پست های مشابه
madaran_sharif
. یه مدت روزهایی از هفته رو بیکار بودم و حس میکردم بیکاری برام سمه.😥 به همین خاطر کلاسهای هنری بیشتری رفتم.👩🏻🎨 . بیشتر کارهای هنری رو توی این مدت یاد گرفتم. قبل از تولد پسرم گل🌺 کریستال یاد گرفته بودم. بعد از دنیا اومدنش دورهی کارهای نمدی رو پیش یکی از دوستام دیدم. گل🌸 های دکوراتیو رو مجازی یاد گرفتم. الآن هم کلاس خیاطی✂ و فتوشاپ میرم.💪🏻 . این کلاسها یا مجازی و رایگانن😍 یا پیش خانومهای طلبهای میرم که با یه مبلغ کم، هنری رو که بلد باشن به هرکسی بخواد یاد میدن.👩🏻🏫 . از طرفی به معلم شدن علاقه پیدا کرده بودم و برای همین آزمون📑 استخدامی آموزش و پرورش رو شرکت کردم و قبول شدم ولی قبل از مرحلهی مصاحبه، فقط به خاطر بیماریم ردم کردن.😒 . کمکم که به پایان ارشدم نزدیک میشدم، وارد عرصهی تخصصی و علاقهی خودم هم شدم و چند ماه پیش تو مهدکودکی👼🏻 که روش تربیتیش طبق مطالعاتی که داشتم بود، قبولش داشتم و شرایط خوبی هم داشت به عنوان هیئت اندیشهورز و تولید محتوا جذب شدم.😍😇 . وقتی میرم سر کار محمدمهدی بخواد میتونه پیش من باشه یا بره قسمت مهد و بازی کنه. . از کار کردن توی این مهد خیلی لذت میبرم.🤗 چون هم در راستای اهدافمه، هم پسرم👦🏻 بازی میکنه و خوشحاله😄. وگرنه حقوقش زیاد نیست.💸 البته الان مجازی شده کارهامون.👩🏻💻 . . این روزها محبتم به همسرم بیشتر شده😍 و قدرشونو بیشتر میدونم.💑 الحمدلله بیماریم کنترل شده و خیلی دردهام کمتر شده.💪🏻 بعد از بیماری اینو عمیقا فهمیدم که عمر خیلی کوتاه و باارزشه و من چه روزهایی از عمرم گذشت و خوب ازشون استفاده نکردم. حالا همهی تلاشمو میکنم از لحظه به لحظهم استفاده کنم؛ از محبت کردن به اطرافیان و همسر🧔🏻 و فرزند👦🏻 تااااا انجام کارهای مورد علاقه و وظایف اجتماعیم و مهمترینش خوابیدن برای رضای خدا😴😅 . . به خاطر کرونا شرایط زندگیها عوض شده،🤷🏻♀️ و دانشگاه این ترم درس ارائه نداد. انشاءالله ترم پاییز آخرین ترم ارشدمه.☺️ و زندگی همچنان جریان داره.... . . #ز_م_پ #قسمت_پایانی #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
29 خرداد 1399 16:24:57
0 بازدید
madaran_sharif
. ئه! خوش به حالتون چه حیاط باصفایی دارید😍 کاش ما هم داشتیم... . معمولا اولین واکنش افراد وقتی حیاط مارو میبینن (چه حضوری چه توی فضای مجازی) همینه😅 . منم جوابم اینه که قابل نداره😆 مال خودمون نیست... انشالله قسمت شما و ما بشه خونه حیاطدار بخریم😅 . . خونهی ما الحمدلله حیاط داره و مخصوصا الان که فاطمه هم راه افتاده و آب و هوا خوبه، خیلی به دردمون میخوره حیاط👌🏻 چون بچهها دوتایی میرن توی حیاط بازی میکنن، خاک بازی بدو بدو🏃🏻♀️ توپ بازی🥎 سه چرخه بازی ذغال بازی و هر بازی ممکن دیگهای😂 . . البته اینا همهش نیمهی پر لیوانه😁 چیزی که معمولا توی نگاه اول، همه به چشمشون میاد همین نیمهی پره😉 . اما نیمهی خالی لیوان! مهمترینش اینه که خونه مال خودمون نیست... مال پدرشوهرمه و لطف کردن اجازه دادن ما یه مدت اینجا زندگی کنیم بدون اجاره😅 یعنی در حال حاضر ما پساندازی واسه رهن خونه یا خرید خونه و... نداریم😆 . اما دربارهی خود خونه، قدیمی سازه. یعنی خونهایه که سه نسل (پدرشوهرم. شوهرم و بچه هامون) توش به دنیا اومدن😁 حموم و سرویس بهداشتی توی حیاطه و استفاده ازش توی فصلهای سرد واسه بچهها مخصوصا تو دوره نوزادیشون خیلی سخته😢😢 مثلا چون نوزادی عباس توی پاییز و زمستون بود، با تشت توی اتاق حمومش میکردیم با اعمال شاقه😐😐 . اتاقها هم به سبک قدیمی اندرونی و بیرونیه😆 یعنی هالمون کوچیکه و به جاش اتاق پشتیمون بزرگتره، اینم گاهی واسه مهمونداری کارو سخت میکنه😅 . کلا هم چون در و پنجرهها زیادن و خونه ویلاییه، تو فصل سرد خیلی سرد میشه و یخ میزنیم با وجود دوتا بخاری😂 . . البته الحمدلله من خیلی راضیم🙏🏻 و برای پدرشوهرم اینا هم همیشه دعا میکنم😇 . ولی شاید اگر افرادی که تو نگاه اول میگن خوش به حالتون حیاط دارید، این بخشای خالی لیوان رو هم بدونن کمتر دلشون بخواد چنین خونهای رو😁 . . زندگیهای همهی ما، پر از همین نیمههای پر و خالیه، معمولا دیگرانی که از بیرون نگاه میکنن، قشنگیهای زندگیمون رو میبینن و میگن خوش به حالتون😀 و خودمون هم معمولا همهش سختیا رو میبینیم و غصه میخوریم و از قشنگیای زندگیمون لذت نمیبریم.😢 . تا حالا به نیمهی پر زندگیمون چقدر فکر کردیم؟ چیزایی که مختص زندگی خود ماست و فرصتهایی برامون فراهم میکنه که شاید دیگران آرزوش رو داشته باشن... . اگر دوست داشتید دربارهی نیمههای پر و خالی لیوان زندگیتون تون باهامون صحبت کنید😊 . . #پ_شکوری #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین
18 اردیبهشت 1399 16:44:54
0 بازدید
madaran_sharif
. #پ_بهروزي . جات خالی نیست! و چه خوش میگذره به ما! . محمدآقا ۹ماهه بود👦🏻،منم یه مامان اولی که میدونستم بچهم نباید به تو📺 عادت کنه! اما وقتی فشار مادری برای من کم تجربه زیاد میشد،🤷🏻♀️ روشنت میکردم، تا مدتي، هرچند کوتاه گل پسرو از سر خودم وا کنم!😖 هرچند نویسنده کتابی که خونده بودم، لحظهای منو به حال خودم رها نمیکرد!😆 - آی آی، به همین زودی یادت رفت؟!!😶این طفلک یک سالشم نشده! تربیت رو بیخیال، برای چشم و مغزش ضرر داره ها😟! افت ضریب هوشی، کاهش خلاقیت؟! عادت کنه گرفتار میشی ها! -- ای بابا! آقای نویسنده! با یه بار که این اتفاقا نميافته.😐 - بله، بله! درست میگی👌🏻 پس یه بار و دوبار اشکالی نداره، به استراحتت بپرداز😊 . . فراغت حاصل از سپردن محمد به قاب جادوييت انقدر شیرین بود برام، که دفعه بعد تا بهونه گرفت، به جای اینکه بغلش کنم و با هم بريم تو محوطه مجتمع یه دور بزنیم👩👦 یا یه بازی هیجان انگیز پیشنهاد بدم، رفتم سراغ کنترل!📺و خودم مشغول کارهام شدم.😁😏 . . آقای نویسندهی درونم😅 از دور ناظر بود و چیزی نمیگفت!😶 دو بار و سه بار و چهار بار ... دیگه محمد خودش چهار دست و پا میرفت🚼 و کنترل رو بر میداشت روشنت میکرد! تو هم لابد خوشحال بودی💪🏻😛 که یه مشتری دیگه هم داره به مشتريات اضافه میشه و میتونی هر جنس بنجلی رو قاطی تک و توک جنسای خوبت به بچهم غالب کنی!😵 . . شب به همسرم گفتم، سریع جعبه شو بیار تا هنوز داغم جمعش کنیم! به تو اشاره کردم و گفتم این جادوگر قاتل رو!😂😝 همسرم گفت دیگه قاتل نیست خدایی! جو نده خانوم!😨 گفتم قاتل وقته⏰! مهمتر از عمر هم مگه سرمایهای داریم که دو دوستی تقدیم این قاب جادويی بکنیم؟! 😎😅 . . پ.ن: این اولین قسمت از ماجراهای ما و بیتلویزیونی بود. منتظر ادامهی ماوقع باشید.😬😄😊 . . #مادران_شریف_ایران_زمین #تلویزیونی_شدن #روز_نوشت_های_مادري
28 تیر 1399 17:35:16
0 بازدید
madaran_sharif
#ر_ن (مامان سه فرزند ۷ساله، ۴ساله و ۶ ماهه) . یه روز همین جوری دلی، با خودم نذر کردم اگه رتبهی زیر ۱۰۰۰ بیارم، چادر سرم کنم😅 . اون موقع دلم نمیخواست چادر سر کنم. چون اطرافم آدم چادریای که دلم بخواد زندگیم شبیه اون باشه، نبود. آدمی که تحصیلات خوبی داشته باشه و پیشرو، باهدف و تاثیرگذار ببینمش.🤷🏻♀️ . دلم میخواست شبیه آدمی بشم که برای یه جوون ۱۸ ساله که دنبال آروزهای علمیه، الگو باشه و البته میدیدم اگه چادری بشم باید باکلاس بودن رو که برام اون موقع مهم بود رو، بذارم کنار...🙈 . چون میدونستم نذر یه قواعدی داره و من دلی گفتم، پس ته دلم میگفتم مجبور نیستم بهش عمل کنم😅 کلا هم فکر نمیکردم زیر هزار بیارم. سال آخر، درسام خوب شده بود و فهمیدم میتونم رتبهی خوب بیارم و خداروشکر رتبهم ۱۰۰ و خوردهای شد. . راهی دانشگاه شریف در یک رشته خوب شدم و چون همیشه به کارای فوق برنامه خیلی علاقه داشتم و تو مدرسه هم در برگزاری نمایشگاهها و... فعال بودم، در دانشگاه هم، به یکی از گروههای فرهنگی دانشگاه رفتم تا اونجا فعالیت کنم. . اما یه فرق بزرگ داشت. من هیچ وقت تو دبیرستان، دوستای دلسوزی نداشتم که بیدریغ محبت بکنن😕 . اما تو دانشگاه، یه سری بچههای سالبالایی بودن که واقعا حکم فرشته رو برای ما داشتن.🌹 پشتیبانیها، راهنماییها، و از اون بهتر دوستیها و فرصتهایی که برای ما ایجاد میکردن. . آشنایی با اونها از نقاط عطف زندگیم بود. اینجا بود که تازه دیدم آدم میتونه هم انقدر مهربون باشه، هم انقدر از نظر درسی و ابعاد دیگه قوی باشه هم آدم مذهبی این شکلی باشه. ازشون خیلی خوشم میاومد و یه جورایی برام الگو بودن...👌🏻 . کمکم به حجاب بیشتر اعتقاد پیدا کردم. در این حد که به مامانم گفتم مانتوهایی که برای دانشگاه میدوزه، یه کم گشادتر از قبلیا باشه. . همون زمانها، تبلیغ ثبتنام یه حوزهی دانشجویی رو دیدم. به حوزه بودنش کاری نداشتم. ولی برنامهی درسیشو که چک کردم، دیدم خیلی درسای جذابین.👌🏻 ثبت نام کردم و از قضا، چند نفر از اون دوستای سال بالاییم هم ثبت نام کرده بودن. . فضای اون چند تا درس، کمکهای نهایی بود که من از این شک و تردیدا بیرون بیام و احساس کردم که دارم تو مسیر درستی قدم میذارم و خدا اینو میخواد. . هیچ وقت تو دبیرستان این حس رو نسبت به دین نداشتم که دین چیه و چرا و حالا داشتم دید جدیدی نسبت بهش پیدا میکردم.😊 . همهی اینها پازلی بود که قطعاتش منو به این نقطه رسوند...👌🏻 . . #قسمت_دوم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
07 مهر 1399 16:41:10
0 بازدید
madaran_sharif
#طهورا (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ ماهه) . از زمان خواب بچهها خیلی استفاده میکنم. خودمم سعی میکنم بیشتر از ۷ ساعت در روز نخوابم. برای کار خونه کارگر نمیگیرم مگر در مواقع خیلی ضروری. البته به نظم و تمیزی خونه حساس نیستم که بخوام خودم و بچهها رو اذیت کنم.😄 . همیشه کارها رو به قسمتهای کوچیک تقسیم میکنم و تکهتکه انجام میدم تا روی هم تلانبار نشه. سعی میکنم زرنگ باشم😉 و از زمانهایی که اضافه میارم استفاده کنم برای کارای دیگه. . کارهای بیرون از خونه رو طوری تنظیم میکنم که بچهها رو بتونم با خودم ببرم. مثلا دندانپزشکی جایی میرفتم که بخش اطفال داشت و میتونستم بچهها رو اونجا بذارم با اسباببازی و خوراکی مشغول بشن تا کار دندونم انجام بشه.👌🏻 . . حتما برنامهریزی میکنم و لیست کارهامو مینویسم. از وقت تلف کردن بیزارم... خصوصا در فضای مجازی! . دوست دارم رفتارم طوری باشه که بچههام هم یاد بگیرن از وقت و استعدادشون، خوب و بهینه استفاده کنن. . یکی دیگه از دغدغههام که براش تلاش میکنم، ترویج تفکر کارآفرینیه برای همه بچهها، که وقتی بزرگ شدن همهش منتظر آگهی استخدام و دعوت به همکاری نباشن.😉 . توی حیاط خلوتمون گل و گیاه پرورش میدم. وقتی مهمونی میریم هم از گلهای پرورشی خودم هدیه میبرم.🌹 . قبل از کرونا بچهها رو مسجد، هیئت، روضه، جشن و... میبردم. دلم میخواست بچهها تو این فضا رشد کنن و باهاش مانوس بشن.🧡 . با وجود همهی مشغلههای همسرم، سعی میکردیم حتما در طول سال مسافرت بریم. از وقتی بچهها هم اومدن تعدادش رو کم نکردیم تا اونا هم از گشت و گذار لذت ببرن. ماهی یکبار میرفتیم قم خونهی مادرشوهرم و علاوه بر اون مسافرتای دیگه. گاهی حتی وقتی که همسرم ماموریت داشتن، ما هم میرفتیم باهاشون. توی راه هم فرصت خوبی برای صحبت با همسرم داشتم!😅 برای بچهها هم یک ساک اسباببازی میبردیم که هم بهشون حسابی خوش بگذره هم نیازی به بازی با گوشی پیدا نکنن. . الانم با توجه به شرایط کرونا، توی خونه ورزش میکنم و میخوام به امید خدا یه مدت از نظر جسمی به خودم برسم و انشاءالله منتظر فرشته کوچولوی بعدی باشیم😍 . . #قسمت_آخر #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین
28 آبان 1399 16:54:10
0 بازدید
madaran_sharif
. . سلام✋🏻 کلیپ داریم دوباره...چه کلیپی😜👌🏻 کاربردی و مهم برای همهی مامانها از مامان تکفرزند تا پانزده فرزند بیاید و تجربهی خانم نانسی درباره بازگشت به اندام قبل از زایمان رو ببینید. قسمت اول این کلیپ رو قبلاً منتشر کرده بودیم. اینم قسمت دوم تقدیم به شما.❤️ پ.ن: با یه روش ساده میشه ببینید که بین ماهیچههای شکمتون بعد از بارداری چقدر فاصله افتاده و بعد با ورزشهای ساده اونها رو برگردونید سرجاشون. روش تشخیص اینجوریه که میخوابید روی زمین. زانوها رو خم میکنید. درحالیکه کف پاتون روی زمینه، انگشتای دستتون رو عمودی توی ناف فرو میبرید. بعد در همون حالت که انگشتها رو به سمت داخل فشار میدید، گردنتون رو از زمین بلند کنید و بالا بیارید، طوریکه انگشتهای داخل ناف رو ببینید. با اینکار ماهیچههای شکم سفت میشن و به انگشتها فشار میارن. حالا ببینید که به اندازهی چند انگشت بین ماهیچهها فاصله افتاده. اگه دو انگشت یا بیشتر بود یعنی حتماً ورزش لازمید. از همین امروز شروع کنید. تا به فاصلهی یک انگشت برسید. پ.ن۲: زکات علمی که در اختیارت گذاشتیم بپرداز همین الان که به گردنت نمونه!😁 هر مامانی میشناسی این پست رو براش بفرست یا پست رو استوری کن. لایک و ذخیره هم بکن که بیشتر دیده بشه. مهمتر از همه اینکه برنامهی ورزشتو از همین الان شروع کن و به فردا ننداز.👌🏻 #ا_باغانی #پ_عارفی #کلیپ #اضافه_وزن #بارداری #ورزش_بعد_از_زایمان #مادران_شریف_ایران_زمین
28 مهر 1400 17:45:47
0 بازدید
مادران شريف
0
0
. محمد آقامون از وقتی هنوز به دنیا نیومده بود، کلی کتاب داشت😄📚. . هر روز براش کتاب میخوندم📖، شعر و قصه📃 تا گروه سنی ج! 👶🏻👦🏻👨🏻😅 تصاویر کتاب رو هم براش با جزئیات توضیح میدادم😃 . بعد تولدش هم اولین جغجغهاش، یه کتاب پارچهای بود که یه لایه پلاستیک داشت، که حین بازی بچه، خش خش میکرد.📖 . از همون نوزادی روی پام میخوابوندمش، صفحات کتاب رو نشونش میدادم و صدای حیوونای تو کتاب رو براش در میآوردم.🐸🐮🐴🐱🐑 . وقتی چهار دست و پا رفتن رو یاد گرفت، قفسهی کتاباشو آوردیم روی زمین، که خودش بتونه بره برداره و مطالعه کنه!😁😅 . حتی قفسهی پایین کتابخونهی خودمونو تغییر کاربری دادیم! کتابایی توش چیدیم که روشون حساس نبودیم😉 محمد هم روزی چند بار اونا رو میریخت بیرون و گاها پاره میکرد. البته یه کتاب قطور نه چندان مهم هم از همون اول گذاشتیم برا پاره کردن. هروقت تمایل به پاره کردن داشت، اونو براش میآوردیم که بقیه کتابا در امان باشند.😎😆 (اون کتاب هنوزم همین کاربری رو داره و هنوز تموم نشده!) . بعدتر هم که دیگه میبردیمش کتابفروشی تا خودش کتاب بخره، البته خودمون از پشت صحنه هدایتش میکنیم به سمت کتابی که مورد تاییدمونه!😎😁 . . خلاصه که هرکاری از دستمون بر میاومد تا حالا انجام دادیم که این بچه با کتاب مأنوس بشه انشاالله! . اما طفلک علی آقا😞 تقریبا هیچکدوم از این اقدامات براش انجام نشد! جز اینکه از وقتی هنوز بالقوه بود تا همین حالا، ما برای محمد و به انتخاب محمد، کتاب میخونیم و علی کوچولو میشنوه! ولی نکتهی جالبش اینجاست که علی اگر بیشتر از محمد کتاب دوست نباشه، کمتر نیست!😍 . طوریکه میره کتاب میآره و رو زمین میخوابه😅 و با زبان بی زبانی به ما میگه بیاید برام بخونید! و تا آخر کتاب بیتحرک میمونه! در حالیکه یک سال و سه ماهشه! . . پ.ن۱: این روزها خیلی یاد جملهای که قبل تولد محمد از یه استاد شنیده بودم میافتم؛ که سختترین قسمت تربیت، تربیت بچهی اوله! اون اگر درست بشه، تربیت بقیهی بچهها تا حد خوبی پیش رفته.😉 . پ.ن۲: نمیدونم تمایل بچهها به کتاب دقیقا به چه چیزایی بستگی داره، این راهکارها هم ممکنه موثر باشه، ولی روحیهی بچه هم احتمالا خیلی مهمه! شما تجربهتون در این مورد چیه؟! #پ_بهروزی #کتاب_کودک #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف