پست های مشابه

madaran_sharif

سلام به همه‌ی همراهان عزیز ❤️ حالتون خوبه؟   از وقتی که مادران شریف رو راه انداختیم و در کنار هم یک خانواده شدیم، همیشه تعدادی از عزیزان بهمون پیام می‌دادن که به مخاطب‌هاتون بگید برای حل مشکل یا بیماری یا گرفتاری که برامون پیش اومده، دعا کنن... 🌷   تصمیم گرفتیم یه بستری فراهم کنیم برای همین کار🌹   یه روز در ماه همه با هم برای حوائج هم‌دیگه دعا کنیم. چون وقتی دعاهامون دسته‌جمعی بشه، به اجابت خیلی نزدیک‌تر می‌شه و خیرات و برکاتش به تک‌تک‌مون می‌رسه.😊   امروز برای همه‌ی برادران و خواهران‌مون در همه‌جای جهان دعای می‌کنیم، مخصوصاً اعضای خوب خانواده‌ی مادران شریف🌹   برای ازدواج جوان‌هامون ⁦👩‍❤️‍👨⁩ برای شفای بیماران‌مون 🤒 برای حل گرفتاری‌ها و غم و غصه‌هامون😥 برای بچه‌دار شدن بی‌بچه‌هامون👶 برای رفع مشکلات اقتصادی خانواده‌هامون🌟 برای عاقبت بخیر شدن فرزندانمون😍   و از همه مهم‌تر برای فرج و ظهور امام‌مون و این‌که همه بتونیم از یاوران ایشون باشیم❤️   امشب یا فردا قصد داریم همه با هم دعای توسل رو بخونیم و بعدش دعا کنیم برای همه‌ی حاجات همه‌ی عزیزان 🌷 هرکس هم هر تعدادی می‌تونه صلوات بفرسته برای استجابت دعاها.   پ.ن ۱: قدیما توی دانشگاه شریف یه رسم خوبی بود، بچه‌ها دوشنبه‌ها رو روزه می‌گرفتن و قبل اذان مغرب توی مسجد دانشگاه جمع می‌شدن و دعا می‌خوندن و باهم افطار می‌کردن.😍 حالا به یاد اون رسم قشنگ، می‌خوایم ماهم اگر برامون مقدور بود یه روز در این هفته رو روزه بگیریم و دم افطار برای همه دعا کنیم.🌷   پ.ن ۲: این دوتا حدیث‌ خیلی قشنگ از امام كاظم (علیه‌السلام) هدیه به همه عزیزانی که توی این کار مشارکت می‌کنن🌷   🔶 إنّ مَنْ دَعَا لِأَخِیهِ بِظَهْرِ الْغَیبِ نُودِی مِنَ الْعَرْشِ وَ لَکَ مِأَةُ أَلْفِ ضِعْفٍ!   هر کس برادر دینی خود را غیاباً دعا کند از عرش به او ندا می‌رسد: صد هزار برابر (آنچه برای برادر خود خواستی) به تو عطا گردید!   🔶 مَن دعاِ لإخوانِه مِنَ المُؤمنین وَ المؤمناتِ و المُسلمین والمُسلماتِ وَكَّلَ اللهُ بِهِ عَن كُلِّ مؤمنٍ مَلَكاً یدعولَه.   کسی که برای برادران و خواهران مؤمن و مسلمان خود دعا کند خداوند از طرف هر یک از آنان مَلَکی می‌گمارد که همواره برایش دعا نمایند.   (وسائل‌الشیعه، ج ٤، ص ۱۱۴۸ و ١١٥٢)   پ.ن ۳: توی بخش نظرات هرکس حاجت خاصی داره که دوست داره بقیه به صورت خاص براش دعا کنن، می‌تونه بنویسه. هرکس هم که دید و برای اون حاجت دعا کرد، لایک کنه. ❤️   #دوشنبه_های_همدلی #مادران_شریف_ایران_زمین

22 شهریور 1400 15:13:05

1 بازدید

madaran_sharif

سلام دوستان عزیز😁✋🏻 حالتون خوبه؟ سوالی که در مورد مسجد پرسیدیم یادتونه؟ پرسیدیم که ارتباطتون با مسجد محله‌تون چطوره و چه فعالیت‌هایی توش انجام می‌دید. ممنون از همهٔ دوستانی که پاسخ دادن. حالا بریم تو این عکس‌نوشت‌ها جمع‌بندی جواب‌هایی رو که داده شد ببینیم. ورق بزنید. #مسجد #مهارت_های_مادرانه #مادران_شریف_ایران_زمین

03 شهریور 1401 18:02:55

3 بازدید

madaran_sharif

. #ط_اکبری (مامان #رضا ۷ساله، #طاها ۵.۵‌ساله، #محمد ۳ساله، #زهرا ۲ماهه) همین دیروز بود. نه ببخشید ۷ سال پیش، دیروزش بود. 😅 پسرکم‌، که تا روز قبلش میثم صداش می‌کردم و براش از میثم تمار می‌گفتم، روز تولد امام رضا (ع)، خیلی پیش از موعد به دنیا اومد و اسمش رو هم با خودش آورد! رضا😍 ۷ سال با هزاران بالا پایینی گذشت و سعی کردیم امیر بودنش رو تو این ۷ سال مراعات کنیم؛ تا خوب رشد کنه و احساس قدرت و امنیت کنه، شن بازی تو راه پله، داشتن مرغ و خروس، ریختن و پاشیدن و نصفه نیمه جمع کردن یا حتی جمع نکردن! انجام تکالیف مدرسه بعضا تا۱۱ شب به خاطر بازی، و... البته از اونجایی که بچه‌ی اول بود، ناخودآگاه کمی بهش سخت گرفتیم: رضاجان پوشک نی‌نی رو میاری؟ رضاجان به مرغا غذا دادی؟ رضاجان بچه‌ها رو سرگرم کن مامان نی‌نی رو بخوابونه، رضا جان... مسئولیت تمیز کردن سفره رو هم داشت.😚 دیگه امیر بود بازم، ولی امیر مظلوم.😂 هرچی بود این ۷ سال طلایی گذشت! ان‌شاءالله خدای جبار کم و کاستی‌هایی که تو رفتار باهاش داشتیم، ببخشه و با لطف و کرم خودش به حق امام رضا (ع) براش جبران کنه و عاقبت بخیر بشه.🤲🏻 دیگه پسرکم وارد ۷ سال دوم شده.😍 دیشب براش #جشن_ادب گرفتیم. دوران #راحت_طلبی و زندگی طبق #دلم_می‌خواد تموم شد.🤨 و رسما وارد دنیای سراسر #آداب و دستور شد.😃 البته از قبل، کمی آماده‌ش کردم. مثلاً وقتایی که کاراشو انجام نمی‌داد، من انجام می‌دادم و می‌گفتم حالا این‌بار من جمع می‌کنم ولی وقتی ۷ ساله شدی...😁 یا در مورد تکالیف مدرسه هم همین‌طور. این رو خدای حکیم تو فطرت بچه‌ها گذاشته که از ۷ سالگی میل و رغبتشون به نظم زیاد می‌شه و من اینو در مورد رضا واقعا حس کردم.😍 باید فرصت رو دو دستی بچسبم و نظم و ادب‌ِ خواب و غذا و مهمانی و... رو بهش یاد بدم و سر رعایت آداب محکم و مهربانانه بایستم.☺️ نباید از سر دلسوزی یا بازکردن از سر خودم، از آداب چشم پوشی کنم. تا راحت‌طلب بار نیاد و ان‌شاءالله برای پذیرش سختی‌های زندگی و تکالیفی که در آینده باهاش مواجه می‌شه آماده بشه. ممکنه ماهیت ادب تلخ باشه ولی من باید سعی کنم با شیرینی و لطافت بهش یاد بدم.👌🏻 برای درست عمل کردن تو این ۷ سال‌ها، از همگی التماس دعا دارم.🌷 پ.ن: در روایتی از پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) نقل شده است: «فرزند شما تا هفت سال آقای شماست و باید آقایی کند و هفت سال عبد است؛‏ الْوَلَدُ سَیِّدٌ سَبْعَ سِنِینَ وَ عَبْدٌ سَبْعَ سِنِینَ» (وسائل‌الشیعه/1/476) #جشن_ادب #مادران_شریف_ایران_زمین #روزنوشت_مادری

02 تیر 1400 18:30:06

1 بازدید

madaran_sharif

. #س_دینی (مامان #علی ۱۲.۵، #ریحانه ۹، #علیرضا ۷.۵، #معصومه ۴.۵) #قسمت_هشتم زندگی از نظر اقتصادی همیشه مدیریت ویژه لازم داره.👌🏻 خانواده که ۶ نفره باشه ویژه‌تر.😁 خانواده‌ای مثل ما که آقای خونه طلبه باشن و بیشتر زمانشون رو صرف تحصیل کنن، ویژه‌ترتر!😅 گاهی نیازهای بچه‌ها رو اولویت بندی می‌کنیم.👌🏻 گاهی هم بچه‌ها یاد می‌گیرن برای برطرف شدن نیازهاشون باید صبر کنن. کوچیکترا خیلی اوقات از لباس‌ و وسایل خواهر برادراشون استفاده می‌کنن.☺️ منم با اینکه عاشق وسایل تزئینی خونه هستم! ولی خداروشکر بیشتر وقتا از پس خودم بر میام و جلوی خودمو می‌گیرم.😜 البته هیچ وقت آدم ولخرجی نبودم.😉 گاهی هم توی خونه جهت جلوگیری از مخارج اضافه، کاربری وسایل رو تغییر می‌دیم. مثلاً بوفه رو تبدیل می‌کنیم به کتابخونه! یا تخت‌خواب پسرونه رو با رول چسب کاغذی تبدیل به دخترونه می‌کنیم!😄 خلاصه از خلاقیتمون نهایت استفاده رو می‌کنیم! بچه‌هام مثل خودم مدرسه دولتی می‌رن. مدارس دولتی در کنار معایب، محاسن خاص خودشون رو دارن. همین که دور و بر بچه‌ها از اقشار مختلف هستن و اون‌ها می‌فهمن فقط خودشون توی این دنیا نیستن و تافته‌ی جدابافته هم نیستن، خیلی مهمه. خودم معلم‌های باتجربه‌ی مدارس دولتی رو خیلی بیشتر قبول دارم. همین که خودشون می‌تونن با چند دقیقه پیاده‌روی به مدرسه برسن خودش مزیت مهمیه! البته ما در کنار مدرسه برای هر بچه‌ای به فراخور علاقه و استعدادش کلاس‌هایی در نظر می‌گیریم. خصوصاً توی مسجد و موسسه‌های مذهبی.👌🏻 به نظر من لقمه‌ی حلال و توکل، باعث می‌شه اگر مشکلی هم در مسیر تربیتی بچه‌ها پیش بیاد به مرور برطرف بشه. منم همیشه براشون دعا می‌کنم. به خودشون هم از روز اول مدرسه یاد می‌دم برای خودشون دعا کنن که خدا دوست خوب و معلم خوب سر راهشون بذاره.😊 در کنار رزق مادی، من مادری و خصوصاً شیردهی رو به چشم جذب‌کننده‌ی رزق معنوی می‌بینم! اون زمانی که شیر می‌دادم احساس می‌کردم به خدا نزدیکم... اصلاً وصلم! شیردهی یه موهبت الهی بود و باعث می‌شد حتی دعاهام زود مستجاب بشه. الان که ۲‌ سال و خورده‌ای هست که از این نعمت بی‌بهره‌ام، کاملا تفاوتش رو احساس می‌کنم. اون روزا حتی حس می‌کردم اون کاری که درسته به من الهام می‌شه!🤩 از خدا می‌خوام باز هم این شرایط رو تجربه کنم.☺️ #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

18 اردیبهشت 1401 15:57:58

3 بازدید

madaran_sharif

. #ط_اکبری (مامان #رضا ۶ساله، #طاها ۴/۵ساله، #محمد ۲ساله) . یادم میاد مغزم سوت می‌کشه❗️ که برای انتخاب #مدرسه_دولتی خوب یا #مکتب_اسلامی یا #مدرسه_در_مسجد و از طرف دیگه، انتخاب محل زندگی، مدتها درگیر و بلاتکلیف بودیم❗️ . اما دیگه بعد از ثبت‌نام، خیالم راحت بود! پسرم در حد خواندن و نوشتن کلاس اول بلده.👌🏻 پس دیگه سال سختی پیش رو نداریم.☺️ (هدفم از ثبت‌نام، #مؤدب، #مقید و #منظم‌ شدن پسرم بود.) . همه در تکاپوی سفارش روپوش و خرید کیف و... و من هم‌چنان خیالم راحت بود می‌خوام مجازی شرکتش بدم.😉 . روز پنجشنبه خبردار شدیم از شنبه کلاس‌ها دایر هست و حضوری❗️البته ما موافق با شرکت حضوری نبودیم و قرار شد نبریمش. روز شنبه فرا رسید و من با گل پسر کلاس اولیم صحبت می‌کردم و براش خاطره می‌نوشتم.☺️ که یکهو دیدم از گروه مجازی کلاس، فیلم پشت فیلم! پیام پشت پیام! متن و صوت، رسید❗️ حقیقتا دستپاچه شدم.😱 هیچی آماده نبود به جز مداد، پاک کن، تراش، دفتر و کتاب! آخه یه «آب» و «بابا» این همه سرود و نمایش می‌خواد؟ نمی‌دونم حتما معلم محترم با سابقه ۲۸ سال تدریس یه چیزی می‌دونه دیگه.👌🏻 . اول باید خودم همه فیلم‌ها رو می‌دیدم، توصیه‌ها رو به خاطر می‌سپردم و بعد برای پسرم می‌ذاشتم و از نحوه حضور در کلاس و پاسخگوییش فیلم بازخورد می‌گرفتم و همراه تکالیف می‌فرستادم. سعی کردم مسلط بنمایم😌 _پسر گلم رضا جان! بیا خانم معلم مهربونت درس داده😍 اتاق رو مرتب کردم میز و دفتر و... آماده! _پیراهن بپوش! شونه بزن به موهات! مرتب و منظم سر کلاس حاضر شو.😊 . کلاس درس رسما آغاز شد اما نه با یه گل پسر بلکه با سه قند و عسل❗️ تیله و توپ رنگی، نقاشی و کتاب، خاک بازی، آب بازی، اسباب‌بازی‌های نهفته در انبار و... هیچ‌کدوووم جذابیت کلاس درس رضا رو نداشتند😄 طاها جان! رضا نیاز به تمرکز داره حواسش پرت بشه باسواد نمیشه ها! رضا جان به سروصدا توجه نکن! سرت رو ثابت نگهدار فقط خوب به خانم حکیم گوش کن! اینجوری تمرکزت زیاد میشه👌🏻 طاها: رضا من اصلا واسه این اومدم اتاقت که تمرکزت زیاد بشه😜 . رفتم یه کاغذ بزرگ از باطله‌ها آوردم و زدم رو دیوار و گفتم: بفرمایید نقاشی😍 ولی بی سروصدا! . انگار جواب داده! منم شعر و مطالب رو مرتب با هیجان برای رضا تکرار می‌کردم، فیلم می‌گرفتم و موقع نوشتنش هم کتاب خودمو می‌خوندم😃 آخرشم برای تشویق زیر هر تکلیف یه نقاشی خوشگل می‌کشیدم😚 . الان، محمد ۲ساله حین بازی‌هاش می‌خونه: از اون بالا بکشم پایین پامو نکنی تو زمین (سرود حرف ا) . ❗ادامه در نظرات❗ . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

18 شهریور 1399 17:34:51

0 بازدید

madaran_sharif

. با دل‌ضعفه می‌رم سراغ یخچال. با چرخوندن نگاه👀 مشتاقم به اندرون یخچال😜 به بچه‌ها گزارش می‌دم و قبل شنیدن سفارشاتشون، برای #افطار خودم نقشه می‌کشم😋😑 . خوردنی‌هاشونو می‌ذارم جلوشون، می‌نشینم پای سفره و با فراغ بال به عزیزانم می‌رسم😍 . طاهای من! دستت خامه‌ای شده مامانی! به لباست👕 نزنی اخی می‌شه، آخرش برو بشور. . ئه محمد جونم کجا می‌ری؟! خب عروسکتم بیار صبحونه بدیم، بیچاره شب تا حالا چیزی نخورده! نه نه من نمی‌تونم بخورم، دهن داداشی بذار😚 . رضای من! قشنگم! با خیال راحت بخور به بازیات🤸🏻‍♂️هم می‌رسی😍 (لپشو با لقمه‌ی بزرگی پر کرده و می‌خواد سر و ته ماجرا زودی هم بیاد😃) . خب خوبه همینجوری کلی وقت گذشت.😅 . ولی چقدر فک و دست⁦🤚🏻⁩ و گردن و کمر و اعصاب و... انرژی سوزوندن.😲 . بچه‌ها می‌رن تو دنیای خودشون سراغ #بازی‌های جورواجور، گپ و گفت و بزن و دررو . می‌ایستم پای اجاق و وارد عملیات ناهار پزون می‌شم.🤗 عطر گوشت، پیاز داغ، سیر، لپه، رب تفت داده شده، بادمجان سرخ شده و پلو... واییییی😋 وسطشم لنگان لنگان به کارای دیگه‌م می‌رسم📿👩‍👦‍👦📚 . یکیشون می‌ره دستشویی صدام می‌زنه🗣 بعد چند دقیقه معلوم می‌شه کارش نیمه تموم بوده، دوباره می‌ره و صدا می‌زنه، در حالیکه شلوارشم کمی کثیف کرده😑 وقتی برمی‌گردم می‌بینم محمد پوشک و لباسشو کثیف کرده و نیازمند شستشوی کامله🤮 . چرا امروز آخه؟!😤 خدا جون این بود #رسم_مهمون_داری؟ اوا ببخشید🤭 💡مراقب باش غر نزنی! #امتحان بنیامینیه ها⁦✌🏻⁩ «...من برادر تو یوسفم! غصه نخوری‌ها (یوسف۶۹) اما چندروز بعد وقت رفتن منادی ندا داد! ای کاروان شما دزدید! تفتیش بارها شروع شد... بله بنیامین دزد است! (یوسف۷۰-۷۷) . فکر کنید اگر بنیامین به یوسف ایمان نداشت، عکس‌العملش خیلی آبروریزی می‌شد؛ خطاب می‌کرد به یوسف که: *بابا ای والله یوسف! این بود رسم برادری؟! این چه وضعیه؟ آقا ما که کاری نکردیم*! وقتشه جلوی خدا #ریا بیام و ☺️ همه چی خوبه! . محمد کوچولو آویزمه و شیر می‌خواد، معلومه که آماده‌ی خوابه🙄 یه ریزه دیگه صبر کن به‌به بخور! - نههههه شیرررر😩 به هر طریقی شده غذا رو میارم و... هنوز ساعت ۳ نشده من بی‌رمق شدم که!!🤕 می‌رم محمد کوچولو رو شیر بدم و کتابمو باز می‌کنم: . ❗ادامه را در بخش نظرات بخوانید❗ . #ط_اکبری #روزنوشت‌های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

11 اردیبهشت 1399 17:45:22

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. #قسمت_چهارم #ش_رهبر (مامان سه پسر ۹، ۶ و ۳ ساله) . بعد از اومدن پسرم، روابط من و همسرم بهتر از قبل شد.😍 وقتی تنها بودیم، به خاطر روحیاتمون، روابطمون رسمی‌تر بود. ولی بعد که پسرم اومد با شیرین‌کاری‌هاش باعث خنده و شادی شد. روابطمون رو گرم‌تر کرد و زندگی‌مون رو از روزمرگی درآورد.😄 . از طرفی روابطم با خانواده همسرم هم بهتر از قبل شد. چون دیگه درک می‌کردم یه مادر چقدر برای بچه‌ش زحمت کشیده و براش دلسوزی داره، راحت‌تر می‌تونستم کنار بیام و حساسیت‌هام کمتر شد. البته قطعا گذشت زمان و کسب تجربه توی روابط هم مؤثر بود.👌🏻 . پسرم بزرگ شده بود و از شیر و پوشک گرفته بودمش. اون موقع فعالیت کاری یا درسی خاصی هم نداشتم، چون به خودم مدتی استراحت داده بودم. . پسرم دو سال و نیمه‌ش بود که باردار شدم. دوست داشتم اختلاف سنی‌شون کم باشه تا بیشتر هم‌بازی بشن.👦🏻👶🏻 بارداری دومم خیلی سخت‌تر از اولی بود. ویار شدیدی داشتم و چهار ماه اولش، وزنم کم می‌شد.😢 . پسر دومم فروردین ۹۴ به دنیا اومد. به فاصله‌ی ۳ سال و ۳ ماه از پسر اولم. عمل سزارینم خدا رو شکر راحت‌تر از قبلی بود. هر چند بعدش دوباره مشکل عفونت بخیه‌ها و خوب شیر نخوردن پسرم رو داشتم.🤦🏻‍♀ این دفعه چون تجربه‌م بیشتر بود و یه بار همه این مراحل و مشکلات رو پشت سر گذاشته بودم، خونسردی و اعتماد به نفسم بیشتر بود و شرایط رو بهتر مدیریت می‌کردم.💪🏻 . قبل از به دنیا اومدنش برای پسر اولم قصه می‌گفتم و بهش گفته بودم که داداشت توی راهه و داره میاد. وقتی به دنیا اومد خیلی ذوق داشت و کنجکاو بود. منم سعی می‌کردم حساسش نکنم و سخت نگیرم. همسرم هم سعی می‌کردن بیشتر بهش توجه کنن و باهاش بازی کنن. البته به هرحال شیطنت‌های بچگانه‌ش بود 🤪 و می‌دونستم نوازش‌های محکم و ور رفتنش با نوزاد طبیعیه و همه‌ی بچه‌های اول، همین دوران کشف نوزاد رو دارن. خداروشکر حسادت و حساسیت خاصی نداشت و بعد از چند ماه روابطشون عادی و مسالمت‌آمیز شد. . پسر دومم هفت ماهه بود که پدر عزیزم به رحمت خدا رفتند.😞 خیلی ناراحت بودم و چند ماهی زمان برد تا بتونم به خودم مسلط بشم و به زندگی عادی برگردم. . بعدش دیگه دنبال کار مرتبط با رشته‌م می‌گشتم. چند جایی هم برای مصاحبه رفتم ولی همه‌ی کارها تمام‌وقت بود و من هم دوست نداشتم بچه‌ها رو هر روز از صبح تا عصر مهد بذارم. برای همین منصرف شدم. . تا اینکه با یه مجموعه‌ی پژوهشی آشنا شدم که کارش پاره‌وقت بود و می‌تونستم اکثرش رو توی خونه انجام بدم.🤩 . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #قسمت_چهارم #ش_رهبر (مامان سه پسر ۹، ۶ و ۳ ساله) . بعد از اومدن پسرم، روابط من و همسرم بهتر از قبل شد.😍 وقتی تنها بودیم، به خاطر روحیاتمون، روابطمون رسمی‌تر بود. ولی بعد که پسرم اومد با شیرین‌کاری‌هاش باعث خنده و شادی شد. روابطمون رو گرم‌تر کرد و زندگی‌مون رو از روزمرگی درآورد.😄 . از طرفی روابطم با خانواده همسرم هم بهتر از قبل شد. چون دیگه درک می‌کردم یه مادر چقدر برای بچه‌ش زحمت کشیده و براش دلسوزی داره، راحت‌تر می‌تونستم کنار بیام و حساسیت‌هام کمتر شد. البته قطعا گذشت زمان و کسب تجربه توی روابط هم مؤثر بود.👌🏻 . پسرم بزرگ شده بود و از شیر و پوشک گرفته بودمش. اون موقع فعالیت کاری یا درسی خاصی هم نداشتم، چون به خودم مدتی استراحت داده بودم. . پسرم دو سال و نیمه‌ش بود که باردار شدم. دوست داشتم اختلاف سنی‌شون کم باشه تا بیشتر هم‌بازی بشن.👦🏻👶🏻 بارداری دومم خیلی سخت‌تر از اولی بود. ویار شدیدی داشتم و چهار ماه اولش، وزنم کم می‌شد.😢 . پسر دومم فروردین ۹۴ به دنیا اومد. به فاصله‌ی ۳ سال و ۳ ماه از پسر اولم. عمل سزارینم خدا رو شکر راحت‌تر از قبلی بود. هر چند بعدش دوباره مشکل عفونت بخیه‌ها و خوب شیر نخوردن پسرم رو داشتم.🤦🏻‍♀ این دفعه چون تجربه‌م بیشتر بود و یه بار همه این مراحل و مشکلات رو پشت سر گذاشته بودم، خونسردی و اعتماد به نفسم بیشتر بود و شرایط رو بهتر مدیریت می‌کردم.💪🏻 . قبل از به دنیا اومدنش برای پسر اولم قصه می‌گفتم و بهش گفته بودم که داداشت توی راهه و داره میاد. وقتی به دنیا اومد خیلی ذوق داشت و کنجکاو بود. منم سعی می‌کردم حساسش نکنم و سخت نگیرم. همسرم هم سعی می‌کردن بیشتر بهش توجه کنن و باهاش بازی کنن. البته به هرحال شیطنت‌های بچگانه‌ش بود 🤪 و می‌دونستم نوازش‌های محکم و ور رفتنش با نوزاد طبیعیه و همه‌ی بچه‌های اول، همین دوران کشف نوزاد رو دارن. خداروشکر حسادت و حساسیت خاصی نداشت و بعد از چند ماه روابطشون عادی و مسالمت‌آمیز شد. . پسر دومم هفت ماهه بود که پدر عزیزم به رحمت خدا رفتند.😞 خیلی ناراحت بودم و چند ماهی زمان برد تا بتونم به خودم مسلط بشم و به زندگی عادی برگردم. . بعدش دیگه دنبال کار مرتبط با رشته‌م می‌گشتم. چند جایی هم برای مصاحبه رفتم ولی همه‌ی کارها تمام‌وقت بود و من هم دوست نداشتم بچه‌ها رو هر روز از صبح تا عصر مهد بذارم. برای همین منصرف شدم. . تا اینکه با یه مجموعه‌ی پژوهشی آشنا شدم که کارش پاره‌وقت بود و می‌تونستم اکثرش رو توی خونه انجام بدم.🤩 . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن