پست های مشابه

madaran_sharif

. #آ_مصلی (مامان #زینب ۲.۵ ساله و #احمدرضا ۹ماهه) . کودکی خوبی داشتم.😊 متولد ۶۸ در مشهد هستم، با ۲ خواهر و ۲ برادر. خیلی شر بودم و واقعا از دیوار راست بالا می‌رفتم. رابطه‌ام با داداش کوچیکم عالی بود. اما بعد از ازدواج، با خواهرام خیلی صمیمی‌تر شدم و وقتی مادر شدم، این رابطه خیلی بیشتر شد. . تو مدرسه شاگرد زرنگ بودم، ولی به شدت خرابکار. معلم‌ها برای اینکه خیالشون ازم راحت بشه، منو نماینده می‌کردن.🤪 . هدفم تو نوجوانی پولدار شدن و زود ازدواج کردن بود.🤑👰🏻 از اول ازدواجی بودم.😁 بدم نمیومد از دو تا خواهر بزرگترم، زودتر شوهر کنم. . رشته‌ام طلا و جواهرسازی کاردانش بود و خیلی دوستش داشتم. . دانشگاه نرفتم و رفتم آموزشگاه خیاطی و کم‌کم تو مزون‌های لباس، مشغول به کار شدم. ۳ سال بعد هم، تو ۲۱ سالگی، مزون خودم رو افتتاح کردم.😎 . همون موقع حوزه علمیه رو هم شروع کردم. متحول شده بودم.😜 حوزه رو خیلی دوست داشتم. دوستام هم معرکه بودن و عالی گذشت. درسام خیلی خوب بود خدا رو شکر و بیشتر از مدرسه وقت می‌ذاشتم. . ولی خداییش سر به راه بودن سخته! بعضی از دوستام همیشه خانم بودن، ولی من قیافم هم تابلو بود دارم ادا درمیارم که متین به نظر بیام.😌 همچنان با یه سری از دوستان هم قماش، تشکیل یه گروه زیرزمینی داده بودیم.😜 حالا مثلا خلافمون این بود که، سر کلاس چیپس می‌خوردیم، موهای ردیف جلویی‌ها رو به هم گره می‌زدیم، جزوه‌هاشونو قایم می‌کردیم و... الان که فکرشو می‌کنم، با چه چیزای کوچیکی شاد بودیم‌.😄 . ۲۶ سالگی ازدواج کردم؛ خیلی سنتی از طریق دوستم. ازدواجمون خوب بود، هم ساده، هم مدرن؛ یعنی سعی کردیم امروزی باشه، ولی بدون بریز و بپاش‌های بیخودی. مثلا خودم لباس عروسم رو دوختم و انصافا شیک هم شد.😏👗 . بعد از ازدواج، کار خیاطی رو تو یکی از اتاق‌های خونه‌مون ادامه دادم. . یه هیئت هم داشتیم که من از اعضای اصلیش بودم. دمدمای عید، اردوی راهیان نور می‌رفتیم و من جزء کادر خدماتی فرهنگی بودم. بعد از عقد هم باهاشون رفتم، ولی تنها. راستش شوهرم اهل هیئت و جلسه و... نیستن؛ ولی هیچ وقت به من نمیگن که تو هم نرو. حتی صبح جمعه، خودش منو می‌بره دعای ندبه هیئت، ولی خودش برمیگرده خونه می‌خوابه.🤣 . اعتقاداتمون هم، با هم فرق داره؛ ولی ما سعی کردیم برای حفظ آرامش تو زندگیمون، هیچ وقت با هم بحث نکنیم که خدا رو شکر تا الان اوضاع نسبتا خوب بوده. شوهرم خییییلی خوبی‌ها داره که سعی میکنم بیشتر به اونا توجه کنم.😊👌🏻 . پ.ن: لباس دخترم توی عکس رو خودم دوختم.😊 . . #تجربیات_تخصصی #قسمت_اول #مادران_شریف_ایران_زمین

10 آبان 1399 16:21:19

0 بازدید

madaran_sharif

#ف_صنیعی (مامان #فاطمه ۷ ساله، #معصومه‌زهرا ۴.۵ ساله و #رقیه ۲ ساله) #قسمت_سیزدهم گاهی چندان فرصت نمیکنم با بچه ها بازی کنم ولی همیشه یه زمانی رو براشون میذارم.😚 هرچند نظمی نداره. هر وقت فرصت کنم کتاب میخونیم، بازی می‌کنیم... قبل خواب حتماً براشون قصه میخونم. هر کدوم یه کتاب قصه انتخاب می‌کنن و من میخونم.😍 هیچ وقت براشون کتاب صوتی و برنامه های داستان گویی نگرفتم که نقش قصه گویی ام حفظ بشه.👌 بچه‌ها عضو کتابخونه هستن گاهی میبرمشون و از اونجا کتاب و بازی فکری امانت می‌گیرن. فضا برای بازی هم داره. حتی گاهی که برای پایان‌نامه میرم کتابخونه دانشکده، وقتی برمی‌گردم دوتایی با سر میرن تو کیسه کتابای من.😅 چون یکی از حوزه‌های پژوهشی ادبیات، ادبیات کودکه بخشی از کتابخونه دانشکده ما هم به این بخش اختصاص داره که دخترام حسابی مشتریش هستن.😉 بعضی وقتا پیش میاد، به خاطر کارهای دیگه، برای بچه‌ها کم وقت بذارم و عذاب وجدان بگیرم. مثلاً یه روزی که همه‌ش سرم تو کتاب و گوشی باشه برای نوشتن مطالب، اینجور مواقع سعی میکنم با توجه بیشتر جبرانش کنم؛😚 صداشون می کنم بچه ها بیاین بغلم😍 بیایین قصه! بیایین با هم کیک درست کنیم... در مورد کارهای خونه هم بگم؟😏 فعلا که راهی پیدا نکردم هم بچه ها رو تحت فشار نذارم و هم خونه همیشه مرتب باشه. و دیگه عادت کردم به اینکه همین الان جارو زده باشم و بلافاصله خونه پر بشه از خرد و ریز🤷🏻‍♀️ معمولا همیشه خرمنی عروسک و انواع و اقسام کتاب قصه رو زمین وجود داره و میگم طبیعیه دیگه جزء دکوراسیون خونه‌س😅 البته یه وقتایی به دختر بزرگترم میگم تا فلان وقت فرصت دارین وسایل تون رو جمع کنین یا تا وقتی جمع نکردین اجازه ندارین تلویزیون ببینین... ولی خب راستش اینم خیلی تاثیر خاصی نداره😅 چون میبینم همون اولین عروسکو که برداشتن بذارن قفسه، رفتن تو یه عالم دیگه! یه بازی ای شروع شده و دیگه کلا یادشون رفته قرار بوده جمع کنن😭😂 خودم وقت تمیزکاری روزانه خیلی عمیق بهش نمی‌پردازم. در یه حدی که ظاهر امر درست بشه و این خیلی هم زمان نمیبره. و اینکه نگاه آدما به تمیزی خونه متفاوته. مثلا گاهی خونه از نظر من مرتب و ایدئاله و همون موقع مثلاً مامانم میان و میگن اینجا چقدر ریخت و پاشه!! و این بخاطر اینه که مثلاً نیم ساعت قبلشو ندیده بودن که چه وضعی بوده😅 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

04 تیر 1401 18:04:21

2 بازدید

madaran_sharif

. #س_دینی (مامان #علی ۱۲.۵، #ریحانه ۹، #علیرضا ۷.۵، #معصومه ۴.۵) #قسمت_نهم طبیعتاً وقتی آدم از خانواده‌ش دور می‌شه و توی شهر دیگه‌ای زندگی می‌کنه، ممکنه کمتر بتونه برای نقش دختری‌ش زمان بذاره. با این وجود خدا رو شکر می‌کنم که تونستیم ارتباطمون رو با خانواده‌ها حفظ کنیم و کوتاهی نکردیم. حتی توی دوران بارداری سختی‌ش رو به جون می‌خریدم که بریم تهران و به خانواده‌هامون سر بزنیم.😍 رابطه‌ی من و همسرم هم خداروشکر یه رابطه‌ی صمیمانه ست.☺️ بالاخره هر زن و شوهری اختلاف نظرهایی باهم دارن. اما وقتی دید مشترک وجود داشته باشه، از همدیگه فاصله نمی‌گیرن و به مرور همین اختلاف نظرها و سازش‌ها باعث رشد دوطرف می‌شه.👌🏻 اما خداروشکر هیچ کدوم اهل جدل و کشمکش نیستیم. اگر یه مساله‌ای مهم باشه یا مثلاً روی تربیت بچه‌ها اثر داشته باشه، با منطق صحبت می‌کنیم. اگر هم موضوع جدی نباشه زیاد اهل پرداختن به مسائل حاشیه‌ای نیستیم و به راحتی ازش می‌گذریم.😊 معمولاً وقتی توی مسائل تربیتی اختلاف نظر داریم اجازه می‌دم ایشون نظر خودشون رو اجرا کنن. معتقدم همه‌ی گزاره‌های تربیتی که ما از قبل می‌خونیم و می‌دونیم، لزوما صد در صد درست نیستن که بخوایم روش پا فشاری بیش از حد کنیم.🤪 خیلی وقتا ما باید با شرایط و بچه‌های خودمون با آزمون و خطا جلو بریم و از همدیگه توقع رفتار طبق یک گزاره‌ی خاص رو نداشته باشیم. گذر زمان، هم خیلی از روحیات نامطلوب بچه‌ها رو تغییر می‌ده و هم به ما نشون می‌ده که چطور باید پیش بریم. در کل رابطه‌ی ما با همدیگه، با صبر و مدارا و گذشت جلو می‌ره.☺️ اگر یه زمانی من اشتباه کنم ایشون به راحتی می‌بخشن. من هم تلاش می‌کنم همینطور باشم. هیچ وقت هم نمی‌ذاریم ناراحتی توی دلمون لونه کنه.😉 ما قبل از کرونا با بچه‌ها رفتیم سفر اربعین. با چهار تا بچه و کالسکه‌های سنگین! هرکی ما رو می‌دید می‌پرسید چطوری اومدید؟!🤨 همراهی همسرم و همکاری ما با همدیگه بود که سختی‌ها رو شیرین کرد و می‌کنه.👌🏻 خداروشکر رابطه‌ی ایشون هم با بچه‌ها خوبه. با وجود مشغله‌ی زیادی که دارن، خیلی صبور و با حوصله اند.😍 برای بچه‌ها وقت می‌ذارن، گاهی می‌برنشون پارک، گاهی جمعه‌ها با هم کشتی می‌گیرن، والیبال بازی می‌کنن، دوز و بازی‌های کارتی انجام می‌دن. حتی برای بچه‌ها وقت می‌ذارن تا با هم گپ بزنن.😃 یه وقتایی بچه‌ها با پدرشون درد و دل می‌کنن و چیزهایی می‌گن که شاید حتی به من نگن.💛 #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

19 اردیبهشت 1401 17:54:31

3 بازدید

madaran_sharif

. #ه_محمدی . بچه بغل چه کارایی می‌شه کرد؟😌 . . می‌شه گوشی دست گرفت و مشغول (یه فعالیت مفید😌) شد. . می‌شه کتاب دست گرفت و خوند📖 یا صوت گوش کرد. . می‌شه خونه رو جمع و جور کرد. آشپزی کرد و غذا رو هم زد. . حتی می‌شه بچه رو با بازو گرفت و دو تا دست رو آزاد کرد، برای کارایی مثل سبزی پاک کردن یا میوه پوست کندن! . می‌‌شه لباس پوشید و درش آورد. . یا بچه‌ی بزرگتر رو غذا داد. یا حتی دستشویی برد!!🤦🏻‍♀️ . . البته همه‌ی اینا وقتیه که مجبور باشی... مجبوووور!!!😅 . تو اجبار، اصلا یه توانمندی‌های جدیدی آدم پیدا می‌کنه😆 . . شما بگید وقتی مجبور شدید، با بچه چی کارا کردید؟😊 . . پ.ن۱: ابزارهایی هستن به نام پستونک و گهواره، که از الطاف ویژه خداوند هستند.😌 می‌شه ازشون کمک گرفت تا کار به بغل کردن نکشه!! آغوشی و کریر هم همینطور☺️ . پ.ن۲: وقتی بچه بغل یه کار دیگه هم انجام می‌دی، خوبیش اینه که دیگه کمردرد اینا نمی‌فهمی!! می‌بینی نیم ساعته، بچه بغل، داری با گوشی کار می‌کنی، بچه هم خیلی وقته خوابیده، نفهمیدی! . پ.ن۳: اگه این وسط، بچه، بچه‌ی خوبی بشه و بذاریش زمین، آی سرعت کارات بیشتر می‌شه.🤪 مثل کسی که هی سوزن به خودش می‌زد می‌گفت آخه نمی‌دونید وقتی نمی‌زنم، چه کیفی داره.😅 . پ.ن۴: البته وسط این بغل کردنا، به معنی واقعی کچل می‌شی!!😆 از بس که این بنده خدا، موها رو می‌کشه! . اصلا فک کنم علت اصلی ریزش موها بعد زایمان، دسته موی تلف شده، بین انگشتان این عزیزانه!!!🤔 . پ.ن۵: توصیه می‌شه موقع بغل کردن نوزاد، شکم رو تو بدیم و سینه رو جلو، تا در طولانی مدت، به کمر فشار نیاد. . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

26 فروردین 1400 15:25:29

0 بازدید

madaran_sharif

. این خانواده‌ی دوازده نفره رو یادتونه؟!😍 (ویدئوی قبلیشون رو توی igtvها می‌تونین ببینین) . این کلیپ ماجرای یه روز متفاوت این خانواده رو نشون می‌ده؛ ده ساله که هر دوشنبه این خانواده به دو قسمت نامساوی تقسیم می‌شن😅 . مامان و چهار تا از بچه های بزرگ می‌رن کلاس👩🏻👱🏻‍♂👱🏻‍♂👱🏻‍♀👱🏻‍♀ بابا و شش تا بچه‌ی کوچیک می‌مونن خونه👨🏻👶🏻👦🏻👶🏻👦🏻👶🏻👦🏻 . یه روز که استثنائا کلاس دوشنبه تعطیل بوده، مامان خانواده، ماجرای بابا و بچه‌ها رو به تصویر کشیده. . بعد دیدن کلیپ حتما بهمون بگید برداشتتون چیه؟ کجاهاشو دوست داشتید؟😍 یا کجاهاشو خوشتون نیومد؟!😕 . مامان‌هایی که می‌شناسید رو زیر این پست خبر کنید تا اون‌ها هم کلیپ رو ببینن و نظراشونو بشنویم. . ❗️❗️به دلیل محدودیت‌های اینستاگرام این ویدئو رو دو قسمت کردیم، ادامه‌ش رو توی قسمت igtv های مادران شریف ایران زمین ببینید.❗️❗️ . پ ن۱: طبیعتاً همه‌ی محتوای این کلیپ مورد تایید ما نیست.😉 . پ ن۲: این کلیپ توسط دو تا از اعضای خوب مادران شریف آماده و زیرنویس شده و برای اولین بار همین‌جا منتشر می‌شه😀 ویژه‌ی مخاطبای خوب مادران شریف 🌸 . . #مادران_شریف #ا_باغانی #پ_عارفی #خانواده_ده_فرزندی #ترجمه #زیرنویس #کلیپ

05 اردیبهشت 1399 17:26:23

1 بازدید

madaran_sharif

. #پ_بهروزی #قسمت_چهارم . مهر سال بعد دوباره رفتم سر کلاس دانشگاه.🎓 این بار دانشگاه قم، ترم اول به خوبی گذشت. آخرای ترم دوم محمدآقای بالقوه حال مامانشو دگرگون کرد.😖 به سختی می‌تونستم برم دانشگاه، به جز یه استاد، بقیه راضی نشدن که بدون حضور در کلاس، امتحان بدم.😡😠 تا جایی که تونستم کلاس‌ها رو رفتم و امتحان‌ها رو دادم. . قبل از تولد پسرم باید راجع‌به تحصیلم تصمیم می‌گرفتم. . تحلیل سطحی شرایط این بود: . زیر یک سال👶🏻⁩ که بچه‌م نباید نبودِ منو حس کنه، پس سال اول مرخصی. سال بعدش هم محمدِ دوساله👦🏻⁩ دیگه می‌تونه با پدرش👳🏻‍♂️⁩ بره کلاس... چون اونجا که یه محیط مردانه ست، بچه رو راه می‌دن، ولی دانشگاه قم که اتفاقا محیط زنانه🧕🏻⁩ ست، ورود بچه به ساختمان هم ممنوعه! چه برسه به کلاس... . ولی خب طبق برنامه، سالی که محمد دوساله👦🏻⁩ ست، یه بچه‌ی زیر یکسالِ دیگه داریم.⁦👶🏻⁩😅😆 . پس نیاز به یه تحلیل عمیق‌تر داریم: . هدف چه بود؟! از کجا آمده‌‌ام، آمدنم بهر چه بود؟! . - اصلا چرا وسط تحصیل ازدواج کردی؟! -- ازدواج مایه‌ی آرامشه... آرامشی که سرمایه‌ی رشد آدم بشه، من نمی‌خواستم وقت رو از دست بدم. - خب، یه مسئولیت تموم نشده، مسئولیت دیگه به دوشت افتاد و حالا تلاقی و تزاحم مسئولیت‌ها پیش اومده. می‌خوای چی کار کنی؟! -- اگه بتونم همشو پیش می‌برم.من می‌خوام معلم بشم، معلمی شغل با ارزشیه و فکر می‌کنم تواناییشو دارم. جامعه هم به معلم ریاضی خانم و توانمند نیاز داره. از دبیرستان، کار فرهنگی و اجتماعی پایه ثابت برنامه‌هام بود... همیشه خودمو یه معلم که دغدغه‌های اجتماعی داره و کار فرهنگی می‌کنه تصور می‌کردم. -هدفت چیه؟ هدف نهایی؟! -- هدفم رشده، رسیدن به جایی که براش آفریده شدم.😯😕 راستی الان تنها راه رشد برای من دانشگاهه؟! - خودت بگو -- نه نیست... . . جلد سوم #من_دیگر_ما رو باز می‌کنم: «تا کسی از خودش فاصله نگیرد، به خدای خویش نزدیک نخواهد شد و تربیت فرزند، یکی از بهترین عرصه‌ها برای دور شدن از منیت‌ها و خودخواهی‌هاست.» . . - الان می‌خوای بچه ات رو از خودت جدا کنی بری دانشگاه که چی بشه؟! -- مدرک کارشناسیمو بگیرم حداقل...بعد دیگه نمی‌رم تا وقتی بچه‌هام بزرگ بشن. - پس هدفت مدرکه! -- نههههه...خب بالاخره برای خدمت به جامعه مدرک باید داشته باشم دیگه. - امروز جامعه چه خدمتی از #تو می‌خواد؟!خدمتی که فقط #تو از پسش بر بیای و اگر انجام ندی رو زمین می‌مونه؟! . ادامه دارد... #پ_بهروزی #ریاضی۹۱ #تجربیات_تخصصی #قسمت_چهارم #من_دیگر_ما #مادران_شریف

07 بهمن 1398 17:22:44

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. امروز می‌خوام از یه #دوست جدید حرف بزنم🤗 قبلا گفته بودم که توی این ایام #قرنطینه دنبال کشف بازی جدیدیم🤔 . حال و حوصله‌ی بچه‌ها داشت بحرانی می‌شد که😇 یاد یکی از بازی‌هایی افتادم که مامانم تو بچگی باهام انجام داده بود. یه بازی خیلی کاربردی و بدون محدودیت سنی...😜 . البته فقط یه قسمتش مال مامانم بود، بقیه‌ش رو خودم ابتکار کردم😎 . #روزنامه_بازی 📜📃😀 . چیزی که تو هر خونه‌ای پیدا می‌شه⁦👌🏻 . هرچی روزنامه باطله داشتیم، آوردیم... . ✅ بازی اول #پاره_کردن و مچاله کردن! مخصوصا برای دختری، که جدیدا به پاره کردن کتاب📚 علاقه پیدا کرده. بعدش جنگ روزنامه‌ای راه انداختیم😁 روزنامه‌ها رو به هم پرت می‌کردیم و با روزنامه به هم ضربه می‌زدیم. . ✅ بازی دوم روزنامه‌ها رو مچاله کردیم، باهاشون توپ⚾ درست کردیم و توپ بازی کردیم.⁦🤸🏻‍♂️⁩ هرچند هی باز می‌شدن، ولی تلاش برای گلوله نگه داشتنشون هم بخشی از بازی بود. . ✅ بازی سوم کمی روی روزنامه‌ها راه رفتیم و خرش خرش کردیم. تا اینکه یه فکری به سرم زد🤩 پسری رو زیر روزنامه‌ها قایم کردیم و یک‌دفعه پا می‌شد و خودش رو نجات می‌داد. . یه دو روز اینطوری سرگرم شدن... تا اینکه جذابیت روزنامه‌ها از بین رفت...😒 . حالا تازه رسیدیم به بازی مامانم😅 . ✅ بازی چهارم با یه تشت آب💧 رفتیم تو بالکن (حموم هم می‌شه) روزنامه‌ها رو ریختیم توی آب و حسابی ورزشون دادیم، خوب خیس خوردن #آب_بازی💦 هم قاطیش شد دیگه. . در نهایت #روزنامه‌ها رو خوب مچاله کردیم، فشار دادیم تا آب اضافیش خارج بشه و گرد کردیم. حالا توپ‌هامون منتظرن تا خشک بشن😀 . چند روز بعد #توپ‌هامون آماده‌ی توپ بازی بودن...⁦💪🏻⁩ . ✅ بازی پنجم وقتی بود که دیگه از #توپ_بازی هم خسته شده بودن😖 در نتیجه در اقدامی جسورانه، تصمیم گرفتیم باهاشون آدم‌برفی بسازیم⛄ . اول توپ‌ها رو به وسیله‌ی چسب با کاغذ سفید و دستمال کاغذی پوشوندیم بعد هم روش پنبه چسبوندیم. مرحله‌ی آخر هم گذاشتن چشم 👀 و دکمه و دست💪🏻⁩ و شال گردن بود. حالا پسری یه دوست جدید پیدا کرده...😍 علی آقای ما که هیچ‌وقت با #عروسک‌ها ارتباط نمی‌گرفت و خوشش نمی‌اومد حالا خیلی آدم برفیشو دوست داره و باهاش رفیق شده...🤗 باهاش حرف می‌زنه (البته #آدم_برفی هم جوابشو می‌ده😅) بازی می‌کنه (سوار اسبش🐎 می‌کنه و...) . حتی وقتایی که از دست ما ناراحت می‌شه ⁦🧔🏻⁩⁦👩🏻⁩ به اون شکایتمونو می‌کنه😶 . . پ.ن: توپای روزنامه‌ای رو با رنگی که برای رنگ‌بازی درست کرده بودیم قرمز کردیم. . . #ز_م #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. امروز می‌خوام از یه #دوست جدید حرف بزنم🤗 قبلا گفته بودم که توی این ایام #قرنطینه دنبال کشف بازی جدیدیم🤔 . حال و حوصله‌ی بچه‌ها داشت بحرانی می‌شد که😇 یاد یکی از بازی‌هایی افتادم که مامانم تو بچگی باهام انجام داده بود. یه بازی خیلی کاربردی و بدون محدودیت سنی...😜 . البته فقط یه قسمتش مال مامانم بود، بقیه‌ش رو خودم ابتکار کردم😎 . #روزنامه_بازی 📜📃😀 . چیزی که تو هر خونه‌ای پیدا می‌شه⁦👌🏻 . هرچی روزنامه باطله داشتیم، آوردیم... . ✅ بازی اول #پاره_کردن و مچاله کردن! مخصوصا برای دختری، که جدیدا به پاره کردن کتاب📚 علاقه پیدا کرده. بعدش جنگ روزنامه‌ای راه انداختیم😁 روزنامه‌ها رو به هم پرت می‌کردیم و با روزنامه به هم ضربه می‌زدیم. . ✅ بازی دوم روزنامه‌ها رو مچاله کردیم، باهاشون توپ⚾ درست کردیم و توپ بازی کردیم.⁦🤸🏻‍♂️⁩ هرچند هی باز می‌شدن، ولی تلاش برای گلوله نگه داشتنشون هم بخشی از بازی بود. . ✅ بازی سوم کمی روی روزنامه‌ها راه رفتیم و خرش خرش کردیم. تا اینکه یه فکری به سرم زد🤩 پسری رو زیر روزنامه‌ها قایم کردیم و یک‌دفعه پا می‌شد و خودش رو نجات می‌داد. . یه دو روز اینطوری سرگرم شدن... تا اینکه جذابیت روزنامه‌ها از بین رفت...😒 . حالا تازه رسیدیم به بازی مامانم😅 . ✅ بازی چهارم با یه تشت آب💧 رفتیم تو بالکن (حموم هم می‌شه) روزنامه‌ها رو ریختیم توی آب و حسابی ورزشون دادیم، خوب خیس خوردن #آب_بازی💦 هم قاطیش شد دیگه. . در نهایت #روزنامه‌ها رو خوب مچاله کردیم، فشار دادیم تا آب اضافیش خارج بشه و گرد کردیم. حالا توپ‌هامون منتظرن تا خشک بشن😀 . چند روز بعد #توپ‌هامون آماده‌ی توپ بازی بودن...⁦💪🏻⁩ . ✅ بازی پنجم وقتی بود که دیگه از #توپ_بازی هم خسته شده بودن😖 در نتیجه در اقدامی جسورانه، تصمیم گرفتیم باهاشون آدم‌برفی بسازیم⛄ . اول توپ‌ها رو به وسیله‌ی چسب با کاغذ سفید و دستمال کاغذی پوشوندیم بعد هم روش پنبه چسبوندیم. مرحله‌ی آخر هم گذاشتن چشم 👀 و دکمه و دست💪🏻⁩ و شال گردن بود. حالا پسری یه دوست جدید پیدا کرده...😍 علی آقای ما که هیچ‌وقت با #عروسک‌ها ارتباط نمی‌گرفت و خوشش نمی‌اومد حالا خیلی آدم برفیشو دوست داره و باهاش رفیق شده...🤗 باهاش حرف می‌زنه (البته #آدم_برفی هم جوابشو می‌ده😅) بازی می‌کنه (سوار اسبش🐎 می‌کنه و...) . حتی وقتایی که از دست ما ناراحت می‌شه ⁦🧔🏻⁩⁦👩🏻⁩ به اون شکایتمونو می‌کنه😶 . . پ.ن: توپای روزنامه‌ای رو با رنگی که برای رنگ‌بازی درست کرده بودیم قرمز کردیم. . . #ز_م #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن