پست های مشابه

madaran_sharif

یادم نمیره چقدررررر واکنش ها به خبر آمدن فرزند دومم منفی بود😔 البته همه دلسوزی می‌کردن؛ یه عده برای خودم دلشون میسوخت!یه عده برای محمد، پسر اولم (که چه زود هوو اومده سرش)😕😯!!و عده‌ای هم برای فرزند جدید! (که فکر می‌کردن کسی فرصت رسیدگی به اون رو نداره!؟!😕)و عده دیگه‌ای هم برا همه‌مون دلشون می‌سوخت😯😐😅حتی کسایی که به ظاهر، از اومدن فرزند جدید ابراز خوشحالی می‌کردن، مشخص بود همه‌ی اون دلسوزی‌ها رو دارن ولی مثلاً سعی میکردن بروز ندن، اما در لفافه هشدار های لازم رو می‌دادن😁😅 . . من، علی رو خوش‌بخت‌تر از محمد می‌دونم، چون تو خونمون، سه نفر 👪 منتظر به‌دنیا اومدنش بودن. محمد هفته‌های آخر از من هم بی‌تاب‌تر بود برای تولد علی😍هر بار دکتر می‌رفتم تا از مطب می‌اومدم بیرون می‌گفت: پس داداش علی کو؟!😅 حتی بار آخر خودش باهام اومد تو‌ مطب که به دکتر بگه داداش علی رو بیار دیگه😆😁 . عکس، اولین دیدار دو تا داداش👬 هست، که من هربار با دیدنش تا مرز سکته ذوق می‌کنم😅💖 . وقتی محمد و علی با هم دور اوپن آشپزخونه می‌چرخن و هردو غش‌غش😂 می‌خندن، وقتی علی رو می‌سپرم به محمد و می‌رم کارامو انجام می‌دم، و میبینم محمد به خوبی از پس مراقبت از داداشی براومده.💪 وقتی علی کار جدید یاد می‌گیره و محمد از همه ما بیشتر ذوق می‌کنه و... در همه این شرایط، که کم هم نیستن، دوست دارم به همه بگم، برای مامانی ناراحت و نگران باشید که فقط یه بچه داره و خودش به تنهایی مجبوره همه وقت بچه رو پر کنه،😳 همه‌ی نیاز بچه به محبت رو تامین کنه، تازه اگه بتونه!!! و اگه نتونست، اون‌وقت دلتون به حال اون بچه بسوزه😔که به هر دلیلی، تنها مونده😔البته تنهای تنها که نه، احتمالا با #تلویزیون، #موبایل یا #بازی_کامپیوتری، شایدم با #مربی و دوستای #مهد، تنها مونده😶😶 . پ.ن۱: چندتا بچه داشتن و با فاصله کم بچه‌دار شدن خیلییییییییی سخته! ولی نه سخت‌تر از داشتن #تک_فرزند!وقتی شرایط الان خودمو با وقتی که محمد ده ماهه بود مقایسه می‌کنم، این موضوع کاملا برام روشن میشه. و اصلا مگه می‌شه تو دنیا بدون سختی کشیدن به نتیجه ی چشم‌گیری رسید؟! . پ.ن۲: عمیقا و همیشه برای کسایی که می‌خوان بچه‌دار بشن و تا حالا خدا نخواسته دعا کنیم که روزیشون بشه 🙏😇👼👶👦👧اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدِِ و آلِ مُحَمَّدِِ و عَجِّل فَرَجَهُم🌷 . پ.ن۳: فکر می‌کنم بهتر از دلسوزی، چه برای امثال بنده و‌ چه برا تک فرزندها و مادراشون، #کمک کردن به اونهاست😊😇✨💫 . #پ_بهروزی #ریاضی_۹۱ #نصیرالدین_محمد #عمادالدین_علی #تک_فرزندی #چند_فرزندی #مادران_شریف

16 آبان 1398 15:34:06

1 بازدید

madaran_sharif

. (مامان #علی آقای ۳سال و نیم و #فاطمه خانم ۲سال و ۴ ماهه) . من امسال یه جورایی روزه‌اولی محسوب می‌شم. 😅 . بعد از ۴ سال بارداری و شیردهی پشت هم، باید روزه می‌گرفتم.  اون هم توی روزهای بلند #هلند (حدود ۱۹ ساعت😰) . روز اول رو که گرفتم دیدم چقدر سخته…😣 گرسنه و تشنه و بی‌حال باشی، ولی با بچه‌ها بازی کنی، ظرف بشوری، غذا درست کنی ، حتی درس بخونی...😑 . دلم می‌خواست بعد افطار تا سحر بیدار بمونم و روز رو بخوابم تا فشار روزه‌داری رو کم‌تر احساس کنم... اما نمی‌شه، بچه‌ها ۷ صبح بیدار می‌شن و … 🤪 . دلم برای روزهای مجردی تنگ شده‌بود...💔 وقتایی که شب تا سحر بیدار بودم، بعدشم نصف روز رو می‌خوابیدم و بقیه‌اش رو کتاب می‌خوندم و کارهای نشستنی که خدای‌نکرده کمی سختم نشه.😉😅 . اما حالا... 😐🙄 تمام تلاشم رو باید بکنم که بازی‌های هیجانی رو تبدیل به نشستنی کنم یا مواظب باشم داد نزنم و بداخلاقی نکنم و… که همیشه هم موفق نمی‌شم.🥴 .  انگار وقتی انقدر گرسنه و تشنه‌ای،  یه لبخند و خسته نباشید گفتن، به همسرِ خسته‌تر از خودت هم سخت می‌شه چه برسه به تحمل بچه ها.🤯 . سال‌های مجردی وقتی این ⁦👇🏻⁩ قسمت از خطبه شعبانیه را می‌شنیدم: . (أَیهَا النَّاسُ مَنْ حَسَّنَ مِنْکمْ فِی هَذَا الشَّهْرِ خُلُقَهُ کانَ لَهُ جَوَازاً عَلَی الصِّرَاطِ یوْمَ تَزِلُّ فِیهِ الْأَقْدَامُ. . ای مردم! هر کس از شما خُلق خود را در این ماه(رمضان) نیکو سازد، ازصراط، در روزی که قدم‌ها بر آن می‌لغزد عبور خواهد‌کرد.) . با خودم می‌گفتم انقدرم سخت نیست حالا 😏 کسی باهام کاری نداشت که بخواهم بداخلاقی کنم. 😎 . اما الان قضیه فرق داره، همه با من کار دارن!😬 . وقتی موقعیت‌های عصبانی‌شدن زیادتر برام فراهم می‌شه با خودم می‌گم شاید باید تلاش کنم مثل یه کلاس ورزش ببینمش که اگر مربی به من وزنه سنگین‌تر بده بیش‌تر ذوق می‌کنم و یعنی من قوی‌ترم!🤩⁦💪🏻⁩ . و رشد، یعنی این‌که زمینه‌های عصبانیت برات فراهم باشه و عصبانی نشی!😤 . شاید ماه رمضان مثل یه میدان مسابقه است که هر کس بتونه نشون بده چند مرده حلاجه... و جهاد من این‌جا در میان خانواده است… . خانواده ای که پیامبر اکرم در موردش می‌فرمایند: . (بهترين شما كسى است كه براى خانواده‌اش بهتر باشد و من از همه‌ی شما براى خانواده‌ام بهترم) . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین #ز_منظمی

09 اردیبهشت 1400 16:07:15

1 بازدید

madaran_sharif

. #ه_محمدی . بچه بغل چه کارایی می‌شه کرد؟😌 . . می‌شه گوشی دست گرفت و مشغول (یه فعالیت مفید😌) شد. . می‌شه کتاب دست گرفت و خوند📖 یا صوت گوش کرد. . می‌شه خونه رو جمع و جور کرد. آشپزی کرد و غذا رو هم زد. . حتی می‌شه بچه رو با بازو گرفت و دو تا دست رو آزاد کرد، برای کارایی مثل سبزی پاک کردن یا میوه پوست کندن! . می‌‌شه لباس پوشید و درش آورد. . یا بچه‌ی بزرگتر رو غذا داد. یا حتی دستشویی برد!!🤦🏻‍♀️ . . البته همه‌ی اینا وقتیه که مجبور باشی... مجبوووور!!!😅 . تو اجبار، اصلا یه توانمندی‌های جدیدی آدم پیدا می‌کنه😆 . . شما بگید وقتی مجبور شدید، با بچه چی کارا کردید؟😊 . . پ.ن۱: ابزارهایی هستن به نام پستونک و گهواره، که از الطاف ویژه خداوند هستند.😌 می‌شه ازشون کمک گرفت تا کار به بغل کردن نکشه!! آغوشی و کریر هم همینطور☺️ . پ.ن۲: وقتی بچه بغل یه کار دیگه هم انجام می‌دی، خوبیش اینه که دیگه کمردرد اینا نمی‌فهمی!! می‌بینی نیم ساعته، بچه بغل، داری با گوشی کار می‌کنی، بچه هم خیلی وقته خوابیده، نفهمیدی! . پ.ن۳: اگه این وسط، بچه، بچه‌ی خوبی بشه و بذاریش زمین، آی سرعت کارات بیشتر می‌شه.🤪 مثل کسی که هی سوزن به خودش می‌زد می‌گفت آخه نمی‌دونید وقتی نمی‌زنم، چه کیفی داره.😅 . پ.ن۴: البته وسط این بغل کردنا، به معنی واقعی کچل می‌شی!!😆 از بس که این بنده خدا، موها رو می‌کشه! . اصلا فک کنم علت اصلی ریزش موها بعد زایمان، دسته موی تلف شده، بین انگشتان این عزیزانه!!!🤔 . پ.ن۵: توصیه می‌شه موقع بغل کردن نوزاد، شکم رو تو بدیم و سینه رو جلو، تا در طولانی مدت، به کمر فشار نیاد. . . #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

26 فروردین 1400 15:25:29

0 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_نهم . #ش_رهبر (مامان سه پسر ۹ و ۶ و ۳ ساله) . این روزا بچه‌ها خیلی با هم بازی می‌کنن ولی بحث و دعواهاشون هم سرجاشه.‌ البته دعواهاشون با توجه به این‌که سه تا پسرن، طبیعیه و اصلا بخشی از رشدشون هست.☺️ . توی همین دعواها تجربیات زیادی کسب می‌کنن. . یاد می‌گیرن اصلا از اول چطور رفتار کنن که دعوا پیش نیاد، یا اگه دعوا شد چطور از حق خودشون دفاع کنن یا گاهی بگذرن و ببخشن تا دوباره بتونن با هم بازی کنن. . توی این شرایط کرونا هم، خداروشکر حوصله‌شون هیچ‌وقت سر نمی‌ره و همیشه باهم مشغولن.😌 گاهیم این‌قدر هیجان‌زده می‌شن و صداشون بالا می‌ره که همسایه‌ها شاکی می‌شن و من باید برم عذرخواهی کنم و از دل حاج‌خانوم همسایه پایینی‌مون در بیارم.😉 . یادمه واسه بچه‌ی اولم همیشه فکر می‌کردم چطور سرگرمش کنم و وقتش رو پر کنم، اما الان دیگه خودشون این‌قدر باهم سرگرمن که نیازی نیست من نگران بی‌کاری‌شون باشم. فقط از دور نظارت و مدیریت مادرانه دارم. . بعضی روزا سه‌تایی باهم می‌رن توی پارکینگ دوچرخه‌سواری و لازم نیست منم باهاشون برم. پسر بزرگم مراقبشونه. و منم توی اون زمان کارهام رو انجام می‌دم. یا مثلاً الان توی زمان‌های بیداری‌شون هم می‌تونم بشینم پای لپتاپ و کار کنم و اونا هم مشغول بازی خودشونن. . الان پسر کوچیکم نزدیک سه سالشه و تقریبا مستقل شده. روزایی که دو سه ساعت برای کارهام باید برم بیرون، چون توی تهران کسی رو نداریم، بچه ها رو می‌سپرم به پسر بزرگم و می‌رم و این خیلی خوبه برام.😍 . در نبود من، پسر بزرگم گاهی جارو می‌زنه یا ظرفا رو می‌شوره. بعضی وقتا هم با نظارت دورادور من، سه تایی کیک ‌می‌پزن.😋 . بچه‌ها خداروشکر کارهای اشتراکی رو خوب یادگرفتن و روحیات جمعی دارن. مثلاً پسر کوچیکم می‌ره یه خوراکی میاره می‌گه همه باهم بخوریم، یا وقتی یکی‌شون خواب باشه و چیزی بخوریم، بقیه می‌گن برای اونم بذاریم کنار تا بیدار شد بخوره. در حالی که اگر تنها بودن، شاید این چیزا براشون نهادینه نمی‌شد. . حتی گاهی با خودم می‌گم کاش فاصله‌ی سنی‌شون کم‌تر بود. چون هر چی بزرگ‌تر می‌شن، تاثیر اختلاف سنی روی هم‌بازی شدنشون بیش‌تر می‌شه و هر چی نزدیک‌تر باشن از نظر سنی، توی سنین بالاتر بازی‌های مشترک بیش‌تری دارن و همو بیش‌تر می‌فهمن. الآنم البته راضی‌ام ولی می‌گم کاش به جای ۳ تا، ۴ تا بودن.😁 . به خاطر سزارین‌ها، به توصیه‌ی دکترم، باید چند سالی صبر کنم و بعدش به بچه‌های بعدی فکر کنم. دوست دارم و دعا می‌کنم که خدا ۲ تا دختر هم بهمون بده که خانواده‌مون تکمیل بشه.❤️ . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

29 دی 1399 16:43:08

0 بازدید

madaran_sharif

. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ساله، #محمدعلی ۷ساله، #محمدحسین ۵ساله، #محمدرضا ۳ساله) #قسمت_اول متولد سال ۶۷ در تهرانم؛ با دو خواهر و یک برادر. فرزند سوم خانواده بودم و چون فاصله‌ی سنی کمی باهم داشتیم، هم‌بازی‌های خیلی خوبی بودیم.😍 مادر و پدرم اهل سختگیری نبودن. یادم نمیاد برای انجام کاری با سختگیری شدیدشون مواجه شده باشم. شایدم یه جوری هنرمندانه مخالفت می‌کردن که ما اذیت نشیم.😉 مادرم با ما، خیلی هم‌دل و همراه بودن. خیلی خوب حرفامونو گوش می‌دادن؛ انگار که داشتیم با یه دوست هم‌سن خودمون صحبت می‌کردیم.☺️ مادرو پدرم با اینکه هیچ‌کدوم تحصیلات دانشگاهی نداشتن ولی برای تحصیل ما خیلی زحمت کشیدن. دوران دبستان رو تو یه مدرسه دولتی، نزدیک خونه‌مون درس خوندم. از راهنمایی، وارد مدارس غیرانتفاعی شدم و اول دبیرستان رو در مدرسه انرژی اتمی تحصیل کردم. از بچگی درس خوندن رو دوست داشتم؛ اما اول دبیرستانم با عنایت خدا فوق‌العاده بود و مثل ساعت کار می‌کردم. ساعت ۳ از دبیرستان می‌رسیدم خونه. تا ۳:۳۰ ناهار می خوردم. ۳:۳۰ تا ۴:۳۰ می‌خوابیدم و وقتی ۴:۳۰ ساعت زنگ می‌خورد، من مثل آدم تیر خورده، سیخ می‌نشستم و هیچ وقفه‌ای بین تصمیمم و اجرایی شدنش نمی‌افتاد. جزء نفرات برتر کلاس بودم. اما از سال‌های بعد، چون مدرسه‌م رو عوض کردم و وارد مدرسه‌ای شدم که من بهترین دانش‌آموزش بودم، توهم بی‌جا بهم دست داد و تلاشم کم شد! تو مدارس قبلی من جز خوب‌ها بودم ولی بهترین نبودم و همیشه جای تلاشی برام بود. این شد که سال اول دانشگاه قبول نشدم و پشت کنکور موندم. سال بعدش، یعنی سال ۸۶، وارد رشته زیست شناسی گیاهی دانشگاه شهید بهشتی شدم. گذرم تا به در خانه‌ات افتاد، حسین خانه آباد شدم...؛ خانه‌ات آباد حسین❤️ من تا زمان دبیرستان، تو رعایت حجاب چندان سفت و سخت نبودم. یه بار، تو شام غریبان امام حسین، هیئتی رفتم، که حال و هوای عجیبی داشت و تو تغییر مسیر زندگیم خیلی موثر بود. به علاوه یه سفر حج، و یه دوست خیلی خوب تو دبیرستان، که خیلی تو انتخاب مسیر زندگی، کمکم کرد.👌🏻 چند ماه پس از ورود به دانشگاه، برادر همون دوستم به خواستگاری من اومدن. ایشون، کارشناسی حقوق داشتن و آخرای دوران سربازیشون بود ولی هنوز کار نداشتن. اما پدرم که شناخت کافی از خانواده‌شون داشتن، پذیرفتن و حدود یه ماه بعد عقد کردیم. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

03 مهر 1400 16:45:55

1 بازدید

madaran_sharif

. #ف_جباری (مامان زهرا ۳ ساله و هدی ۸ ماهه) داشتم کیسه رو با طناب تند تند می‌فرستادم پایین و خدا خدا می‌کردم کسی از تو کوچه رد نشه که یهو صاحبخونه سر رسید.🤦🏻‍♀️😂 - صاحبخونه: با کی کار دارین؟ چیکار دارین می‌کنین؟🤔 - پیک سوپری: خریدهای اون خانوم رو آوردم.🙂 -من:😌 پ.ن۱: اولین بار بود که تو خونه‌ی جدید اینترنتی سفارش می‌دادم، داشتم لباس می‌پوشیدم تا سفارشم برسه و برم بگیرم که به خودم اومدم دیدم اوووه... جوراب و روسری و چادر بپوشم، ماسک بزنم، ۳ ساله لباس مناسب بپوشه، دمپایی پا کنه، ۸ ماهه رو بزنم زیر بغل، دو طبقه بدون آسانسور با سرعت ۳ ساله بریم پایین، خریدا رو بگیریم، بیایم بالا.‌..🥵😖 این همه کار می‌خواستم بکنم می‌رفتم مغازه دیگه! پ.ن۲: خونه قبلی‌مون به پیک‌ها می‌گفتم سفارشم رو داخل آسانسور بذارن و بفرستن بالا، برای اون‌ها هم زحمتی نداشت این کار. اما چندین بار پیش اومده بود که برای دریافت سفارش‌هایی که نیاز به امضا داشت، بعد از درخواست از آقای پیک که یا بیخیال امضا بشن یا تشریف بیارن بالا چون من بچه‌های کوچیک دارم و پایین اومدن برام زحمت زیادی داره با برخوردهای از سر بی‌مهری مواجه می‌شدم و به سختی می‌افتادم. در حال حاضر توی جامعه‌ی ما بچه داشتن و با بچه در اجتماع حضور پیدا کردن خلاف جریان آب شنا کردنه. موانعی که بر سر راه این جریان وجود داره خیلی متنوعه، از موانع فرهنگی و نگاه‌های غلط و بی‌مهری‌ها تا زیرساخت‌های نامناسب و حتی نبود زیرساختی که مادر و کودکش رو به رسمیت بشناسه. بنابراین آدم‌های متنوعی هم می‌تونن در حل این مسئله موثر باشن؛ همسایه‌های عزیز، پیک‌های زحمت‌کش سیاست گذاران منبری‌ها رسانه‌چی‌ها باید بفهمن که یک مادر با افتخار برای تربیت انسان‌هایی که آینده جامعه‌ی اون‌ها را می‌سازه تلاش می‌کنه. پس اونی که از به سختی افتادن در روزمرگیش خجالت می‌کشه مادر نیست، بلکه اون‌هایی هستن که جایگاه و شرایط یک مادر رو تمام و کمال درک نمی‌کنن! پس بی‌مهری می‌کنن، پس تلاشی برای اصلاح نگرش‌ها در منابر و رسانه‌هاشون نمی‌کنن، پس سیاست‌هایی در جهت حفظ کرامت مادر و کودک نمی‌گذارن! شما تا حالا تو موقعیتی قرار گرفتین که به خاطر بچه‌ها بی‌مهری ببینین؟ یا جایی از جامعه، مهمونی، مغازه، بانک، خیابون، حس کردین شرایط و جایگاهتون نادیده گرفته شده؟ توی اون موقعیت از وجود و حضور فرزندتون احساس سرخوردگی داشتین یا با اعتماد به نفس برای حل مسئله‌تون تلاش کردین؟ #روزنوشت_های_مادری #تکریم_مادران #فرزندپروری #عزت_نفس #سیاست_گذاری #فرهنگ #مادران_شریف_ایران_زمین

13 شهریور 1400 15:10:51

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. فرجه‌ #امتحانات شروع شده بود و با دوستم خوابگاه مونده بودیم. با هم درس می‌خوندیم و آشپزی🍛 و حرم🕌 خلاصه که چند روز مونده به پایان فرجه من مریض😖🤒 شدم و دکتر👩🏻‍⚕️ و درمانگاه🏥 افاقه نکرد. . دوستم گفت: زهرا به این فامیلتون پیام بده، ازش بپرس دکتر خوب کجاست تا بریم. سوال کردم ولی ایشون هم جایی رو بلد نبودن⁦🤷🏻‍♀️⁩ اما گفتن می‌خوان بیان در خوابگاه و یه سری وسیله بیارن😶 . میوه🍎🍊🍌 آوردن همانا و پسندیدن همان. فردا عصرش خواهرم زنگ زد که: - خواهر جان خواستگار داری، حدس بزن کیه؟ +نمیدونم، بگو دیگه. . و در کمال ناباوری، همین طلبه فامیلمون خواستگارم بود. پدرشون سوریه🇸🇾 بودن و ایشونم از مادرشون خواسته بودن که اجمالا یک صحبتی🗣 با هم داشته باشیم که اگه به هم نمی‌خوریم زودتر معلوم بشه. . قرار شد برای صحبت های جلسه اول بریم گلزار شهدای🌷 قم. یه سری سوال آماده کردم و رفتیم سمت گلزار شهدا. نه گل💐 و شیرینی🍰 بود نه چای خواستگاری🍵☕ عوضش کلی شهید🌷 کنارمون بودن😌 . اولین جمله ای که گفتن خوب یادمه "من به جز اعتقاداتم ،کتاب‌هام📚 و لباس‌هام هیچ چیزی ندارم" در مورد ادامه تحصیل، مسائل اعتقادی و چیزای دیگه‌ای هم صحبت کردیم. . بعد از اینکه برگشتم خوابگاه، مامانم زنگ زدن و نظرمو پرسیدن. منم بهشون گفتم: "نمی‌دونم🤔 از نظر اعتقادی کم و بیش بهم می‌خوریم" . خیلی نگذشته بود که برای جلسه دوم قرار گذاشتیم. دوباره قرار شد همو ببینیم. این دفعه حرم حضرت معصومه🕌 اول رفتیم سر مزار آیت‌الله بروجردی و بعد از اون جا با هم رفتیم صحن امام خمینی. . سریع برگه سوالاتمو📑 در آوردم و شروع کردم به سوال پرسیدن و مکتوب کردن📝😀 حدود ۶۰ تا سوال داشتم. شنیده بودم طلبه‌ها بچه زیاد می‌خوان و یکی از سوالاتم این بود. نظر ایشون روی ۳۷ تا بود😬 البته تصحیحش کردن "هر تعدادی بتونیم تربیت کنیم"😊 بعدا فهمیدم جمله اول رو شوخی می‌کردن😂😉 . در مورد مهریه هم خدا رو شکر روی ۱۴ سکه هم نظر بودیم. بعد از جلسه دعوتم کردن نهار🍲 رفتیم اولین رستوران نزدیک حرم و یکی از مواردی که دوستام گفته بودن خیلی حواست باشه😎 رو چک کردم😀 "خسیس نباشه"🤑 الحمدلله سربلند بیرون اومدن😊 دو روز بعد جواب مثبت دادم😌 . بعد از امتحانات رفتم شهر خودمون برای مراسم #خواستگاری_نامزدی. و این شد آغاز روزهای با هم بودنمون👫 . فروردین ۹۴ حرم شاه‌چراغ آقای دستغیب عقد دائممون رو خوندن. . یکی از خاطرات قشنگ😍 مراسم عقدمون نماز جماعت به امامت آقای داماد🤵🏻 بود که خیلی حس خوبی داشت😌 . . #قسمت_دوم #تجربیات_تخصصی #ز_م_پ #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. فرجه‌ #امتحانات شروع شده بود و با دوستم خوابگاه مونده بودیم. با هم درس می‌خوندیم و آشپزی🍛 و حرم🕌 خلاصه که چند روز مونده به پایان فرجه من مریض😖🤒 شدم و دکتر👩🏻‍⚕️ و درمانگاه🏥 افاقه نکرد. . دوستم گفت: زهرا به این فامیلتون پیام بده، ازش بپرس دکتر خوب کجاست تا بریم. سوال کردم ولی ایشون هم جایی رو بلد نبودن⁦🤷🏻‍♀️⁩ اما گفتن می‌خوان بیان در خوابگاه و یه سری وسیله بیارن😶 . میوه🍎🍊🍌 آوردن همانا و پسندیدن همان. فردا عصرش خواهرم زنگ زد که: - خواهر جان خواستگار داری، حدس بزن کیه؟ +نمیدونم، بگو دیگه. . و در کمال ناباوری، همین طلبه فامیلمون خواستگارم بود. پدرشون سوریه🇸🇾 بودن و ایشونم از مادرشون خواسته بودن که اجمالا یک صحبتی🗣 با هم داشته باشیم که اگه به هم نمی‌خوریم زودتر معلوم بشه. . قرار شد برای صحبت های جلسه اول بریم گلزار شهدای🌷 قم. یه سری سوال آماده کردم و رفتیم سمت گلزار شهدا. نه گل💐 و شیرینی🍰 بود نه چای خواستگاری🍵☕ عوضش کلی شهید🌷 کنارمون بودن😌 . اولین جمله ای که گفتن خوب یادمه "من به جز اعتقاداتم ،کتاب‌هام📚 و لباس‌هام هیچ چیزی ندارم" در مورد ادامه تحصیل، مسائل اعتقادی و چیزای دیگه‌ای هم صحبت کردیم. . بعد از اینکه برگشتم خوابگاه، مامانم زنگ زدن و نظرمو پرسیدن. منم بهشون گفتم: "نمی‌دونم🤔 از نظر اعتقادی کم و بیش بهم می‌خوریم" . خیلی نگذشته بود که برای جلسه دوم قرار گذاشتیم. دوباره قرار شد همو ببینیم. این دفعه حرم حضرت معصومه🕌 اول رفتیم سر مزار آیت‌الله بروجردی و بعد از اون جا با هم رفتیم صحن امام خمینی. . سریع برگه سوالاتمو📑 در آوردم و شروع کردم به سوال پرسیدن و مکتوب کردن📝😀 حدود ۶۰ تا سوال داشتم. شنیده بودم طلبه‌ها بچه زیاد می‌خوان و یکی از سوالاتم این بود. نظر ایشون روی ۳۷ تا بود😬 البته تصحیحش کردن "هر تعدادی بتونیم تربیت کنیم"😊 بعدا فهمیدم جمله اول رو شوخی می‌کردن😂😉 . در مورد مهریه هم خدا رو شکر روی ۱۴ سکه هم نظر بودیم. بعد از جلسه دعوتم کردن نهار🍲 رفتیم اولین رستوران نزدیک حرم و یکی از مواردی که دوستام گفته بودن خیلی حواست باشه😎 رو چک کردم😀 "خسیس نباشه"🤑 الحمدلله سربلند بیرون اومدن😊 دو روز بعد جواب مثبت دادم😌 . بعد از امتحانات رفتم شهر خودمون برای مراسم #خواستگاری_نامزدی. و این شد آغاز روزهای با هم بودنمون👫 . فروردین ۹۴ حرم شاه‌چراغ آقای دستغیب عقد دائممون رو خوندن. . یکی از خاطرات قشنگ😍 مراسم عقدمون نماز جماعت به امامت آقای داماد🤵🏻 بود که خیلی حس خوبی داشت😌 . . #قسمت_دوم #تجربیات_تخصصی #ز_م_پ #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن