پست های مشابه

madaran_sharif

. . سلام✋🏻 کلیپ جدید داریم براتون.😍 تو این کلیپ سرگذشت دختر کوچولویی به اسم رزی رو می‌بینیم! همون دختر مبتلا به سندروم داون که توسط خانم آنجلا به فرزندخواندگی گرفته می‌شه. وقتی که چهار سال و نیمه بوده از بهزیستی وارد خانواده‌شون می‌شه و الان هفت سالشه. توی خانواده و به خاطر ارتباط با خواهر و برادرهاش تونسته خیلی پیشرفت کنه. حتما کلیپ رو ببینید.👌🏻 صفحه اینستاگرام این خانواده اینجاست 👇 @thisgatherednest پ.ن: به نظرتون چی می‌شه که به یه نفر باید گفت فرزند بی‌گناه سندروم داون خودت رو از بین نبر!!! و یکی دیگه با میل خودش سرپرستی یه دختر با این شرایط رو قبول می‌کنه؟! #کلیپ #ترجمه #زیرنویس #ا_باغانی #پ_عارفی #ف_محرم_زاده #پ_بهروزی #خانواده_چندفرزندی #مادران_شریف_ایران_زمین

04 دی 1400 17:27:05

1 بازدید

madaran_sharif

. قرار بود بریم باغ عموصمد🌳 . مامان بزرگم👵🏻 ۷ تا بچه داره و هر ۷ تا پیششن. هر چند وقت یه بار، جمع می‌شن و می‌رن باغ عموجان و یه شام دورهمی می‌خورن. . مامان بزرگم به لطف خدا، هیچ وقت تنها نیست، حتی یه ساعت... همیشه یکی پیشش هست🤗 . قرار بود اون روزم همه دورهمی، بریم باغ عمو، عمو فقط یه پسر ۹ ساله داره⁦👦🏻⁩ . از در که وارد شدیم، محمد تا جمعیت رو دید، ترسید و برگشت... می‌گفت بیا سوار ماشین🚙 شیم بریم... تلاش ما برای راضی کردن محمد بی‌فایده بود... . من رفتم بین جمعیت و گرم خوش و بش و چاق سلامتی با فامیل شدم. و باباش⁦🧔🏻⁩ همون دم در، مشغولش کرد تا ترسش ریخته بشه... . مهدی، پسرِ عمو، اومد دم در... و من دیگه نفهمیدم چی شد...⁦🤷🏻‍♀️⁩ . تا اینکه دیدم محمد⁦👦🏻⁩ داره وسط بچه‌ها بازی می‌کنه... . بله.... مهدی، پسر عموجان خوب بلد بود چجوری بیارتش توی باغ...😉 بچه برای بچه، گاهی از پدر و مادر کارسازتره...⁦👌🏻⁩ . محمد بهش می‌گفت داداشی👬 . مهدی دست محمد رو می‌گرفت و می‌برد دور باغ🌳 . بزرگترا دور هم آتیش🔥 درست کرده بودن... . و مهدی و بقیه بچه‌ها، اون ورتر یه آتیش کوچیک، البته با نظارت همسرم...😉 . . مامان بزرگم⁦👵🏻⁩ وسط زیلو نشسته بود و بچه‌ها و نوه‌ها و تنها نتیجه‌شو تماشا می‌کرد...🤗 . شنیدم که عموجان به زن عمو می‌گفت ببین مهدی چه جوری محمد رو مثل چشماش👀 نگه می‌داره...🥰 یه بچه بیاریم طفلی تنهاست...🙃 . . #ه_محمدی #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین

22 خرداد 1399 16:48:03

0 بازدید

madaran_sharif

. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ساله، #محمدعلی ۷ساله، #محمدحسین ۵ساله، #محمدرضا ۳ساله) #قسمت_دوم مرداد سال ۸۷ عروسی‌مون بود. با اینکه آدم درس‌خونی بودم، ولی از بس به من القا شده بود که «مگه دانشجو هم درس می‌خونه؟!» ترم‌های اول و دوم، خیلی بد درس خوندم‌.🤦🏻‍♀️ ترم‌های بعد که ازدواج هم کرده بودم، درس خوندنم بهتر شد؛ حتی آخرای کارشناسی که باردار هم بودم، بهتر از همیشه درس خوندم‌؛ ولی با این حال نتونست جبران گذشته باشه و در نهایت نمره‌ی کارشناسیم الف نشد و سر این معدل کم، هنوزم دارم ضربه می‌خورم. مثلا می‌خوام بنیاد علمی نخبگان ثبت‌نام کنم، می‌گن معدل کارشناسی‌‌ت کمه و نمی‌تونی...😕 تو بارداری، حال روحیم خیلی خوب بود. اون حال روحی رو، غیر از بارداری‌ها، شاید هیچ‌وقت دیگه تجربه نکردم. ناخودآگاه انگار عنایت ویژه‌ای می‌شه؛ کارهایی که آدم تو حالت عادی، نمی‌تونه انجام بده، اون موقع انجام می‌ده. دیدید کسایی که جبهه رفتن، می‌گن ما اصلاً اهل نماز شب نبودیم؛ اونجا اهل نماز شب شدیم‌؟! منم هر روز یاسین می‌خوندم و هدیه به حضرت زهرا(س) می‌کردم.🌹 سال ۹۰ که کارشناسیم تموم شد، آقا محمدحسن به دنیا اومد. خیلی دوست داشتم با زایمان طبیعی به دنیا بیاد، اما متاسفانه بعضی پزشکا، نمی‌خوان برای مریض وقت بذارن و دلداریش بدن تا موفق به زایمان طبیعی بشه. وقتی بستری شدم، دکتر گفت اگه طبیعی بخوای، باید تا صبح درد بکشی و منم که تو شرایط خوبی برای تصمیم‌گیری نبودم رفتم برای سزارین. محمدحسن شب‌ها خیلی بد می‌خوابید و من نمی‌تونستم درست بخوابم. همسرم از اول، تو کارهای خونه و بچه کمک می‌کردن. اما شب‌ها دلم نمی‌اومد بیدارشون کنم تا بچه رو نگه دارن. خداروشکر اون موقع، ما با مامانم اینا، تو یه ساختمون بودیم. صبح که می‌شد به مامانم می‌گفتم بی‌زحمت شما بچه رو بگیرید🤕 و ۲ ساعت می‌خوابیدم و تازه زندگی برام شروع می‌شد.😁 از طرفی بچه‌ی اولم بود. اگه اون شرایط، تو بچه‌ی چهارم بود، احتمالا راحت‌تر باهاش کنار می‌اومدم.😅 مثلاً الان می‌دونم بچه باید شکمش سیر باشه تا خوب بخوابه. شاید از نظر بعضی‌ها، کار غیر اخلاقی باشه اگه بچه یه بار شیر خشک بخوره و انگار مادر جنایت کرده؛😅😑 ولی شاید اگه اون شب‌ها، فقط یک وعده بهش شیر خشک می‌دادم شکمش سیر می‌شد و دو سه ساعت راحت می‌خوابید و من هم می‌تونستم بخوابم، هم شیرم بیشتر می‌شد، هم روز شاد و پرنشاطی داشتم. ولی اون موقع می‌گفتم نه! اگه من شیر خشک بدم، بیشتر شبیه نامادری ام.🤦🏻‍♀️ #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

04 مهر 1400 17:24:52

0 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_یازدهم . #ز_فرقانی (مامان چهار فرزند ۱۲ساله، ۷.۵ساله، ۵ساله و ۳ساله) . یکی دیگه از برکات زیاد شدن بچه‌ها تغییر روحیات همسرم بود. اوایل همسرم همه‌ش مشغول درس و کار بودن و من هم ناراحت بودم که کمتر پیش ما می‌مونن.😓 . بعد تولد علی حس می‌کردم هنوز تو روابط پدر فرزندی راه نیفتادن و خیلی رسمی بودن باهاش.😅 طول کشید تا یاد بگیرن که چه جوری با بچه بازی کنن‌. کم‌کم و مخصوصا بعد بچه‌ی دوم که دختر هم بود، این نگرانی من هم رفع شد و سر دخترهای بعدی این روابط شیرین بیشتر و بیشتر خودش رو نشون می‌داد. تا جایی که سر بچه‌ی چهارمم همسرم دلشون نمی‌اومد من و بچه رو تنها بذارن.😅 حالا دیگه خیلی از بازی‌ها و تعامل پدر فرزندی‌شون لذت می‌برم. . علاوه بر این، با اومدن بچه‌ها برکات مالی زیادی توی زندگی‌مون حس کردیم. اول ازدواج حقوق همسرم به زحمت به اجاره‌ی خونه و قسط وام‌ها می‌رسید. علی که به دنیا آمد حقوقمون دو برابر شد و ماشینمون رو همون سال‌های اول وقتی خریدیم که علی زبون باز کرده بود و خودش دعا می‌کرد. . بعد فاطمه هم دقیقا حقوق دو برابر شد و ما یه سال مستاجر بودیم و بعدش یه خونه‌ی کوچیک خریدیم. طوبا که به دنیا اومد خونه‌ی بزرگتری خریدیم و خلاصه کاملا رزق بچه‌ها رو توی زندگیمون می‌دیدم و البته واسطه‌ش همسرم بودن که بسیار پرتلاش و اهل کارن.👌🏻 . واسه ثبت نام مدرسه‌ی علی دستمون باز بود و برای پیش‌دبستانی یه مدرسه‌ی غیرانتفاعی مذهبی ثبت‌نامش کردیم. اما بعدش دیدم سختگیری‌های زیادشون و محیط ایزوله‌ی مدرسه (مثل روش خودم!) علی رو بیش از حد پاستوریزه می‌کرد. از طرفی فضای چشم و هم‌چشمی بین مذهبیا درباره‌ی مدرسه‌ی بچه‌هاشون برام ناخوشایند بود و همون سال از فرستادن علی به اون مدرسه منصرف شدم.😏 . بعد از تحقیق و مشورت، علی رو فرستادیم یه مدرسه‌ی دولتی خوب. الانم که کلاس ششمه راضیم خداروشکر. فاطمه رو هم مدرسه‌ی دولتی گذاشتیم که البته این روزها غیرحضوریه. . بعد بچه‌ی چهارم حس می‌کردم بدنم افت کرده. با اینکه عمل‌هام خیلی راحت‌تر از بار اول بود. ولی به مرور توانم کمتر شده و حالا تو این بارداری هم احساس ضعف روحی و جسمی دارم. . واسه رفع کم‌خونی و اصلاح تغذیه و تقویت بدنم، علاوه بر دکترم با پزشک طب سنتی هم در ارتباطم. شاید هم بخشی از این ضعف، به خاطر بالا رفتن سن باشه. گاهی فکر می‌کنم اگه ازدواجمون رو بیخودی عقب نمی‌ا‌نداختیم، این روزها این همه اذیت نمی‌شدم. البته خدا رو شکر بازم پنج تا فرزندی که همون اوایل نذر کرده بودیم رو خدا بهمون داد.🤲🏻 . . #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

03 دی 1399 16:54:26

0 بازدید

madaran_sharif

. #قسمت_سوم #ن_علیپور (مامان #محمدطاها ۸/۵ساله، #آزاده ۴سال‌ و ۱۰ماهه، #علیرضا ۹ماهه) بچه‌ها، درطول روز سرگرمی‌های مختلفی دارن؛ توپ بازی، لگو، کاردستی، خاله بازی، نقاشی روی فاکتورهای مغازه‌ی بابا.😅 جدیداً به لطف کلاس‌های مجازی معلم و شاگردی هم به بازی هاشون اضافه شده.😁 گاهی با خمیری که خودم براشون درست می‌کنم بازی می‌کنن، گاهی باهم والیبال بازی می‌کنیم.😊 خلاصه ۳ تایی با هم سرگرم می‌شن. از بازی کردن با هم حسابی درس می‌گیرن؛ مثلا توی معلم بازیشون، دخترم از داداشش ریاضی و علوم یادگرفته.😊 طعم استقلال رو می‌چشن، خلاقیت و استعدادهاشون شکوفا می‌شه، توانایی‌هاشون زیاد می‌شه.😇 وقتی پسرم کلاس قرآن (مجازی) داشت و من باهاش قرآن کار می‌کردم، دخترم هم می‌شنید. الان بعضی سوره‌ها رو حفظ شده. . روزی صد بار هم باهم دعوا می‌کنن. نیم ساعت بعد دوباره باهم آشتی می‌کنن. بیشتر وقتا هم، دخترم برای آشتی پیش قدم می‌شه.😁💖 تو دعواهاشونم تا کار به جای باریک نکشه دخالت ندارم.😅 این جور وقتا ازشون می‌خوام ده دقیقه برن توی اتاق خودشون و با هم صحبت نکنن. اون موقع قدر همو می‌دونن و زود آشتی می‌کنن.☺️ و البته که خیلی همدیگه رو دوست دارن. موقعی که مدرسه‌ باز بود، دخترم می‌رفت دم در منتظر می‌شد تا داداشش بیاد و باهم بازی کنن. هفته‌ای یک بار خونه‌ی مادرم که می‌ریم که باغ دارن و فضای آزاد بازی و خاک‌بازی و گل‌بازی رو اونجا براشون فراهم می‌کنیم. الان پسر کوچیکم ۹ماهشه. معمولاً بچه‌ها خیلی حواسشون به دادششون هست و گاهی سرگرمش می‌کنن تا به کارهای خونه و خودم برسم.☺️ دخترم هنوز منتظره داداشش زودتر بزرگ بشه که من بتونم براش خواهر بیارم.😂 البته فعلا ضعف و کمردرد دارم.😞 قبل بارداری سومم کمردرد شدیدی داشتم که نمی‌تونستم بایستم.😔 پیش یه شکسته‌بند معتبر رفتم و یه خمیر دست‌ساز روی کمرم گذاشت و به روش‌های سنتی خوبِ خوب شدم.💪🏻 الان هم باید اقداماتی انجام بدم.👌🏻 #تجربیات_تخصصی #ماران_شریف_ایران_زمین

17 خرداد 1400 16:47:11

1 بازدید

madaran_sharif

#ر_ن (مامان سه فرزند ۷ساله، ۴ساله و ۶ ماهه) . یه روز همین جوری دلی، با خودم نذر کردم اگه رتبه‌ی زیر ۱۰۰۰ بیارم، چادر سرم کنم😅 . اون موقع دلم نمی‌خواست چادر سر کنم. چون اطرافم آدم چادری‌ای که دلم بخواد زندگیم شبیه اون باشه، نبود. آدمی که تحصیلات خوبی داشته باشه و پیشرو، باهدف و تاثیرگذار ببینمش.⁦🤷🏻‍♀️⁩ . دلم می‌خواست شبیه آدمی بشم که برای یه جوون ۱۸ ساله‌ که دنبال آروزهای علمیه، الگو باشه و البته می‌دیدم اگه چادری بشم باید باکلاس بودن رو که برام اون موقع مهم بود رو، بذارم کنار...🙈 . چون می‌دونستم نذر یه قواعدی داره و من دلی گفتم، پس ته دلم می‌گفتم مجبور نیستم بهش عمل کنم😅 کلا هم فکر نمی‌کردم زیر هزار بیارم. سال آخر، درسام خوب شده بود و فهمیدم می‌تونم رتبه‌ی خوب بیارم و خداروشکر رتبه‌م ۱۰۰ و خورده‌ای شد. . راهی دانشگاه‌ شریف در یک رشته خوب شدم و چون همیشه به کارای فوق برنامه خیلی علاقه‌ داشتم و تو مدرسه هم در برگزاری نمایشگاه‌ها و... فعال بودم، در دانشگاه هم، به یکی از گروه‌های فرهنگی دانشگاه رفتم تا اونجا فعالیت کنم. . اما یه فرق بزرگ داشت. من هیچ وقت تو دبیرستان، دوستای دلسوزی نداشتم که بی‌دریغ محبت بکنن😕 . اما تو دانشگاه، یه سری بچه‌های سال‌بالایی بودن که واقعا حکم فرشته رو برای ما داشتن.🌹 پشتیبانی‌ها، راهنمایی‌ها، و از اون بهتر دوستی‌ها و فرصت‌هایی که برای ما ایجاد می‌کردن. . آشنایی با اون‌ها از نقاط عطف زندگیم بود. اینجا بود که تازه دیدم آدم می‌تونه هم انقدر مهربون باشه، هم انقدر از نظر درسی و ابعاد دیگه قوی باشه هم آدم مذهبی این شکلی باشه. ازشون خیلی خوشم می‌اومد و یه جورایی برام الگو بودن...⁦👌🏻⁩ . کم‌کم به حجاب بیشتر اعتقاد پیدا کردم. در این حد که به مامانم گفتم مانتوهایی که برای دانشگاه می‌دوزه، یه کم گشادتر از قبلیا باشه. . همون زمان‌ها، تبلیغ ثبت‌نام یه حوزه‌ی دانشجویی رو دیدم. به حوزه بودنش کاری نداشتم. ولی برنامه‌ی درسی‌شو که چک کردم، دیدم خیلی درسای جذابین.⁦👌🏻⁩ ثبت نام کردم و از قضا، چند نفر از اون دوستای سال‌ بالاییم هم ثبت نام کرده بودن. . فضای اون چند تا درس، کمک‌های نهایی بود که من از این شک و تردیدا بیرون بیام و احساس کردم که دارم تو مسیر درستی قدم می‌ذارم و خدا اینو می‌خواد‌. . هیچ وقت تو دبیرستان این حس رو نسبت به دین نداشتم که دین چیه و چرا و حالا داشتم دید جدیدی نسبت بهش پیدا می‌کردم.😊 . همه‌ی این‌ها پازلی بود که قطعاتش منو به این نقطه رسوند...⁦👌🏻⁩ . . #قسمت_دوم #تجربیات_تخصصی #مادران_شریف_ایران_زمین

07 مهر 1399 16:41:10

0 بازدید

مادران شريف

0

0

. سلام😁 . تا حالا فکر کردید یه خانواده پرجمعیت کی فرصت میکنن همه یه جا جمع شن و همدیگه رو ببینن؟! تو این کلیپ دو تا خانواده پرجمعیت رو می‌بینیم که یه قانون جالب دارن برای اینکه یادشون نره روزانه همدیگه رو ببینن. . همممممه اعضای خانواده باید سر میز شام حاضر بشن و تا وقتی غذای بقیه تموم نشده، کسی نباید از سر میز بلند بشه. صحبت کردن دسته جمعی هم سر میز شام اتفاق میفته! فکر کنید این همه آدم بخوان موقع شام با هم حرف بزنن!!!😆😆 البته توی همین گفتگوها چیزای زیادی یاد میگیرن.👌🏻 . پرسش‌ها و پاسخ‌های جالب بچه‌های این دو خانواده رو تو کلیپ ببینید. . پ.ن۱: طبیعتاً همه‌ی محتوای این کلیپ مورد تایید ما نیست.😉 . پ.ن۲: این کلیپ توسط سه تا از اعضای خوب مادران شریف آماده و زیرنویس شده و برای اولین بار همین‌جا منتشر می‌شه😀 ویژه‌ی مخاطبای خوب مادران شریف 🌸 . . #ا_باغانی #پ_عارفی #ف_مختاری #خانواده_پرجمعیت #کلیپ #ترجمه #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

madaran_sharif

مادران شريف

0

0

. سلام😁 . تا حالا فکر کردید یه خانواده پرجمعیت کی فرصت میکنن همه یه جا جمع شن و همدیگه رو ببینن؟! تو این کلیپ دو تا خانواده پرجمعیت رو می‌بینیم که یه قانون جالب دارن برای اینکه یادشون نره روزانه همدیگه رو ببینن. . همممممه اعضای خانواده باید سر میز شام حاضر بشن و تا وقتی غذای بقیه تموم نشده، کسی نباید از سر میز بلند بشه. صحبت کردن دسته جمعی هم سر میز شام اتفاق میفته! فکر کنید این همه آدم بخوان موقع شام با هم حرف بزنن!!!😆😆 البته توی همین گفتگوها چیزای زیادی یاد میگیرن.👌🏻 . پرسش‌ها و پاسخ‌های جالب بچه‌های این دو خانواده رو تو کلیپ ببینید. . پ.ن۱: طبیعتاً همه‌ی محتوای این کلیپ مورد تایید ما نیست.😉 . پ.ن۲: این کلیپ توسط سه تا از اعضای خوب مادران شریف آماده و زیرنویس شده و برای اولین بار همین‌جا منتشر می‌شه😀 ویژه‌ی مخاطبای خوب مادران شریف 🌸 . . #ا_باغانی #پ_عارفی #ف_مختاری #خانواده_پرجمعیت #کلیپ #ترجمه #مادران_شریف_ایران_زمین

شما میتوانید مطالب بیشتری از صفحات محتوایی و دیگر صفحات بامانو بخوانید

برای دسترسی نامحدود به مطالب و استفاده از امکانات دیگر اپلیکیشن بامانو مانند ساخت آلبوم خانوادگی، اپلیکیشن بامانو را نصب کنید. با عضو شدن شما از محتواهایی پشتیبانی میکنید که دوست دارید بیشتر از آن ها مطلع باشید

پست های مشابه

برو به اپلیکیشن