پست های مشابه

madaran_sharif

. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ساله، #محمدعلی ۷ساله، #محمدحسین ۵ساله، #محمدرضا ۳ساله) #قسمت_اول متولد سال ۶۷ در تهرانم؛ با دو خواهر و یک برادر. فرزند سوم خانواده بودم و چون فاصله‌ی سنی کمی باهم داشتیم، هم‌بازی‌های خیلی خوبی بودیم.😍 مادر و پدرم اهل سختگیری نبودن. یادم نمیاد برای انجام کاری با سختگیری شدیدشون مواجه شده باشم. شایدم یه جوری هنرمندانه مخالفت می‌کردن که ما اذیت نشیم.😉 مادرم با ما، خیلی هم‌دل و همراه بودن. خیلی خوب حرفامونو گوش می‌دادن؛ انگار که داشتیم با یه دوست هم‌سن خودمون صحبت می‌کردیم.☺️ مادرو پدرم با اینکه هیچ‌کدوم تحصیلات دانشگاهی نداشتن ولی برای تحصیل ما خیلی زحمت کشیدن. دوران دبستان رو تو یه مدرسه دولتی، نزدیک خونه‌مون درس خوندم. از راهنمایی، وارد مدارس غیرانتفاعی شدم و اول دبیرستان رو در مدرسه انرژی اتمی تحصیل کردم. از بچگی درس خوندن رو دوست داشتم؛ اما اول دبیرستانم با عنایت خدا فوق‌العاده بود و مثل ساعت کار می‌کردم. ساعت ۳ از دبیرستان می‌رسیدم خونه. تا ۳:۳۰ ناهار می خوردم. ۳:۳۰ تا ۴:۳۰ می‌خوابیدم و وقتی ۴:۳۰ ساعت زنگ می‌خورد، من مثل آدم تیر خورده، سیخ می‌نشستم و هیچ وقفه‌ای بین تصمیمم و اجرایی شدنش نمی‌افتاد. جزء نفرات برتر کلاس بودم. اما از سال‌های بعد، چون مدرسه‌م رو عوض کردم و وارد مدرسه‌ای شدم که من بهترین دانش‌آموزش بودم، توهم بی‌جا بهم دست داد و تلاشم کم شد! تو مدارس قبلی من جز خوب‌ها بودم ولی بهترین نبودم و همیشه جای تلاشی برام بود. این شد که سال اول دانشگاه قبول نشدم و پشت کنکور موندم. سال بعدش، یعنی سال ۸۶، وارد رشته زیست شناسی گیاهی دانشگاه شهید بهشتی شدم. گذرم تا به در خانه‌ات افتاد، حسین خانه آباد شدم...؛ خانه‌ات آباد حسین❤️ من تا زمان دبیرستان، تو رعایت حجاب چندان سفت و سخت نبودم. یه بار، تو شام غریبان امام حسین، هیئتی رفتم، که حال و هوای عجیبی داشت و تو تغییر مسیر زندگیم خیلی موثر بود. به علاوه یه سفر حج، و یه دوست خیلی خوب تو دبیرستان، که خیلی تو انتخاب مسیر زندگی، کمکم کرد.👌🏻 چند ماه پس از ورود به دانشگاه، برادر همون دوستم به خواستگاری من اومدن. ایشون، کارشناسی حقوق داشتن و آخرای دوران سربازیشون بود ولی هنوز کار نداشتن. اما پدرم که شناخت کافی از خانواده‌شون داشتن، پذیرفتن و حدود یه ماه بعد عقد کردیم. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

03 مهر 1400 16:45:55

1 بازدید

madaran_sharif

. #ف_اردکانی (مامان #محمداحسان ۱۲.۵ساله، #محمدحسین ۱۱ساله، #زهرا ۹ساله، #زینب ۷ساله و #محمدسعید ۳ ساله) #مدیریت_مالی هفته‌ای پنج هزار تومن پول تو جیبی پرداخت می‌شه به پنج منهای یک.😁 یعنی به ۴ تا بچه مدرسه‌ای خونه‌مون (پول دادن رو از سن مدرسه شروع می‌کنیم.) به اضافه‌ی عیدی‌هایی که از اقوام می‌گیرن یا جایزه‌هایی که با یا بی مناسبت😅 به صورت پول نقد از مامان جون، بابا جوناشون می‌گیرن. در حالت عادی وضع مالی‌شون خیلی خوبه.😂 اما بعضی خرج‌ها به عهده‌ی خودشونه: 🔸 تعمیر دوچرخه یا اسباب بازی‌ها (از تعمیر دوچرخه پسرا هنوز به باباشون بدهی دارن.😅) 🔸خرید اسباب‌بازی‌های خارج از نوبت. مثلاً تازه براشون اسباب‌بازی خریدیم ولی دلشون یه چیز دیگه بخواد. 🔸 وسایلی که در حالت عادی ما قرار نیست بخریم، ولی خودشون می‌خوان داشته باشن، بعد از کسب اجازه از پدر محترم با پول خودشون تهیه می‌کنن. مثلاً چند وقتی بود که دلشون ایکس باکس می‌خواست ولی ما قصد خریدش رو نداشتیم. بالاخره قرار شد خودشون پس‌انداز کنن و با پول خودشون براشون بخریم. بعد از کلی ریاضت و قناعت بالاخره موفق به خرید یک ایکس باکس دست دوم شدن. برای خرید سی‌دی‌ها هم از خودشون پول می‌گیریم. (چقده سنگدل😁) (از اونجایی که به خاطر کرونا بچه‌ها تحرکشون خیلی کم شده بود و ایکس باکس بازی‌های حرکتی هم داره، اجازه دادیم. البته توافق کردیم که اگر بازی، خانوم بدحجاب داشت یا زیادی خشن بود بازی نکنن.) 🔸کادو برای تولد خواهر یا برادرشون (در این زمینه اصلا خساست به خرج نمی‌دن😁) 🔸کادو برای پدر و مادرشون: خوشبختانه خیلی محبت دارن و با یا بی مناسبت با شاخه گل یا فندک گاز😂 من و همسرم رو شگفتانه می‌کنن. 🔸خساراتی که حین بازی به وسایل خونه وارد می‌شه. نمونه‌ش همین چند روز پیش بود که با توپ از خجالت یک چراغ (از این لوسترمانندها) در اومدن.🤨 طی یک دادگاه پدرانه به پرداخت سیصد هزارتومن خسارت پسرانه محکوم شدن. پ ن۱ : بعد از دادگاه که حالشون خیلی گرفته بود و فک می‌کردن جناب قاضی براشون زیاد بریده، در اینترنت سرچ زدن و قیمت واقعی چراغ رو پیدا کردن بعد هم مثل ارشمیدس خوشحال از کشفشون، فریاد کنان دویدن پیش من که بابا داره باهاشون گرون حساب می‌کنه.😂 پ.ن۲: البته بابا گرون حساب نمی‌کرد! بچه‌ها پول لامپش رو در نظر نگرفته بودن.😁 با این حال پدر باهاشون راه اومد و ۱۰۰ تومن تخفیف داد و الباقی رو هم قسط‌بندی کرد.😄 پ.ن۲: عکسای اول و دوم هدایاییه که بچه‌ها برای روز مادر و تولد زینبه خریدن.😌 #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

25 آبان 1400 17:50:00

21 بازدید

madaran_sharif

سرفه می‌کردم و مشکوک به #کرونا بودیم 😱 . #ط_اکبری . فکر #قرنطینه ۳ تا پسر بچه تو یه خونه‌ی ۴۵ متری اذیتم میکرد... خدایا خودت کمک کن! تو گرما، سرما، برف، آلودگی و... یه راه‌حلی واسه خروج ایمن از چارچوب در پیدا می‌کردم😁 (جهت تخلیه انرژی و تنوع سرگرمی بچه‌ها😉) . بچه‌هایی که هر روز دلشون پارک و مسجد می‌خواست، خصوصا ته تغاریه که با پوشیدن لباس و تحصن مقابل درب خروجی، همیشه تسلیمم می‌کرد!😆 همه‌ی اینا از فکرم رد می‌شد، خدایا خودت کمکم کن...⁦🙏🏻⁩ . خدا رو شکر که محمد انقدر سرگرم بود که اصلا سراغ لباساش و فکر تحصن نرفت! 🤗 . با کتاب، کاغذ، مقوا، ابزار رنگ، شمع، آب، خاک، مواد بازیافتی، دو تا داداشاش و... خلاصه از هر چیزی تو خونه، یه بازی و سرگرمی کشیدم بیرون تا فنر پنهان در دست و پای بچه‌ها در نره!🙄 و اما خودم...😔 همیشه خیلی ددری بودم😅 ضمن اینکه مدت‌ها مریضی و مریض داری به اندازه‌ی کافی رُسم رو کشیده بود🤕 . حتی ملاقات پدرم که تازه عمل ریه انجام داده بود نباید می‌رفتم😞 و حالا با کلی دلتنگی باید مشغول کارهای خونه_که حالا قسمت بششششور بسسسابش سنگین‌تر هم شده بود🤪_ و مراقبت از همسر بیمار🤒 و تولید سرگرمی و تزریق نشاط به خانواده هم می‌بودم. . چیزی که بهم #قدرت و انگیزه‌ی پذیرش این سختی‌ها رو می‌داد، تداوم سلامتی روح و جسم خانواده‌م😍 و رشد خودم بود⁦💪🏻⁩ . از اونجا که معمولا #نسخه‌ی_الکترونیکی_کتاب‌ها رو می‌خوندم و گوشیمم این مدته خراب شد!😱 سیر مطالعاتیم متوقف شد!😑 . تو کتابخونه گشتم و کتاب‌هایی که همیشه تو اولویت بعدی(!) بودن و هیچ‌وقت زمان مطالعه شون نرسیده بود،😅 برداشتم، و کتاب "نگاهی به رابطه عبد و مولا" حاج آقا پناهیان رو شروع کردم... . هرچی جلوتر رفتم می‌فهمیدم چقدر بهش نیاز داشتم و نمی‌دونستم!☺️ با خودم گفتم چقدر خوب شد که تو جبر قرار گرفتم😆 چقدر ذهنم #محدودیت لازم داشت تا کمی سامون بگیره؛ واقعا لازم بود چند روزی به دور از اغتشاشات فکری بیرون خونه🗣👀، رجوع کنم به درون خونه😍 . . #ط_اکبری #روزنوشت_های_مادری #کرونا #مادران_شریف_ایران_زمین

18 فروردین 1399 16:00:25

0 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_پنجم #م_ک (مادر چهار پسر ۱۰ساله، ۸ساله، ۶ساله و ۳ساله) سال ۹۳ وقتی حسن ده ماهه بود، همسرم تصمیم گرفتن درس طلبگی رو شروع کنن و ما اومدیم قم. لطف خدا شامل حالمون شد و همسایه طبقه بالای خواهر بزرگم شدیم. (هر دو هم مستاجر😊) دیگه دنیا گلستون شد.😍 پسر بزرگ خواهرم حدوداً هم‌سن هادیه. بچه‌هام هم‌بازی و حامی پیدا کردن. خواهرم معلمه و سرشلوغ. اما با این وجود کمک حالم بوده و هست. منم درحد توانم بهش کمک می‌کردم. خلاصه انقدر شرایط خوب بود و آب و هوا بهمون ساخته بود که بچه سومم، آقا صادق به فاصله‌ی دوسال از دومی یعنی سال ۹۴ به دنیا اومد.😅 الحمدلله بارداری سختی نداشتم. با توجه به سبک تغذیه و مکمل‌ها مشکل خاص جسمی نداشتم. البته قبل بارداری پیش متخصص طب سنتی رفتم و ایشون در کنار تغذیه‌ی صحیح، به ورزش و خواب زود هنگام و سحرخیزی توصیه جدی کردند. برام جالب بود! چون مامان‌بزرگا همیشه به ما می‌گفتن فقط خوب بخوووور! ورزش حتی در حد پیاده‌روی خیلی خوبه. فقط یه کفش مناسب می‌خواد و یه اراده‌ی محکم.💪🏻 من از در ورودی خونه تا در اتاق عقبی ۲۰ دقیقه پیاده‌روی می‌کردم😁البته که تو هوای آزاد خیلی بهتره. پسر دومم شخصیت آرومی داشت و تو بارداری سوم زیاد اذیت نشدم. بعد دنیا اومدن نوزاد هم بخاطر فاصله سنی کمشون (۲ سال) زیاد متوجه نبود که بخواد حسادت کنه. پسر سومم الحمدلله وزنش خوب بود. همین الانشم تپل‌ ترینشونه. بعضیا می‌گفتن به بچه‌ی دوم ظلم کردی که پشت سر هم آوردی! ولی دومی کلا طبعش اینجوریه. خیلی نمی‌خوره و هنوزم لاغره. علاقه‌ی چندانی به خوردن نداره. دکتر و آزمایش و دارو هم امتحان کردیم، ولی همونه که بود.😄 الحمدلله سالمن، چاق و لاغریشون مهم نیست.👌🏻😁 #مادران_شریف_ایران_زمین #تجربیات_تخصصی

16 تیر 1400 16:49:16

1 بازدید

madaran_sharif

. #س_دینی (مامان #علی ۱۲.۵، #ریحانه ۹، #علیرضا ۷.۵، #معصومه ۴.۵) #قسمت_دهم مگه می‌شه تو زندگیِ کسی، همه چی عالی باشه؟! مگه داریم؟! اما به نظرم همین که احساس کنی همه چیز بطور نسبی در راستای اون هدفی که برای تو مهمه قرار گرفته یعنی زندگی خوبه.☺️ همین که توان ایجاد تغییر یا بهبود اوضاع و عمل به وظایفت رو داری خوبه.👌🏻 برای من نقش همسری، مادری و تربیت بچه‌هام خیلی مهمه. همچنین سلامتی! بقیه‌ش می‌شه حواشی زندگی.😁 که میان و می‌رن تا ما رو رشد بدن و تجربه هامون رو افزایش بدن. با وجود مشغله‌ای که دارم، برای بچه‌ها وقت می‌ذارم. ممکنه مسائل جسمی نذاره خیلی باهاشون بازی‌های حرکتی بکنم! ولی کاردستی، نقاشی، کتاب خوندن تا وسطی و شلوغ بازی رو انجام می‌دیم.😉 خیلی وقت‌ها هم گل می‌گیم و می‌شنویم و کلی می‌خندیم.😃 هرکدوم از بچه‌ها رو بسته به استعدادش براش زمان می‌ذارم. یکی حافظه‌ی خوبی داره قرآن حفظ می‌کنیم، یکی نقاشی دوست داره تلاش می‌کنم مفاهیم دینی رو در قالب اون نقاشی باهم پی بگیریم. در کتاب خوندن هم که خود کفان و شب‌ها بزرگترا برای کوچیکترا کتاب می‌خونن.😍 گاهی هم دعای قبل خواب. رابطه‌ی بچه‌ها باهم خیلی عمیقه. خیلی هوای همو دارن.💛 نه که اختلاف و دعوا نباشه! تا اختلاف نباشه سازش و رشد هم نیست. ولی قهر نداریم. عمر ناراحتی‌هامون خیلی کوتاهه.😉 معمولاً تلاش می‌کنم توی دعواشون دخالت نکنم. اما مگه می‌شه؟! گاهی هم باید رفت و حرفا رو شنید و صلح برقرار کرد.🤪 این‌ها رو مادر به مرور یاد می‌گیره. من به این مسائل هم به چشم یه کار تربیتی روی خودم نگاه می‌کنم.👌🏻 که یاد بگیرم زود قضاوت نکنم، صبور باشم و... خلاصه! جاده زندگیم پرپیچ و خم بوده. از این بابت خیلی هم خوشحالم.😊 چون همسر و مادر شدن انتخابم بوده و اینا طبیعتاً چالش‌هایی پیش روم قرار داده. و می‌دونم تا چالشی نباشه، حرکت و رشدی هم اتفاق نمی‌افته! فکر می‌کنم اگه تلاش کنم اون‌چه که پیش روی خودم هست رو به بهترین شکل اداره کنم، کارم رو انجام دادم. ادعا نمی‌کنم عالی عمل کردم. اما دل‌خوشم که تلاشم رو کردم. شادی و رضایتم در رفع همه‌ی مشکلات نیست. گاهی کنار اومدن با مشکلات رو باعث رشد می‌دونم.👌🏻 درس رو هم خیلی دوست دارم و می‌خوام تا جایی که توان دارم درس بخونم. همچنین دوست دارم کار با بچه‌های مهد رو ادامه بدم. چون هم برام ارزشمنده و هم خیلی انرژی بخش و دوست داشتنیه.☺️ رسیدن به تک‌تکِ هدف‌ها نهایت آرزوی من نیست. همین که وقتی مادرجون شدم😁 سردرگم نباشم و مسیر و مسلکم مشخص باشه، عالیه. #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

20 اردیبهشت 1401 16:26:36

5 بازدید

madaran_sharif

. #ز_محمدی (مامان #امیر‌علی ۱۲.۵، #نرگس ۷.۵، #سارا ۵، #حدیثه ۳.۵ ساله) - لیوان آب به دستم، چرخیدم سمتش: سارا جان بفرما اینم آب! و ناگهان صدای جیغ دخترم!😤 + نهههه!! تو این لیوان نمی‌خوام.😖😩 - کدوم لیوان؟ تو این زرده بدم؟ + نههههه از اون بدم میاد! - ساراااااا🤨! پس تو کدوم می‌خوای؟ بگو خب بدونم کدومو می‌خوای!🤯 دیوانه‌م کردی بچه! ولی باز گریه و گریه تا بعد از نیم ساعت که راضی شد آب بخوره.😒 چند ماهی بود که آب خوردن سارا دردسر ساز شده بود. توی هر لیوانی براش آب می‌ریختم بهانه می‌گرفت و گریه می‌کرد! روز بعد درحالی که قرآن می‌خوندم رسیدم به این آیه: «ای مردم از آنچه در زمین است حلال پاکیزه بخورید و از گام‌های شیطان پیروی نکنید، چه اینکه او دشمن آشکار شماست.» خوندم و ادامه دادم تا رسیدم به: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید از نعمت‌های پاکیزه‌ای که به شما روزی داده‌ایم بخورید و شکر خدا را به جا آورید اگر او را پرستش می‌کنید.» به فکر فرو رفتم چه نکته‌ی جالبی. اول به چند مورد خوب اشاره می‌کنه و بعد از چیز بد نهی می‌کنه. چقدر قشنگ.😍👌🏻 قربون این خدا برم تازه جای دیگه می‌گه :«ما تو را به حق برای بشارت و بیم دادن فرستادیم.» یعنی اول بشارت و بعد بیم دادن. فکرم رفت سمت آب خوردن سارا و تصمیم گرفتم تعمیم بدم به این قضیه. و این بار که بچه‌ها بیدار شدن و سارا آب خواست، من دیگه این شکلی نشدم.🤯😩 بلکه خیلی قشنگ بغلش کردم😎 و گفتم: دختر گلم تو که انقدر دخمل خوبی هستی و من دوسِت دارم، هر وقت آب خواستی بهم بگو تو کدوم لیوان آب می‌خوای. هر کدوم و دوست داشتی همون اول نشونم بده منم تو اون بریزم ولی جیغ نزن. بعد چند مدل لیوان براش ردیف کردم تا خودش انتخاب کنه. اونم وقتی دید مامان با مهربونی، بهش حق انتخاب داده راضی و خوشحال یکی رو انتخاب کرد. و مسئله به همین سادگی حل شد.👌🏻 یا یک‌بار که به طرز خطرناکی داشت کنار دوچرخه، بازی می‌کرد و ممکن بود دوچرخه بیفته روش، با مهربونی بهش گفتم: دختر گلم می‌خوای عروسک‌بازی یا خاله‌بازی کنی یا با لگو؟ چون ممکنه دوچرخه بیفته روی سرت. یه فکری کرد و سریع رفت سراغ لگو. در حالی‌که قبلاً در مقابل خواست من که: کنار دوچرخه بازی نکن، می‌افته روی سرت!😱 مقاومت می‌کرد. و از اون روز این به یکی از مهم‌ترین درس‌های زندگیم تبدیل شد. اول چند تا نکته‌ی مثبت و حق انتخاب بین خوب‌ها و بعد بیم دادن از کار غلط. گاهی مشکلات، یه راه‌حل کوچیک دارن. ساده‌تر از اون چیزی که فکرش رو بکنیم.😊 #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

28 اردیبهشت 1401 17:54:37

6 بازدید

مادران شريف

0

0

. #م_شیخ‌حسنی (مامان #یاسین ۲۰ماهه) . دلم مي‌خواست حالا که بخاطر تولد پسرم و شرایط کرونا، کلاس حضوری تدبر رو نمي‌تونم شرکت کنم، لااقل بتونم صوت‌های کلاس رو گوش کنم. . تدبر تنها چيزيه ک واقعا "حال خوب کن" و "زندگی خوب کن" بوده برای من💚 اما حالا مدتي بود که بی‌نصیب شده بودم😔 وقت‌هایی ک پسرم می‌خوابید برای ارشد درس می‌خوندم، چون نیاز به نت برداری و تمرکز داشتم.🤓 ديگه وقتی برای گوش کردن صوت‌های تدبر نبود! چون اونا هم باید با تمرکز و در سکوت گوش می‌دادم تا درست بهره ببرم! . از اونجا که به شدت موافقم که وقتی بچه مياد برکت وقت و فهم هم با خودش مياره، تصمیم گرفتم کاری کنم که هم خودم رشد کنم هم بچه‌ام.😎 . صوت‌ها رو ریختم روی فلش و زدم به تلوزيون. برای یاسین هم بازی‌هايي رو انتخاب کردم که تو اون 60 دقیقه بدون سر‌و‌صدا و تحرک باشه تا بتونم خوب گوش بدم.☺️ با آرد و آب و یکم رنگ خمیر درست کردم و خداروشکر همونطور که مي‌خواستم پیش رفت.😍 . گوش و فکرم جای ديگه بود( که البته اولش سخته یکم)، دست و چشم و زبونم یه جای دیگه.( آخه خیلی زود اگه بهش توجه نمی‌کردم و ذوق نمی‌کردم، می‌فهمید حواسم جای ديگه است.)😊 . یه مقدار از وقت هم به نقاشی گذشت. تند تند یه نقاشی می‌کشیدم و مي‌گفتم حالا رنگش کن و تو اون مدت با دقت بیشتری گوش می‌دادم و با یه خودکار گوشه دفتر نقاشی نکات مهم رو می‌نوشتم که بعدا منتقل کنم به کتاب.💪🏻 . گاهی هم وسطش مي‌گفت برام مداحی یا آهنگ بذار که قطع می‌کردم و براش می‌گذاشتم و تو این فاصله یا به کارهای آشپزخونه می‌رسیدم یا گوشیمو چک می‌کردم یا....☺️ . علاوه بر برکت وقت و فهم، به این نتیجه رسیدم ک اگه واقعا یه چیزی رو بخوای يه جوري خدا راهشو بهتر نشون ميده.😇 . . #تدبر_در_قرآن #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. #م_شیخ‌حسنی (مامان #یاسین ۲۰ماهه) . دلم مي‌خواست حالا که بخاطر تولد پسرم و شرایط کرونا، کلاس حضوری تدبر رو نمي‌تونم شرکت کنم، لااقل بتونم صوت‌های کلاس رو گوش کنم. . تدبر تنها چيزيه ک واقعا "حال خوب کن" و "زندگی خوب کن" بوده برای من💚 اما حالا مدتي بود که بی‌نصیب شده بودم😔 وقت‌هایی ک پسرم می‌خوابید برای ارشد درس می‌خوندم، چون نیاز به نت برداری و تمرکز داشتم.🤓 ديگه وقتی برای گوش کردن صوت‌های تدبر نبود! چون اونا هم باید با تمرکز و در سکوت گوش می‌دادم تا درست بهره ببرم! . از اونجا که به شدت موافقم که وقتی بچه مياد برکت وقت و فهم هم با خودش مياره، تصمیم گرفتم کاری کنم که هم خودم رشد کنم هم بچه‌ام.😎 . صوت‌ها رو ریختم روی فلش و زدم به تلوزيون. برای یاسین هم بازی‌هايي رو انتخاب کردم که تو اون 60 دقیقه بدون سر‌و‌صدا و تحرک باشه تا بتونم خوب گوش بدم.☺️ با آرد و آب و یکم رنگ خمیر درست کردم و خداروشکر همونطور که مي‌خواستم پیش رفت.😍 . گوش و فکرم جای ديگه بود( که البته اولش سخته یکم)، دست و چشم و زبونم یه جای دیگه.( آخه خیلی زود اگه بهش توجه نمی‌کردم و ذوق نمی‌کردم، می‌فهمید حواسم جای ديگه است.)😊 . یه مقدار از وقت هم به نقاشی گذشت. تند تند یه نقاشی می‌کشیدم و مي‌گفتم حالا رنگش کن و تو اون مدت با دقت بیشتری گوش می‌دادم و با یه خودکار گوشه دفتر نقاشی نکات مهم رو می‌نوشتم که بعدا منتقل کنم به کتاب.💪🏻 . گاهی هم وسطش مي‌گفت برام مداحی یا آهنگ بذار که قطع می‌کردم و براش می‌گذاشتم و تو این فاصله یا به کارهای آشپزخونه می‌رسیدم یا گوشیمو چک می‌کردم یا....☺️ . علاوه بر برکت وقت و فهم، به این نتیجه رسیدم ک اگه واقعا یه چیزی رو بخوای يه جوري خدا راهشو بهتر نشون ميده.😇 . . #تدبر_در_قرآن #سبک_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن