پست های مشابه

madaran_sharif

. #قسمت_چهارم . من یه جدول هفتگی لازم داشتم برای یک ترم تحصیلیم. پس همه کارهای درسی و غیردرسی اون ترم که در طول هفته باید بهشون وقتی اختصاص می‌دادم رو لیست کردم؛ تمرین فلان درس، کلاس آنلاین، جلسه مجازی، پروژه، مطالعه آزاد کتاب و... تا جایی که میشد کامل و دقیق. . مرحله بعد زمان‌دهی به هر کار بود. اول کارهایی که حتما باید در زمان خواب بچه انجام بشه. از بین اون‌ها با کارهای زمان‌دار شروع کردم. مثلاً مباحثه فلان درس ۱ ساعت، فلان جلسه ۱.۵ ساعت. حتی برای مقرری هفتگی دوره مطالعاتیم هم سرعت مطالعه‌م رو اندازه گرفتم و تخمین زدم که چقدر زمان در هفته باید براش بذارم. اما بعضی کارها مثل پروژه یا یادگیری یه کار هنری ته ندارن و هرچی زمان بیشتر باشه بهتره. برای همین دیگه هر چی زمان از ۲۰ ساعتم باقی موند رو بین این‌ها تقسیم کردم. . مرحله بعد چیدن این کارها در جدول هفتگی‌ای بود که عکسشو می‌بینید، ساده و کار راه‌انداز! این جدول اجازه نمیده کاری جای کار دیگه رو بگیره و کاری روی زمین بمونه و به زمان‌های خالی نظم میده و ذهن رو از استرس این‌که حالا چی کار باید بکنم رها میکنه و... خلاصه خیلی به درد من می‌خوره. . جدول من همون‌طور که گفتم بر اساس زمان خواب بچه‌هاست. اینجا هم باز اول، کارهای زمان‌دار رو می‌ذارم تو جدول. مثلاً دوشنبه ساعت خواب بچه‌ها جلسه دارم یا شنبه مباحثه دارم. تو این مرحله شاید مجبور بشم یک روز در هفته ساعت خواب بچه‌ها رو تغییر بدم چون خواب بچه کمی منعطف‌تر از ساعت مثلاً جلسه کاری هست. اما معمولاً از دوستان و همکاران خواهش می‌کنم اونا اگه مشکلی ندارن برنامه‌شون رو با ساعت خواب بچه‌های من هماهنگ کنن. اگه هیچ‌کدوم نشد هم با روش‌هایی جلسه رو تو بیداری‌شون برگزار می‌کنم! . حالا نوبت کارهاییه که زمان ثابت ندارن ولی باید جای خاصی از جدول گذاشته بشن‌. مثلاً تحویل تمرین درسی موعد مشخص داره و باید حلش رو جایی از جدول بذارم که به موعدش برسه. این‌طوری میشه حتی با وجود تأهل و بچه داشتن نفر برتر دوره تحصیلی هم بشیم!😎 (جایزه‌م رو تو عکس دوم گذاشتم، خیلی کتاب ارزشمندیه) . حالا بقیه جاهای خالی جدول رو با کارهایی که موندن پر میکنم. مثلا یادگیری یه کار هنری برای من در طول هفته محدودیت زمانی نداره و هر جایی از روزای هفته می‌تونم بذارمش. . این‌ها نکاتیه که هرکس متناسب با کارهای خودش باید برنامه‌ش رو بالا و پایین کنه تا به حالت بهینه برسه. . ❗ ادامه مطلب رو در اولین کامنت دنبال کنید❗ . #روزنوشت_های_مادری #ف_جباری_برنامه_ریزی #مادران_شریف_ایران_زمین

11 فروردین 1400 16:35:51

2 بازدید

madaran_sharif

. بسم الله سلام دوستان عزیز😊 حالتون خوبه؟ . امروز قصد داریم یه مقدار بیشتر درباره اهداف و دغدغه های مادران شریف براتون بگیم. . درباره اینکه ما با چه انگیزه و فکر مشترکی دورهم جمع شدیم و میخوایم به کجا برسیم در آینده😇 . مرامنامه جمعیت مادران شریف ایران زمین رو در بخش هایلایت ها بخونید واگر باهاش موافق بودید و دوست داشتید شما هم عضو این جمعیت باشید، اسمتون رو بهمون بگید 😊 . ان شاءالله بتونیم با کمک همدیگه در آینده کارهای بزرگس انجام بدیم و به هم کمک کنیم برای رسیدن به اهداف مشترکمون.💪💪 . پ.ن : . خیلی مشتاقیم تجربیات و خاطرات شما مامان های عزیز رو بشنویم و ازشون استفاده کنیم. وقتی تعداد تجربیات افراد در شرایط مختلف زیاد بشه، افراد زیادی میتونن ازش استفاده کنن ان شاءالله. لذا از همه شما دعوت میکنیم خاطراتتون رو برای صفحه مادران شریف بنویسید و بفرستید تا با اسم و آیدی خودتون منتشر کنیم. . اگر قصد دارید برامون بنویسید، در یکی از پیام رسان های بله، ایتا و سروش به آیدی زیر پیام بدید تا نکات مربوط به تجربه نگاری رو براتون ارسال کنن. @moh255 . . #مادران_شریف #مرامنامه #تجربه_نگاری #تجربه_شما #عضویت

13 بهمن 1398 17:49:06

0 بازدید

madaran_sharif

. #خواب #تنظیم_خواب #قسمت_دوم . میشه از خود بچه‌ها هم برای آروم کردن خونه کمک گرفت: تا مامان ظرفا رو میشوره، تو چراغا رو خاموش کن... تو تلویزیونو... بابا رخت خواب ها رو بیارن... یا حتی اگه کتاب خواندن بلدن، هر شب یکی شروع کنه و کتاب بخونه. بچه های کوچیکتر هم می‌تونن با ذهن خلاقشون قصه بگن😍 . برای راحت خوابیدن بچه ها، خوبه که در طول روز، با بازی و تحرک، حسابی خسته بشن. میشه هم نذاریم در طول روز بخوابن تا شب بهتر و زودتر بخوابن.😝 . برای تنظیم خوابشون، احتمالا اوایل مجبوریم ما هم باهاشون بخوابیم؛ ولی وقتی عادت کنن به خوابیدن در اون ساعت، میشه خودمون بعدش بیدار بمونیم و از زمان خوابشون استفاده کنیم. یا اینکه ما هم زود بخوابیم، و در عوض، صبح‌ها زودتر پاشیم. . این فرایند، برای تنظیم خواب نوزادان هم، با کمی صبر و حوصله، و در طول چند هفته، احتمالا جواب می‌ده. یعنی اگه عادت دارن شب‌ها بیدار باشن، تو یه اتاق تاریک و بدون سروصدا نگهشون داریم تا کم کم خوابشون درست بشه. و در عوض روزها، پرده‌ها رو کنار بزنیم و نور و صدای طبیعی تو خونه باشه. . ۶. بیدار موندن موقع بین الطلوعین (از اذان صبح تا طلوع آفتاب) ، برکات و فواید زیادی داره. گاهی با دعا و قرآن خوندن، و گاهی با تفریحات مختلف! میشه به این عادت برسیمث و بعد ازش بهره ببریم. زود خوابیدن شب قبلش هم قطعا کمک‌کننده‌س. . ۷. گاهی برای انجام کارهامون، خوبه به این مهارت برسیم که توی ساعات بیداری بچه ها، درس بخونیم یا حتی با لپتاپ کار کنیم. این قضیه وقتی بچه ها چندتا باشن و سنشون هم بیشتر بشه، راحتتر اتفاق میفته. . از طرفی خوبه که کارهای خونه رو، تو بیداری بچه‌ها انجام بدیم تا توی اوقات خوابشون، با فراغت خاطر، به کارهای مورد علاقه‌مون یا ضروریات دیگه برسیم. اینجوری بچه‌ها هم، تمیز کردن خونه رو یاد میگیرن☺ . ۸. میشه هم توی ساعاتی که بچه‌ها مشغول‌بازی هستن، کمی چرت بزنیم و با یه خواب کوتاه، انرژی بگیریم. گاهی هم میشه از همسرهای وظیفه شناس😎، کمک بگیریم و وقتی خونه‌ هستن، یه ساعتی بخوابیم. . ۹. در آخر حواسمون باشه اگه بتونیم از زمان خواب بچه ها، به خوبی استفاده کنیم و به علایق و وظایفمون برسیم، انرژی و انگیزه مضاعف پیدا می‌کنیم و در طول روز حوصله بیشتری برای بچه‌ها داریم. . البته خیلی مهمه که از ساعاتی که بچه ها خوابن، نهایت استفاده رو بکنیم و مثلا با غرق شدن تو گوشی، هدرش ندیم.😅 پس خوبه که برای این ساعات، برنامه‌ریزی داشته باشیم.👌 . . #مهارت_های_مادرانه #مادران_شریف_ایران_زمین

17 اسفند 1399 17:26:40

24 بازدید

madaran_sharif

. امروز می‌خواستیم به خاطر یه جلسه‌ی کاری بریم تهران. . آخرین باری که تهران بودیم به خاطر آلودگیِ هوا خیلی اذیت شدیم، ولی اهمیتِ این جلسه انقدری بود که حاضر بودم بی‌خیالِ آلودگی بشم و مثل همه‌ی اون ۱۹ سالی که تو تهران بزرگ شدم، دو روز آخر هفته‌مون رو دودی کنم😁 از قضا بچه‌ها دیروز مریض شدن، دیشب تا صبح مشغول مریض‌داری بودیم. برنامه‌ی تهران که تعطیل شد، نوبتِ دکتر گرفتیم که این طفلانِ مریض رو ببریم، و چون همسرم هم باید به کلاسش می‌رسید، عجله داشتیم و بدون صبحانه راه افتادیم. همین که از در خونه اومدم بیرون، دیدم محمد آقای بیمار ما، بالا و پایین می‌پره، علی آقا هم دستشو به نشانه ی سلام تکون می‌ده و می‌خنده.😶😯 . بعله، با گله‌ی گوسفندها و بزها روبرو شدیم.😆🐑🐏 محمد اصرار کرد که بمونیم و با بزها بریم چِرا😒😀 ولی ما عجله داشتیم و به سختی سوارِ ماشینش کردیم که بریم. . چرخِ ماشین پنچر بود...! . من😅 (کارم از گریه گذشته است، به آن می‌خندم) همسر😭😣 محمد😀😛😏 خلاصه تا چرخ ماشین جابه جا بشه (شاید باورتون نشه، آچارِ چرخ هم شکست و تا همسر بره یه آچار گیر بیاره)، من با بچه‌ها رفتیم کلللی ببعی‌ها و بزها رو دیدیم و درحالی‌که خوشحال بودم که از هوای آلوده‌ی تهران نجات پیدا کردم، «خوش به حالت ای روستایی» رو خطاب به خودم و بچه‌هام می‌خوندم😅😅😂😆 . پ ن۱: علیکم بالفرار از تهران😏😷 پ ن۲: مامان بزیِ موجود در تصویر باردار می‌باشد😍 پ ن۳: هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم یه گله بز و گوسفند، بتونه منو از بحرانِ شب بیداری و بیماری و شکمِ گرسنه و از دست رفتن جلسه‌ی خودم و کلاسِ همسرم، در بیاره و انقدر به خودمو بچه‌ها خوش بگذره. باید با آقای چوپان هماهنگ کنیم گاهی مارو هم ببره چِرا 😆😂🐑🐏 . #پ_بهروزی #ریاضی_۹۱ #روزنوشت_های_مادری #نصیرالدین_محمد #عمادالدین_علی #هوای_پاک #خوش_به_حالت_ای_روستایی #مهاجرت_معکوس #مادران_شریف

05 دی 1398 17:25:06

0 بازدید

madaran_sharif

#س_دینی (مامان #علی ۱۲.۵، #ریحانه ۹، #علیرضا ۷.۵، #معصومه ۴.۵ساله) #قسمت_سوم سال ۸۸ علی آقا به زندگی ما قدم گذاشت. اوایل بارداری، شرکتی که همسرم براشون کار می‌کردن تمام حقوق معوقه‌شون رو یک‌جا واریز کردن.😇 بعدش هم توی همون ایام یک شغل خوب بهشون پیشنهاد شد؛ همه‌ی این‌ها لطف خدا و روزیِ نوگل زندگی ما بود. طبیعتاً درس و فعالیت‌های دانشگاهی تحت تاثیر بارداریم قرار گرفت. اما همسرم مشوق من بودن و اون اواخر با یه شکم خیلی بزرگ رفتم و کنکور ارشد دادم!😃 تو اون شلوغیِ آشوب‌های خیابونی سال ۸۸ داشتم واسه مصاحبه می‌رفتم دانشگاه تربیت مدرس. شیشه‌ی ماشین هم باز بود که یک‌هو یه گاز اشک آور افتاد تو ماشین ما و... خلاصه جون سالم به در بردیم! اما مصاحبه پرید!😐 البته به خاطر شخصیت عاطفی‌ای که دارم اصلاً به این راضی نبودم که به خاطر درس، بچه‌م رو به کسی بسپرم و ازش جدا بشم. این اتفاق هم باعث شد به نظرم بیاد که خدا هم راضی به این کار نیست. اما علاقه به ادامه‌ی تحصیل تا دکتری و حتی خارج از کشور رو داشتم. بارداری راحتی نداشتم. وزنم خیلی زیاد شده بود و برای نشست و برخاست و حتی نفس کشیدن مشکل داشتم!🤪 در ماه ۶ به خاطر خوردن زیاد کندر، احتمال جدی سقط وجود داشت.😱 دکتر بهم استراحت مطلق داد و به امتحانات دانشگاه نرسیدم. با اینکه سال آخر بودم مرخصی گرفتم. علی که به دنیا اومد، ماشاالله بچه‌ی خیلی بازیگوشی بود؛ هیچ‌کس از پسش بر نمی‌اومد! من هم دست تنها بودم. از زمان‌های خواب و بازیش استفاده می‌کردم و کار پایان‌نامه‌م رو انجام می‌دادم. ۱.۵سال طول کشید تا بالاخره تحویلش دادم.😃 یه مدت هم برای زندگی رفتیم خوابگاه دانشجویی. اونجا تنها کسی که بچه داشت من بودم. خانم‌های همسایه‌ی ما هم خیلی بچه دوست بودند.😍 بیشتر روزها از صبح که آقایون می‌رفتن، می‌اومدن پیش ما تا حدود ساعت ۴ که برمی‌گشتن. هر روز منزل ما کارت ساعت می‌زدن! شب‌ها هم همسرم کمک حال من بودن. خیلی روزهای خوب و هیجان انگیزی بود. از همون زمانی که همسرم اومدن خواستگاری، گفتن که ممکنه برای ادامه‌ی تحصیل قصد مهاجرت داشته باشن. یا به خارج از کشور، یا به قم برای حوزه و طلبگی. سال ۹۱ بود که پیشنهاد مهاجرت به قم رو مطرح کردن، من گفتم که از مادرشون اجازه بگیرن. چون پدرشون در کودکی به رحمت خدا رفتن و تمام زحمت بچه‌ها رو مادرشون به دوش کشیدن.🧡 با وجود اینکه جدا شدن از شهر و خانواده برام سخت بود، اما قصدم این بود که با ایشون همراهی کنم. مادرشون موافقت کردن و به این ترتیب ما تصمیممون رو برای مهاجرت گرفتیم.😊 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران

12 اردیبهشت 1401 20:02:36

2 بازدید

madaran_sharif

#ف_صنیعی (مامان #فاطمه ۷ ساله، #معصومه‌زهرا ۴.۵ ساله و #رقیه ۲ ساله) #قسمت_سیزدهم گاهی چندان فرصت نمیکنم با بچه ها بازی کنم ولی همیشه یه زمانی رو براشون میذارم.😚 هرچند نظمی نداره. هر وقت فرصت کنم کتاب میخونیم، بازی می‌کنیم... قبل خواب حتماً براشون قصه میخونم. هر کدوم یه کتاب قصه انتخاب می‌کنن و من میخونم.😍 هیچ وقت براشون کتاب صوتی و برنامه های داستان گویی نگرفتم که نقش قصه گویی ام حفظ بشه.👌 بچه‌ها عضو کتابخونه هستن گاهی میبرمشون و از اونجا کتاب و بازی فکری امانت می‌گیرن. فضا برای بازی هم داره. حتی گاهی که برای پایان‌نامه میرم کتابخونه دانشکده، وقتی برمی‌گردم دوتایی با سر میرن تو کیسه کتابای من.😅 چون یکی از حوزه‌های پژوهشی ادبیات، ادبیات کودکه بخشی از کتابخونه دانشکده ما هم به این بخش اختصاص داره که دخترام حسابی مشتریش هستن.😉 بعضی وقتا پیش میاد، به خاطر کارهای دیگه، برای بچه‌ها کم وقت بذارم و عذاب وجدان بگیرم. مثلاً یه روزی که همه‌ش سرم تو کتاب و گوشی باشه برای نوشتن مطالب، اینجور مواقع سعی میکنم با توجه بیشتر جبرانش کنم؛😚 صداشون می کنم بچه ها بیاین بغلم😍 بیایین قصه! بیایین با هم کیک درست کنیم... در مورد کارهای خونه هم بگم؟😏 فعلا که راهی پیدا نکردم هم بچه ها رو تحت فشار نذارم و هم خونه همیشه مرتب باشه. و دیگه عادت کردم به اینکه همین الان جارو زده باشم و بلافاصله خونه پر بشه از خرد و ریز🤷🏻‍♀️ معمولا همیشه خرمنی عروسک و انواع و اقسام کتاب قصه رو زمین وجود داره و میگم طبیعیه دیگه جزء دکوراسیون خونه‌س😅 البته یه وقتایی به دختر بزرگترم میگم تا فلان وقت فرصت دارین وسایل تون رو جمع کنین یا تا وقتی جمع نکردین اجازه ندارین تلویزیون ببینین... ولی خب راستش اینم خیلی تاثیر خاصی نداره😅 چون میبینم همون اولین عروسکو که برداشتن بذارن قفسه، رفتن تو یه عالم دیگه! یه بازی ای شروع شده و دیگه کلا یادشون رفته قرار بوده جمع کنن😭😂 خودم وقت تمیزکاری روزانه خیلی عمیق بهش نمی‌پردازم. در یه حدی که ظاهر امر درست بشه و این خیلی هم زمان نمیبره. و اینکه نگاه آدما به تمیزی خونه متفاوته. مثلا گاهی خونه از نظر من مرتب و ایدئاله و همون موقع مثلاً مامانم میان و میگن اینجا چقدر ریخت و پاشه!! و این بخاطر اینه که مثلاً نیم ساعت قبلشو ندیده بودن که چه وضعی بوده😅 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

04 تیر 1401 18:04:21

2 بازدید

مادران شريف

0

0

. اولین فرزندم ۶ سال و نیم پیش، تو دوران دانشجویی👩🏻‍🎓، وقتی که هنوز حدود ۱ سال از درسم باقی مونده بود، به دنیا اومد.💕👼🏻 . دانشجوی پزشکی بودم و دوره‌ی اینترنی رو توی بیمارستان می‌گذروندم🏨 . ۹ ماه اول دوره رو باردار بودم. و بعد گل دخترم، به دنیا اومد.😍 تا ۷ ماهگی دخترم، #مرخصی گرفتم.🤱🏻 و بعد از اون، دوران سختی شروع شد...😥 . روز اول جدایی سخت‌ترین روز بود، برای من و کودکی هفت ماهه، که قبل از این همیشه با من بوده.😥 . چه می‌شد کرد؟! اینم بخشی از #وظیفه‌ی من بود؛ نه می‌شد بگیم هیچ زنی پزشک نشه، و نه بگیم هیچ پزشکی مادر نشه... . فقط باید #جبرانش رو از خدا می‌خواستم.💖 مگه می‌شد برای بچه (و خودم) آسیب نداشته باشه؟!😔 ولی مطمئن بودم خدا حتما جبران می‌کنه.💗 . به جای فکر کردن به #مادر_کافی بودن، به #خدای_کافی خودم فکر می‌کردم...✨ . و به جای اینکه نقش خودمو، پررنگ ببینم، لطف خدام رو می‌دیدم.✨ . خودم و بچه و زندگی و همسر رو سپردم به خود #خدا.🤲🏻 و گفتم خدایا من به خاطر وظیفه‌ی اجتماعی، دارم می‌رم سراغ این کار، بی زحمت خودت هوای همه‌مونو داشته باش.🤲🏻😌❤ . و ادامه‌ی اینترنی رو با قوت، شروع کردم.💪🏻 . روزها بیمارستان، و ۷-۶ بار در ماه هم، کشیک شب🌃 . دوره رو باید توی سه چهار تا بیمارستان می‌گذروندم.🏥🏨 یکی دقیقا شرق تهران، یکی غرب، و دوتا مرکز، از طرفی خونه‌ی خودمونم تهران نبود.🥶 . از اونجایی که رفت و آمد خیلی سخت می‌شد، پدرشوهر و مادر شوهر مهربانم، یه خونه در تهران برای ما، اجاره کردن.🏬😃😃 . خودشونم گاهی برای کمک دادن به ما 😊 و نگه داشتن بچه،👶🏻 می‌اومدن پیش ما.😀 . بیشتر اون مدت ۹ ماه رو مهمون ما بودن؛ یعنی در واقع ما مهمون اونا بودیم.😆 . خیلی از کارهای خونه و حتی آشپزی اینا رو هم، مادرشوهرم انجام می‌دادن.🍛🍲 . خدا رحمتشون کنه...❤️ . وقتی می رفتم بیمارستان، گاهی وقت‌ها مادرشوهرم دخترم رو نگه می‌داشتن؛ و گاهی با خودم می‌بردم مهدکودک بیمارستان.👶🏻👩🏻‍⚕ دخترم تو کریر و خودم مشغول رانندگی،😉 تا ظهر اونجا بودیم و بعد برمی‌گشتیم خونه.🚗😊 بین کارهای بخش‌، سریع می‌رفتم بهش سر می‌زدم و شیر می‌دادم.💖 سخت‌تر از ساعات کار روز، کشیک‌های شبم بود...🤨 . #هجرت #پزشکی۸۶ #تجربه_شما #تجربیات_تخصصی #قسمت_اول #مادران_شریف

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. اولین فرزندم ۶ سال و نیم پیش، تو دوران دانشجویی👩🏻‍🎓، وقتی که هنوز حدود ۱ سال از درسم باقی مونده بود، به دنیا اومد.💕👼🏻 . دانشجوی پزشکی بودم و دوره‌ی اینترنی رو توی بیمارستان می‌گذروندم🏨 . ۹ ماه اول دوره رو باردار بودم. و بعد گل دخترم، به دنیا اومد.😍 تا ۷ ماهگی دخترم، #مرخصی گرفتم.🤱🏻 و بعد از اون، دوران سختی شروع شد...😥 . روز اول جدایی سخت‌ترین روز بود، برای من و کودکی هفت ماهه، که قبل از این همیشه با من بوده.😥 . چه می‌شد کرد؟! اینم بخشی از #وظیفه‌ی من بود؛ نه می‌شد بگیم هیچ زنی پزشک نشه، و نه بگیم هیچ پزشکی مادر نشه... . فقط باید #جبرانش رو از خدا می‌خواستم.💖 مگه می‌شد برای بچه (و خودم) آسیب نداشته باشه؟!😔 ولی مطمئن بودم خدا حتما جبران می‌کنه.💗 . به جای فکر کردن به #مادر_کافی بودن، به #خدای_کافی خودم فکر می‌کردم...✨ . و به جای اینکه نقش خودمو، پررنگ ببینم، لطف خدام رو می‌دیدم.✨ . خودم و بچه و زندگی و همسر رو سپردم به خود #خدا.🤲🏻 و گفتم خدایا من به خاطر وظیفه‌ی اجتماعی، دارم می‌رم سراغ این کار، بی زحمت خودت هوای همه‌مونو داشته باش.🤲🏻😌❤ . و ادامه‌ی اینترنی رو با قوت، شروع کردم.💪🏻 . روزها بیمارستان، و ۷-۶ بار در ماه هم، کشیک شب🌃 . دوره رو باید توی سه چهار تا بیمارستان می‌گذروندم.🏥🏨 یکی دقیقا شرق تهران، یکی غرب، و دوتا مرکز، از طرفی خونه‌ی خودمونم تهران نبود.🥶 . از اونجایی که رفت و آمد خیلی سخت می‌شد، پدرشوهر و مادر شوهر مهربانم، یه خونه در تهران برای ما، اجاره کردن.🏬😃😃 . خودشونم گاهی برای کمک دادن به ما 😊 و نگه داشتن بچه،👶🏻 می‌اومدن پیش ما.😀 . بیشتر اون مدت ۹ ماه رو مهمون ما بودن؛ یعنی در واقع ما مهمون اونا بودیم.😆 . خیلی از کارهای خونه و حتی آشپزی اینا رو هم، مادرشوهرم انجام می‌دادن.🍛🍲 . خدا رحمتشون کنه...❤️ . وقتی می رفتم بیمارستان، گاهی وقت‌ها مادرشوهرم دخترم رو نگه می‌داشتن؛ و گاهی با خودم می‌بردم مهدکودک بیمارستان.👶🏻👩🏻‍⚕ دخترم تو کریر و خودم مشغول رانندگی،😉 تا ظهر اونجا بودیم و بعد برمی‌گشتیم خونه.🚗😊 بین کارهای بخش‌، سریع می‌رفتم بهش سر می‌زدم و شیر می‌دادم.💖 سخت‌تر از ساعات کار روز، کشیک‌های شبم بود...🤨 . #هجرت #پزشکی۸۶ #تجربه_شما #تجربیات_تخصصی #قسمت_اول #مادران_شریف

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن