پست های مشابه

madaran_sharif

. #قسمت_چهارم #ش_رهبر (مامان سه پسر ۹، ۶ و ۳ ساله) . بعد از اومدن پسرم، روابط من و همسرم بهتر از قبل شد.😍 وقتی تنها بودیم، به خاطر روحیاتمون، روابطمون رسمی‌تر بود. ولی بعد که پسرم اومد با شیرین‌کاری‌هاش باعث خنده و شادی شد. روابطمون رو گرم‌تر کرد و زندگی‌مون رو از روزمرگی درآورد.😄 . از طرفی روابطم با خانواده همسرم هم بهتر از قبل شد. چون دیگه درک می‌کردم یه مادر چقدر برای بچه‌ش زحمت کشیده و براش دلسوزی داره، راحت‌تر می‌تونستم کنار بیام و حساسیت‌هام کمتر شد. البته قطعا گذشت زمان و کسب تجربه توی روابط هم مؤثر بود.👌🏻 . پسرم بزرگ شده بود و از شیر و پوشک گرفته بودمش. اون موقع فعالیت کاری یا درسی خاصی هم نداشتم، چون به خودم مدتی استراحت داده بودم. . پسرم دو سال و نیمه‌ش بود که باردار شدم. دوست داشتم اختلاف سنی‌شون کم باشه تا بیشتر هم‌بازی بشن.👦🏻👶🏻 بارداری دومم خیلی سخت‌تر از اولی بود. ویار شدیدی داشتم و چهار ماه اولش، وزنم کم می‌شد.😢 . پسر دومم فروردین ۹۴ به دنیا اومد. به فاصله‌ی ۳ سال و ۳ ماه از پسر اولم. عمل سزارینم خدا رو شکر راحت‌تر از قبلی بود. هر چند بعدش دوباره مشکل عفونت بخیه‌ها و خوب شیر نخوردن پسرم رو داشتم.🤦🏻‍♀ این دفعه چون تجربه‌م بیشتر بود و یه بار همه این مراحل و مشکلات رو پشت سر گذاشته بودم، خونسردی و اعتماد به نفسم بیشتر بود و شرایط رو بهتر مدیریت می‌کردم.💪🏻 . قبل از به دنیا اومدنش برای پسر اولم قصه می‌گفتم و بهش گفته بودم که داداشت توی راهه و داره میاد. وقتی به دنیا اومد خیلی ذوق داشت و کنجکاو بود. منم سعی می‌کردم حساسش نکنم و سخت نگیرم. همسرم هم سعی می‌کردن بیشتر بهش توجه کنن و باهاش بازی کنن. البته به هرحال شیطنت‌های بچگانه‌ش بود 🤪 و می‌دونستم نوازش‌های محکم و ور رفتنش با نوزاد طبیعیه و همه‌ی بچه‌های اول، همین دوران کشف نوزاد رو دارن. خداروشکر حسادت و حساسیت خاصی نداشت و بعد از چند ماه روابطشون عادی و مسالمت‌آمیز شد. . پسر دومم هفت ماهه بود که پدر عزیزم به رحمت خدا رفتند.😞 خیلی ناراحت بودم و چند ماهی زمان برد تا بتونم به خودم مسلط بشم و به زندگی عادی برگردم. . بعدش دیگه دنبال کار مرتبط با رشته‌م می‌گشتم. چند جایی هم برای مصاحبه رفتم ولی همه‌ی کارها تمام‌وقت بود و من هم دوست نداشتم بچه‌ها رو هر روز از صبح تا عصر مهد بذارم. برای همین منصرف شدم. . تا اینکه با یه مجموعه‌ی پژوهشی آشنا شدم که کارش پاره‌وقت بود و می‌تونستم اکثرش رو توی خونه انجام بدم.🤩 . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

23 دی 1399 16:32:02

0 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_ششم #ک_موسوی (مامان #زهرا ۱۰ساله، #مریم ۶.۵ساله، #نرگس ۴ساله) همون سالی که نرگس به دنیا اومد تصمیم گرفتم در جامعة‌الزهرا درس بخونم.😊 شرایطم جوری نبود که بتونم بچه‌ها رو پیش کسی بذارم. ولی واقعا درس خوندن رو دوست داشتم.💚 همین شد که از سال ۹۶ غیرحضوری سطح ۲ جامعة‌الزهرا رو شروع کردم. همیشه یکی از چالش‌های بچه‌داری‌م، مدیریت زمان بود. قبل از بچه‌ها برای خودم برنامه‌ریزی می‌کردم که مثلاً امروز از ساعت ۸ تا ۱۰ درس بخونم، اما با بچه‌ها این مدل فقط شوخیه.😁 چون همه‌ش بچه‌ها درخواست و سروصدا دارن.🤷🏻‍♀️ توی این سال‌ها انواع برنامه‌ریزی رو سعی کردم پیاده کنم تا اون برنامه‌ای که بیشتر بهم کمک می‌کنه و به روحیاتم می‌خوره رو پیدا کنم.👌🏻 فعلاً برنامه‌‌م اینطوریه که؛ 👈🏻 همه‌ی کارای روزانه‌ام رو لیست می‌کنم. 👈🏻 کارهای بلند مدت رو هم به چند جزء کوچیک‌تر تقسیم می‌کنم و تو برنامه‌ی روزانه قرار می‌دم. بعد با توجه به‌ زمانی که در طول روز دارم، برای هر کاری یک زمان معقول اختصاص می‌دم. مثلاً ۲ ساعت درس خوندن: نیم ساعت می‌خونم یهو دخترم میاد پیشم. کتابو می‌بندم و زمانو می‌نویسم تا بعد از رسیدگی بهش دوباره ادامه بدم. 👈🏻 سعی می‌کنم جزئیات هم تو لیست بیارم.👌🏻 مثلاً زمان تلویزیون، فضای مجازی، ناهار و شام و... 👈🏻 یه زمان هم برای اتفاقات پیش‌بینی نشده. ولی دیگه ساعت مشخص نمی‌کنم که استرس بگیرم وای از برنامه جاموندم.🤪 برنامه‌م انعطاف هم داره. مثلاً اگه حس کردم ۲ ساعت واسه درس کم بوده، فردا برنامه رو تغییر می‌دم و زمان درس خوندن رو بیشتر می‌کنم. و بالعکس. مدل بچه‌داریه دیگه.😁 اون روزا بعد از تولد نرگسم، با ۵ ۶ نفر از دوستانم که بچه‌هامون هم‌سن بودن، یه مهد کودک خونگی گردشی درست کردیم. هفته‌ای یه جلسه‌ی۳ ۴ ساعته و هر بار خونه‌ی یکی‌مون. برای بچه‌ها از قبل برنامه‌ریزی می‌کردیم. فعالیت‌هایی مثل کاشتن گیاه، نقاشی، کاردستی، آشپزی، کتاب‌خوانی، نمایش و بازی‌های حرکتی. در عین حال بچه‌ها تعامل با همدیگه رو هم تمرین می‌کردن. مخصوصاً اون کودک میزبان باید سعی می‌کرد بقیه‌ی بچه‌ها رو مدیریت کنه. کسی که بیشتر این جلسات رو مدیریت می‌کرد، خودش دانشجوی دانشگاه شریف بود و با وجود دو فرزند، مشغول خوندن دکترای فیزیک بود. برام جالب بود که چطور می‌تونه زمانش رو مدیریت کنه.🧐 متوجه شدم از لحظه لحظه زندگیش استفاده می‌کنه.👌🏻 حتی موقع ظرف شستن، به حل مسئله‌ی فیزیک، یا برنامه‌های مهد فکر می‌کرد.🤩 رفتارش برام الگو شد.😃 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

05 خرداد 1401 15:53:35

5 بازدید

madaran_sharif

. #پ_حدادیان (مامان #فاطمه ۵.۵ ساله و #محمدحسین ۲.۵ ساله) #قسمت_دوم از آن روز فهمیدم که چقدر مادری را برای خودم سخت کرده‌ام. چقدر انتظارات زیادی از بچه‌ام داشته‌ام. دخترک سه ساله بود که داداشش به دنیا آمد. تمام طول بارداری، دعا می‌کردم که خدایا این بار کابوس کولیک و رفلاکس را از زندگی‌ام بردار. من که در این شهر غریبم و کمکی ندارم... اما خدا می‌خواست مرا قوی‌تر کند. پسرکم به حدی جیغ می‌کشید و کم‌خواب بود که دکتر گفت سونوگرافی کامل شکمی بدهید. وقتی همه چیز نرمال بود، گفت من که سر در نمیارم‌. بروید باهاش بسازید تا ۴ ماهگی. بی‌خوابی‌ها از بیست روزگی تا ۴ ماهگی ادامه داشت. ثانیه‌ای روی زمین بند نمی‌شد. گاهی شب که می‌شد، وحشت وجودم را فرا می‌گرفت که اگر امشب که دقیقا چهل و هشت ساعت است نخوابیدم هم پسرک نخوابد چه؟ نکند موقع بغل کردنش از دستم بیفتد... اما من قوی‌تر بودم. قویتر از قبل. یک روز به خودم آمدم و دیدم چقدر همه چیز تغییر کرده. مادری شده بودم که شب‌های بی‌خوابی پسرش چندین و چند جلد کتاب خوانده. مادری که دیگر قاشق به دست دنبال هیچ بچه‌ای نمی‌افتد و از غصه‌ی میوه نخوردنش خودخوری نمی‌کند. مادری که می‌تواند بچه به بغل ظرف بشورد، غذا بپزد، جارو کند، با دخترش کاردستی بسازد، خاله‌بازی کند و کتاب بخواند. مادری که با پاهایش گهواره را تکان می‌دهد و با دست‌ها برنج آبکش کند. مادری که انتظاراتش را از همه به صفر رساند و روی خودش و خدا تکیه کرد. فرنی‌اش را که پوووف می‌کرد توی صورتم، می‌خندیدم و می‌گفتم انگار پسرم سیر شده و بقیه فرنی‌اش را یک قاشق بزرگ می‌کردم و می‌گذاشتم توی دهانم. گوشت‌کوب برقی را هم گذاشته بودم کنار. حالا که این‌ها را می نویسم نه مادر کافی هستم و نه کامل. راستش را بخواهید همان هفته ی اول تولد دخترم فهمیدم که هیچ‌وقت هم بهترین مادر دنیا نخواهم شد. ولی خوشحالم از اینکه قوی‌تر شدم و حتم دارم با ورود فرزندان بعدی قوی‌تر هم خواهم شد. همان موقع زایمان که از درد فریاد یا زهرا سر می‌دادم و بالاخره دخترک تپل سفید، قدم به دنیا گذاشت و مرا به آرزوی مادر شدن رساند. وقتی دکترم پرسید حالا که انقدر جیغ و داد کردی باز هم بچه می‌خوای؟ با ته مانده توانم گفتم: آره من چهار تا بچه می‌خوام. صاحب الزمان سرباز می‌خواد. اینا شیعه‌های امیرالمومنینن. باید زیاد باشن. و پرسنل اتاق زایمان زدند زیر خنده و گفتند: تو اولین مادری هستی که درست بعد از زایمان به مادر شدن مجدد فکر می‌کنی. راستی اگر مادر نمی‌شدم، چطور این همه رشد می‌کردم؟ #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

07 بهمن 1400 18:50:20

1 بازدید

madaran_sharif

. #پ_بهروزی . هارد رو وصل می‌کنم به لپ‌تاپ و می‌رم سراغ فایل عکس‌ها... از سال ۹۵ با فولدر تولد محمد شروع می‌کنم... 😍💕👼🏻⁩⁦👶🏻⁩⁦👦🏻⁩😭😂😅😘😘😍😰😧😲😳😠😇😎 . با دیدن عکس‌ها یاد خاطرات سه سال گذشته و حرف‌هایی می‌فتم که قبل مادر شدنم می‌شنیدم: . سلام عروس خانوم، خوبی؟! خوش می‌گذره که ان‌شاءالله؟! ببین یه وقت زود بچه دار نشی ها😏 چند سالی عشق و حال کنید، سفر برید، بعد بچه بیارید. وقت زیاده حالا، چه عجله ایه؟!🤦🏻‍♀ دو سال از درست مونده دیگه؟ بذار کارشناسیت تموم شه بعد. . شما هم اگه این جمله ها رو نشنیدید، یعنی هنوز ازدواج نکردید!😀😅 ان‌شاءالله به زودی🙏 . این توصیه ها رو من این‌جوری می‌شنیدم: با بچه دیگه نمی‌شه سفر برید و خوش باشید،پس چند سالی بچه‌دار نشید و‌خوش باشید، بعد دیگه بدبخت می‌شید!😟 در ضمن با بچه دیگه نمی‌شه درس بخونید و پیشرفت کنید، پس چند سالی پیشرفت کنید، بعد دیگه متوقف بشید. 😕 . پس یا باید به همین دو سال و سه سال و اصلا ده سال خوشی و پیشرفت راضی و قانع بشم، یا بی‌خیال مادری بشم.😒 . یا؟! . . ✅ می‌شه مادر بود و رشد کرد و از زندگی لذت برد و به #هدف رسید.💪🏻✌️🏻 . من این گزینه رو انتخاب کردم.😍 و حالا... #مادری طبیعی ترین جز زندگیم شده انگار... . . با بچه با اتوبوس🚍 با بچه با قطار🚂 با بچه کتاب📚📖 با بچه تفکر با بچه برنامه ریزی📝 با بچه پیشرفت💪🏻✌️🏻 با بچه زندگی💕😍 . نظر شما چیه؟! اصلا از کی بچه انقدر موجود مزاحمی شده؟! . . #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف

24 بهمن 1398 17:11:34

0 بازدید

madaran_sharif

. #ط_اکبری (مامان #رضا ٨ساله، #طه ۶.۵ساله، #محمد ۴ساله، #زهرا ١ساله) نذر داشتم خب! آخه آقای خونه با کلییییی ترفند و خواهش و اصرار وسط درس و کار و تدریس، راضی شده بود شب قدر بریم حرم حضرت عبدالعظیم. معلوم نبود دفعه‌ی بعدی کی باشه! خیلی دوست داشتم نذری رو اونجا پخش کنم.💛 آستین‌ها رو بالا زدم وسط اون همه کار و بچه و استراحت اجباری برای احیای شب قدر، یه صوت قرآن گذاشتم و لقمه‌های نون، پنیر، سبزی رو به کمک رضا و طاها آماده کردم. همه رو مرتب چیدیم تو سبد. با یه عالمه بند و بساط شب احیا راه افتادیم سمت حرم. چراغ قرمز شد. شیشه رو دادیم پایین. بچه‌ها مشغول تمیز کردن شیشه‌ی ماشین‌ها بودن چند تا لقمه رو دادیم بهشون. انقددددر خوشحال شدن که با صدای بلند همدیگه رو خبر کردن. و در چشم بر هم زدنی کلی بچه دور ماشین جمع شدن! چراغ سبز شد. بوووق بووووق ما وسط مونده بودیم. اصلاً تصورشم نمی‌کردیم اینطوری بشه!!😳 خلاصه تموم شد و بچه‌ها رفتن کنار. و ما ادامه‌ی مسیر دادیم... چند لحظه سکوت... بچه‌ها یکی یکی به حرف اومدن👇🏻 طاها: خب چرا انقدر کم درست کردیم؟! بازم می‌خواستن آخه🥺 رضا: مامان بازم نذر می‌کنی براشون بیاریم؟ محمد: چقدر نون پنیر دوست داشتن! از اون روز تصمیم گرفتیم هر هفته پنجشنبه لقمه درست کنیم بیاریم برای خیرات بدیم بچه‌ها. یه بار کوکوسبزی، یه بار پنیر گردو و... البته هربار هم به اون بچه‌ها ندادیم. یه بار که اوضاعم نابه‌سامان بود و دیروقت شد، بین مردهای زحمت کشی که از سطل‌های زباله بازیافتی جدا می‌کردن پخش کردیم. هر پنجشنبه کلی بچه‌ها ذوق دارن و میان یه گوشه‌ی کار رو می‌گیرن.😍 حتی اگه اون کار فقط سرگرم کردن زهرا کوچولو باشه. از شما چه پنهون دیگه وقتی برای شام نون پنیر داریم، هیچ کدوم دیگه اینجوری 😏 نمی‌شن.😉 #تربیت_فرزندان_شاکر #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

26 اردیبهشت 1401 15:07:13

4 بازدید

madaran_sharif

. امسال اربعین، به لطف خدا قسمت شد ما هم با محمد نوزده ماهه‌مون بریم پیاده روی. . تو این سفر، خانواده خواهر شوهرم و ۲ خانواده دیگه هم همراهمون بودن. . جمعا ۶ تا بچه. 👦👧 👦👦👧👶 پسرمم که میگی بچه دوووووست.👼 دیگه تو این سفر نونش تو روغن بود. . از تهران تا مهران، با ماشین خودمون رفتیم.🚗🚙 محمدحسین، پسر عمه محمدم، تو ماشین ما بود و شده بود قبله توجهات محمد.❤ هی محمدحسینو به من نشون میداد و میگفت محمَ ... 😍 . بین راه تو یه پارکی در همدان برا ناهار نگه داشتیم. هم ما دلی از عزا درآوردیم. هم بچه ها دلی از بازی! . بچم دیگه پارک و بچه ها رو دیده بود، نمی‌نشست دو لقمه غذا‌ بخوره. 😉 ترجیح می‌داد مامانش دنبالش بیفته و وسط بازی اون دو لقمه رو نوش جانش کنه!! . از هر تپه و چاله ای هم بچه های بزرگتر عبور میکردن، اینم باید دنبالشون میرفت. یعنی غرق شادی بودن بچه ها. 😄😄 . غروب، یه جایی برا نماز نگه داشتیم. همسرم و محمد و محمدحسین رفتن سمت سرویس بهداشتیا. همسرم گفت محمدحسین تو برو دستشویی بعد محمدو نگه دار من برم. . وقتی محمدحسین دستشویی بود، محمد نمیذاشت همسرم از جاش جم بخوره، که محمدحسین اینجاست. اونو جا نذاریم!!😲 . اما وقتی که اومد و همسرم خواست بره، دیگه انگاری آقامحمد بابا رو نمی‌شناسه... با محمدحسین راهشو کشید و رفت مسجد.😝😄 یعنی فقط باید محمدو بشناسی که از منو باباش دور نمیشه. اما وقتی محمدحسینو داره، دیگه مامان بابا میخواد چیکار؟ 😅😁 . پ.ن۱: همه آدم ها، تو هر جمعی که باشن، با هم سن و سالای خودشون، بیشتر اخت میگیرن. ❤ بچه ها هم با بچه ها. 👧👶👦 . چند وقت پیش، یه جایی تو نمازخونه، بودم.دوستمم اونجا بود. با بچه ۵ ماهش که به شکم رو زمین بود.👼 محمدم کنارم داشت بازی میکرد. وسط نماز بودم که یهو رفت سمت نی نی. دلم ریخت که الان بلایی سرش نیاره.😱 ولی آروم کنارش رو‌ زمین نشست.☺️ . نمازمو که تموم کردم؛ دیدم خم شده به صورتش نگاه میکنه و با زبون بی زبونی خودش باهاش حرف میزنه😇 دالی میکنه 😃 نازش میکنه 😌 بوسش میکنه 😙 یعنی اشک تو چشام حلقه زد. 😍 . ایشالاه که زودی آبجی داداشای خودش به دنیا بیان، خونمون پر بچه بشه، بچم هرچقدر خواست باهاشون بازی‌ کنه⚽️⚾️🎾 . پ.ن۲: توی این عکس، محمد دوباره به دوران نینی بودنش برگشته و با محمدحسین دارن رو چمنا چهاردست و پا راه میرن. . . ادامه در نظرات😁 . #ه_محمدی #برق91 #خاطره_نوشت #سبک_مادری #مادران_شریف

02 آبان 1398 14:48:57

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. #قسمت_چهارم و #پایانی . به خاطر بچه‌ها نمی‌تونم كاری كه دوستش دارم رو انجام بدم! . اتاق #مشاوره جای هيچ مورد اضافه‌ای نیست، حتی يه نی‌نی خيلی ساكت و آروم! پس همين كه بخش اجباری درمونگاه دانشگاه تموم شد، بقيه‌شو گذاشتم برای روزها‌ی دور. . . اين مدت ذهنم دنبال كاری بود كه بشه با بچه‌ها انجام داد، راستش برام خيلی مهم بود كه حتما اون كار تو #خونه نباشه، تجربه خوبی از كار در منزل ندارم🤷🏻‍♀ كل ساعت‌های روز ذهنمو درگير می‌كرد و از كيفيت حضور تو خونه كم می‌كرد. . . #مسجد عالي بود😍 يه كيس فوق العاده😄 تابستونی برای تجديدی‌ها تو پایگاه کلاس رياضی گذاشتم، با شرطِ "مامانتون بايد بياد كمک، بچه‌هامو تو مسجد نگه داره"😁 . سرود و تئاتر كودک و نوجون داشتيم "من كار حرفه‌ای شو بلد نيستم، ولی در حدی كه برنامه‌های پايگاهمون راه بيافته و يه بستر حسابی برای رفاقت با بچه‌ها باشه، عالی👌🏻 بود"... كما اين‌كه شخصيتم خيلی با كلاس‌های عقيدتی برای بچه‌ها جور نبود... . عمده وقتا تو پايگاه بسيج بچه‌هايی بودن كه هم‌سن پسرم باشن و باهاش بازی كنن، دخترایِ نی‌نی دوستی هم بودن كه هی بخوان با كوچيكه بازی كنن و ريسه‌های خنده شو دربيارن😄. خلاصه فيتِ موقعيت خودم بود. . خدا رو شكر💚، آخه چطوری انقدر #نعمت داده با هم، اسمشو گذاشته خونه خودش؟ (دلم می‌خواد دانشگاه يه ذره خلاق‌تر بود تا يه طرح می‌نوشتم: "چگونه خودمان را در مساجد بچپانيم"!😄 می‌شد پايان نامه‌م، حقيقتا هزارنكته باريك‌تر ز مو اين‌جاست كه با صحيح و خطا و مشورت گرفتن از بزرگترا تو مساجدِ مختلف بهش رسيديم.) . سال تحصيلی شروع شده و برنامه‌های مسجد فشرده شدن توی پنج‌شنبه‌ها، روزای ديگه‌ی هفته حضورم سرِ كار بيشتره شده. . كاری كه ويژگی‌هايی رو داره كه الان لازمش دارم.☺️ يه جور مشاوره تو ساماندهیِ يه سری مهدكودک. اونجا با بچه‌ها👧🏻👦🏻 اجازه دارم برم. اتاق كارم يه مقداری #امن هست و يه خاله مربی خوب هم كنارمون تو اتاقه. . صبح‌ها كه می‌ريم، تا بعد از ظهر هستيم و برگشتنی یه ساعت راه رسیدنمون رو خستگی در می‌کنيم كه وقتی رسيديم خونه، زنی سرحال😄 باشم و منتظر و مشغول كار، كه ۴ ساعت ديگه همسر بياد😍 . . اما چطوری به يک موسسه يا سازمان بفهمونيم كه خيلی #ارزشمنديم😉 تا حاضر بشن ما رو با بچه‌هامون بپذيرن؟ اينم يه پايان‌نامه‌ ست كه وسط راه صحيح خطاهاشم هنوز! . #ط_خدابخشی #روانشناسی_بالینی_دانشگاه_تهران۹۱ #پست_مهمان #تجربیات_تخصصی #قسمت_پایانی #مادران_شریف

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #قسمت_چهارم و #پایانی . به خاطر بچه‌ها نمی‌تونم كاری كه دوستش دارم رو انجام بدم! . اتاق #مشاوره جای هيچ مورد اضافه‌ای نیست، حتی يه نی‌نی خيلی ساكت و آروم! پس همين كه بخش اجباری درمونگاه دانشگاه تموم شد، بقيه‌شو گذاشتم برای روزها‌ی دور. . . اين مدت ذهنم دنبال كاری بود كه بشه با بچه‌ها انجام داد، راستش برام خيلی مهم بود كه حتما اون كار تو #خونه نباشه، تجربه خوبی از كار در منزل ندارم🤷🏻‍♀ كل ساعت‌های روز ذهنمو درگير می‌كرد و از كيفيت حضور تو خونه كم می‌كرد. . . #مسجد عالي بود😍 يه كيس فوق العاده😄 تابستونی برای تجديدی‌ها تو پایگاه کلاس رياضی گذاشتم، با شرطِ "مامانتون بايد بياد كمک، بچه‌هامو تو مسجد نگه داره"😁 . سرود و تئاتر كودک و نوجون داشتيم "من كار حرفه‌ای شو بلد نيستم، ولی در حدی كه برنامه‌های پايگاهمون راه بيافته و يه بستر حسابی برای رفاقت با بچه‌ها باشه، عالی👌🏻 بود"... كما اين‌كه شخصيتم خيلی با كلاس‌های عقيدتی برای بچه‌ها جور نبود... . عمده وقتا تو پايگاه بسيج بچه‌هايی بودن كه هم‌سن پسرم باشن و باهاش بازی كنن، دخترایِ نی‌نی دوستی هم بودن كه هی بخوان با كوچيكه بازی كنن و ريسه‌های خنده شو دربيارن😄. خلاصه فيتِ موقعيت خودم بود. . خدا رو شكر💚، آخه چطوری انقدر #نعمت داده با هم، اسمشو گذاشته خونه خودش؟ (دلم می‌خواد دانشگاه يه ذره خلاق‌تر بود تا يه طرح می‌نوشتم: "چگونه خودمان را در مساجد بچپانيم"!😄 می‌شد پايان نامه‌م، حقيقتا هزارنكته باريك‌تر ز مو اين‌جاست كه با صحيح و خطا و مشورت گرفتن از بزرگترا تو مساجدِ مختلف بهش رسيديم.) . سال تحصيلی شروع شده و برنامه‌های مسجد فشرده شدن توی پنج‌شنبه‌ها، روزای ديگه‌ی هفته حضورم سرِ كار بيشتره شده. . كاری كه ويژگی‌هايی رو داره كه الان لازمش دارم.☺️ يه جور مشاوره تو ساماندهیِ يه سری مهدكودک. اونجا با بچه‌ها👧🏻👦🏻 اجازه دارم برم. اتاق كارم يه مقداری #امن هست و يه خاله مربی خوب هم كنارمون تو اتاقه. . صبح‌ها كه می‌ريم، تا بعد از ظهر هستيم و برگشتنی یه ساعت راه رسیدنمون رو خستگی در می‌کنيم كه وقتی رسيديم خونه، زنی سرحال😄 باشم و منتظر و مشغول كار، كه ۴ ساعت ديگه همسر بياد😍 . . اما چطوری به يک موسسه يا سازمان بفهمونيم كه خيلی #ارزشمنديم😉 تا حاضر بشن ما رو با بچه‌هامون بپذيرن؟ اينم يه پايان‌نامه‌ ست كه وسط راه صحيح خطاهاشم هنوز! . #ط_خدابخشی #روانشناسی_بالینی_دانشگاه_تهران۹۱ #پست_مهمان #تجربیات_تخصصی #قسمت_پایانی #مادران_شریف

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن