌ی اعراف، آیه‌ی ۱۶) . 🔸ثُمَّ لَـَٔاتِیَنَّهُم مِّنۢ بَیۡنِ أَیۡدِیهِمۡ وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ وَعَنۡ أَیۡمَـٰنِهِمۡ وَعَن شَمَاۤىِٕلِهِمۡۖ وَلَا تَجِدُ أَكۡثَرَهُمۡ شَـٰكِرِینَ🔸 (سوره‌ای اعراف، آیه‌ی ۱۷) . حمله می‌کنه بی مروت!👿👹 از روبرو،👊🏻 با ایجاد ترس و دلهره و ناامیدی نسبت به آینده... از عقب،👊🏻 با یادآوری گذشته، اشتباهات قدیمی خودت، کارهای اطرافیان که آزارت داده قبلا... و البته از راست،👊🏻 با بزرگ کردن کارهای خوبی که کردی، مغرورت می‌کنه و فکر می‌کنی دیگه خیلی خوبی و نیازی به رشد بیشتر نیست! و حتی از سمت چپ!👊🏻 رسماً به گناه دعوتت می‌کنه! . و راه نجات شاکر بودنه😊... دیدن نیمه‌ی پر لیوان!😍 نعمت‌ها رو ببین👀 تا شاکر باشی... تا شیطان نتونه حمله کنه! و البته شیطان هم تمام تلاششو می‌کنه که نقاط ضعف رو بزرگ نشون بده و چشمت رو به خوبی‌ها ببنده!🙈 پس، هر روز آیت‌الکرسی و چهار قل بخون، صدقه بده و اسفند دود کن.👌🏻 . الان هر وقت حالم داره بد می‌شه، حس می‌کنم شیطان حمله کرده،😅 سریع سنگر می‌گیرم💪🏻 و برای ضایع کردن شیطان هم که شده تظاهر می‌کنم که حالم خوبه.😁😅 . . و اما بخش سخت‌افزاری ماجرا😅 که همانا مدیریت و برنامه‌ریزی مادرانه‌ست.😎 . من نسبت به این مسئله مقاومت عجیبی داشتم!😅 هرکس از برنامه‌ریزی می‌گفت گوشه چشمی نازک می‌کردم😏 و می‌گفتم این سوسول بازیا برا خونه‌ی بدون بچه‌ست! مگه بچه صبر می‌کنه که من طبق برنامه‌م پیش برم؟! - وایسا محمد، الان نمی‌تونم بهت غذا بدم، وقت جاروئه!😐😶 - علی برو فعلا نمی‌تونم پوشکتو عوض کنم، نیم ساعت دیگه باید کارتو می‌کردی نه الان!😐😷 یه همچین تصویر کاریکاتوری از برنامه‌ریزی تو ذهنم بود.😅🙈😆 . ادامه دارد... . پ.ن: قول می‌دم فردا شب تموم بشه😅 چند تا نکته کاربردی برا خوب شدن حال خودمون و فرشته هامون و زندگیمون😍 برا کسایی که مثل من درگیر الفبای زندگی هستند هنوز 😅✋ . #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف

25 اسفند 1398 16:43:31

0 بازدید

madaran_sharif

. فکر می‌کنم خیلی از آدما اینجوری هستن که یه روزایی از زندگیشون، از آدما و اتفاقای دور و برشون خسته و دلزده میشن، یه جوری که دلشون می‌خواد از همه عالم و آدم ببرن و برن تو لاک خودشون، یا با همه عالم و آدم سر جنگ داشته باشن و تنه‌ی بی‌حوصلگیشون به تنه اطرافیانشون بگیره. من قدیما ازون جنگیاش بودم، ولی چند ساله که کم کم از اون تو لاکی‌ها شدم. . حالا این روزا برای من از همین روزاست؛ اما این بار بیخیال علت و سبب حال و احوالم می‌شم. . می‌شه نشست و خودخوری کرد و کلنجار رفت و آزار دید و آزار رسوند، ولی یه راه باحال تر و خوشگل ترم هست، وقتشه که بگم؛ خدایا میشه بیخیال همه فقط خودم و خودت باشیم؟ خدا جانم! میخوام سفت بغلم کنی. . اما امان از این روزهای بچه داری؛ که برام شده روزهای نمازهای بی‌توجه و هول هولی، و هفته‌های بی مناجات، و سحرهای خواب آلودگی، چقدر کم حواسم به خودمه، چیزی که حالا که مادرم و پر از مشغله بیشتر از همیشه بهش نیاز دارم. دلم تنگه یه شب بیداری و چند تا چیکه اشکه؛ . اِلـهي كَيْفَ آيَسُ مِنْ حُسْنِ نَظَرِكَ لي بَعْدَ مَماتي خدای من، چگونه پس از مرگم از تو نا امید باشم؟ وَاَنْتَ لَمْ تُوَلِّني اِلاّ الْجَميلَ في حَيوتي درحاليكه در تمام زندگی‌ام مرا جز به نيكی سرپرستی نكردی؟ . اِلهي قَدْ سَتَرْتَ عَلَيَّ ذُنُوباً فِي الدُّنْيا خدای من، گناهانی از من را در دنيا پوشاندی وَاَ نَا اَحْوَجُ اِلي سَتْرِها عَلَيَّ مِنْكَ في الاُْخْري كه بر پوشاندن آن در آخرت محتاج ترم اِذْ لَمْ تُظْهِرْها لاَِحَد مِنْ عِبادِكَ الصّالِحينَ گناهم را در دنيا برای هيچيك از بندگان شايسته ات آشكار نكردی فَلاتَفْضَحْني يَوْمَ الْقِيمَةِ عَلي رُؤُسِ الاَْشْهادِ پس مرا در قيامت در برابر ديدگان مردم رسوا مكن . وَاِنْ اَدْخَلْتَنيِ النّارَ اَعْلَمْتُ اَهْلَها اَنّي اُحِبُّكَ و اگر مرا وارد دوزخ كنی، به اهل آن می‌گویم كه من تو را دوست دارم😭 . اِلهي هَبْ لي كَمالَ الإِنْقِطاعِ اِلَيْكَ خدای من انقطاع از هر چیز و پیوستن کامل به خودت را به من عطا فرما 🙏 . دو تا سحر جمعه بیشتر تا ماه رمضون نمونده #دعای_کمیل و #مناجات_شعبانیه تو این روزا و شب‌ها دوای همه دردهاست دلم نیومد این حس و حال و این مناجاتِ دلبر رو باهاتون به اشتراک نذارم🌸 . اگه از این مناجاتی که دو تیکه‌ش رو گذاشتم خوشتون اومد می‌تونین خودتون با جست و جوی "مناجات شعبانیه آقای فرهمند" کاملش رو پیدا کنین و گوش کنید. 😊 . #ف_جباری #روزنوشت‌های_مادری #مناجات_شعبانیه #شبِ_جمعه #مادران_شریف_ایران_زمین

28 فروردین 1399 16:23:55

1 بازدید

madaran_sharif

. بعد از اتمام طرحم تو مناطق محروم، برگشتم خونه☺️🏘 . برای مدتی طبابت حضوری🥼 رو گذاشتم کنار، البته ۳ ۴ ماهی پنجشنبه جمعه‌ها برای دل خودم کار می‌کردم☺️ . دوست داشتم چند سالی رو برای بچه‌ها سرمایه گذاری کنم😌🥰 . ۲.۵ سال بعد تولد دختر دومم، با برنامه‌ریزی و تصمیم قبلی😉، پسرم هم به دنیا اومد👶🏻 . اضافه شدن فرزند سوم به خانواده راحت‌تر از اضافه شدن فرزند دوم بود.🤩 دوتای قبلی بیشتر با هم #سرگرم بودن🤼‍♀️ و لازم نبود من #یک_تنه، هم حامی و سرگرم‌کننده فرزند قبلی👧🏻 باشم هم مشغول رسیدگی به نوزاد👼🏻 . دختر بزرگ پنج ساله‌م خیلی کمک حال بود👩🏻 هم تو کارهای دختر دوم👧🏻 مثل آب و خوراکی دادن،🥣🥛 سرگرم کردن،🧩 و کاهش حساسیت و حسادت،☺️ . هم کارهای نوزاد👼🏻 مثل آوردن پوشک و لباس،👕👖 سرگرم کردنش برای نماز، و خندوندن و بازی کردن🤸 . . الان که دیگه پسرم ۱.۵ سالش شده، سه تایی با هم سرگرمن😎 تماشای بازی‌ها و خنده‌هاشون فوق‌العاده انرژی بخشه🥰 . #دعوا،گریه، جیغ و کتک کاری هم دارن؛ اما همین‌ها رو هم من #تعامل_مثبت می‌دونم👌🏻 که توش یه سری مهارت‌های خاص به دست میاد، مثلا پسرم تو همین سن، ماشاالله چنان یاد گرفته حق خودش رو بگیره که نگو😄 . در این روزها، #مادر سه تا فرشته‌م🥰 و در بهشت خونه با اون‌ها وقت می‌گذرونم. به علاوه‌، فعالیت‌های اجتماعی منظم هم دارم👌🏻 و البته مرور درس‌ها📚 (یک پزشک هیچ وقت نمی‌تونه درس خوندن رو کنار بذاره😅) و مشاوره مجازی پزشکی در روز . این چندماه اخیر، آخر هفته‌ها که همسرم خونه هستن و می‌تونن بچه‌ها رو نگه دارن، #دوره_دانشگاهی_طب_سنتی رو می‌گذرونم🌱 چند هفته‌ای هست که شروع کردم برای #آزمون_دستیاری (تخصص) بخونم.📚 البته برای اهل فن، شبیه شوخیه😄 به امسال امیدی ندارم، ان‌شاءالله سال آینده😃 . احتمالا از یکی دو ماه دیگه، کارم رو در یکی دوتا #درمانگاه شروع می‌کنم🏥 ساعتش محدوده و زیاد از بچه‌هام دور نمی‌شم😊 . برای این زمان احتمالا از یک #پرستار_کودک کمک بگیرم. با تعداد فرزند زیاد، به نظرم داشتن پرستار راه حل بهتری نسبت به مهدکودکه. . به گذشته‌ که نگاه می‌کنم می‌بینم تا الان طبق برنامه‌ها و اهدافم پیش رفتم،📝💪🏻 و مادری هم بخشی از #موفقیت منه😌👼🏻🏆 . زندگیم رو برای فرزندآوری متوقف نکردم، بلکه بچه‌دار شدن بخشی از برنامه من بوده، درست در مسیری که برای #رشد و #پیشرفتم متصورم. . بگذریم که خودم تا چه حد با بچه‌ها بزرگ شدم و رشد کردم🤩 ان‌شاءالله با دو سه تای بعدی، رشد بیشتری رو تجربه کنم.😍 . #هجرت #پزشکی۸۶ #تجربیات_تخصصی #قسمت_پایانی #مادران_شریف

20 اسفند 1398 17:56:30

0 بازدید

madaran_sharif

. #ه_محمدی (مامان#محمد ۴ سال و ۴ ماهه و #حسین ۱.۵ ساله) مدت‌ها بود که با خواب بعد از ظهرم چالش داشتم. دلم می‌خواست حذفش کنم؛ ولی نمی‌تونستم و به شدت وابسته‌ش بودم. موقع خوابوندن پسرم، بی‌اختیار خوابم می‌گرفت و حداقل ۱.۵ ساعت از طلایی‌ترین وقت‌هام (که موقع خواب بچه‌ها باشه) از دست می‌رفت. تا اینکه مدتی پیش، از یک دکتر متخصص طب ایرانی شنیدم که از نظر طب سنتی خواب بعد از ظهر (خصوصاً برای مزاج‌های سرد) مضره و لازمه حذف بشه. مصمم شدم که خواب بعد از ظهرمو حذف کنم.✌🏻 اوایل وقتی ساعت خواب همیشگی‌م می‌رسید، به شدت بهم فشار می‌اومد و اگه می‌خواستم بشینم و کتابی چیزی هم بخونم، در جا خوابم می‌برد. ولی کم‌کم بهتر شد.👌🏻 راهکارم این بود که موقع خواب آلودگی، پا می‌شدم و تو خونه پیاده‌روی و ورزش می‌کردم. و یا یه کتابی که خیلییی جذاب بود، (مثل کتاب تنها گریه کن) برمی‌داشتم می‌خوندم و خواب از سرم می‌پرید.😁 و گاهی این دو تا هم‌زمان بود. هم پیاده‌روی و هم خوندن کتاب. اینجوری با یه تیر سه نشون می‌زدم.😉✌🏻 👈🏻ورزش 👈🏻مطالعه 👈🏻نخوابیدن! از طرفی، دیگه حساسیتم رو روی خواب پسر بزرگترم تقریباً از بین بردم و اغلب اوقات دیگه برای خوابیدنش خودمو به خواب نمی‌زنم. خداروشکر اونم حساسیتش به اینکه «حتماً مامان بخوابه، بعد من» هم از بین رفته. و الان گاهی خودش از خستگی بدون من می‌ره می‌خوابه. گاهیم هیچ‌جوره خوابش نمیاد🤷🏻‍♀️ و با تلویزیون و... سرگرم می‌شه تا داداشش از خواب پاشه. الان مدتیه که این کارو شروع کردم و الحمدالله نتایج خوبی گرفتم و تقریباً به نخوابیدن عادت کردم. بعضی موقع‌ها می‌شه که غفلت می‌کنم و یکی دو روز که بعدازظهر می‌خوابم (مثلاً به توجیه اینکه خوابم کم بوده) از عادت همیشه در میام و روزهای بعد کارم سخت‌تر می‌شه و خواب بیشتر بهم فشار میاره.🥱 من با این روش تونستم یکی دو ساعتی بعد از نماز صبحم بیدار بمونم. تو این زمان هم در حال پیاده‌روی (اگه بشینم، خوابم می‌گیره 🤦🏻‍♀️)، مرور حفظ قرآنم رو انجام می‌دم و اگه شد کتاب داستانی می‌خونم و بازم اگه شد کارهای مطالعاتی دیگه می‌کنم. البته دو ساعتی هم تا بیدار شدن بچه‌ها می‌خوابم که سرحال باشم. خواب قیلوله، می‌شه گفت بهترین نوع خواب روزه. ولی من نمی‌تونم از این استفاده کنم. چون یکیش میاد رو سرم می‌شینه و تو دماغم چنگ می‌ندازه، و اون یکی بدون وقفه آژیر می‌کشه «ماماااان بیدار شو»🙄😁 #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

23 تیر 1401 13:44:39

11 بازدید

madaran_sharif

. هردو هر روز تا عصر، سرکلاس و کاروبار بودیم، و فقط پنج‌شنبه‌ها می‌رفتیم خرید #جهیزیه؛ در نتیجه خیلی طول کشید تا خونمون خونه🏡 شد. . تو قید و بند این چیزا نبودیم و اولین مهمونمون وقتی اومد، که هنوز فرش نداشتیم.🤪 . هر روز صبح، ساعت هفت 🕖 می‌زدیم بیرون، و پنج 🕔 عصر می‌رسیدیم خونه🏡 . نهایت هنرم شام درست کردن بود.🍛🍚🥘 تازه همونم یه شب درمیون می‌پختم😳 بعدشم از خستگی می‌افتادم یه گوشه😯 . البته الآن که فکرشو می‌کنم، می‌گم چرا من اون موقع انقدر خسته می‌شدم؟!🧐🤔😂😅 الآن حجم کار اون موقع برام تفریحه😁 و این یعنی #رشد😜 . داشتیم مثل بچه های خوب👫 زندگیمونو می‌کردیم که یک‌دفعه... . فکر کردیم دیدیم ما که، برای تکمیل دکترای همسرم، داریم میریم #فرصت_مطالعاتی ✈️ و من باید یک سالی مرخصی بگیرم🤔 . چه فرصتی بهتر از این برای مامان شدن؟🤗👼🏻 خیلی بهتر از یک سال بیکار بودنه. انگار که یک سال در زمان جلو افتاده باشم😙 . با یه #مشاور دلسوز معتقد هم، که شرایط زندگیمونو می‌دونست مشورت کردیم، و نظرش مثبت بود😃 . خدا بهمون عنایت کرد و خیلی زود شدیم دو‌نفر‌ و‌ نصفی آدم👶🏻💑 . یه کم که گذشت ضعف و سرگیجه اومد سراغم🤪🤒 . یه دفعه فشارم می‌افتاد، چشمام 👀 سیاهی می‌رفت😵 و پاهام شل می‌شد. دو‌بار توی BRT این‌طوری شده بودم و مردم بلندم کردن. . از بچه‌های دانشگاه، فقط دو نفر خبر داشتن. بهشون سپرده بودم اگر جایی رفتم و بعد یه مدت خبری ازم نشد، دنبالم بگردن🤭‌😅 . کم کم رسیدیم به امتحانات ترم📚 و ماه رمضان🌙 حالم برای روزه گرفتن مناسب نبود.😤 اوایل تیرماه بود. هرروز ۴ تا دونه میوه🍑🍒کوچیک، با یه بطری آب یخ تو کیفم داشتم، و وقتی می‌خواستم از دانشگاه راه بیفتم، یه گوشه ای ۲ تا دونه میوه و دو لیوان آب💧میخوردم که تو مسیر سر پا بمونم🚶‍♀ . کارای خونه هم، به صورت کاملا لاک‌پشتی 🐢 انجام می‌شد. هر پنج دقیقه کار، یه استراحت ده دقیقه ای لازم داشت.🤦🏻‍♀ کارهای اداری🗂 فرصت مطالعاتی درست شده بود و فقط منتظر #ویزا بودیم🔖 که... . 💥به من ویزا ندادن...😤 . کشور مقصد، هلند بود و در اون کشور، سن قانونی برای ویزای مهاجرت، به عنوان همسر، ۲۱ سال بود (و هست😒)؛ و من تازه داشت ۲۰ سالم می‌شد.🤦🏻‍♀ یعنی ما رو قانونا زن و شوهر حساب نمی‌کردن😳😒😑😤😡 . خلاصه تصمیم نهایی بعد از مشورت و سنجیدن شرایط، این شد که من تشریف ببرم شهرستان🏘، منزل پدری، و آقای همسر🧔🏻، تمام تلاششون رو بکنن، تا در کمترین زمان ممکن برگردن🏃😫 . . #ز_م #فقه_حقوق_امام_صادق #تجربیات_مخاطبین #تجربیات_تخصصی #قسمت_سوم #مادران_شریف

04 فروردین 1399 17:15:26

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. قسمت سوم . زندگی تو خانواده‌ی #گسترده (خونه‌ای که توش پدربزرگ👴🏻، مادربزرگ👵🏻، عموها و عمه و خیلی روزها دختر عمه کوچولو باشه) با زندگی تو خانواده هسته‌ای خیلی فرق داره.😍 . اصلا سیر #غریبگی و چسبندگی بچه یه شکل دیگه است. محمد وقتی می‌تونست هر چقدر دلش خواست طبقه پایین بمونه، هر وقت اراده کنه بیاد پیش من و فهمیده بود برای یک دقیقه هم تحمیلی تو کار نیست، #امنیتی رشد کرد طوری که کم کم خودش رغبت پیدا کرده بود آدم‌های دیگه رو کشف کنه. نه مصنوعی، زوری، که طبیعی، چیزی شبیه بچه‌های روستا که سر ناهار یاد مادر می کنند.😁 . شرایط درسی همسر (که حضورش رو حتی شده پای لپ‌تاپ 👨🏻‍💻 تو خونه تامین کرد)، پشت‌گرمی‌های خانواده‌ها، حضور #دائمی یه بچه خوب هم‌سن و سال و چند تایی عامل خرد و ریز دیگه، به من گفت "تو #تدبیر کرده بودی، ما داریم نقشه راهتو می‌چینیم" . تصمیم گرفتم برای کنکور #ارشد بخونم، جوری که بعد از دوسالگی و از شیر گرفتن برم سر کلاس💪🏻 . خوندم، سخت بود، مخصوصا که باید حتما یک رقمی یا دو رقمیِ خیلی خوب می‌شدم تا جایی برم که به نظرم ارزش وقتی که می‌گذارم رو داشته باشه.😉 . گفتم خداجون من کم نمی‌ذارم تو درس، تو هم تو #حمایت از خانواده‌م کمکم باش. نمی‌رم دانشگاهی که فقط مدرک بگیرم، سختی به خودم می دم تا گرهی باز کنم، تو هم لحظه‌های نبودنم رو (همون طوری که آیه‌الله حائری به عروسشون گفته بود) با فرشته‌هات پر کن. . می‌خوندم و تست می‌زدم، گاهی روزها می‌رفتم مهد کودک مسجد، با محمد👶🏻 دو تایی تو کلاس می‌نشستیم‌، همین که حواسش پرتِ دیدنِ بازیِ بچه‌ها می شد، می‌خوندم و هایلایت می‌کردم... شیرینی خنده‌هاشو😘، #اختلالات خوردن رو، توجهش به شعر بچه‌ها رو‌، #رگرسیون چند متغیره رو ... . جوابا اومد، همونی بود که می‌خواستم.👌🏻 مهر شد و رفتم سر کلاس. سالی که ۵ روز از هفته‌ش رو باید می‌رفتم سر کلاس... خستگیش😩 باعث شد منطقی‌تر نگاه کنم. . از #حوزه و کلاس‌های #مسجدم خداحافظی کردم و نشستم پای درس. سخت بود؟ آره ولی همه‌ش که روی دوش من نبود. خانواده‌ها و فرشته‌ها هم همراه بودن.😍 . ساعت‌های 4 می‌رسیدم‌، با پسرک بازی می‌کردیم تا وقت خواب برسه. دراز که می‌کشیدم صدای ترق تروق مهره‌های کمر می‌گفت سنگین شدی، کم کم نرگسی👧🏻 از حالت بالقوه به فعلیت رسید، تابستون بین ترم دو و سه رو می‌گم☺️ . ❗ادامه را در قسمت نظرات بخوانید❗ . #ط_خدابخشی #روانشناسی_بالینی_دانشگاه_تهران۹۱ #پست_مهمان #تجربیات_تخصصی #قسمت_سوم #مادران_شریف

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. قسمت سوم . زندگی تو خانواده‌ی #گسترده (خونه‌ای که توش پدربزرگ👴🏻، مادربزرگ👵🏻، عموها و عمه و خیلی روزها دختر عمه کوچولو باشه) با زندگی تو خانواده هسته‌ای خیلی فرق داره.😍 . اصلا سیر #غریبگی و چسبندگی بچه یه شکل دیگه است. محمد وقتی می‌تونست هر چقدر دلش خواست طبقه پایین بمونه، هر وقت اراده کنه بیاد پیش من و فهمیده بود برای یک دقیقه هم تحمیلی تو کار نیست، #امنیتی رشد کرد طوری که کم کم خودش رغبت پیدا کرده بود آدم‌های دیگه رو کشف کنه. نه مصنوعی، زوری، که طبیعی، چیزی شبیه بچه‌های روستا که سر ناهار یاد مادر می کنند.😁 . شرایط درسی همسر (که حضورش رو حتی شده پای لپ‌تاپ 👨🏻‍💻 تو خونه تامین کرد)، پشت‌گرمی‌های خانواده‌ها، حضور #دائمی یه بچه خوب هم‌سن و سال و چند تایی عامل خرد و ریز دیگه، به من گفت "تو #تدبیر کرده بودی، ما داریم نقشه راهتو می‌چینیم" . تصمیم گرفتم برای کنکور #ارشد بخونم، جوری که بعد از دوسالگی و از شیر گرفتن برم سر کلاس💪🏻 . خوندم، سخت بود، مخصوصا که باید حتما یک رقمی یا دو رقمیِ خیلی خوب می‌شدم تا جایی برم که به نظرم ارزش وقتی که می‌گذارم رو داشته باشه.😉 . گفتم خداجون من کم نمی‌ذارم تو درس، تو هم تو #حمایت از خانواده‌م کمکم باش. نمی‌رم دانشگاهی که فقط مدرک بگیرم، سختی به خودم می دم تا گرهی باز کنم، تو هم لحظه‌های نبودنم رو (همون طوری که آیه‌الله حائری به عروسشون گفته بود) با فرشته‌هات پر کن. . می‌خوندم و تست می‌زدم، گاهی روزها می‌رفتم مهد کودک مسجد، با محمد👶🏻 دو تایی تو کلاس می‌نشستیم‌، همین که حواسش پرتِ دیدنِ بازیِ بچه‌ها می شد، می‌خوندم و هایلایت می‌کردم... شیرینی خنده‌هاشو😘، #اختلالات خوردن رو، توجهش به شعر بچه‌ها رو‌، #رگرسیون چند متغیره رو ... . جوابا اومد، همونی بود که می‌خواستم.👌🏻 مهر شد و رفتم سر کلاس. سالی که ۵ روز از هفته‌ش رو باید می‌رفتم سر کلاس... خستگیش😩 باعث شد منطقی‌تر نگاه کنم. . از #حوزه و کلاس‌های #مسجدم خداحافظی کردم و نشستم پای درس. سخت بود؟ آره ولی همه‌ش که روی دوش من نبود. خانواده‌ها و فرشته‌ها هم همراه بودن.😍 . ساعت‌های 4 می‌رسیدم‌، با پسرک بازی می‌کردیم تا وقت خواب برسه. دراز که می‌کشیدم صدای ترق تروق مهره‌های کمر می‌گفت سنگین شدی، کم کم نرگسی👧🏻 از حالت بالقوه به فعلیت رسید، تابستون بین ترم دو و سه رو می‌گم☺️ . ❗ادامه را در قسمت نظرات بخوانید❗ . #ط_خدابخشی #روانشناسی_بالینی_دانشگاه_تهران۹۱ #پست_مهمان #تجربیات_تخصصی #قسمت_سوم #مادران_شریف

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن